This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
همنوازی و همنواییِ هنرمندانه
#موزیک
#ویدئو
تار ایرانی : نغمه مرادآبادی ( ایران )
تار آذری : شرزود ( ازبکستان )
@asheghanehaye_fatima
#موزیک
#ویدئو
تار ایرانی : نغمه مرادآبادی ( ایران )
تار آذری : شرزود ( ازبکستان )
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
عاشقان گیاهاناند
که ریشههایشان فرو رفته
در استخوان کتف تو
در جمجمهی شکسته من
و این خاطرات من و توست
که توت میشود یکروز
انار میشود گاهی
که دیروز انگور شده بود
فردا زیتون
و تلخ.
Lovers are plants
With their roots penetrated
Into my hand palm
Into your shoulder's blade
Into my broken skull...
And these memories one day
Berry, become
Sometimes pomegranate;
That...last day
It had become grapes
That...next day
Olive and bitter...
#بیژن_نجدی
برگردان به انگلیسی: #فخری_موسوی
عاشقان گیاهاناند
که ریشههایشان فرو رفته
در استخوان کتف تو
در جمجمهی شکسته من
و این خاطرات من و توست
که توت میشود یکروز
انار میشود گاهی
که دیروز انگور شده بود
فردا زیتون
و تلخ.
Lovers are plants
With their roots penetrated
Into my hand palm
Into your shoulder's blade
Into my broken skull...
And these memories one day
Berry, become
Sometimes pomegranate;
That...last day
It had become grapes
That...next day
Olive and bitter...
#بیژن_نجدی
برگردان به انگلیسی: #فخری_موسوی
@asheghanehaye_fatima
■من اگر بمیرم
من اگر بمیرم
«جعبهی سیاهِ» مرا پیدا نخواهند کرد
و عمرِ کوتاهِ من
نه ظرافتِ عشق و
نه تعبیرِ خیال و رؤیا خواهد داشت
و همیشه بوی گلهای باد را خواهد پراکند
انگار که از تشییعِ جنازهی مگسی برگشتهام
دهان و بینیام: آغشته به کُنیاک
و جسدِ باران را
به تازهگی از دریا بیرون آوردهاند
از میانِ فصلها: فصلِ بمبِ آتشزا
و از میانِ روزها: بهار است
آیا روستاهای درد و داغ
و آیا گلایلِ صبرِ آتشینِ من
برازندهی نغمههای اشتیاقِ تو خواهد بود؟
کودکیام
بنیانِ رمز و رازِ تو را - بسیار - جستوجو خواهد کرد
و چهرهی من به مثابهی بیماریِ گربه است
که اگر بمیرم
خودبهخود رو به افزایش خواهد بود
من اگر بمیرم
«جعبهی سیاهِ» مرا پیدا نخواهند کرد
و قبرِ کوچکِ من
نه خستهگیِ حاصل از یخبندان و
نه پردهی شکافخوردهی سینما
که به سانِ قلبِ یک کودک
شیطان و سبکسر خواهد بود
#کوچوک_ایسکندر | Küçük İskender | ترکیه، ۲۰۱۹-۱۹۶۴ |
■من اگر بمیرم
من اگر بمیرم
«جعبهی سیاهِ» مرا پیدا نخواهند کرد
و عمرِ کوتاهِ من
نه ظرافتِ عشق و
نه تعبیرِ خیال و رؤیا خواهد داشت
و همیشه بوی گلهای باد را خواهد پراکند
انگار که از تشییعِ جنازهی مگسی برگشتهام
دهان و بینیام: آغشته به کُنیاک
و جسدِ باران را
به تازهگی از دریا بیرون آوردهاند
از میانِ فصلها: فصلِ بمبِ آتشزا
و از میانِ روزها: بهار است
آیا روستاهای درد و داغ
و آیا گلایلِ صبرِ آتشینِ من
برازندهی نغمههای اشتیاقِ تو خواهد بود؟
کودکیام
بنیانِ رمز و رازِ تو را - بسیار - جستوجو خواهد کرد
و چهرهی من به مثابهی بیماریِ گربه است
که اگر بمیرم
خودبهخود رو به افزایش خواهد بود
من اگر بمیرم
«جعبهی سیاهِ» مرا پیدا نخواهند کرد
و قبرِ کوچکِ من
نه خستهگیِ حاصل از یخبندان و
نه پردهی شکافخوردهی سینما
که به سانِ قلبِ یک کودک
شیطان و سبکسر خواهد بود
#کوچوک_ایسکندر | Küçük İskender | ترکیه، ۲۰۱۹-۱۹۶۴ |
@asheghanehaye_fatima
■کسی را اگر دوست دارید
کسی را اگر دوست دارید
مبادا که برای ابرازِ عشقِ خود
چندان معطل کنید
بلکه تلگراف بفرستید
تلفن بزنید
نامه بنویسید...
