📌
گفت: "راستش در واقع برای تو نمینویسم. دارم کارهایی را یادداشت میکنم که دلم میخواهد با تو انجام دهم."
کاغذها همهجا پخش و پلا بود. دور و برش، پایین پاهایش، حتی روی تخت. یکی از آن ها را همینطوری برداشتم:
"پیکنیک، چرت بعد از ظهر روی سینه ات، رقص، عطر، تماشای ویترین مغازهها، کباب درست کردن روی زغال، سرک کشیدن به روزنامهای داری میخوانی، وراجی، آواز خواندن برای تو، درخواست چیدن ناخنهایم، کسل شدن، بهانه گرفتن، قهرکردن، کشیدن ریشات، بازی با موهایت، گوش دادن حرفهایت، گرفتن دستهایت، احساس امنیت کردن، پرسیدن اینکه هنوز دوستم داری یا نه... بچه."
تمام ورق ها را جمع کردم و لبهی تخت نشستم تا ببینم ماجرا چیست. لبخند میزدم. اما در واقع آن همه انرژی و آن همه شور، زبانم را بند آورده بود.
#آنا_گاوالدا
رمان #دوستش_داشتم
ترجمه #ناهید_فروغان
#نشر_ماهی
گفت: "راستش در واقع برای تو نمینویسم. دارم کارهایی را یادداشت میکنم که دلم میخواهد با تو انجام دهم."
کاغذها همهجا پخش و پلا بود. دور و برش، پایین پاهایش، حتی روی تخت. یکی از آن ها را همینطوری برداشتم:
"پیکنیک، چرت بعد از ظهر روی سینه ات، رقص، عطر، تماشای ویترین مغازهها، کباب درست کردن روی زغال، سرک کشیدن به روزنامهای داری میخوانی، وراجی، آواز خواندن برای تو، درخواست چیدن ناخنهایم، کسل شدن، بهانه گرفتن، قهرکردن، کشیدن ریشات، بازی با موهایت، گوش دادن حرفهایت، گرفتن دستهایت، احساس امنیت کردن، پرسیدن اینکه هنوز دوستم داری یا نه... بچه."
تمام ورق ها را جمع کردم و لبهی تخت نشستم تا ببینم ماجرا چیست. لبخند میزدم. اما در واقع آن همه انرژی و آن همه شور، زبانم را بند آورده بود.
#آنا_گاوالدا
رمان #دوستش_داشتم
ترجمه #ناهید_فروغان
#نشر_ماهی
Sailor~Chris de burgh
@adeldantism
انتظار
گاهی قشنگ است
وقتی که میدانی
یعنی دلت مطمئن است
خدا جایی، دلی را
بی قرار ِ بی قراری های تو کرده ...
#عادل_دانتیسم
🦋
@asheghanehaye_fatima
گاهی قشنگ است
وقتی که میدانی
یعنی دلت مطمئن است
خدا جایی، دلی را
بی قرار ِ بی قراری های تو کرده ...
#عادل_دانتیسم
🦋
@asheghanehaye_fatima
دوست داشتن،
چیزی شبیه به گم شدنه،
توی یه آدم دیگه.
حالا هرچی کسی رو بیشتر دوست داشته باشی،
عمیقتر گم میشی.
یه جاهایی دیگه نمیدونی برای خودت داری زندگی میکنی
یا برای اون.
حالا دیگه همون آهنگی رو گوش میدی که اون گوش میده.
همون کاری رو انجام میدی
که اون میخواد.
همون حرفی رو میزنی که اون دوست داره.
حالا دیگه حق داری حسادت کنی،
حالا دیگه چشم به راه بودن معنی پیدا میکنه،
حالا دیگه دوست داری نگران باشی.
از یه جایی به بعد،
اون نفس میکشه تا تو زندگی کنی.
«آدم برای دوست داشتن،
به دلیل احتیاج نداره،
اما برای زندگی کردن بهانه میخواد».
#پویا_جمشیدی
#فاطیما
@asheghanehaye_fatima
چیزی شبیه به گم شدنه،
توی یه آدم دیگه.
