هر شبی روزی و هر روز زوالی دارد
شب وصل من و معشوق مرا آخر نیست
سر موییم نظر کن که من اندر تن خویش
یک سر موی ندانم که تو را ذاکر نیست
همه دانند که سودازده دلشده را
چاره صبرست ولیکن چه کند قادر نیست
#سعدی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
شب وصل من و معشوق مرا آخر نیست
سر موییم نظر کن که من اندر تن خویش
یک سر موی ندانم که تو را ذاکر نیست
همه دانند که سودازده دلشده را
چاره صبرست ولیکن چه کند قادر نیست
#سعدی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
به حسرت غنچهام یعنی به دلتنگی وطن دارم
خیالی در نفس خون میکنم طرح چمن دارم
سپند من به نومیدی قناعت کرد از این محفل
تو از می چهره میافروز من هم سوختن دارم
کف خاکسترم بشکاف و داغ دل تماشا کن
چراغ لالهای در رهن مهتاب و سمن دارم
وداع آماده شو گر ذوق استقبال من داری
که من چون برق ، از خود رفتنی در آمدن دارم
نمیدانم چه نیرنگ است افسون محبت را
که خود را هم تو میپندارم و با خود سخن دارم
به خاموشی ز ساز عجز تصویرم مشو غافل
شکست دل فغانها دارد از رنگیکه من دارم
#بیدل_دهلوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
خیالی در نفس خون میکنم طرح چمن دارم
سپند من به نومیدی قناعت کرد از این محفل
تو از می چهره میافروز من هم سوختن دارم
کف خاکسترم بشکاف و داغ دل تماشا کن
چراغ لالهای در رهن مهتاب و سمن دارم
وداع آماده شو گر ذوق استقبال من داری
که من چون برق ، از خود رفتنی در آمدن دارم
نمیدانم چه نیرنگ است افسون محبت را
که خود را هم تو میپندارم و با خود سخن دارم
به خاموشی ز ساز عجز تصویرم مشو غافل
شکست دل فغانها دارد از رنگیکه من دارم
#بیدل_دهلوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
در بزموصالتکه حیا جام بهدست است
گر آب شود بادهٔ ناب است دل ما
منظوربتان هرکهشود حسرتش از ماست
یار آینه میبیند وآب است دل ما
#بیدل_دهلوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
گر آب شود بادهٔ ناب است دل ما
منظوربتان هرکهشود حسرتش از ماست
یار آینه میبیند وآب است دل ما
#بیدل_دهلوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
چه بود هستی فانی که نثار تو کنم؟
این زر قلب چه باشد که به کار تو کنم؟
جان باقی به من از بوسه کرامت فرمای
تا به شکرانه همان لحظه نثار تو کنم
همه شب هلاه صفت گرد دلم میگردد
که ز آغوش خود ای ماه، حصار تو کنم
جون سر زلف، امید من ناکام این است
که شبی روز در آغوش و کنار تو کنم
دام من نیست به آهوی تو لایق، بگذار
تا به دام سر زلف تو شکار تو کنم
آنقدر باش که خالی کنم از گریه دلی
نیست چون گوهر دیگر که نثار تو کنم
کم نشد درد تو صائب به مداوای مسیح
من چه تدبیر دل خسته زار تو کنم؟
#صائب_تبریزی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
این زر قلب چه باشد که به کار تو کنم؟
جان باقی به من از بوسه کرامت فرمای
تا به شکرانه همان لحظه نثار تو کنم
همه شب هلاه صفت گرد دلم میگردد
که ز آغوش خود ای ماه، حصار تو کنم
جون سر زلف، امید من ناکام این است
که شبی روز در آغوش و کنار تو کنم
دام من نیست به آهوی تو لایق، بگذار
تا به دام سر زلف تو شکار تو کنم
آنقدر باش که خالی کنم از گریه دلی
نیست چون گوهر دیگر که نثار تو کنم
کم نشد درد تو صائب به مداوای مسیح
من چه تدبیر دل خسته زار تو کنم؟
#صائب_تبریزی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
میخواهمت که خواستنی تر ز هرکسی
کو واژه ای که ساده تر از اين بيان کنم؟
#سیمین_بهبهانی
@asheghanehaye_fatima
کو واژه ای که ساده تر از اين بيان کنم؟
#سیمین_بهبهانی
@asheghanehaye_fatima
کاش ما دو گوزن بودیم
وقت شادی شاخ هامان را به هم می کشیدیم
وقت حرف زدن به هم خیره می شدیم
و بچه هامان
در فصل گرم سال به دنیا می آمدند.
کاش ما دو گوزن بودیم
که وقتی از هم دلگیر می شدیم
خوابمان می برد.
#الهام_اسلامی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
وقت شادی شاخ هامان را به هم می کشیدیم
وقت حرف زدن به هم خیره می شدیم
و بچه هامان
در فصل گرم سال به دنیا می آمدند.
کاش ما دو گوزن بودیم
که وقتی از هم دلگیر می شدیم
خوابمان می برد.
#الهام_اسلامی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
یا بپوش آن روی زیبا در نقاب
یا دگر بیرون مرو چون آفتاب
بند کن زلف جهان آشوب را
گر نمیخواهی جهانی را خراب
رنج من زان چشم خوابآلود تست
چون کنم، کندر نمیآید ز خواب؟
زلف را وقتی اگر تابی دهی
آن تو دانی، روی را از من متاب
من که خود میمیرم از هجران تو
بر هلاک من چه میجویی شتاب؟
تا نرفتی در نیامد تیره شب
تا نیایی بر نیاید آفتاب
حال هجران تو من دانم، که من
سینهای دارم پر از آتش کباب
عاشقم، روزی بر آویزم بتو
تشنهام، خود را در اندازم به آب
اوحدی کامروز هجران تو دید
ایزدش فردا نفرماید عذاب
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
یا دگر بیرون مرو چون آفتاب
بند کن زلف جهان آشوب را
گر نمیخواهی جهانی را خراب
رنج من زان چشم خوابآلود تست
چون کنم، کندر نمیآید ز خواب؟
زلف را وقتی اگر تابی دهی
آن تو دانی، روی را از من متاب
من که خود میمیرم از هجران تو
بر هلاک من چه میجویی شتاب؟
تا نرفتی در نیامد تیره شب
تا نیایی بر نیاید آفتاب
حال هجران تو من دانم، که من
سینهای دارم پر از آتش کباب
عاشقم، روزی بر آویزم بتو
تشنهام، خود را در اندازم به آب
اوحدی کامروز هجران تو دید
ایزدش فردا نفرماید عذاب
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
طراوت رخت آب سمن تمام ببرد
رخت ز گل نم و از آفتاب نام ببرد
غلام کیستی، ای خواجهٔ پریرویان؟
که دیدن تو دل از خواجه و غلام ببرد
همی گذشتی و برمن لبت سلامی کرد
سلامت من مسکین بدان سلام ببرد
به هیچ چوب سرمن فرو نیامده بود
غم تو آمد و از دست من زمام ببرد
چو آفتاب ترا از کنار بام بدید
پگاه تر علم خویش را ز بام ببرد
نسیم صبح ز زلف تو نافهای بگشود
به نام تحفه فرو بست و تا به شام ببرد
ز رشک روی تو گل سرخ گشت و کرد عرق
چو رنگ روی ترا باد صبح نام ببرد
امام شهر چو محراب ابروی تو بدید
سجودکرد، که هوش از سر امام ببرد
حکایت من و زلف تو کی تمام شود؟
که هر چه داشتم از دین و دل تمام ببرد
به عام و خاص بگفت اوحدی حدیث رخت
به صورتی که دل خاص و عقل عام ببرد
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
رخت ز گل نم و از آفتاب نام ببرد
غلام کیستی، ای خواجهٔ پریرویان؟
که دیدن تو دل از خواجه و غلام ببرد
همی گذشتی و برمن لبت سلامی کرد
سلامت من مسکین بدان سلام ببرد
به هیچ چوب سرمن فرو نیامده بود
غم تو آمد و از دست من زمام ببرد
چو آفتاب ترا از کنار بام بدید
پگاه تر علم خویش را ز بام ببرد
نسیم صبح ز زلف تو نافهای بگشود
به نام تحفه فرو بست و تا به شام ببرد
