عاشقانه های فاطیما
784 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



ای مردمان بگویید آرام جان من کو
راحت‌فزای هرکس محنت‌رسان من کو

نامش همی نیارم بردن به پیش هرکس
گه گه به ناز گویم سرو روان من کو

در بوستان شادی هرکس به چیدن گل
آن گل که نشکفیدست در بوستان من کو

جانان من سفر کرد با او برفت جانم
باز آمدن از ایشان پیداست آن من کو

هرچند در کمینه نامه همی نیرزم
در نامه‌ی بزرگان زو داستان من کو

هرکس به خان و مانی دارند مهربانی
من مهربان ندارم نامهربان من کو

#انوری
@asheghanehaye_fatima



دلم بردی و آنگاهی
به پندم صبر فرمایی؟

مکن تکلیف نا واجب
که بی ‌دل صبر نتوانم...

#انوری
@asheghanehaye_fatima

.
.

ترس چرا؟!
معشوق از آنِ توست...


ترسان ترسان به طنز گفتم
آن مایهٔ حسن و دلبری را
کز بهر خدای را کِرایی؟*
گفتا به خدا که انوری را😋


#انوری


@asheghanehaye_fatima

*تو را به خدا بگو از آنِ کیستی؟
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
.

لبت چون چشمهٔ نوش است و ما اندر هوس مانده
که بر وصل لبت یک روز باشد دسترس ما را


#انوری

@asheghanehaye_fatima
من آن نِيم
که مرا بی تو جان توانَد بود ‌...


#انوری


@asheghanehaye_fatima
🍂
🍂
🎼●آهنگ: «آرام جان»

🎙●خواننـده: #محمد_اصفهانی

○●شعر: #انوری | ○●آهنگ: #کامبیز_روشن‌روان

ای مردمان بگویید آرام جان من کو
راحت‌فزای هرکس محنت‌رسان من کو

نام‌اش همی نیارم بردن به پیش هرکس
گه گه به ناز گویم سرو روان من کو

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چو آمدی مرو از نزدِ من‌
که در همه عمر،
به بوسه با لبِ لعلت
شمارها دارم....!!

#انوری

@asheghanehaye_fatima
جانا به جان رسید ز عشق تو کار ما

دردا که نیستت خبر از روزگار ما

بر آسمان رسد ز فراق تو هر شبی

فریاد و نالهای دل زار زار ما


#انوری


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



ای دوست‌تَر از جانم
زین بیش مَرنجانم
مگذر ز وفاداری مگذار بَرین سانم

جان بود و دلی ما را
دل در سَرِ کارَت شد
جان مانده ،
چه فرمایی ؟
در پای تو اَفشانم ؟؟؟

من با تو جفا نکنم
تو عادتِ من دانی
با من تو وفا نکنی
من طالعِ خود دانم


با دلشدهٔ مسکین
چندین چه کنی خواری
ای کافرِ سنگین‌دل آخر نَه مسلمانم ؟!

بشکست غمت پُشتم
با این همه عزم آنست
تا جان بُوَدم در تَن روی از تو نگردانم !