به هواپیماها
به قطارها
و به همهی وسایطِ نقلیه سوار شوید...
بدوید، جستوجو کنید، بیابید
با کسی که میتواند از شما چیزی بگوید، خبر بفرستید
روی دیوارها بنویسید
روی درختها حک کنید
یعنی تمامیِ امکانات را بیازمایید
دستکم روی دو برگْ کاغذِ کاهی بنویسید
اما مبادا که برای ابرازِ عشقِ خود
چندان معطل کنید
#اوزدمیر_اینجه | Özdemir İnce | ترکیه، ۱۹۳۶
برگردان: #ابولفضل_پاشا
■کسی را اگر دوست دارید
کسی را اگر دوست دارید
مبادا که برای ابرازِ عشقِ خود
چندان معطل کنید
بلکه تلگراف بفرستید
تلفن بزنید
نامه بنویسید...
به هواپیماها
به قطارها
و به همهی وسایطِ نقلیه سوار شوید...
بدوید، جستوجو کنید، بیابید
با کسی که میتواند از شما چیزی بگوید، خبر بفرستید
روی دیوارها بنویسید
روی درختها حک کنید
یعنی تمامیِ امکانات را بیازمایید
دستکم روی دو برگْ کاغذِ کاهی بنویسید
اما مبادا که برای ابرازِ عشقِ خود
چندان معطل کنید
#اوزدمیر_اینجه | Özdemir İnce | ترکیه، ۱۹۳۶
برگردان: #ابولفضل_پاشا
l
🎼●آهنگ: «من با توام»
🎙●خواننده: #علیرضا_عصار
○●ترانهسرا: #حسین_غیاثی
○●آهنگساز: #علیرضا_افکاری
@asheghanehaye_fatima
🎼●آهنگ: «من با توام»
🎙●خواننده: #علیرضا_عصار
○●ترانهسرا: #حسین_غیاثی
○●آهنگساز: #علیرضا_افکاری
@asheghanehaye_fatima
درود شورآفرینان نازنین و مهرآیین!
گاه و بیگاهتان عطرآگین کوچه باغهای نارنج و چکامه و ابریشم،
مهربان باشیم چون سینه سرخان نشسته بر شاخسار افرا که نغمه شان عشق است و چون چکاوکان خیس از نم نم باران که آوازشان دلبرانگی ست... سپاس که بهترینید..
❣خدایا امروز باران عشق
و محبتت را
بر سر دوستان و عزیزانمان بباران
الهی نسیم عشق
نوازشگر لحظه هاتون باشه
الهی که زندگی هاتون
پر از معجزه های یواشکی
خدا باشه
روزتون بخیر و خوشی🍃🍃🍃🍃
_🍂🌞🍂________
@asheghanehaye_fatima
#صبح
گاه و بیگاهتان عطرآگین کوچه باغهای نارنج و چکامه و ابریشم،
مهربان باشیم چون سینه سرخان نشسته بر شاخسار افرا که نغمه شان عشق است و چون چکاوکان خیس از نم نم باران که آوازشان دلبرانگی ست... سپاس که بهترینید..
❣خدایا امروز باران عشق
و محبتت را
بر سر دوستان و عزیزانمان بباران
الهی نسیم عشق
نوازشگر لحظه هاتون باشه
الهی که زندگی هاتون
پر از معجزه های یواشکی
خدا باشه
روزتون بخیر و خوشی🍃🍃🍃🍃
_🍂🌞🍂________
@asheghanehaye_fatima
#صبح
شیرین!
سوگلی عشق!
بالا بلند!
گیسوکمند!
از لابهلای جنگل مژگانام،
از ماورای منشورهای سرشکام
رنگینکمان مرمر عریانات
تطهیر میکند، امواج چشمه را...
شیرین!
جام شرابِ پیر!
ای طاقهی حریر!
این چشمهسار، راهی دراز بُریده
از شیب تا نشیب پریده
تا مرمر بدنات را در بازوان تشنه کشیده.
قلباش با قلب تیشهی فرهاد، بیشکیب تپیده.
بنگر به چشمهسار،
فریاد آتش است.
خون خورده تیشهای
با صخرههای سخت بهحال نیایش است.
زیباییات مدام به حد ستایش است.
از قطره تا حباب
از برکه تا سراب
خواهان خواهش است.
چون بیستون که زیر تیشهی فرهاد
در کار کاهش است.
شیرین!
قفل طلایی!
ای بازتاب رهایی!
جام چهل کلید بختگشایی!
زیباییات
در تاب نظم «نظامی» نیست؛
در اعتبار حرمت زیباییات کلامی نیست؛
سرخ لبات آویزبند هیچ پیامی نیست.
