@asheghanehaye_fatima
〇🍂
🍂
■آن دیگری
آن دیگری میخندد
غصههایاش را دارد
چهرهی مرا با پوست و مویام زیر آسمان نگاه میدارد
کلمات را از دهان من بیرون میریزد
پول دارد و ترس و گذرنامه
میستیزد و دوست میدارد
آشفته میشود
و بیقرار
اما من نه
من آن دیگریام
که نه میخندد
نه چهرهای زیر آسمان دارد
نه کلمهای در دهان
آنکه با من و خویش
بیگانه است
نه! من نه! آن دیگری، همیشه آن دیگری!
آنکه نه غالب میشود نه مغلوب
آنکه غصهای ندارد
و برآشفته نمیشود
آن دیگری!
که وجودش برای خودش بیتفاوت است
آنی که من نمیشناسماش
وهیچکس دیگر هم نمیداند که کیست
آن که مرا بر نمیآشوبد
آن منام!
🔘شاعر: #هانس_مگنوس_اسنبرگر★
🔺Hans Magnus Enzensberger
🔘برگردان: #فرشته_وزیرینسب
★شاعر، نویسنده و مترجم آلمانی(زادهی۱۹۲۹)
〇🍂
🍂
■آن دیگری
آن دیگری میخندد
غصههایاش را دارد
چهرهی مرا با پوست و مویام زیر آسمان نگاه میدارد
کلمات را از دهان من بیرون میریزد
پول دارد و ترس و گذرنامه
میستیزد و دوست میدارد
آشفته میشود
و بیقرار
اما من نه
من آن دیگریام
که نه میخندد
نه چهرهای زیر آسمان دارد
نه کلمهای در دهان
آنکه با من و خویش
بیگانه است
نه! من نه! آن دیگری، همیشه آن دیگری!
آنکه نه غالب میشود نه مغلوب
آنکه غصهای ندارد
و برآشفته نمیشود
آن دیگری!
که وجودش برای خودش بیتفاوت است
آنی که من نمیشناسماش
وهیچکس دیگر هم نمیداند که کیست
آن که مرا بر نمیآشوبد
آن منام!
🔘شاعر: #هانس_مگنوس_اسنبرگر★
🔺Hans Magnus Enzensberger
🔘برگردان: #فرشته_وزیرینسب
★شاعر، نویسنده و مترجم آلمانی(زادهی۱۹۲۹)
بگذار چشمات شمعی باشد در صندوقخانه
و نگاهات فتیلهی آن
بگذار چنان تاریک باشد چشمام
که روشن کنم چشمات را
نه
بگذار طور دیگری باشد
بیا به درگاه خانهات
زین کن رویای خالدارت را
بگذار سماش
گفتوگو کند با برف
برفی که میروبی
از بام روح من.
□●شاعر: #پل_سلان | Paul Celan |
□●برگردان: #فرشته_وزیرینسب
🔺●«پل سلان» (۱۹۷۰-۱۹۲۰) شاعری اهل رومانی و از بزرگترین شاعران آلمانیزبان سده بیستم بود.
@asheghanehaye_fatima
و نگاهات فتیلهی آن
بگذار چنان تاریک باشد چشمام
که روشن کنم چشمات را
نه
بگذار طور دیگری باشد
بیا به درگاه خانهات
زین کن رویای خالدارت را
بگذار سماش
گفتوگو کند با برف
برفی که میروبی
از بام روح من.
□●شاعر: #پل_سلان | Paul Celan |
□●برگردان: #فرشته_وزیرینسب
🔺●«پل سلان» (۱۹۷۰-۱۹۲۰) شاعری اهل رومانی و از بزرگترین شاعران آلمانیزبان سده بیستم بود.
@asheghanehaye_fatima
ای که چنان ژرف خفتهای که نتوانی برخاستن
هر سپیدهدم به سراغ پلکهایت میآیم
شگفتانگیز در حیات،
شگفتانگیز در مرگ
و در مرگ و زندگی همیشه گشوده
در زیر بقایای سایهای،
یا نوار ابریشمی از ماه
چنان مینوشم آرامش چشمانات را
که گویی مردابی را
به خاطر ژرفای سکوتشان،
به خاطر نیکی آرامش
هر یک بستری یا گوری را مینماید.
□●شاعر: #دلمیرا_آگوستینی | اروگوئه |
□●برگردان: #فرشته_وزیرینسب
@asheghanehaye_fatima
هر سپیدهدم به سراغ پلکهایت میآیم
شگفتانگیز در حیات،
شگفتانگیز در مرگ
و در مرگ و زندگی همیشه گشوده
در زیر بقایای سایهای،
یا نوار ابریشمی از ماه
چنان مینوشم آرامش چشمانات را
که گویی مردابی را
به خاطر ژرفای سکوتشان،
به خاطر نیکی آرامش
هر یک بستری یا گوری را مینماید.
