This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"اشتیاق"
"گر زمان و مکان
در اختیارِ ما بود
ده سال پیش از طوفانِ نوح
عاشقت میشدم
و تو میتوانستی
تا قیامت برایم ناز کنی
یکصد سال
به ستایشِ چشمانت میگذشت
و سیهزار سال
صرفِ ستایشِ تنت
و تازه
در پایانِ عمر
به دلت راه مییافتم...
آندره مارول | شاعر بریتانیایی
برگردان: احمد شاملو
دکلمه: آیدا سرکیسیان
ویدیو: آرش میرمحمدی
#آندره_مارول
#احمد_شاملو
#آیدا_سرکیسیان
#آرش_میرمحمدی
@asheghanehaye_fatima
"گر زمان و مکان
در اختیارِ ما بود
ده سال پیش از طوفانِ نوح
عاشقت میشدم
و تو میتوانستی
تا قیامت برایم ناز کنی
یکصد سال
به ستایشِ چشمانت میگذشت
و سیهزار سال
صرفِ ستایشِ تنت
و تازه
در پایانِ عمر
به دلت راه مییافتم...
آندره مارول | شاعر بریتانیایی
برگردان: احمد شاملو
دکلمه: آیدا سرکیسیان
ویدیو: آرش میرمحمدی
#آندره_مارول
#احمد_شاملو
#آیدا_سرکیسیان
#آرش_میرمحمدی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
■تو را
تو را
تو را آنقدر طولانی دوست دارم
که گویی یا در ازل زادهام
یا هرگز نخواهم مرد
■Seni
Seni
Öyle uzun seviyorum ki seni
Ya yaradılışta doğmuşum
Ya ölümsüzün biriyim ben…
#فاضیل_حوسنو_داعلارجا | #فاضل_حسنی_داغلارجا | Fazıl Hüsnü Dağlarca | ترکیه، ۲۰۰۸-۱۹۱۴ |
برگردان: #آیدا_مجیدآبادی
@asheghanehaye_fatima
تو را
تو را آنقدر طولانی دوست دارم
که گویی یا در ازل زادهام
یا هرگز نخواهم مرد
■Seni
Seni
Öyle uzun seviyorum ki seni
Ya yaradılışta doğmuşum
Ya ölümsüzün biriyim ben…
#فاضیل_حوسنو_داعلارجا | #فاضل_حسنی_داغلارجا | Fazıl Hüsnü Dağlarca | ترکیه، ۲۰۰۸-۱۹۱۴ |
برگردان: #آیدا_مجیدآبادی
@asheghanehaye_fatima
■غل و زنجیرها در حسرتات فرسودم
تو را، تو را بازگفتن،
به قهرمانان به بچههای خوب
تو را آه تو را بازگفتن!
به آدمهای بیناموس
بهدروغ پتیارهی بیشرم
چند زمستان گذشت
گرگها و پرندهها و زندانها در خواب
و جهان آن بیرون بیوقفه در جریان
تنها کسی که نخفت من بودم
چند بهار دلانگیز
غل و زنجیرها در حسرتات فرسودم
کاش بر گیسوانات گلهای خون بیاویزم
یکی اینسو، یکی آنسو
کاش بتوانم تو را فریاد زنم
در چاههای بیانتها
بر ستارهای لرزان
بر سر کسی که در دل تاریکی
به یک چوب کبریت دست مییابد
و بر چوب کبریتی
که در دل دورترین موج اقیانوس
رها میشود
کاش به آن که گم کرده بوسهها را
و طلسم عشقهای نخستین را
غرق در پیالهای شراب یا نخی سیگار
بیآنکه سهمی از غروب نابهنگام ببرد
تو را، تو را بازگویم
ای نبودنات نام دیگر دوزخ
من سردم است
پلکهایت را نبند
#آحمد_آریف | #احمد_عارف | AhmedA Arif |
برگردان: #آیدا_مجیدآبادی | #تورگوت_سای
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
آتش جاودان
🎙●خواننده و نوازندهی گیتار: #آیدا_خلیلی
●شاعر: #پژمان_بختیاری | #بهادر_یگانه
●آهنگساز: #مرتضا_نیداوود
آتشی در سینه دارم، جاودانی
عمرِ من مرگیست، ناماش زندگانی
رحمتی کن کز غمات جان میسپارم
بیش از این من طاقتِ هجران ندارم
@asheghanehaye_fatima
🎙●خواننده و نوازندهی گیتار: #آیدا_خلیلی
●شاعر: #پژمان_بختیاری | #بهادر_یگانه
●آهنگساز: #مرتضا_نیداوود
آتشی در سینه دارم، جاودانی
عمرِ من مرگیست، ناماش زندگانی
رحمتی کن کز غمات جان میسپارم
بیش از این من طاقتِ هجران ندارم
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
.
