This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من برای دوس داشتنت
به دلیل احتیاج ندارم
همین که بارون میزنه
همین ک یه جایی توی دلم خالی میشه
همین که یه زخم کهنه روی قلبم دهن باز میکنه
یعنی به تو فکر میکنم
وقتی هوا میگیره
وقتی بارون میباره
آدم چه میدونه؟؟
شاید دل خدا هم واسه کسی تنگ شده.
#دکلمه عاشقانه
#عشق
@asheghanehaye_fatima
به دلیل احتیاج ندارم
همین که بارون میزنه
همین ک یه جایی توی دلم خالی میشه
همین که یه زخم کهنه روی قلبم دهن باز میکنه
یعنی به تو فکر میکنم
وقتی هوا میگیره
وقتی بارون میباره
آدم چه میدونه؟؟
شاید دل خدا هم واسه کسی تنگ شده.
#دکلمه عاشقانه
#عشق
@asheghanehaye_fatima
@nabayad_mikhandim
khosro shakibaei
#دکلمه
با صدای خسرو شکیبایی
شعری از سیدعلی صالحی
سلام
حال همه ی ما خوب است...
اینروزها سیدعلی صالحی، شاعر بزرگوار، در بستر بیماری است. برای این هنرمند عزیز آرزوی تندرستی و بهبودی داریم. 🌹
@asheghanehaye_fatima
با صدای خسرو شکیبایی
شعری از سیدعلی صالحی
سلام
حال همه ی ما خوب است...
اینروزها سیدعلی صالحی، شاعر بزرگوار، در بستر بیماری است. برای این هنرمند عزیز آرزوی تندرستی و بهبودی داریم. 🌹
@asheghanehaye_fatima
🍀 خیال تو
خیال می کنم...
رویاهایت را در آغوشم...!
و موهایت که میپیچد لابلای انگشتانم...
خیال می کنم...
لبت را...!
نفس کشدیدنت بر لاله های گوشم را..!
و داغی لذت هم آغوش بودن را...
هر لحظه خیالت می کنم...!
و می سوزم...!
ازین ممنوعیت همیشگی...
"جانم".!..
خیال کن مرا...
در سیمای التهاب آور اغوشت...
نفرین به حقیقت؟؟؟
نفرین به نبودنت؟؟؟
#شما_فرستادید
#دکلمه
@asheghanehaye_fatima
خیال می کنم...
رویاهایت را در آغوشم...!
و موهایت که میپیچد لابلای انگشتانم...
خیال می کنم...
لبت را...!
نفس کشدیدنت بر لاله های گوشم را..!
و داغی لذت هم آغوش بودن را...
هر لحظه خیالت می کنم...!
و می سوزم...!
ازین ممنوعیت همیشگی...
"جانم".!..
خیال کن مرا...
در سیمای التهاب آور اغوشت...
نفرین به حقیقت؟؟؟
نفرین به نبودنت؟؟؟
#شما_فرستادید
#دکلمه
@asheghanehaye_fatima
Simin Behbahani SangSar سنگسار - سیمین بهبهانی
@moozikestan_bot
#دکلمه
شعرخوانی
بانو #سیمین_بهبهانی
◽️سنگسار
نوبتِ اقرارِ زن تا چار شد
حکمِ دین از رجمِ او ناچار شد
شعر و خوانش:
#سیمین_بهبهانی
@asheghanehaye_fatima
شعرخوانی
بانو #سیمین_بهبهانی
◽️سنگسار
نوبتِ اقرارِ زن تا چار شد
حکمِ دین از رجمِ او ناچار شد
شعر و خوانش:
#سیمین_بهبهانی
@asheghanehaye_fatima
Forwarded from اتچ بات
.
آیدای نازنینِ خوبِ خودم.
ساعت چهار یا چهارونیم است.هوا دارد شیری رنگ می شود. خوابم گرفته است اما به علت گرفتاریهای فوق العاده ای که دارم نمی توانم بخوابم. باید کارکنم. کاری که متاسفانه برای خوشبختی من و تو نیست.برای رسالت خودم هم نیست.برای انجام وظیفه هم نیست. برای هیچ چیز نیست. برای تمام کردن احمد توست .برای آن است دیگر به قول خودت چیزی ازاحمد برای تو باقی نگذارد.
اما بگذار باشد.این ها هم تمام می شود. بالاخره فردا مال ماست.
مال من و تو باهم مال آیدا و احمد باهم ...