□●شاعر: #دلمیرا_آگوستینی | اروگوئه |
□●برگردان: #فرشته_وزیرینسب
@asheghanehaye_fatima
■لالایی گفتن
میخواهم برای کسی بخوانم،
پیشاش بنشینم با او بمانم.
روی پایام به خواباش کنم،
چون کودکی برایاش بخوانم.
در خواب و بیداریاش با او باشم.
میخواهم تنها کسی در خانه باشم که بدانم،
شبی سرد بود.
میخواهم گوش بایستم، درون و بیرون را،
تو را، جنگل را، جهان را.
ساعتها ضربهزنان خود را اعلام میکنند.
و زمان بر زمین میافتد.
غریبهای در آن پایین میگذرد،
و صدای سگی ناآشنا مرا میآزارد.
در ورای آن سکوت است و سکوت.
چشمهای بازم نگران توست،
با حرکت هر چیزی در تاریکی،
تو را در خود میگیرد و نرم رها میکند.
■●شاعر: #راینر_ماریا_ریکله | Rainer Maria Rilke |
۱۹۲۶-۱۸۷۵ |
■●برگردان: #فرشته_وزیرینسب
@asheghanehaye_fatima
میخواهم برای کسی بخوانم،
پیشاش بنشینم با او بمانم.
روی پایام به خواباش کنم،
چون کودکی برایاش بخوانم.
در خواب و بیداریاش با او باشم.
میخواهم تنها کسی در خانه باشم که بدانم،
شبی سرد بود.
میخواهم گوش بایستم، درون و بیرون را،
تو را، جنگل را، جهان را.
ساعتها ضربهزنان خود را اعلام میکنند.
و زمان بر زمین میافتد.
غریبهای در آن پایین میگذرد،
و صدای سگی ناآشنا مرا میآزارد.
در ورای آن سکوت است و سکوت.
چشمهای بازم نگران توست،
با حرکت هر چیزی در تاریکی،
تو را در خود میگیرد و نرم رها میکند.
■●شاعر: #راینر_ماریا_ریکله | Rainer Maria Rilke |
۱۹۲۶-۱۸۷۵ |
■●برگردان: #فرشته_وزیرینسب
@asheghanehaye_fatima
چشمهایم را تاریک کن، باز میتوانم تو را ببینم
گوشهایم را ببند، باز میتوانم صدایات را بشنوم،
و بدون پاهایم میتوانم به سوی تو بیایم،
و بدون دهانام میتوانم تو را به خود بخوانم.
دستهایم را بشکن، باز تو را لمس میکنم
با قلبام، آنسان که با دستام،
قلبام را از حرکت باز دار، مغزم خواهد زد،
و اگر به مغزم آتش بزنی،
تو را در خون خویش خواهم برد.
■●شاعر: #راینر_ماریا_ریکله | Rainer Maria Rilke |
۱۹۲۶-۱۸۷۵ |
■●برگردان: #فرشته_وزیرینسب
@asheghanehaye_fatima
گوشهایم را ببند، باز میتوانم صدایات را بشنوم،
و بدون پاهایم میتوانم به سوی تو بیایم،
و بدون دهانام میتوانم تو را به خود بخوانم.
دستهایم را بشکن، باز تو را لمس میکنم
با قلبام، آنسان که با دستام،
قلبام را از حرکت باز دار، مغزم خواهد زد،
و اگر به مغزم آتش بزنی،
تو را در خون خویش خواهم برد.
■●شاعر: #راینر_ماریا_ریکله | Rainer Maria Rilke |
۱۹۲۶-۱۸۷۵ |
■●برگردان: #فرشته_وزیرینسب
@asheghanehaye_fatima
بهوقت نرگسهای زرد
که میدانند
هدف از زیستن بالیدن است
چگونه را به خاطر بسپار...
--چرا را فراموش کن--
بهوقت یاسمنها که ادعا میکنند
هدف از بیدار شدن، رؤیا دیدن است
چنین را به خاطر بسپار!
--انگار را فراموش کن--
بهوقت گلهای سرخ
که ما را اکنون و اینجا
با بهشت شگفتزده میکنند
آری را به خاطر بسپار...
--اگر را فراموش کن--
بهوقت همه چیزهای دلپذیر
که از دسترس درک ما دورند
جستوجو را بهخاطر بسپار!
--یافتن را فراموش کن--
و در راز زیستن
بهوقتی که زمان ما را از قید زمان میرهاند
مرا به خاطر بسپار...
--مرا فراموش کن--
■●شاعر: #ایای_کامینگز | #ایای_کمینز | "E. E. Cummings" | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |
■●برگردان: #فرشته_وزیرینسب
@asheghanehaye_fatima
بهوقت نرگسهای زرد
که میدانند
هدف از زیستن بالیدن است
چگونه را به خاطر بسپار...
