عاشقانه های فاطیما
809 subscribers
21.2K photos
6.47K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima




#زادروز_شاعر
سی ام شهریور
#فریدون_مشیری
شاعر و روزنامه‌نگار

فریدون مشیری در سی ام شهریور سال 1305 در یک خانواده اصیل و فرهیخته در تهران به دنیا آمد. جد پدری مشیری، ازصاحب منصبان سرشناس لشکری در حکومت نادرشاه افشار بود و پدربزرگ مادریش یکی از شاعران به نام در دوره ناصری به حساب می آمد .

با چنین پیشینه خانوادگی مشیری در کودکی پیش از رفتن به مدرسه با ادبیات کهن فارسی آشنایی کامل داشت، او بخشی از تحصیلات ابتدایی خود را تهران و بخشی دیگر را به دلیل کار پدرش در مشهد گذراند، اما در سال 1320 با آغاز جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفقین به همراه خانواده دوباره به تهران بازگشت و دوران متوسطه را در دبیرستان ادیب به اتمام رساند.

مشیری در سن هیجده سالگی با اینکه هنوز یک سال تا پایان تحصیلاتش باقی مانده بود، به استخدام وزارت پست و تلگراف آن زمان در آمد و مدت سی و سه سال در این وزارتخانه به کار مشغول بود.


مشیری از پانزده سالگی شعر می گفت و در سال 1323 اولین شعر او با نام" فردای ما "در روزنامه" ایران ما" به چاپ رسید، همین اتفاق آغازگر فعالیت های مطبوعاتی مشیری شد، او همزمان با کار در اداره پست و تحصیل، در مجلات مختلف ادبی نیز کار می کرد .


فریدون مشیری اولین مجموعه شعر خود را در سال 1334 با نام "تشنه طوفان "با مقدمه ای از "شهریار" و"علی دشتی "به چاپ رساند.خود مشیری در مورد اشعارش می گوید:" چهارپاره‌هایی بود که گاهی سه مصرع مساوی با یک قطعه کوتاه داشت، و هم وزن داشت، هم قافیه و هم معنا،........."معروفترین شعر مشیری "کوچه "در سال 1339 در مجله "روشنفکر "به چاپ رسید.

مشیری علاوه بر شعر به موسیقی سنتی هم علاقه زیادی داشت و ردیف ها و گوشه های موسیقی را به خوبی می شناخت، به همین خاطر در بین سال های 1350 تا 1357 با برنامه "گل های تازه "رادیو ایران همکاری مستمری داشت.

در اواخر عمر مشیری، علی رغم نداشتن وضعیت جسمی مناسب در شب های شعر مختلفی که دوستدارنش در سراسر دنیا برایش ترتیب می دادند، شرکت می کرد و درآمد حاصل از این مراسم ها را، صرف امور خیریه می کرد.

سرانجام فریدون مشیری پس از تحمل یک دوره طولانی بیماری در سوم آبان ماه سال 1379 در سن هفتاد و چهار سالگی در تهران درگذشت.


برخی از #آثار

تشنه طوفان، 1334
نایافته، 1337
ابر،1340
ابر و کوچه، 1345
بهار را باور کن، 1347
از خاموشی، 1356
مروارید مهر ، 1365
آه باران، 1367
از دیار آشتی، 1371
لحظه ها و احساس، 1374
آواز آن پرنده غمگین، 1378
نوایی هماهنگ باران (پس از مرگ)، 1384
Forwarded from اتچ بات
@asheghanehaye_fatima



#بیست_و_نهم_آبان
#زادروز_محمد_علی_سپانلو
#شاعر_تهران



(به دلیل علاقه ی وافر این شاعر و هنرمند به زادگاهش تهران و به کار بردن مداوم تهران در اشعارش، او را شاعر تهران نام نهادند.)


محمد علی سپانلو در بیست و نهم آبان ماه سال 1319 در تهران دیده به جهان گشود .
وی فارغ التحصیل دانشکده حقوق دانشگاه تهران است . سپانلو از جمله شاعران معاصر است که به زبانی مستقل و مشخص در شعر دست یافته است . 
عصیانهای روحی شاعر ، خصیصه ی زبان ویژه و مستقل اوست . سپانلو در اشعارش بیش از حد به کلمات دشوار عربی و سیر در زوایای مبهم و مصراعهای طولانی و پیچیده می پردازد تا دردهای انسان و جامعه و تمدن صنعتی امروز را بازگوید .
اشعار سپانلو در قالب نو و سپیداست . سپانلو در سرایش منظومه توانایی قابل بحثی دارد . ترکیب واژه های عربی و فارسی در کنار هم قرار دادن واژه های امروزی و روزگار گذشته و اینکه همه چیز را باید از دیدگاه تاریخی دید از مشخصه های شعر سپانلو است .
شعر سپانلو عمدتا شعر فرم و پرداختن به جلوه های صوری کلام است . او در این راه در زمینه های گوناگون دست به تجربه زده است . از ویژگیهای دیگر شعر سپانلو تلفیق فضاهای زندگی قدیمی با زندگی امروزی است که در نهایت شاعر میخواهد با این کار تصاویری از تمدن و دنیای صنعت به دست بیاورد .
محمد علی سپانلو با زبانی مستقل و مشخص و ترکیبی از تاریخ ، افسانه و سیاست ، نوعی شعر اجتماعی خاص را با بیان کردن دردهای انسان امروزی محصور در دنیای تکنولوژی آفریده است .

سپانلو در سال ۱۳۸۰ در فیلمی به نام رخساره به کارگردانی امیر قویدل به ایفای نقش پرداخت و با میترا حجار همبازی بود.[۱۱] پیش از آن وی همچنین در فیلم‌های شناسایی(۱۳۶۶) به کارگردانی محمدرضا اعلامی، ستارخان (۱۳۵۱) به کارگردانی علی حاتمی و آرامش در حضور دیگران(۱۳۵۱) با کارگردانی ناصر تقوایی نیز به ایفای نقش پرداخته بود

@asheghanehaye_fatima


از تو و بالش که با چراغ لیموها روشن می شدید 
کدام یک به سفر رفت؟
دماغه ی ملافه در این آسمان 
سفینه های جاذبه را گم کرد 
چه آسمانی ! پروازهای منحنی شوق
کلاغی از دیبا 
چتری از طلا 
قطار که بگذرد از بوته زار خیس
فرو رود بالش 
به شکل خفتن تو 
پس این قرار قدیمی را به هم بزنیم 
ملافه و بالش را در گنجه ها بگذاریم 
سلام بر تن تو 
هنوز پاییز ، با سرانگشت ، بوسه می فرستند 
به پوست دختران زمین 
به زلف های چتری زرین 
که بین پیچه و پیشانی می رقصند 
فرودگاه کجاست 
در آسمان این بستر 
رواق های تصادف 
با پله های نقره و عاج 
که هر چه می روم پایین 
نمی رسم به زمین ؟
کدام یک به سفر رفت 
کدام باد به رقص آورد 
طلای ابریشمین و 
آبنوس کرپ دوشین را ؟



#محمد_علی_سپانلو
Forwarded from اتچ بات
.

سی ام آبان ماه
#زادروز_بیژن_جلالی
شاعر معاصر...یادش گرامی باد


جهان از آغاز تا پایان

شعری‌ ست محزون.

کسی در خواهد زد

و خواهد آمد

که چشمان تو را

خواهد داشت

و همان حرف تو را

خواهد زد

ولی من او را

نخواهم شناخت.

اگر کسی مرا خواست

بگویید رفته باران‌ها را تماشا کند.

و اگر اصرار کرد،

بگویید برای دیدن طوفان‌ها

رفته است!

و اگر باز هم سماجت کرد،

بگویید

رفته است تا دیگر بازنگردد.


#بیژن_جلالی.

@asheghanehaye_fatima
Forwarded from اتچ بات
#زادروز #معرفی_مشاهیر



#ﭘﺎﺑﻠﻮ_ﻧﺮﻭﺩﺍ که ﻧﺎﻡ ﺍﺻﻠﯽ ﺍﻭ «ﻧﻔﺘﺎﻟﯽ ﺭﯾﮑﺎﺭﺩﻭ ﺍﻟﯿﺴﺮ ﺭﯾﻪ‌ﺱ ﺑﺎﺳﻮﺁﻟﺘﻮ» ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺎﻡ «ﭘﺎﺑﻠﻮ ﻧﺮﻭﺩﺍ» ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻧﺎﻡ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﭼﮏ #ﯾﺎﻥ_ﻧﺮﻭﺩﺍ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻧﺎﻡ ﻣﺴﺘﻌﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺑﻌﺪﻫﺎ «ﭘﺎﺑﻠﻮ ﻧﺮﻭﺩﺍ» ﻧﺎﻡ ﺭﺳﻤﯽ ﺍﻭ ﺷﺪ.



ﺍﻭ ﺩﺭ 12ژوئیه سال 1904 در ﺷﻬﺮ ﭘﺎﺭﺍﻝ، ۴۰۰ ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮﯼ ﺟﻨﻮﺏ ﺳﺎﻧﺘﯿﺎﮔﻮ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﺁﻣﺪ. ﭘﺪﺭﺵ ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﺭﺍﻩ ﺁﻫﻦ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﻮﺩ. ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﻣﺎﻫﻪ ﺑﻮﺩ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺩﺭﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺍﻭ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺪﺭﺵ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺗﻤﻮﮐﻮ ﺳﺎﮐﻦ ﺷﺪﻧﺪ.
ﻧﺮﻭﺩﺍ ﺍﺯ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﻣﺸﺘﺎﻕ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺮ ﺧﻼ‌ﻑ ﻣﯿﻞ ﭘﺪﺭﺵ ﺑﺎ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻥ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﻣﯽ‌ﺷﺪ. ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺸﻮﻗﺎﻥ #ﺍﻭﮔﺎﺑﺮﯾﻼ‌_ﻣﯿﺴﺘﺮﺍﻝ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺟﺎﯾﺰﻩ #ﻧﻮﺑﻞ_ﺍﺩﺑﯿﺎﺕ ﺷﺪ. ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﻧﺮﻭﺩﺍ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺷﺎﻧﺰﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻣﺤﻠﯽ ﭼﺎﭖ ﺷﺪ



ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺷﯿﻠﯽ ﺩﺭ ﺳﺎﻧﺘﯿﺎﮔﻮ ﻭ ﺍﻧﺘﺸﺎﺭ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺷﻌﺮﺵ ﺷﻬﺮﺕ ﺍﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺷﺎﻋﺮﺍﻥ ﻭ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﮔﺎﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪ. ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﺩﻭﻟﺖ ﺷﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺑﺮﻣﻪ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻧﺰﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺸﺎﻏﻞ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺰ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ. ﺑﻌﺪ ﻣﺄﻣﻮﺭ ﺑﻪ ﮐﻨﺴﻮﻟﮕﺮﯼ ﺷﯿﻠﯽ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﺳﻠﻮﻥ ﻭ ﺑﻌﺪ ﮐﻨﺴﻮﻝ ﺷﯿﻠﯽ ﺩﺭ ﻣﺎﺩﺭﯾﺪ ﺷﺪ. ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻭﺭﻩ ﺟﻨﮓ ﺩﺍﺧﻠﯽ ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ ﺩﺭﮔﺮﻓﺖ. ﻧﺮﻭﺩﺍ ﺩﺭ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺟﻨﮓ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﻪ ﺳﯿﺎﺳﺖ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻭ ﻫﻮﺍﺩﺍﺭ ﮐﻤﻮﻧﯿﺴﻢ ﺷﺪ. ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻭﺭﻩ ﺑﺎ #ﻓﺪﺭﯾﮑﻮ_ﮔﺎﺭﺳﯿﺎ_ﻟﻮﺭﮐﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﺪ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﺮﻭﺩﺍ ﮐﻨﺴﻮﻝ ﺷﯿﻠﯽ ﺩﺭ ﭘﺎﺭﯾﺲ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﭘﻨﺎﻫﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﻨﮓ ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭘﺎﺭﯾﺲ ﺑﻪﻣﮑﺰﯾﮑﻮ ﺭﻓﺖ. ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﺎ ﭘﻨﺎﻩ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﻧﻘﺎﺵ ﻣﮑﺰﯾﮑﯽ ﺩﺍﻭﯾﺪ ﺁﻟﻔﺎﺭﻭ ﺳﯿﮑﻪ‌ﺍﯾﺮﻭﺱ ﮐﻪ ﻣﻈﻨﻮﻥ ﺑﻪ ﺷﺮﮐﺖ ﺩﺭ ﻗﺘﻞ ﺗﺮﻭﺗﺴﮑﯽ ﺑﻮﺩ، ﺩﺭ ﻣﻌﺮﺽ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ



ﺩﺭ ۱۹۴۳ ﺑﻪ ﺷﯿﻠﯽ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺳﻔﺮﯼ ﺑﻪ ﭘﺮﻭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪ ﺍﺯ ﺧﺮﺍﺑﻪ‌ﻫﺎﯼ ﻣﺎﭼﻮﭘﯿﭽﻮ ﺑﺮ ﺍﻭ ﺍﺛﺮ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺷﻌﺮﯼ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﻩ ﺳﺮﻭﺩ.
ﺩﺭ ۱۹۴۵ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺳﻨﺎﺗﻮﺭﯼ ﮐﻤﻮﻧﯿﺴﺖ ﺩﺭ ﺳﻨﺎﯼ ﺷﯿﻠﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﻣﺎﻩ ﺑﻌﺪ ﺭﺳﻤﺎً ﻋﻀﻮ ﺣﺰﺏ ﮐﻤﻮﻧﯿﺴﺖ ﺷﯿﻠﯽ ﺷﺪ. ﺩﺭ ۱۹۴۶ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﺳﺮﮐﻮﺑﯽ ﻣﺒﺎﺭﺯﺍﺕ ﮐﺎﺭﮔﺮﯼ ﻭ ﺣﺰﺏ ﮐﻤﻮﻧﯿﺴﺖ ﺍﻭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺗﻨﺪﯼ ﺑﺮ ﺿﺪ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﺪﺗﯽ ﻣﺨﻔﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩ. ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۹۴۹ ﺑﺎ ﺍﺳﺐ ﺍﺯ ﻣﺮﺯ ﺑﻪ ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ ﮔﺮﯾﺨﺖ.
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺑﻮﺋﻨﻮﺱ‌ﺁﯾﺮﺱ  ﺷﺎﻋﺮ ﻭ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﮔﻮﺍﺗﻤﺎﻻ‌ﯾﯽ #ﻣﯿﮕﻞ_ﺁﻧﺨﻞ_ﺁﺳﺘﻮﺭﯾﺎﺱ ، ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺑﻌﺪﯼ ﺟﺎﯾﺰﻩ ﻧﻮﺑﻞ ﺍﺩﺑﯿﺎﺕ ﺑﻮﺩ. ﻧﺮﻭﺩﺍ ﮐﻪ ﺷﺒﺎﻫﺘﯽ ﺑﻪ ﺁﺳﺘﻮﺭﯾﺎﺱ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺎ ﮔﺬﺭﻧﺎﻣﻪ ﺍﻭ ﺑﻪ ﭘﺎﺭﯾﺲ ﺳﻔﺮ ﮐﺮﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎ ﺳﻔﺮ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﺪﺗﯽ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﻣﮑﺰﯾﮏ ﺑﺴﺮ ﺑﺮﺩ. ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻭﺭﻩ ﺷﻌﺮ ﺑﻠﻨﺪ " #ﺁﻭﺍﺯ_ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ " ﺭﺍ ﺳﺮﻭﺩ.
ﺩﺭ ﺩﻫﻪ ۱۹۵۰ ﺑﻪ ﺷﯿﻠﯽ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ. ﺩﺭ ﺩﻫﻪ ۱۹۶۰ ﺑﻪ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﺷﺪﯾﺪ ﺍﺯ ﺳﯿﺎﺳﺖ‌ ﻫﺎﯼ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﻭ ﺟﻨﮓ ﻭﯾﺘﻨﺎﻡ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ. ﺩﺭ ۱۹۶۶ ﺩﺭ ﮐﻨﻔﺮﺍﻧﺲ ﺍﻧﺠﻤﻦ ﺑﯿﻦ‌ﺍﻟﻤﻠﻠﯽ ﻗﻠﻢ ﺩﺭ ﻧﯿﻮﯾﻮﺭﮎ ﺷﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ. ﺩﻭﻟﺖ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﮐﻤﻮﻧﯿﺴﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺯ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﻭﺍﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺧﻮﺩﺩﺍﺭﯼ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﮐﻮﺷﺶ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﮔﺎﻥ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ، ﺑﻮﯾﮋﻩ #ﺁﺭﺗﻮﺭ_ﻣﯿﻠﺮ ، ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻭﯾﺰﺍ ﺩﺍﺩﻧﺪ.
ﺩﺭ ۱۹۷۰ ﻧﺎﻡ ﺍﻭ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻧﺎﻣﺰﺩ ﺭﯾﺎﺳﺖ ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﻣﻄﺮﺡ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻮﺍﺩﻭﺭ ﺁﻟﻨﺪﻩ ﺣﻤﺎﯾﺖ ﮐﺮﺩ.
ﺩﺭ ۱۹۷۱ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺟﺎﯾﺰﻩ ﻧﻮﺑﻞ ﺍﺩﺑﯿﺎﺕ ﺷﺪ.
ﺍﻭ ﺩﺭ 23سپتامبر ﺳﺎﻝ ۱۹۷۳ در 69سالگی بر اثر بیماری ﺳﺮﻃﺎﻥ درگذشت.



از جمله ﺁﺛﺎﺭ او :
+ #ﭘﺴﺘﭽﯽ
+ #ﻣﻦ_ﻫﺴﺘﻢ
+ #ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ_ﻣﻦ
+ #ﻣﺎ_ﺑﺴﯿﺎﺭﯾﻢ
+ #ﺍﺷﻌﺎﺭ_ﺗﮑﻤﯿﻠﯽ
+ #ﺍﻗﺎﻣﺖ_ﺑﺮ_ﺭﻭﯼ_ﺯﻣﯿﻦ
+ #ﺳﺮﻭﺩ_ﻫﺎﯼ_ﻫﻤﮕﺎﻧﯽ
+ #ﺑﯿﺴﺖ_ﺳﺮﻭﺩ_ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ_ﻭ_یﮏ_ﻏﻢ_ﺁﻭﺍ
+ #ﺁﻭﺍﯼ_ﺟﻬﺎﻧﯽ
+ #ﺗﺎﺭﯾﮏ_ﻭ_ﺭﻭﺷﻨﺎ
+ #ﯾﺎﺩﺑﻮﺩ_ﻫﺎﯼ_ﺟﺰﯾﺮﻩ_ﺳﯿﺎﻩ
+ #ﺑﻠﻨﺪﯼ‌_های_ﻣﺎﭼﻮﭘﯿﭽﻮ
+ #ﺳﺮﻭﺩ_ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ
+ #ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ_ﺩﺭ_ﻗﻠﺐ_ﻣﺎ
+ #ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ_ﻧﯿﮑﺴﻮن_کشی_ﻭ_ﺟﺸﻦ_ﺍﻧﻘﻼ‌ﺏ_ﺷﯿﻠﯽ
+ #ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ_ها
+ #ﻫﻮﺍ_ﺭﺍ_ﺍﺯ_ﻣﻦ_ﺑﮕﯿﺮ_ﺧﻨﺪﻩ_‌ﺍﺕ_ﺭﺍ_نه
+ #ﭘﺎﯾﺎﻥ_ﺟﻬﺎﻥ



@asheghanehaye_fatima
Forwarded from اتچ بات
#خیانت
#محسن_چاورشی
ترانه‌سرا: #ترانه_مکرم

۱۴ مرداد #زادروز ترانه مُکَرَم
شاعر، ترانه‌سرا و نویسنده

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



یا باهم قدم میزدیم،دست در دست،ساکت،غرق دنیا های خودمان،هر کس غرق دنیا های خود،دست در دست فراموش شده .این طور هست که تا حالا دوام آورده ام.و امروز عصر هم انگار باز نتیجه می دهد،در آغوشم هستم،من خود را در آغوش گرفته ام،نه چندان با لطافت،اما،وفادار،وفادار. حالا بخواب،گویی زیر آن چراغ قدیمی،به هم ریخته،خسته و کوفته،از این همه حرف زدن،این همه شنیدن،این همه مشقت،این همه بازی.


#ساموئل_بکت
متن هایی برای هیچ
نشر نی

۱۳ آوریل #زادروز_ساموئل_بکت
Forwarded from پیوند نگار
‍ در پیش بی دردان چرا فریاد بی حاصل کنم

گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم

در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مُل

من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم

اول کنم اندیشه ای تا برگزینم پیشه ای

آخر به یک پیمانه مِی اندیشه را باطل کنم

زآن رو سِتانم جام را آن مایه آرام را

تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن غافل کنم

از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او

تا چون غبارِ کوی او در کوی جان منزل کنم

روشنگری افلاکیم چون آفتاب از پاکیم

خاکی نیم تا خویش را سرگرم آب و گل کنم

غرقِ تمنای توام موجی ز دریای تو ام

من نخلِ سرکش نیستم تا خانه در ساحل کنم

دانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی

چند از غم دل چون رهی فریادِ بی حاصل کنم


#رهی_معیری
#زادروز
(۱۰ اردیبهشت ۱۲۸۸ – ۲۴ آبان ۱۳۴۷)

@asheghanehaye_fatima
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلڪَه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
می برم تا ڪه در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنڪَ نڪَاه
شستشویش دهم از لکه عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه امید حال
می برم زنده بڪَورش سازم
تا از این پس نڪند باد وصال
ناله می لرزد ،می رقصد اشک
آه بڪَذار که بڪَریزم من
از تو ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لب ‚ خونین دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل


#فروغ_فرخزاد
#زادروز_هشتم_دی_ماه_۱۳۱۳

@asheghanehaye_fatima

صد سال می‌شود که چهره‌اش را ندیده‌ام
دست دورِ کمرش نینداخته‌ام
در عمقِ چشمِ او تأمل نکرده‌ام
از روشنای اندیشه‌ی او چیزی نپرسیده‌ام
به حرارتِ شکم‌اش دست نساییده‌ام

زنی در شهری
صد سال است که انتظارِ مرا می‌کشد

روی یک شاخه‌ی مشخص جای داشتیم هر دوی ما روی یک شاخه
هر دو از همان شاخه فروافتادیم و جدا شدیم
زمانی به درازای صد سال
و راهی به درازای صد سال در میانِ‌ ماست

صد سال است که در هوای گرگ‌ومیش
به دنبالِ او می‌دوم.





🖋| #ناظم_حکمت
📌| #زادروز شاعر و نمایشنامه‌نویس بزرگ ترکیه ۱۵ ژانویه ۱۹۰۲


@asheghanehaye_fatima


اندک‌اندک، از حجم هوس‌هایش کم کرده است. سیگار و نوشیدنی را ترک کرده، دیگر در رستوران غذا نمی‌خورد، تلویزیون و رادیو و کامپیوتر ندارد. بدش نمی‌آید ماشینش را بدهد دوچرخه بگیرد، اما نمی‌تواند از شرش خلاص شود چون مسافتی که باید برای رفتن به محل کارش طی کند خیلی طولانی‌ست. همین مسأله درمورد تلفن همراهی که توی جیبش می‌گذارد هم صادق است؛ خیلی دلش می‌خواهد آن ‌را توی سطل آشغال بیندازد، اما برای کارش به آن نیاز دارد و نمی‌تواند بدون آن سر کند... اجاره‌خانه‌اش پایین است، در یک آپارتمانِ کوچک در محله‌ای فقیرنشین زندگی می‌کند و غیر از هزینه‌ی مایحتاج اولیه، تنها کار تجملی زندگی‌اش خرید کتاب است؛ آن‌هم کتاب‌های جلدنازک، بیش‌تر هم رمان، رمان‌های امریکایی، انگلیسی و خارجی ترجمه‌شده،‌ اما خرید کتاب تجمل نیست، الزام است و خواندن، اعتیادی‌ست که او هیچ‌وقت دلش نمی‌خواهد آن‌ را ترک کند.



🖋| #پل_استر
📖| سانست بلوار
✒️| مهسا ملک مرزبان
📌| #زادروز پل استر رمان نویس، فیلمنامه نویس، شاعر و مترجم آمریکایی ۳ فوریه ۱۹۴۷



@asheghanehaye_fatima