آیدای نازنینِ خوبِ خودم.
ساعت چهار یا چهارونیم است.هوا دارد شیری رنگ می شود. خوابم گرفته است اما به علت گرفتاریهای فوق العاده ای که دارم نمی توانم بخوابم. باید کارکنم. کاری که متاسفانه برای خوشبختی من و تو نیست.برای رسالت خودم هم نیست.برای انجام وظیفه هم نیست. برای هیچ چیز نیست. برای تمام کردن احمد توست .برای آن است دیگر به قول خودت چیزی ازاحمد برای تو باقی نگذارد.
اما بگذار باشد.این ها هم تمام می شود. بالاخره فردا مال ماست.
مال من و تو باهم مال آیدا و احمد باهم ...
بالاخره خواهد آمد.آن شبهایی که تاصبح در کنار تو بیدار بمانم.سرت را روی سینه ام بگذارم و به تو بگویم که درکنارت چقدرخوشبختم.چقدر تو را دوست دارم .چقدر به نفس تو در کنارم احتیاج دارم چه قدر حرف دارم که با تو بگویم افسوس همه حرف های ما این شده است که تو به من بگویی «امروزخسته هستی»یا«چه عجب امروزشادی؟» و من به تو بگویم که:«دیگر کی می توانم ببینمت؟» و یا تو بگویی «می خواهم بروم.من که باشم به کارت نمی رسی.» من بگویم: «دیوانه زنجیری حالا چند دقیقه دیگربشین.»وهمین _همین و تمام آن حرف ها و شعرها و سرودهایی که درروح من زبانه می کشد تبدیل به همین حرف ها و دیدارهای مضحکی شده که مرا به وحشت می اندازد. وحشت از اینکه رفته رفته تو از این دیدارها و حرف ها سرانجام ازعشقی که محیط خودش را پیدا نمیکند تا پرو و بالی بزند گرفتار نفرت و کسالت و اندوه بشوی.
این موقع شب یا بهتر بگویم سحر از تصور این چنین فاجعه ای به خود لرزیدم کارم را گذاشتم که این چند سطر را برایت بنویسم .
آیدای من این پرنده دراین قفس تنگ نمی خواند.اگرمی بینی خفه و لال و خاموش است به این جهت است.
بگذار فضا و محیط خودش راپیدا کند تا ببینی که چه گونه در تاریک ترین شبها آفتابی ترین روزها را خواهد خواند.
به من بنویس تا هردم و هرلحظه بتوانم آنرا بشنوم. به من بنویس تا یقین داشته باشم که تو هم مثل من در انتظار آن شبهای سفیدی. به من بنویس که می دانی این سکوت و ابتذال زاییده زندگی در این زندانی است که مال ما نیست .که خانه ی ما نیست. که شایسته ما نیست . به من بنویس که تو هم در انتظار سحری هستی که پرنده عشق ما درآن آواز خواهد خواند.
٢٩ شهریور ۴٢ - احمدِ تو
نامه #احمد_شاملو به #آیدا
#دکلمه
#رضا_پیربادیان
@asheghanehaye_fatima
آیدای نازنینِ خوبِ خودم.
ساعت چهار یا چهارونیم است.هوا دارد شیری رنگ می شود. خوابم گرفته است اما به علت گرفتاریهای فوق العاده ای که دارم نمی توانم بخوابم. باید کارکنم. کاری که متاسفانه برای خوشبختی من و تو نیست.برای رسالت خودم هم نیست.برای انجام وظیفه هم نیست. برای هیچ چیز نیست. برای تمام کردن احمد توست .برای آن است دیگر به قول خودت چیزی ازاحمد برای تو باقی نگذارد.
اما بگذار باشد.این ها هم تمام می شود. بالاخره فردا مال ماست.
مال من و تو باهم مال آیدا و احمد باهم ...
بالاخره خواهد آمد.آن شبهایی که تاصبح در کنار تو بیدار بمانم.سرت را روی سینه ام بگذارم و به تو بگویم که درکنارت چقدرخوشبختم.چقدر تو را دوست دارم .چقدر به نفس تو در کنارم احتیاج دارم چه قدر حرف دارم که با تو بگویم افسوس همه حرف های ما این شده است که تو به من بگویی «امروزخسته هستی»یا«چه عجب امروزشادی؟» و من به تو بگویم که:«دیگر کی می توانم ببینمت؟» و یا تو بگویی «می خواهم بروم.من که باشم به کارت نمی رسی.» من بگویم: «دیوانه زنجیری حالا چند دقیقه دیگربشین.»وهمین _همین و تمام آن حرف ها و شعرها و سرودهایی که درروح من زبانه می کشد تبدیل به همین حرف ها و دیدارهای مضحکی شده که مرا به وحشت می اندازد. وحشت از اینکه رفته رفته تو از این دیدارها و حرف ها سرانجام ازعشقی که محیط خودش را پیدا نمیکند تا پرو و بالی بزند گرفتار نفرت و کسالت و اندوه بشوی.
این موقع شب یا بهتر بگویم سحر از تصور این چنین فاجعه ای به خود لرزیدم کارم را گذاشتم که این چند سطر را برایت بنویسم .
آیدای من این پرنده دراین قفس تنگ نمی خواند.اگرمی بینی خفه و لال و خاموش است به این جهت است.
بگذار فضا و محیط خودش راپیدا کند تا ببینی که چه گونه در تاریک ترین شبها آفتابی ترین روزها را خواهد خواند.
به من بنویس تا هردم و هرلحظه بتوانم آنرا بشنوم. به من بنویس تا یقین داشته باشم که تو هم مثل من در انتظار آن شبهای سفیدی. به من بنویس که می دانی این سکوت و ابتذال زاییده زندگی در این زندانی است که مال ما نیست .که خانه ی ما نیست. که شایسته ما نیست . به من بنویس که تو هم در انتظار سحری هستی که پرنده عشق ما درآن آواز خواهد خواند.
٢٩ شهریور ۴٢ - احمدِ تو
نامه #احمد_شاملو به #آیدا
#دکلمه
#رضا_پیربادیان
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
🎼●آهنگ تُرکی: «دنیای پر از عشقمون»
"Sevgi Dolu Dünyamız"
🎙●خواننده: #سورا_ایسکندرلی | Sura İskəndərli | جمهوری آذربایجان، ۱۹۹۴ |
●●برگردان: #آیدا_مجیدآبادی
خندههام رو صورتام منجمد شدن
اشکام تو چشام یخ بستن
هنوز هم روی قولی که داده بودم، هستم
ولی تو در حق من بیوفایی کردی
من در راه رسیدن به تو،
مثل یک رود از کوهها جاری شدم
در دل تاریکی به خاطر تو ماه شدم
به خاطر اینکه تو زمستون سردت نشه، تابستونت شدم
بگو ببینم تو برای من چی کار کردی؟
چی کار کردی؟ چی کار کردی؟
واقعن تو برای من چی کار کردی؟
با نفسهات هالهی سفید عشقو چشیدم
با چشمای روشنام به چشمات خیره شدم
خیال کردم تو یک آسمون بیانتهایی
ولی چشمام دیگه تشخیص نمیدن با اون آسمون چی کار کردی؟
با این همه نمیتونم ازت دور بشم
ترانهی جدایی رو دوست ندارم
دنیای من تویی، بیتو این دنیا رو میخوام چی کار!
با دنیای پر از عشقمون چی کار کردی؟
چی کار کردی؟ چی کار کردی؟
با دنیای پر از عشقمون چی کار کردی؟
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
«باز آمد»
🎙●خواننده: #آیدا_خلیلی
●●شاعر: #معینی_کرمانشاهی
●●آهنگساز: #جواد_معروفی
●●تنظیم: #مهیار_گودرزی
@asheghanehaye_fatima
🎙●خواننده: #آیدا_خلیلی
●●شاعر: #معینی_کرمانشاهی
●●آهنگساز: #جواد_معروفی
●●تنظیم: #مهیار_گودرزی
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
Hasret
Yıldıray Gürgen
—
تو را دوست دارم و تمام ذرات وجود من با فریاد و استغاثه تو را صدا میزند. آن آینه که من میجستم تا بتوانم نقش وجودم را در آن تماشا کنم تویی. با همهی روحم به هر نگاه و هر لبخند تو محتاجم، و تنها حالاست که احساس میکنم در همهی عمر بیحاصلی که تا بهامروز از دست دادهام چهقدر تنها و چهقدر بدبخت بودهام.
“مثل خون در رگهای من”
نامههای #احمد_شاملو به #آیدا_سرکیسیان
🎼 “اشتیاق”
@asheghanehaye_fatima
تو را دوست دارم و تمام ذرات وجود من با فریاد و استغاثه تو را صدا میزند. آن آینه که من میجستم تا بتوانم نقش وجودم را در آن تماشا کنم تویی. با همهی روحم به هر نگاه و هر لبخند تو محتاجم، و تنها حالاست که احساس میکنم در همهی عمر بیحاصلی که تا بهامروز از دست دادهام چهقدر تنها و چهقدر بدبخت بودهام.
“مثل خون در رگهای من”
نامههای #احمد_شاملو به #آیدا_سرکیسیان
🎼 “اشتیاق”
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
تو را
تو را آنقدر طولانی دوست دارم
که گویی یا در ازل زادهام
یا هرگز نخواهم مرد
■Seni
Seni
Öyle uzun seviyorum ki seni
Ya yaradılışta doğmuşum
Ya ölümsüzün biriyim ben…
#فاضیل_حوسنو_داعلارجا
برگردان: #آیدا_مجیدآبادی
تو را
تو را آنقدر طولانی دوست دارم
که گویی یا در ازل زادهام
یا هرگز نخواهم مرد
■Seni
Seni
Öyle uzun seviyorum ki seni
Ya yaradılışta doğmuşum
Ya ölümsüzün biriyim ben…
#فاضیل_حوسنو_داعلارجا
برگردان: #آیدا_مجیدآبادی
Aan Rouzha
Ida Khalili. Masoud Hasanzadeh
🎼 ●«آن روزها»
🎙●خواننده: #آیدا_خلیلی
●آهنگ: #مسعود_حسنزاده
●شعر: #فروغ_فرخزاد
آن روزها رفتند
آن روزهای خوب
آن روزهای سالم سرشار
آن آسمانهای پر از پولک
آن شاخساران پر از گیلاس
آن خانههای تکیه داده در حفاظ سبز پیچکها، به یکدیگر
آن بامهای بادبادکهای بازیگوش
آن کوچههای گیج از عطر اقاقیها
@asheghanehaye_fatima
🎙●خواننده: #آیدا_خلیلی
●آهنگ: #مسعود_حسنزاده
●شعر: #فروغ_فرخزاد
آن روزها رفتند
آن روزهای خوب
آن روزهای سالم سرشار
آن آسمانهای پر از پولک
آن شاخساران پر از گیلاس
آن خانههای تکیه داده در حفاظ سبز پیچکها، به یکدیگر
آن بامهای بادبادکهای بازیگوش
آن کوچههای گیج از عطر اقاقیها
@asheghanehaye_fatima