حالا هرچی کسی رو بیشتر دوست داشته باشی،
عمیقتر گم میشی.
یه جاهایی دیگه نمیدونی برای خودت داری زندگی میکنی
یا برای اون.
حالا دیگه همون آهنگی رو گوش میدی که اون گوش میده.
همون کاری رو انجام میدی
که اون میخواد.
همون حرفی رو میزنی که اون دوست داره.
حالا دیگه حق داری حسادت کنی،
حالا دیگه چشم به راه بودن معنی پیدا میکنه،
حالا دیگه دوست داری نگران باشی.
از یه جایی به بعد،
اون نفس میکشه تا تو زندگی کنی.
«آدم برای دوست داشتن،
به دلیل احتیاج نداره،
اما برای زندگی کردن بهانه میخواد».
#پویا_جمشیدی
#فاطیما
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
■عاشق
اولین بار بود که نی عاشق
در نیزار
سر به عصیان میزد
این عاشق لاغر اندام رنگپریده
دل به نسیم داده بود
نیزار جلودارش شد
عاشق دیوانه گفت:
او یک طرف
شما همه یک طرف
این هم قلبام.
نیزار عصبانی
برای مجازات عاشق گریان
دارکوبی فراخواند
دارکوب تیز منقار
پنج شش سوراخ
به قلب و جان نی افکند
از آن پس
این عاشق «نیلبک» شد
از آن روز زخم عاشق
با دستان «باد»
به سخن درمیآید
و تا اکنون
نغمه میخواند برای دنیا.
#شیرکو_بیکس | Şêrko Bêkes | کردستان عراق، ۲۰۱۳-۱۹۴۰ |
برگردان: #ناصر_حقپرست
■عاشق
اولین بار بود که نی عاشق
در نیزار
سر به عصیان میزد
این عاشق لاغر اندام رنگپریده
دل به نسیم داده بود
نیزار جلودارش شد
عاشق دیوانه گفت:
او یک طرف
شما همه یک طرف
این هم قلبام.
نیزار عصبانی
برای مجازات عاشق گریان
دارکوبی فراخواند
دارکوب تیز منقار
پنج شش سوراخ
به قلب و جان نی افکند
از آن پس
این عاشق «نیلبک» شد
از آن روز زخم عاشق
با دستان «باد»
به سخن درمیآید
و تا اکنون
نغمه میخواند برای دنیا.
#شیرکو_بیکس | Şêrko Bêkes | کردستان عراق، ۲۰۱۳-۱۹۴۰ |
برگردان: #ناصر_حقپرست
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پرهیز از نگاه کردن به کسی که شوق دیدنش کلافه ات کرده
تردید مبهمت را به یقینی روشن تبدیل می کند؟
تو عاشق شده ای....
#مصطفی_مستور
@asheghanehaye_fatima
تردید مبهمت را به یقینی روشن تبدیل می کند؟
تو عاشق شده ای....
#مصطفی_مستور
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فال من را بگیر و جانم را
من از این حال بی کسی سیرم
دستِ فردای قصه را رو کن
روشنم کن چگونه می میرم
حافظ از جام عشق خون می خورد
من هم از جام شوکران خوردم
او جهاندارِ مست ها می شد
من جهان را به دوش می بردم...
#شعر_خوانی
#علیرضا_آذر
@asheghanehaye_fatima
من از این حال بی کسی سیرم
دستِ فردای قصه را رو کن
روشنم کن چگونه می میرم
حافظ از جام عشق خون می خورد
من هم از جام شوکران خوردم
او جهاندارِ مست ها می شد
من جهان را به دوش می بردم...
#شعر_خوانی
#علیرضا_آذر
@asheghanehaye_fatima
Forwarded from اتچ بات
مینویسمش مینویسدم
پیدا شد این سواد سرانجام
وهمی که باز در سکوت گشودهست
آغشتهی هوایی که تنها به نیمه شب عمری از من ربوده است.
هر شب پیاش میآمدهام میآیم
و هر زمان همین جا انگار که میرسیدهام میرسم
از لای سروهای تاریک صدایی گرفته واژهی نامفهومی میگفته است
میگوید
و آنچه تنها در مییافتهام در مییابم آهنگی آشناست
که در توازی رگ ها موج برمیداشته است موج برمیدارد
بوی خوش و احاطهی خاموش
که باز نیمهراهی دیگر را در اشاره مینموده است مینماید
روی سکوی مقابل مینشینیم
خیره در این دوایر آب که ساکن مانده است
و آسمان چندان پایین است
که سینهی درختان نارون را ستاره آکنده است.
بیش از ستاره در راه نشسته و برخواستهام
و انعکاس این چهل و چند نورپاره
رقصان در آب دور زدهست و میزند.
بر صفحهی سپید خط سیاه چقدر باید چرخیده باشد
تا من به نیمه های ظلمت بنشینم برابرت
و برق تیرهی اعماق همنگاهم شود؟
از هر طرف که مینگرم در میانهام
برخیزم و دوباره از خود کنم
این سروها و نارون ها را دور تا دور
هفتاد نارون که ردیف در ردیف
تا عمق ظلمت
تکثیر میشوند
و پانزده سرو پیراسته
که دور آب را از نزدیک فرا گرفتهاند.
دستی در آب میبرم و نور خاموشت را لمس میکنم
و باز میپیچم در رایحهی اشارت
که لمحهای را میگشاید از دم و بازدم،
در حجم آنچه هست و میگذرد در رویای آبی دنیایت.
میدانم این حوالی در جایی میگردی
و پرده های تاریک را لا به لا میآزمائی.
میگردم و میآرایم در آب
میبینمت که از دل من انگار برمیآیی
تاب اشارهات نظرم را میگرداند
و حادثه درست همین جا پایان گرفتهاست پایان میگیرد.
#محمد_مختاری
وزن دنیا
@asheghanehaye_fatima
مینویسمش مینویسدم
شعر محمد مختاری، از دفتر وزن دنیا
به مناسبت تولد این شاعر بزرگ
اگر بود حالا 79 ساله میشد.
پیدا شد این سواد سرانجام
وهمی که باز در سکوت گشودهست
آغشتهی هوایی که تنها به نیمه شب عمری از من ربوده است.
هر شب پیاش میآمدهام میآیم
و هر زمان همین جا انگار که میرسیدهام میرسم
از لای سروهای تاریک صدایی گرفته واژهی نامفهومی میگفته است
میگوید
و آنچه تنها در مییافتهام در مییابم آهنگی آشناست
که در توازی رگ ها موج برمیداشته است موج برمیدارد
بوی خوش و احاطهی خاموش
که باز نیمهراهی دیگر را در اشاره مینموده است مینماید
روی سکوی مقابل مینشینیم
خیره در این دوایر آب که ساکن مانده است
و آسمان چندان پایین است
که سینهی درختان نارون را ستاره آکنده است.
بیش از ستاره در راه نشسته و برخواستهام
و انعکاس این چهل و چند نورپاره
رقصان در آب دور زدهست و میزند.
بر صفحهی سپید خط سیاه چقدر باید چرخیده باشد
تا من به نیمه های ظلمت بنشینم برابرت
و برق تیرهی اعماق همنگاهم شود؟
از هر طرف که مینگرم در میانهام
برخیزم و دوباره از خود کنم
این سروها و نارون ها را دور تا دور
هفتاد نارون که ردیف در ردیف
تا عمق ظلمت
تکثیر میشوند
و پانزده سرو پیراسته
که دور آب را از نزدیک فرا گرفتهاند.
دستی در آب میبرم و نور خاموشت را لمس میکنم
و باز میپیچم در رایحهی اشارت
که لمحهای را میگشاید از دم و بازدم،
در حجم آنچه هست و میگذرد در رویای آبی دنیایت.
میدانم این حوالی در جایی میگردی
و پرده های تاریک را لا به لا میآزمائی.
میگردم و میآرایم در آب
میبینمت که از دل من انگار برمیآیی
تاب اشارهات نظرم را میگرداند
و حادثه درست همین جا پایان گرفتهاست پایان میگیرد.