بالاخره خواهد آمد.آن شبهایی که تاصبح در کنار تو بیدار بمانم.سرت را روی سینه ام بگذارم و به تو بگویم که درکنارت چقدرخوشبختم.چقدر تو را دوست دارم .چقدر به نفس تو در کنارم احتیاج دارم چه قدر حرف دارم که با تو بگویم افسوس همه حرف های ما این شده است که تو به من بگویی «امروزخسته هستی»یا«چه عجب امروزشادی؟» و من به تو بگویم که:«دیگر کی می توانم ببینمت؟» و یا تو بگویی «می خواهم بروم.من که باشم به کارت نمی رسی.» من بگویم: «دیوانه زنجیری حالا چند دقیقه دیگربشین.»وهمین _همین و تمام آن حرف ها و شعرها و سرودهایی که درروح من زبانه می کشد تبدیل به همین حرف ها و دیدارهای مضحکی شده که مرا به وحشت می اندازد. وحشت از اینکه رفته رفته تو از این دیدارها و حرف ها سرانجام ازعشقی که محیط خودش را پیدا نمیکند تا پرو و بالی بزند گرفتار نفرت و کسالت و اندوه بشوی.
این موقع شب یا بهتر بگویم سحر از تصور این چنین فاجعه ای به خود لرزیدم کارم را گذاشتم که این چند سطر را برایت بنویسم .
آیدای من این پرنده دراین قفس تنگ نمی خواند.اگرمی بینی خفه و لال و خاموش است به این جهت است.
بگذار فضا و محیط خودش راپیدا کند تا ببینی که چه گونه در تاریک ترین شبها آفتابی ترین روزها را خواهد خواند.
به من بنویس تا هردم و هرلحظه بتوانم آنرا بشنوم. به من بنویس تا یقین داشته باشم که تو هم مثل من در انتظار آن شبهای سفیدی. به من بنویس که می دانی این سکوت و ابتذال زاییده زندگی در این زندانی است که مال ما نیست .که خانه ی ما نیست. که شایسته ما نیست . به من بنویس که تو هم در انتظار سحری هستی که پرنده عشق ما درآن آواز خواهد خواند.
٢٩ شهریور ۴٢ - احمدِ تو
نامه #احمد_شاملو به #آیدا
#دکلمه
#رضا_پیربادیان
@asheghanehaye_fatima
آیدای نازنینِ خوبِ خودم.
ساعت چهار یا چهارونیم است.هوا دارد شیری رنگ می شود. خوابم گرفته است اما به علت گرفتاریهای فوق العاده ای که دارم نمی توانم بخوابم. باید کارکنم. کاری که متاسفانه برای خوشبختی من و تو نیست.برای رسالت خودم هم نیست.برای انجام وظیفه هم نیست. برای هیچ چیز نیست. برای تمام کردن احمد توست .برای آن است دیگر به قول خودت چیزی ازاحمد برای تو باقی نگذارد.
اما بگذار باشد.این ها هم تمام می شود. بالاخره فردا مال ماست.
مال من و تو باهم مال آیدا و احمد باهم ...
بالاخره خواهد آمد.آن شبهایی که تاصبح در کنار تو بیدار بمانم.سرت را روی سینه ام بگذارم و به تو بگویم که درکنارت چقدرخوشبختم.چقدر تو را دوست دارم .چقدر به نفس تو در کنارم احتیاج دارم چه قدر حرف دارم که با تو بگویم افسوس همه حرف های ما این شده است که تو به من بگویی «امروزخسته هستی»یا«چه عجب امروزشادی؟» و من به تو بگویم که:«دیگر کی می توانم ببینمت؟» و یا تو بگویی «می خواهم بروم.من که باشم به کارت نمی رسی.» من بگویم: «دیوانه زنجیری حالا چند دقیقه دیگربشین.»وهمین _همین و تمام آن حرف ها و شعرها و سرودهایی که درروح من زبانه می کشد تبدیل به همین حرف ها و دیدارهای مضحکی شده که مرا به وحشت می اندازد. وحشت از اینکه رفته رفته تو از این دیدارها و حرف ها سرانجام ازعشقی که محیط خودش را پیدا نمیکند تا پرو و بالی بزند گرفتار نفرت و کسالت و اندوه بشوی.
این موقع شب یا بهتر بگویم سحر از تصور این چنین فاجعه ای به خود لرزیدم کارم را گذاشتم که این چند سطر را برایت بنویسم .