شبی عالی را گذراندهام. عصرش تو را دیدهام که بسیار شاد و سرحال بودی. با من هم مهربانتر از همیشه. شبش را با هم «همکاری» کردهایم. درست مثل زن و شوهری که در کارهای خودشان به هم کمک میکنند. توی استودیو را میگویم، که تو برای من ترجمه کردی و من نوشتم. بعد، وقتی که از استودیو درآمدیم، آن جمله را گفتهای که مرا غرق در احساسِ لطیفی از خوشبختی کرد: همان که گفتی «دلم میخواست الان داشتیم به خانهی خودمان میرفتیم!» و بعدش، پس از آن که تو را به خانهتان رساندهام و به استودیو برگشتهام، در انتظار این که دیگران بیایند و به ما بپیوندند. من و ساموئل ساعتها راجع به تو صحبت کردهایم. آره. شبِ بسیار عالی و قشنگی گذراندهام... و حالا، نزدیکِ صبح، ناگهان دلم هوای تو را کرده. راستش را بخواهی، ناگهان فکر کردم تو کنارِ منی، چه قدر تو را دوست میدارم، خدای من. چه قدر! چه قدر!
یک حالتِ لزج و گریزان، یک احساس مستی، یکجور مستیِ شهوی در همهی رگ و پیِ من دوید. تصورِ اینکه تو کنارِ منی، حالی نظیر یکجور کامکاری جسمی، یک کشش دور و دراز در اعصاب، نمیدانم چه بگویم، یک احساسِ جسمی لذتبخش را در من برانگیخت. – آه، اگر واقعا کنارِ من بودی! –همین بود که تصمیم گرفتم این چند سطر را برای تو بنویسم.
مشامم از عطر آغوش تو پُر است؛ همان عطری که تو، ناقلا، هیچوقت نمیگذاری به مرادِ دلم از آن سیراب شوم. دستهایم بوی اطلسیهای تو را به خود گرفته است و همهی پست و بلند اندامت را با پست و بلند اندام خودم حس میکنم. حس میکنم که مثلِ گربهی کوچولوی شیطانی در آغوش من چپیدهای و من با همهی تنم تو را دربرگرفتهام... احساسِ دست نوازشگرت (که اینجور موقعها با من دشمنی دارد) دلم را از غمی که نزدیکِ دو سال است تلخیاش را چکهچکه میچِشَم، پُر کرد: آخر چرا تو نباید الان پیش من باشی؟
#احمد_شاملو
#نامهای به #آیدا
@asheghanehaye_fatima
شبی عالی را گذراندهام. عصرش تو را دیدهام که بسیار شاد و سرحال بودی. با من هم مهربانتر از همیشه. شبش را با هم «همکاری» کردهایم. درست مثل زن و شوهری که در کارهای خودشان به هم کمک میکنند. توی استودیو را میگویم، که تو برای من ترجمه کردی و من نوشتم. بعد، وقتی که از استودیو درآمدیم، آن جمله را گفتهای که مرا غرق در احساسِ لطیفی از خوشبختی کرد: همان که گفتی «دلم میخواست الان داشتیم به خانهی خودمان میرفتیم!» و بعدش، پس از آن که تو را به خانهتان رساندهام و به استودیو برگشتهام، در انتظار این که دیگران بیایند و به ما بپیوندند. من و ساموئل ساعتها راجع به تو صحبت کردهایم. آره. شبِ بسیار عالی و قشنگی گذراندهام... و حالا، نزدیکِ صبح، ناگهان دلم هوای تو را کرده. راستش را بخواهی، ناگهان فکر کردم تو کنارِ منی، چه قدر تو را دوست میدارم، خدای من. چه قدر! چه قدر!