#محمد_مختاری
وزن دنیا
@asheghanehaye_fatima
مینویسمش مینویسدم
شعر محمد مختاری، از دفتر وزن دنیا
به مناسبت تولد این شاعر بزرگ
اگر بود حالا 79 ساله میشد.
Telegram
attach 📎
دختر لخت یوگا سعی کرده است تصاویری ساده از بدن بدون پوشش خودش بگیرد تا هم قوانین شبکه های اجتماعی را نشکند و هم بتواند حالت های کامل یوگا را معرفی کند. او برای مبلغ خوب یوگا بودن، به سانسور یا فوتو شاپِ تصاویر بدنش رضایت داده است تا کل تصاویر حذف نشوند. این دختر ۲۵ ساله که به دختر لخت یوگا معروف شده است بدون نام فعالیت می کند و همه امیدش ترویج تاثیرات مثبت یوگا است.👇
#یوگا
#هنر_عکاسی
#عکاسی
#هنر
@asheghanehaye_fatima
#یوگا
#هنر_عکاسی
#عکاسی
#هنر
@asheghanehaye_fatima
... هان
دختر بی قرار خيال و علف
برای قلب قشنگِ هياهوگرت چه بفرستم؟
چه بفرستم از اين راه دور
که شادمانت کند:
جغجغه ای برای دلت
رنگين کمانی برای چشمانت
يا پرسشی خوف انگيز برای انديشهات؟
بانوی بهار!
از نيلوفر انتظار
تا ارغوان آغوش
چند قرن فاصله است
به ساعت علفی؟
#منوچهر_آتشی
@asheghanehaye_fatima
... هان
دختر بی قرار خيال و علف
برای قلب قشنگِ هياهوگرت چه بفرستم؟
چه بفرستم از اين راه دور
که شادمانت کند:
جغجغه ای برای دلت
رنگين کمانی برای چشمانت
يا پرسشی خوف انگيز برای انديشهات؟
بانوی بهار!
از نيلوفر انتظار
تا ارغوان آغوش
چند قرن فاصله است
به ساعت علفی؟
#منوچهر_آتشی
@asheghanehaye_fatima
الليلُ مسمار
يُدَقُ في صدري
الصديع.
شب، میخی است
که در سینهی دردمندم
کوبیده میشود.
#عبد_الوهاب_البیاتی
ترجمه: #محمد_حمادی
@asheghanehaye_fatima
يُدَقُ في صدري
الصديع.
شب، میخی است
که در سینهی دردمندم
کوبیده میشود.
#عبد_الوهاب_البیاتی
ترجمه: #محمد_حمادی
@asheghanehaye_fatima
دیشب خواب می دیدم خدا می گوید
جایی حوالیِ نزدیک ترین تردیدت
کسی از جنسِ خوبی نشسته
کمی خسته است اما
لبانش که به سخن باز می شود
تمامِ خستگی هایت را
به امید می سپارد
گفت
یواشکی در گوشش بگو
حواسم به مهربانیت هست
حواست به مهربانیم باشد
همین روزها
بهار
درِ خانه ات را می زند
با هم به کوچِ باغِ محبت می روید
بی هیچ تردیدی
عشق را در آغوش می کشی و می گویی
بی خیالِ آدمها
من تو را دارم...
#عادل_دانتیسم
@asheghanehaye_fatima
جایی حوالیِ نزدیک ترین تردیدت
کسی از جنسِ خوبی نشسته
کمی خسته است اما
لبانش که به سخن باز می شود
تمامِ خستگی هایت را
به امید می سپارد
گفت
یواشکی در گوشش بگو
حواسم به مهربانیت هست
حواست به مهربانیم باشد
همین روزها
بهار
درِ خانه ات را می زند
با هم به کوچِ باغِ محبت می روید
بی هیچ تردیدی
عشق را در آغوش می کشی و می گویی
بی خیالِ آدمها
من تو را دارم...
#عادل_دانتیسم
@asheghanehaye_fatima