--چرا را فراموش کن--
بهوقت یاسمنها که ادعا میکنند
هدف از بیدار شدن، رؤیا دیدن است
چنین را به خاطر بسپار!
--انگار را فراموش کن--
بهوقت گلهای سرخ
که ما را اکنون و اینجا
با بهشت شگفتزده میکنند
آری را به خاطر بسپار...
--اگر را فراموش کن--
بهوقت همه چیزهای دلپذیر
که از دسترس درک ما دورند
جستوجو را بهخاطر بسپار!
--یافتن را فراموش کن--
و در راز زیستن
بهوقتی که زمان ما را از قید زمان میرهاند
مرا به خاطر بسپار...
--مرا فراموش کن--
■●شاعر: #ایای_کامینگز | #ایای_کمینز | "E. E. Cummings" | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ |
■●برگردان: #فرشته_وزیرینسب
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
هیچوقت نخواهم فهمید
که الف در موردم چه فکر میکرد
آیا ب سرانجام مرا بخشید
چرا پ وانمود میکرد که همه چیز عادی است
ت چه سهمی در سکوت ت داشت
جیم چه توقعی داشت، اگر اصلا توقعی داشت
چرا چ با اینکه دقیقن میدانست، فراموش کرد
ح چه چیزی را پنهان میکرد
آیا اینکه من حضور داشتم
برای خ و دال و بقیهی الفبا اهمیتی هم داشت؟
■●شاعر: #ویسواوا_شیمبورسکا | Wisława Szymborska | لهستان ۲۰۱۲-۱۹۲۳ |
■●برگردان: #فرشته_وزیرینسب
هیچوقت نخواهم فهمید
که الف در موردم چه فکر میکرد
آیا ب سرانجام مرا بخشید
چرا پ وانمود میکرد که همه چیز عادی است
ت چه سهمی در سکوت ت داشت
جیم چه توقعی داشت، اگر اصلا توقعی داشت
چرا چ با اینکه دقیقن میدانست، فراموش کرد
ح چه چیزی را پنهان میکرد
آیا اینکه من حضور داشتم
برای خ و دال و بقیهی الفبا اهمیتی هم داشت؟
■●شاعر: #ویسواوا_شیمبورسکا | Wisława Szymborska | لهستان ۲۰۱۲-۱۹۲۳ |
■●برگردان: #فرشته_وزیرینسب
@asheghanehaye_fatima
دستها را بلند میکنم عشق من، میشنوی؟
خشخش میکنند، میشنوی؟
کدام حرکت است از انسانهای تنها
که صدایش را اجسام زیادی نشنوند؟
پلکها را میبندم عشق من، میشنوی؟
اینهم صدایی است که تا تو میرسد.
و حالا پلک باز میکنم، میشنوی؟
پس چرا اینجا نیستی؟
نشانههای کوچکترین حرکت من
برجا میماند در این سکوت ابریشمی؛
و حتا رد کوچکترین تمنا
میماند در پردهی کشیده بر دوردستها.
درهر دموبازدمام
ستارهها بلند میشوند و سرنگون.
و بوها به آبشخور لبهایم میآیند،
در آنها بازوهای فرشتگان دور را بازمیشناسم،
اینهمه را فقط تصور میکنم:
تو را نمیبینم.
شاعر: #راینر_ماریا_ریلکه | Rainer Maria Rilke | چک، ۱۹۲۶-۱۸۷۵ |
برگردان: #فرشته_وزیرینسب
دستها را بلند میکنم عشق من، میشنوی؟
خشخش میکنند، میشنوی؟
کدام حرکت است از انسانهای تنها
که صدایش را اجسام زیادی نشنوند؟
پلکها را میبندم عشق من، میشنوی؟
اینهم صدایی است که تا تو میرسد.
و حالا پلک باز میکنم، میشنوی؟
پس چرا اینجا نیستی؟
نشانههای کوچکترین حرکت من
برجا میماند در این سکوت ابریشمی؛
و حتا رد کوچکترین تمنا
میماند در پردهی کشیده بر دوردستها.
درهر دموبازدمام
ستارهها بلند میشوند و سرنگون.
و بوها به آبشخور لبهایم میآیند،
در آنها بازوهای فرشتگان دور را بازمیشناسم،
اینهمه را فقط تصور میکنم:
تو را نمیبینم.
شاعر: #راینر_ماریا_ریلکه | Rainer Maria Rilke | چک، ۱۹۲۶-۱۸۷۵ |
برگردان: #فرشته_وزیرینسب
دوستت نمیدارم اما چونکه دوستت میدارم
از دوستت دارم تا دوستت ندارم میروم
از انتظارکشیدن برایت تا انتظار نکشیدن برایت
دلم سیر میکند از سرما تا آتش
دوستت میدارم فقط چون تویی آن که دوست میدارم
با اینهمه از تو نفرت دارم، نفرتی عمیق
و میزان عشق متغیرم به تو
آنچنان است که تو را نمیبینم، فقط کورکورانه دوست میدارم.