یک حالتِ لزج و گریزان، یک احساس مستی، یکجور مستیِ شهوی در همهی رگ و پیِ من دوید. تصورِ اینکه تو کنارِ منی، حالی نظیر یکجور کامکاری جسمی، یک کشش دور و دراز در اعصاب، نمیدانم چه بگویم، یک احساسِ جسمی لذتبخش را در من برانگیخت. – آه، اگر واقعا کنارِ من بودی! –همین بود که تصمیم گرفتم این چند سطر را برای تو بنویسم.
مشامم از عطر آغوش تو پُر است؛ همان عطری که تو، ناقلا، هیچوقت نمیگذاری به مرادِ دلم از آن سیراب شوم. دستهایم بوی اطلسیهای تو را به خود گرفته است و همهی پست و بلند اندامت را با پست و بلند اندام خودم حس میکنم. حس میکنم که مثلِ گربهی کوچولوی شیطانی در آغوش من چپیدهای و من با همهی تنم تو را دربرگرفتهام... احساسِ دست نوازشگرت (که اینجور موقعها با من دشمنی دارد) دلم را از غمی که نزدیکِ دو سال است تلخیاش را چکهچکه میچِشَم، پُر کرد: آخر چرا تو نباید الان پیش من باشی؟
#احمد_شاملو
#نامهای به #آیدا
@asheghanehaye_fatima
گل یخ - رضا اشعاری، فریبرز لاچینی، الهه حمیدی_HD
•••
معنی "با تو بودن" برای من" به سلطنت رسیدن" است.
چقدر در کنار تو مغرورم!
#احمد_شاملو به #آیدا
_
@asheghanehaye_fatima
معنی "با تو بودن" برای من" به سلطنت رسیدن" است.
چقدر در کنار تو مغرورم!
#احمد_شاملو به #آیدا
_
@asheghanehaye_fatima
Negah
Ida Khalili
🎼●آهنگ: «نگاه» (هوای تو)
🎙●خواننده: #آیدا_خلیلی
●ترانه: #پرویز_صیاد
●آهنگ: #واروژان
نگاه میکنم نمیبینم
چشم مرا هوای تو پر کرده
گوش میکنم نمیشنوم
گوش مرا صدای تو پر کرده
ای چشمِ من بدونِ تو نابینا
ای گوشِ من بدونِ تو ناشنوا
با من بمان همیشه بمان با من
با من بمان همیشه بمان با من
@asheghanehaye_fatima
🎙●خواننده: #آیدا_خلیلی
●ترانه: #پرویز_صیاد
●آهنگ: #واروژان
نگاه میکنم نمیبینم
چشم مرا هوای تو پر کرده
گوش میکنم نمیشنوم
گوش مرا صدای تو پر کرده
ای چشمِ من بدونِ تو نابینا
ای گوشِ من بدونِ تو ناشنوا
با من بمان همیشه بمان با من
با من بمان همیشه بمان با من
@asheghanehaye_fatima
عشق
کلافِ سردرگمی بود
در کلافه-گی
او ابری
که با یک نسیم
از خیرِ بوسهبارانِ من گذشت
■شاعر: #آیدا_مجیدآبادی
@asheghanehaye_fatima
کلافِ سردرگمی بود
در کلافه-گی
او ابری
که با یک نسیم
از خیرِ بوسهبارانِ من گذشت
■شاعر: #آیدا_مجیدآبادی
@asheghanehaye_fatima