#انوری

@asheghanehaye_fatima



ای مردمان بگویید آرام جان من کو؟
راحت‌فزای هرکس، محنت‌رسان من کو؟

نامش همی نیارم بردن به پیش هرکس
گه گه به ناز گویم سرو روان من کو؟

در بوستان شادی هرکس به چیدن گل
آن گل که نشکفیدست در بوستان من کو؟

جانان من سفر کرد با او برفت جانم
باز آمدن از ایشان پیداست آن من کو؟

هرچند در کمینه نامه همی نیرزم
در نامهٔ بزرگان زو داستان من کو؟

هرکس به خان و مانی دارند مهربانی
من مهربان ندارم نامهربان من کو؟


#انوری

ای دوست‌تر از جانم زین بیش مرنجانم
مگذر ز وفاداری مگذار برین سانم

جان بود و دلی ما را دل در سر کارت شد
جان مانده چه فرمایی در پای تو افشانم

من با تو جفا نکنم تو عادت من دانی
با من تو وفا نکنی من طالع خود دانم

با دلشده‌ی مسکین چندین چه کنی خواری
ای کافر سنگین‌دل آخر نه مسلمانم

بشکست غمت پشتم با این همه عزم آنست
تا جان بودم در تن روی از تو نگردانم

#انوری

@asheghanehaye_fatima
جان دردِ تو یادگار دارد بی‌تو
اندوهِ تو در کنار دارد بی‌تو

با این‌ همه، من زِ جان به‌جان‌ آمده‌ام
جان در تنِ من چه‌کار دارد بی‌تو...!؟

#انوری
#عزیز_روزهام❤️


@asheghanehaye_fatima
.

ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﺪ
ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺍﻭ ﺭﮔﯽ ﺑﺎ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺩﺍﺭﺩ ...

#انوری

@asheghanehaye_fatima
ای از کمال حسن تو جزوی در آفتاب
خطت کشیده دائرهٔ شب بر آفتاب

زلف چو مشک ناب ترا بنده مشک ناب
روی چو آفتاب ترا چاکر آفتاب

آنجا که زلف تست همه یکسره شب است
وانجا که روی تست همه یکسر آفتاب

باغیست چهره تو که دارد ستاره‌بار
سرویست قامت تو که دارد بر آفتاب

بر ماه مشک داری و بر سرو بوستان
در لاله نوش داری و در عنبر آفتاب

گر حور و آفتاب نهم نام تو رواست
کاندر کنار حوری و اندر بر آفتاب

از چهره آفتابی و از بوسه شکری
بس لایق است با شکرت همبر آفتاب

انگیختست حسن تو گل با مه تمام
وامیخته است لفظ تو با شکر آفتاب

گر نایب سپهر نشد زلف تو چرا
در حلقه ماه دارد و در چنبر آفتاب

خالیست بر رخ تو بنامیزد آنچنانک
خواهد همی به خوبی ازو زیور آفتاب

لشکرکشی که هستش لشکرگه آسمان
فرمان‌دهی که هستش فرمانبر آفتاب

بر طالع قویش دعاگوی مشتری
بر طلعت شهیش ثناگستر آفتاب

هر صبحدم بسوزد بهر بخور او
مشک سیاه شب را در مجمر آفتاب

بر منبری که خطبهٔ مدحش ادا کنند
بوسد ز فخر پایهٔ آن منبر آفتاب

زیبد زمانه را که کند بهر مدح او
خامه شهاب و نقش شب و دفتر آفتاب

ای صاحبی که دایم بر آسمان ملک
دارد ز رای روشن تو مفخر آفتاب

ای از محل چنانکه زهر آفریده جان
وی از شرف چنانکه زهر اختر آفتاب

آنجا برد که رای تو باشد دل آسمان
و آنجا نهد که پای تو باشد سر آفتاب

از گرد موکب تو کشد سرمه حور عین
وز ماه رایت تو کند افسر آفتاب

نام شب از صحیفهٔ ایام بسترد
از رای تو اجازت یابد گر آفتاب

سیمرغ صبح را ندهد مژدهٔ صباح
تا نام تو نبندد بر شهپر آفتاب

ای چاکری جاه ترا لایق آسمان
وی بندگی رای ترا در خور آفتاب

آیینه‌ای که جلوه‌گه روی تو بود
می‌زیبدش هر آینه خاکستر آفتاب

سر سبز باد ناصحت از دور آسمان
پژمرده لاله‌وار حسودت در آفتاب

در جشن آسمان‌وش تو ریخته به ناز
ساقی ماه روی تو در ساغر آفتاب

#انوری
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
جانا دلم از خال سیاه تو به حالیست
کامروز بر آنم که نه دل نقطهٔ خالیست