ز رشک روی تو گل سرخ گشت و کرد عرق
چو رنگ روی ترا باد صبح نام ببرد
امام شهر چو محراب ابروی تو بدید
سجودکرد، که هوش از سر امام ببرد
حکایت من و زلف تو کی تمام شود؟
که هر چه داشتم از دین و دل تمام ببرد
به عام و خاص بگفت اوحدی حدیث رخت
به صورتی که دل خاص و عقل عام ببرد
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ای از کمال حسن تو جزوی در آفتاب
خطت کشیده دائرهٔ شب بر آفتاب
زلف چو مشک ناب ترا بنده مشک ناب
روی چو آفتاب ترا چاکر آفتاب
آنجا که زلف تست همه یکسره شب است
وانجا که روی تست همه یکسر آفتاب
باغیست چهره تو که دارد ستارهبار
سرویست قامت تو که دارد بر آفتاب
بر ماه مشک داری و بر سرو بوستان
در لاله نوش داری و در عنبر آفتاب
گر حور و آفتاب نهم نام تو رواست
کاندر کنار حوری و اندر بر آفتاب
از چهره آفتابی و از بوسه شکری
بس لایق است با شکرت همبر آفتاب
انگیختست حسن تو گل با مه تمام
وامیخته است لفظ تو با شکر آفتاب
گر نایب سپهر نشد زلف تو چرا
در حلقه ماه دارد و در چنبر آفتاب
خالیست بر رخ تو بنامیزد آنچنانک
خواهد همی به خوبی ازو زیور آفتاب
لشکرکشی که هستش لشکرگه آسمان
فرماندهی که هستش فرمانبر آفتاب
بر طالع قویش دعاگوی مشتری
بر طلعت شهیش ثناگستر آفتاب
هر صبحدم بسوزد بهر بخور او
مشک سیاه شب را در مجمر آفتاب
بر منبری که خطبهٔ مدحش ادا کنند
بوسد ز فخر پایهٔ آن منبر آفتاب
زیبد زمانه را که کند بهر مدح او
خامه شهاب و نقش شب و دفتر آفتاب
ای صاحبی که دایم بر آسمان ملک
دارد ز رای روشن تو مفخر آفتاب
ای از محل چنانکه زهر آفریده جان
وی از شرف چنانکه زهر اختر آفتاب
آنجا برد که رای تو باشد دل آسمان
و آنجا نهد که پای تو باشد سر آفتاب
از گرد موکب تو کشد سرمه حور عین
وز ماه رایت تو کند افسر آفتاب
نام شب از صحیفهٔ ایام بسترد
از رای تو اجازت یابد گر آفتاب
سیمرغ صبح را ندهد مژدهٔ صباح
تا نام تو نبندد بر شهپر آفتاب
ای چاکری جاه ترا لایق آسمان
وی بندگی رای ترا در خور آفتاب
آیینهای که جلوهگه روی تو بود
میزیبدش هر آینه خاکستر آفتاب
سر سبز باد ناصحت از دور آسمان
پژمرده لالهوار حسودت در آفتاب
در جشن آسمانوش تو ریخته به ناز
ساقی ماه روی تو در ساغر آفتاب
#انوری
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
خطت کشیده دائرهٔ شب بر آفتاب
زلف چو مشک ناب ترا بنده مشک ناب
روی چو آفتاب ترا چاکر آفتاب
آنجا که زلف تست همه یکسره شب است
وانجا که روی تست همه یکسر آفتاب
باغیست چهره تو که دارد ستارهبار
سرویست قامت تو که دارد بر آفتاب
بر ماه مشک داری و بر سرو بوستان
در لاله نوش داری و در عنبر آفتاب
گر حور و آفتاب نهم نام تو رواست
کاندر کنار حوری و اندر بر آفتاب
از چهره آفتابی و از بوسه شکری
بس لایق است با شکرت همبر آفتاب
انگیختست حسن تو گل با مه تمام
وامیخته است لفظ تو با شکر آفتاب
گر نایب سپهر نشد زلف تو چرا
در حلقه ماه دارد و در چنبر آفتاب
خالیست بر رخ تو بنامیزد آنچنانک