آیدای من این پرنده دراین قفس تنگ نمی خواند.اگرمی بینی خفه و لال و خاموش است به این جهت است.
بگذار فضا و محیط خودش راپیدا کند تا ببینی که چه گونه در تاریک ترین شبها آفتابی ترین روزها را خواهد خواند.
به من بنویس تا هردم و هرلحظه بتوانم آنرا بشنوم. به من بنویس تا یقین داشته باشم که تو هم مثل من در انتظار آن شبهای سفیدی. به من بنویس که می دانی این سکوت و ابتذال زاییده زندگی در این زندانی است که مال ما نیست .که خانه ی ما نیست. که شایسته ما نیست . به من بنویس که تو هم در انتظار سحری هستی که پرنده عشق ما درآن آواز خواهد خواند.
٢٩ شهریور ۴٢ - احمدِ تو
نامه #احمد_شاملو به #آیدا
#دکلمه
#رضا_پیربادیان
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تو از گذشته به حال آمدی چه کار کنی؟
مرا اسیر کنی یا مرا شکار کنی؟
به جز برای تو بودن، به جز برای تو مرگ
مگر چه فایده دارد غزال بودنِ من؟
#محسن_انشایی
#دکلمه
@asheghanehaye_fatima
مرا اسیر کنی یا مرا شکار کنی؟
به جز برای تو بودن، به جز برای تو مرگ
مگر چه فایده دارد غزال بودنِ من؟
#محسن_انشایی
#دکلمه
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#دکلمه ی زیبایی از #باران_نیکراه
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گل های تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکانشکر دارد
@asheghanehaye_fatima
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گل های تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکانشکر دارد
@asheghanehaye_fatima
یه غمی تو این هوا هست که آدم دلش میخواد بمیره
aidin afzade
_
خوبم، خوشم؛ کجام؟ هیچ جا! نیمه شب است یا نزدیک سحر؟ نمیدانم! انگار در مکثی خالی میان دو دقیقهی پرهیاهو نشستهام؛ میان بینهایت گذشته و بینهایت فردا.
یه غمی تو این هوا هست....
#داریوش_مهرجویی
"درخت گلابی"
#دکلمه
@asheghanehaye_fatima
خوبم، خوشم؛ کجام؟ هیچ جا! نیمه شب است یا نزدیک سحر؟ نمیدانم! انگار در مکثی خالی میان دو دقیقهی پرهیاهو نشستهام؛ میان بینهایت گذشته و بینهایت فردا.
یه غمی تو این هوا هست....
#داریوش_مهرجویی
"درخت گلابی"
#دکلمه
@asheghanehaye_fatima
شب پیش چشم های تو خاموش می شود..
saeed alif
شعر و #دکلمه ...
شعری از : #یدالله_گودرزی (شهاب)
خوانش و اجرا : #سعید_الیف
شب در سکوتِ آینه
آشوب میکنی
حالم بَد است،
حالِ مرا خوب میکنی
بیدار میکنی تو
گلوی پرنده را
هاشور میزنی به لَبم
طرحِ خنده را
من بُهتِ سرد و
ابریِ یک آهِ ممتَدَم
در درّهی عمیقِ نگاهَت
مردّدَم!
لبخند را
به روی لَبم قاب میکنی
رسمِ قدیمِ آینه را
باب میکنی
ماه از لَبانِ شیریِ تو
آب میخورَد
صدها ستاره بر تَنِ تو
تاب میخورَد!
عالَم برای خواندنِ تو
گوش میشود
شب، پیشِ چَشمهای تو
خاموش میشود ...
.
@asheghanehaye_fatima
شعری از : #یدالله_گودرزی (شهاب)
خوانش و اجرا : #سعید_الیف
شب در سکوتِ آینه
آشوب میکنی
حالم بَد است،
حالِ مرا خوب میکنی
بیدار میکنی تو
گلوی پرنده را
هاشور میزنی به لَبم
طرحِ خنده را
من بُهتِ سرد و
ابریِ یک آهِ ممتَدَم
در درّهی عمیقِ نگاهَت
مردّدَم!
لبخند را
به روی لَبم قاب میکنی
رسمِ قدیمِ آینه را
باب میکنی
ماه از لَبانِ شیریِ تو
آب میخورَد
صدها ستاره بر تَنِ تو
تاب میخورَد!
عالَم برای خواندنِ تو
گوش میشود
شب، پیشِ چَشمهای تو
خاموش میشود ...
.
@asheghanehaye_fatima