در آرزوی خواب شب از بهر خیالت
حقا که تنم راست چو در خواب خیالیست

بی‌روز رخ خوب تو دانم خبرت نیست
کاندر غم هجران تو روزیم چو سالیست

هردم به غمی تازه دلم خوی فرا کرد
تا هر نفسی روی ترا تازه جمالیست

وامروز غم من چو جمالت به کمالست
یارب چه کنم گر پس ازین نیز کمالیست

آن کیست که او را چو کف پای تو روییست
وان کیست که او را به کف از دست تو مالیست

پیغام دهی هر نفسم کانوری از ماست
من بندهٔ این مخرقه هر چند محالیست

#انوری
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
ای زلف تابدار ترا صدهزار خم
وی جان غمگسار مرا صدهزار غم

خالی نگردد از غم عشق تو جان من
تا حلقهای زلف تو خالی نشد ز خم

بر عارض تو حلقهٔ زلف تو گوییا
کز مشک چشمهاست به گلبرگ تر رقم

یا سلسله است از شبه بر گرد آفتاب
یا بیخهای شب زده بر روی صبحدم

ای در خجالت رخ و زلف تو روز و شب
وی در حمایت لب و چشم تو شهد و وسم

جانم ز جزع و لعل تو پر درد و پر شفاست
طبعم ز روی و موی تو پرنور و پر ظلم

از پای تا به سر همه بندست زلف تو
زان روی بسته داردم از فرق تا قدم

از بند تو چگونه بود روی جستنم
کاندم که از تو دورترم با توام به هم

در چشم دل مرا تو چنانی که دل چو خصم
پیوسته داردم به وصال تو متهم

ای در دلم خیال تو شکی به از یقین
وی در سخن لب تو وجودی کم از عدم

کم کن ز سر نازو بنشین که انوری
در عشق چون میان و لبت گشت کم ز کم

#انوری
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
ای روی خوب تو سبب زندگانیم
یک روزه وصل تو طرب جاودانیم

جز با جمال تو نبود شادمانیم
جز با وصال تو نبود کامرانیم

بی‌یاد روی خوب تو ار یک نفس زنم
محسوب نیست آن نفس از زندگانیم

دردی نهانیست مرا از فراق تو
ای شادی تو آفت درد نهانیم

انوری, دیوان اشعار, غزلیات
#انوری
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
بیا که با سر زلف تو کارها دارم
ز عشق روی تو در سر خمارها دارم

بیا که چون تو بیایی به وقت دیدن تو
ز دیدگان قدمت را نثارها دارم

بیا که بی‌رخ گلرنگ و زلف گل بویت
شکسته در دل و در دیده خارها دارم

بیا که در پس زانو ز چند روز فراق
هزار ساله فزون انتظارها دارم

چو آمدی مرو از نزد من که در همه عمر
به بوسه با لبِ لعلت، شمارها دارم

نه جور بخت من و روزگار محنت تو
ذخیره‌های بسی روزگارها دارم

مرا ز یاد مبر آن مبین که در رخ و چشم
ز گوش و گردن تو یادگارها دارم

خطاست اینکه همی گویم این طمع نکنم
که دست‌برد طمع چند بارها دارم

#انوری
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
ای دلبر عیار ترا یار توان بود
غمهای ترا با تو خریدار توان بود
با داغ تو تن در ستم چرخ توان داد
با یاد تو اندر دهن مار توان بود
بر بوی گل وصل تو سالی نه که عمری
از دست گل وصل تو پر خار توان بود
در آرزوی شکر و بادام تو صد سال
بر بستر تیمار تو بیمار توان بود
صد شب به تمنای وصال تو چو نرگس
بی‌نرگس بیمار تو بیدار توان بود
آنجا که مراد تو به جان کرد اشارت
با خصم تو در کشتن خود یار توان بود

#انوری
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima