عاشقانه های فاطیما
784 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



چرا
هر وقت یادت می کنم
صدای کشتی هایی را می شنوم
که از سواحل دلخواه خویش کوچ می کنند
در حالی که فریاد خداحافظ،خداحافظ را بر زبان دارند

چونان پرندگان استوایی
که گردبادی سهمگین
غافل گیرشان کرده است
آیا به این معناست
که... دوستت دارم؟



#غاده_السمان
#از_شب_گسیخته
@asheghanehaye_fatima




دست های تو
یادگاری هایی شگفت انگیزند
از سکونت ماه بر خاک
وقتی زندگی تاریک می شود
به دست های تو فکر می کنم
وقتی کارها گره می خورند
درها باز نمی شوند
به دست های تو فکر می کنم
دست های تو
بال های منند 
برای فرار از زمین در روز مبادا
به دست های سفید تو فکر می کنم...



#رسول_یونان
#از_شب_گسیخته
@asheghanehaye_fatima



نمی توانم با تو بیش از پنج دقیقه بنشینم...
و ترکیب خونم دگرگون نشود...
و کتاب ها
و تابلوها
و گلدان ها
و ملافه های تختخواب از جای خویش پرنکشند...
و توازن کره ی زمین به اختلال نیفتد...


مرا یارای آن نیست که بی طرف بمانم
نه دربرابر زنی که شیفته ام می کند
نه در برابر شعری که حیرت زده ام می کند
نه در برابر عطری که به لرزه ام می افکند...
بی طرفی هرگز وجود ندارد
بین پرنده... و دانه ی گندم... !

#نزار_قبانی
#از_شب_گسیخته
@asheghanehaye_fatima



نفس بكش؛
عمیق ، آرام
شادمان بگو
"غم رد شود"
كه قلبت آرامگاه
اندوه نيست... !

#نزار_قبانی
#از_شب_گسیخته
Forwarded from Nafir " نَفیر
خواب دیدم باران آمد ،
تو نبودی
و نسیمی از پنجره ی اتاقم عبور کرد...
بیدار شدم !
پاییز فرا رسید و
آسمان ِ میان ِ دو دریا را غمبارتر از همیشه میدیدم...
زیر باران قدم میزدم در خیابانی دم ِ صبح ،
بر شاخه ی سبز ِ درختی
پروانه ای خاموش
به رهایی از پیله اش فکر میکرد...
ناگهان چتری از بهار ِ محبت را باز کردم ،
عطر فروردین را داشت و حال و هوای عجیبی
و پروانه رها شد از پیله ،
پوست انداخت از مِهر
دستانم را باز کردم
پَر گشود و آمد زیر چتر ِ نگاهم
تکیه بر پَر پروازِ دلم زد...
هر فصل ، بهاری تازه خواهد شد
در کنار ِ نسیمی از عطر ِ گلِ سرخ...
دسته گلی از شاخسار محبت بود
آن پروانه که روی جیب پیراهنم نشست ،
ناپدید شد در سینه ام...
آری
اینگونه در من رها شد !
تو تک شاخه ی گلِ سرخ ِ منی
تو تمام ِ صبحِ امیدی
که در مِه
پَر گشودم تا پیله ی تو
پیله ی انبوهی از عشق...
و من از احساست
هر لحظه
شعر میچینم و
مینویسم در دفتری از مِهر ،
تا اقاقی ها بدانند
که گیسوانت تا کدامین آسمان خواهند رفت !
دلیل معراج ِ محمد به عشق
تویی ،
ای شکوه ِ همه عمر...
شعر !
پر ِ پرواز ِ من است
تا پوست اندازیم باهم...
لمس رهایی تا آسمان ِ هفتم
بر لبِ جوی نشینیم ،
من شعر بگویم  و تو آرام زمزمه کنی :
ببار بارانِ پاییزی
بر من بهار ِ امید را
تا طلوعی دیگر بسازیم...
آسمانی دیگر را با نگاهت برایم ساختی ،
نوید ِ شعری دیگر
و عطر بهار را
در پاییز به من فهماندی...
حالا از تو حضوری نو در من
شکل گرفته
تا به دنبال تو بیایم
هرجا که می روی...
همفکر
هم مسیر
مانند پرستوها
سفر را آغاز کنیم ،
تا بی نهایتی از عشق... !
و من برایت شعر بگویم و
واژه ها با یکدیگر تانگو برقصند...
۱۳۹۷/۰۷/۱۴
#محمد_جواد_ریاضت
#بانو_جان
#فلبداهه
#از_شب_گسیخته
@na_fir
Forwarded from Nafir " نَفیر
تو نیستی که ببینی
چگونه عطرِ تو در عمقِ لحظه‌ها جاری است
چگونه عکسِ تو در برقِ شیشه‌ها پیداست
چگونه جای تو در جانِ زندگی سبز است
هنوز پنجره باز است
تو از بلندی ایوان به باغ می‌نگری
درخت‌ها و چمن‌ها و شمعدانی‌ها
به آن ترنمِ شیرین به آن تبسمِ مهر
به آن نگاه پر از آفتاب می‌نگرند
تمام گنجشکان
که درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته‌اند
تو را به نام صدا می‌کنند
هنوز نقش تو را از فراز گنبد کاج
کنار باغچه
زیر درخت‌ها لب حوض
درون آینه‌ی پاک آب می‌نگرند
تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
طنینِ شعرِ تو ، نگاهِ تو در ترانه‌ی من
تو نیستی که ببینی چگونه می‌گردد
نسیم روحِ تو در باغِ بی‌جوانه‌ی من
چه نیمه شب‌ها کز پاره‌های ابر سپید
به روی لوحِ سپهر
تو را چنان‌که دلم خواسته است ساخته‌ام
چه نیمه شب‌ها وقتی که اَبرِ بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می‌کند تصویر
به چشم هم‌زدنی
میان آن همه صورت تو را شناخته‌ام
به خواب می‌ماند
تنها به خواب می‌ماند
چراغ، آینه، دیوار  بی تو غمگینند
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی ِ یک دوست از تو می‌گویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می‌شنوم
تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه دراین خانه ست
غبار سُربی اندوه، بال گسترده است
تو نیستی که ببینی دل رمیده‌ی من
به‌جز تو یادِ همه چیز را رها کرده است
غروب‌های غریب
در این رواقِ نیاز
پرنده‌ی ساکت و غمگین
ستاره‌ی بیمار است ،
دو چشمِ خسته‌ی من
در این امیدِ عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است،
تو نیستی که ببینی…

#فریدون_مشیری
#از_شب_گسیخته
@na_fir
محبوبم!
البته كه بهار معطل كسی نيست.
بهار كار خود را می كند، می‌آيد و دست زير لباس سيب می‌بَرَد.
و خوشا به حال آن‌ها كه دهانشان بوی درخت می‌دهد.
محبوبم! اين روزها درختان در كار پُرُو كردن رخت و لباس تازه‌‌اند.‌
درختان لباس سبزشان را پُرُو می‌كنند.
پرنده‌ها روی سيم های تلگراف كِز كرده‌اند و نام تو را به منقار دارند.
شما را جار می‌زنند گاهی...

#محمد_صالح_اعلاء
#از_شب_گسیخته


@asheghanehaye_fatima
Forwarded from Nafir " نَفیر
پرسیدم هنوز دوستم داری؟
و تو پس از سکوتی طولانی
گفتی «نگاه کن» در دور دست،
آنجا در نور،کم‌سو و دور،
گوزن‌ها لحظه‌ای بی‌حرکت
ایستادند سپس تند و سبک
به بوته‌زار گریختند
اینجا و آنجا برگ‌ها زرد شدند
و این بود آنچه
پس از آن می‌خواستی!
پاییز از راه می‌رسد...

#میریام_فان_هی
#مؤدب_میرعلایی
#از_شب_گسیخته
@na_fir
Forwarded from Nafir " نَفیر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کمتر به این دردها فکرمیکنم.البته هنوز هم گاهی بیتاب میشوم،بایدمراقب این غلیانهای عاطفی باشم.البته بدون مبالغه،با گریه ها و خنده های بیصدا، بی آنکه خشم و ناراحتی به خود راه دهم.بله،حالا دیگر باید طبیعی باشم،باید بیشتر رنج بکشم،دیگر نه داغ خواهم بود و نه سرد،باید وِلَرم باشم،وِلَرم بمیرم بدون جوش و خروش و هیجان.شاهد مُردنم نخواهم بود،واین همه چیز را خراب می کند.مگر شاهد زندگی کردنم بوده ام؟تا به حال شکوه و شکایتی کرده ام؟پس چرا حالا باید شاد باشم؟دیگر به هیچ سوالی جواب نمیدهم.حتی سعی میکنم از خودم هم سوالی نپرسم.فقط اگر بتوانم،در این دوره انتظار برای خودم داستانهایی تعریف کنم،این داستانها به نمونه هایی که تاکنون گفته شده شباهتی نخواهد داشت.در آن هیچ زشتی یا زیبایی یا تب تابی وجود نخواهد داشت.همه این داستانها عاری از حیات خواهد بود،درست مثل خودِ داستان گو. چه گفتم؟اهمیتی ندارد.قبل از هرچیز اجازه دهیدبگویم که هیچکس را نمی بخشم.آرزومیکنم که روزگار همه آنها سیاه شودو در نسلهای پست و نفرت انگیزِ آینده از بدنام ترینها محسوب شوند؛برای امشب کافی است.

#ساموئل_بکت
#از_شب_گسیخته
#TomRosenthal
#IGotMyselfafinish
@na_fir
Forwarded from Nafir " نَفیر
به شب که مرا با تو آشنا کرده
توسل می‌جویم
باشد که مرا بشنود
باشد که در تمام طول بیداری با من باشد...

آه ای شب نزدیک
روحِ مرا بگیر و برایش ببر
به او بگو
این اشتهای آن دو چشم است برای دیدن رویای تو
که از آتش و لهیب حکایت می‌کند
تو که خود زیباترین کلمات و شب‌هایی
کیستی تو... ؟

امان از سستی واژگانم
امان از ناتوانی‌ام
امان از برباد رفتنم در تو
کیستی تو... ؟

جهان هستی
و هیچ جهانی چون تو نیست
آسمان هستی و باران و شمیم
تو آن صدای شب زنده‌داری
صدای چکیدن دانه‌های باران
زمستان و بهار هستی
شب‌های تابستان هستی
از آن زمان که به تو دل دادم
جهان دگرگون شد
و تو بدل به خواب و رویا و بیداری من شدی
امان از اشتیاقم برای تو...

کاش بدانی
با تو چگونه محو می‌شوم
و چقدر خواهم مُرد
اگر چشمانم در پیش‌گاهِ تو بایستند
در تلفظِ نامت
شهدی‌ست که دهانم نمی‌شناسدش
پس هرگز به‌دنیا نیامده‌ام
و هرگز نبوده‌ام
جز به‌ خاطرِ تو... !

#سهام_الشعشاع
#از_شب_گسیخته
#طلوع_من
@na_fir
Forwarded from Nafir " نَفیر
من از کجا سَرِ راهِ تو آمدم ناگاه!
چه کرد با دلِ من آن نگاهِ شیرین، آه!

مدام پیشِ نگاهی، مدام پیشِ نگاه!

کدام نشئه دویده است از تو در تنِ من؟
که ذره های وجودم تو را که می بینند،
به رقص می آیند،
سرود می خوانند... !

#فریدون_مشیری
#از_شب_گسیخته
#طلوع_من
@na_fir
Forwarded from Nafir " نَفیر
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است.
و هیچ چیز،
نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه نارنج می‌شود خاموش،
نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست،
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی‌رهاند.
و فکر می‌کنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد...

#سهراب_سپهری
#از_شب_گسیخته
@na_fir
Forwarded from Nafir " نَفیر
به من گفت:
به خاطر بسپار
نام کسانی را که با آن ها جنگیده ای
و بگو با کدام اسلحه
زیباتر خواهی جنگید...

به او گفتم:
من برای جنگ های کوچک
تفنگ را انتخاب می کنم
و برای جنگ های بزرگ
زن را...

#مهدی_اشرفی
#از_شب_گسیخته
@na_fir
Forwarded from Nafir " نَفیر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
از درد ترک خورده و از زخم کبودیم
کوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیم

او می رود و هر قدمش لاله و نسرین
ما سنگ تر از قبل همانیم که بودیم

ما شهرتمان بسته به این است بسوزیم
با داغ عزیزیم که خاکستر عودیم

تن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته ست
از غیرتمان بود، نوشتند حسودیم

جو گندمی از داغ غمش تار به تاریم
در حسرت پیراهن او پود به پودیم

پیگیر پریشانی ما دیر به دیر است
دلتنگ به یک خنده ی او زود به زودیم

بر سقف اگر رستن قندیل فراز است
ما نیز همانیم، فرازیم و فرودیم

یک روز میاید و بماند که چه دیر است
روزی که نفهمد که چه گفتیم و که بودیم

بعد از تو اگر هم کسی آمد به سراغم
آمد ببرد آنچه ز تو تازه سرودیم

#حامد_عسکری
#از_شب_گسیخته
#طلوع_من
♥️♥️♥️
#Hamed_askari
@na_fir