خواهد همی به خوبی ازو زیور آفتاب
لشکرکشی که هستش لشکرگه آسمان
فرماندهی که هستش فرمانبر آفتاب
بر طالع قویش دعاگوی مشتری
بر طلعت شهیش ثناگستر آفتاب
هر صبحدم بسوزد بهر بخور او
مشک سیاه شب را در مجمر آفتاب
بر منبری که خطبهٔ مدحش ادا کنند
بوسد ز فخر پایهٔ آن منبر آفتاب
زیبد زمانه را که کند بهر مدح او
خامه شهاب و نقش شب و دفتر آفتاب
ای صاحبی که دایم بر آسمان ملک
دارد ز رای روشن تو مفخر آفتاب
ای از محل چنانکه زهر آفریده جان
وی از شرف چنانکه زهر اختر آفتاب
آنجا برد که رای تو باشد دل آسمان
و آنجا نهد که پای تو باشد سر آفتاب
از گرد موکب تو کشد سرمه حور عین
وز ماه رایت تو کند افسر آفتاب
نام شب از صحیفهٔ ایام بسترد
از رای تو اجازت یابد گر آفتاب
سیمرغ صبح را ندهد مژدهٔ صباح
تا نام تو نبندد بر شهپر آفتاب
ای چاکری جاه ترا لایق آسمان
وی بندگی رای ترا در خور آفتاب
آیینهای که جلوهگه روی تو بود
میزیبدش هر آینه خاکستر آفتاب
سر سبز باد ناصحت از دور آسمان
پژمرده لالهوار حسودت در آفتاب
در جشن آسمانوش تو ریخته به ناز
ساقی ماه روی تو در ساغر آفتاب
#انوری
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
صبحی دوباره آمد و دارم هوای تو
آری هوا، هوای تو و ماجرای تو
یعنی بیا بشین و برایم کمی بخند
تا عشق زندگی کند از هایهای تو
مثل همیشه پنجرهمان مشق میکند
آن لحظهای که میشود از عشق وای تو
با دستپاچگی، گل شببوی این حیاط
میمیرد از حسادت عطر ردای تو
خمیازه میکشم، مگر این بار بشنوم
صبحت بخیر باشد و جانم فدای تو
اما تو نیستی چه غریبانه میپرد
خوابی که دیدهام به دو چشمم برای تو
افتاده آفتاب، لبِ تختِ خواب من
خورشید، ناشیانه درآرد ادای تو
در سفرهی غزل، دل هر بیت میتپد
مصرع به مصرعش شده دلتنگ چای تو
میخوانم از سکوت چکاوک که باز هم
صبحی دوباره آمد و خالیست جای تو
#اسماعیل_ساسانی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
آری هوا، هوای تو و ماجرای تو
یعنی بیا بشین و برایم کمی بخند
تا عشق زندگی کند از هایهای تو
مثل همیشه پنجرهمان مشق میکند
آن لحظهای که میشود از عشق وای تو
با دستپاچگی، گل شببوی این حیاط
میمیرد از حسادت عطر ردای تو
خمیازه میکشم، مگر این بار بشنوم
صبحت بخیر باشد و جانم فدای تو
اما تو نیستی چه غریبانه میپرد
خوابی که دیدهام به دو چشمم برای تو
افتاده آفتاب، لبِ تختِ خواب من
خورشید، ناشیانه درآرد ادای تو
در سفرهی غزل، دل هر بیت میتپد
مصرع به مصرعش شده دلتنگ چای تو
میخوانم از سکوت چکاوک که باز هم
صبحی دوباره آمد و خالیست جای تو
#اسماعیل_ساسانی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
تو آفتاب و جهان جزبه جستجوی تو نیست
بهار در نظرم غیر رنگ و بوی تو نیست
جهان به حسرت دیدار میزند پر و بال
ولی چه سودکه رفع حجاب خوی تونیست
بهکار خانهٔ یکتایی این چه استغناست
جهانجلوهای و جلوه روبروی تو نیست
#بیدل_دهلوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
بهار در نظرم غیر رنگ و بوی تو نیست
جهان به حسرت دیدار میزند پر و بال
ولی چه سودکه رفع حجاب خوی تونیست
بهکار خانهٔ یکتایی این چه استغناست
جهانجلوهای و جلوه روبروی تو نیست
#بیدل_دهلوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو چهره ات شگفت ترین ست
وقتی تو حرف می زنی
آفتاب ،
از اوج شوکت خود به زیر می آید
تا آخرین پیام تو را
مانند برگِ کتاب مقدس
بر نیزه های نور هدیه کند
#خسرو_گلسرخی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
وقتی تو حرف می زنی
آفتاب ،
از اوج شوکت خود به زیر می آید
تا آخرین پیام تو را
مانند برگِ کتاب مقدس
بر نیزه های نور هدیه کند
#خسرو_گلسرخی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ای چیده نقش پای تو دکان آفتاب
در سایهٔ تو ریخته سامان آفتاب
سروقدتومصرع موزونی چمن
زلفکج تو خط پریشان آفتاب
در مکتبیکه دفتر حسنت رقم زند
یک نقطه است مطلع دیوان آفتاب
شبنم صفت زخویش برآتا نظرکنی
وضع جهان به دیدهٔ حیران آفتاب
هر صبح چاک پیرهنی تازه میکند
یارب به دستکیستگریبان آفتاب
بیدل زحسن نوخط اوداغ حیرتم
کانجاست دست سایه به دامان آفتاب
#بیدل_دهلوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
در سایهٔ تو ریخته سامان آفتاب
سروقدتومصرع موزونی چمن
زلفکج تو خط پریشان آفتاب
در مکتبیکه دفتر حسنت رقم زند
یک نقطه است مطلع دیوان آفتاب
شبنم صفت زخویش برآتا نظرکنی
وضع جهان به دیدهٔ حیران آفتاب
هر صبح چاک پیرهنی تازه میکند
یارب به دستکیستگریبان آفتاب
بیدل زحسن نوخط اوداغ حیرتم
کانجاست دست سایه به دامان آفتاب
#بیدل_دهلوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ای جلوهٔ تو سرشکن شان آفتاب
خندیده مطلع تو به دیوان آفتاب
پیغام عجز من ز غرورت شنیدنیست
مکتوب سایه دارم و عنوان آفتاب
در هرکجا نگاه پر افشان روز بود
شوق تو داشت اینهمه سامان آفتاب
شب محو انتظارتو بودم دمید صبح
گشتم به یاد روی تو قربان آفتاب
#بیدل_دهلوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
خندیده مطلع تو به دیوان آفتاب
پیغام عجز من ز غرورت شنیدنیست
مکتوب سایه دارم و عنوان آفتاب
در هرکجا نگاه پر افشان روز بود
شوق تو داشت اینهمه سامان آفتاب
شب محو انتظارتو بودم دمید صبح
گشتم به یاد روی تو قربان آفتاب
#بیدل_دهلوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
بگذار صبحم را
به نام تو بیاغازم
تا پریشانی دوشینم
از یاد برده شود ....
#شمس_لنگرودی
@asheghanehaye_fatima
به نام تو بیاغازم
تا پریشانی دوشینم
از یاد برده شود ....
#شمس_لنگرودی
@asheghanehaye_fatima
وقتی کسی سعی میکند
چیزی را فراموش کند
یعنی فراموش کردن برایش
آسان نیست
یعنی به آنچه میخواهد فراموش کند
علاقه دارد!
#بهرام_بیضایی
@asheghanehaye_fatima
چیزی را فراموش کند
یعنی فراموش کردن برایش
آسان نیست
یعنی به آنچه میخواهد فراموش کند
علاقه دارد!
#بهرام_بیضایی
@asheghanehaye_fatima