شاید نور ژانویه
دلم را با پرتو بیرحمش استحاله کند
و کلید در آرامش مرا از من برباید
در این بخش داستان من آنم که میمیرم
تنها من، و به خاطر عشق میمیرم
چون تو را دوست میدارم
عشقی میان آتش و خون
#پابلو_نرودا
برگردان: #فرشته_وزیرینسب
@asheghanehaye_fatima
از دوستت دارم تا دوستت ندارم میروم
از انتظارکشیدن برایت تا انتظار نکشیدن برایت
دلم سیر میکند از سرما تا آتش
دوستت میدارم فقط چون تویی آن که دوست میدارم
با اینهمه از تو نفرت دارم، نفرتی عمیق
و میزان عشق متغیرم به تو
آنچنان است که تو را نمیبینم، فقط کورکورانه دوست میدارم.
شاید نور ژانویه
دلم را با پرتو بیرحمش استحاله کند
و کلید در آرامش مرا از من برباید
در این بخش داستان من آنم که میمیرم
تنها من، و به خاطر عشق میمیرم
چون تو را دوست میدارم
عشقی میان آتش و خون
#پابلو_نرودا
برگردان: #فرشته_وزیرینسب
@asheghanehaye_fatima
چشمهایم را تاریک کن، باز میتوانم تو را ببینم
گوشهایم را ببند، باز میتوانم صدایت را بشنوم،
و بدون پاهایم میتوانم به سوی تو بیایم،
و بدون دهانم میتوانم تو را به خود بخوانم.
دستهایم را بشکن، باز تو را لمس میکنم
با قلبم، آنسان که با دستم،
قلبم را از حرکت باز دار، مغزم خواهد زد،
و اگر به مغزم آتش بزنی،
تو را در خون خویش خواهم برد.
#راینر_ماریا_ریکله
برگردان: #فرشته_وزیرینسب
@asheghanehaye_fatima
گوشهایم را ببند، باز میتوانم صدایت را بشنوم،
و بدون پاهایم میتوانم به سوی تو بیایم،
و بدون دهانم میتوانم تو را به خود بخوانم.
دستهایم را بشکن، باز تو را لمس میکنم
با قلبم، آنسان که با دستم،
قلبم را از حرکت باز دار، مغزم خواهد زد،
و اگر به مغزم آتش بزنی،
تو را در خون خویش خواهم برد.
#راینر_ماریا_ریکله
برگردان: #فرشته_وزیرینسب
@asheghanehaye_fatima
بهوقتِ نرگسهای زرد
که میدانند
هدف از زیستن بالیدن است
چگونه را بهخاطر بسپار...
- چرا را فراموش کن -
بهوقتِ یاسمنها که ادعا میکنند
هدف از بیدار شدن، رؤیا دیدن است
چنین را بهخاطر بسپار!
- انگار را فراموش کن -
بهوقتِ گلهای سرخ
که ما را اکنون و اینجا
با بهشت شگفتزده میکنند
آری را بهخاطر بسپار...
- اگر را فراموش کن -
بهوقتِ همه چیزهای دلپذیر
که از دسترس درکِ ما دورند
جستوجو را بهخاطر بسپار!
- یافتن را فراموش کن -
و در رازِ زیستن
بهوقتی که زمان ما را از قیدِ زمان میرهاند
مرا بهخاطر بسپار...
- مرا فراموش کن -
■شاعر: #ای_ای_کمینز [
■برگردان: #فرشته_وزیرینسب
@asheghanehaye_fatima
که میدانند
هدف از زیستن بالیدن است
چگونه را بهخاطر بسپار...
- چرا را فراموش کن -
بهوقتِ یاسمنها که ادعا میکنند
هدف از بیدار شدن، رؤیا دیدن است
چنین را بهخاطر بسپار!
- انگار را فراموش کن -
بهوقتِ گلهای سرخ
که ما را اکنون و اینجا
با بهشت شگفتزده میکنند
آری را بهخاطر بسپار...
- اگر را فراموش کن -
بهوقتِ همه چیزهای دلپذیر
که از دسترس درکِ ما دورند
جستوجو را بهخاطر بسپار!
- یافتن را فراموش کن -
و در رازِ زیستن
بهوقتی که زمان ما را از قیدِ زمان میرهاند
مرا بهخاطر بسپار...
- مرا فراموش کن -
■شاعر: #ای_ای_کمینز [
■برگردان: #فرشته_وزیرینسب
@asheghanehaye_fatima