شیرین!
ای لایلای باد!
آوازهای تیشهی فرهاد
راه گریز نیست؛
جای ستیز نیست.
مشکن مرا
هشدار... هان!
«پرویز» تاجدار،
تیرش گذشت از چلهی کمان
اما صدای شیهه «شبدیز»
رعد است و برق بر تار و پود خرمن رویایام.
ای نازنینترین
در کار مرگ نیز شکیبایام
ایوای من
ایوای
وای به شبهایام
شیرین!
عشق است و زخم؛
زخم است و خون؛
خونآبه و جنون.
دیگر نه کوه مانده نه اندوه.
دیگر نه عشق مانده و نه مرگ پُر شُکوه.
دیگر نه بیستونی و نه لذتِ ستوه.
شیرین!
وقتی دلی نمانده برای عشق،
با من بگوی:
«بر فرق خود بکوب گُلتاج تیشه را»
اینک منام
فرهاد کوهکن
فوارهای بلند
و رنگینکمان نور.
#نصرت_رحمانى
@asheghanehaye_fatima
شیرین!
سوگلی عشق!
بالا بلند!
گیسوکمند!
از لابهلای جنگل مژگانام،
از ماورای منشورهای سرشکام
رنگینکمان مرمر عریانات
تطهیر میکند، امواج چشمه را...
شیرین!
جام شرابِ پیر!
ای طاقهی حریر!
این چشمهسار، راهی دراز بُریده
از شیب تا نشیب پریده
تا مرمر بدنات را در بازوان تشنه کشیده.
قلباش با قلب تیشهی فرهاد، بیشکیب تپیده.
بنگر به چشمهسار،
فریاد آتش است.
خون خورده تیشهای
با صخرههای سخت بهحال نیایش است.
زیباییات مدام به حد ستایش است.
از قطره تا حباب
از برکه تا سراب
خواهان خواهش است.
چون بیستون که زیر تیشهی فرهاد
در کار کاهش است.
شیرین!
قفل طلایی!
ای بازتاب رهایی!
جام چهل کلید بختگشایی!
زیباییات
در تاب نظم «نظامی» نیست؛
در اعتبار حرمت زیباییات کلامی نیست؛
سرخ لبات آویزبند هیچ پیامی نیست.
شیرین!
ای لایلای باد!
آوازهای تیشهی فرهاد
راه گریز نیست؛
جای ستیز نیست.
مشکن مرا
هشدار... هان!
«پرویز» تاجدار،
تیرش گذشت از چلهی کمان
اما صدای شیهه «شبدیز»
رعد است و برق بر تار و پود خرمن رویایام.
ای نازنینترین
در کار مرگ نیز شکیبایام
ایوای من
ایوای
وای به شبهایام
شیرین!
عشق است و زخم؛
زخم است و خون؛
خونآبه و جنون.
دیگر نه کوه مانده نه اندوه.
دیگر نه عشق مانده و نه مرگ پُر شُکوه.
دیگر نه بیستونی و نه لذتِ ستوه.
شیرین!
وقتی دلی نمانده برای عشق،
با من بگوی:
«بر فرق خود بکوب گُلتاج تیشه را»
اینک منام
فرهاد کوهکن
فوارهای بلند
و رنگینکمان نور.
#نصرت_رحمانى
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
وقتی با منی
دوست دارم در رخسارت سکنی گزینم
و عطر تو را به تن کنم
از موزه های چشمانت ديدن كنم
و در نواحی دلت برقصم
و وقتی می روی !!!
از بینایی و بویایی و شنوایی
مرخصی می گیرم
و شاید هم، از تمام دل های مردم ...
#غاده_نعیم
@asheghanehaye_fatima
دوست دارم در رخسارت سکنی گزینم
و عطر تو را به تن کنم
از موزه های چشمانت ديدن كنم
و در نواحی دلت برقصم
و وقتی می روی !!!
از بینایی و بویایی و شنوایی
مرخصی می گیرم
و شاید هم، از تمام دل های مردم ...
#غاده_نعیم
@asheghanehaye_fatima
در هر گوشهی این ولایت که بمیرم
میتوانم دوباره زنده شوم
اما
هراسِ من از غربت است
غربت در چشمانِ تو،
که چون بیگانهای مرا مینگرد.
فریاد شیری - شاعر کورد
برگردان: آرش سنجابی
#فریاد_شیری
#آرش_سنجابی
@asheghanehaye_fatima
میتوانم دوباره زنده شوم
اما
هراسِ من از غربت است
غربت در چشمانِ تو،
که چون بیگانهای مرا مینگرد.
فریاد شیری - شاعر کورد
برگردان: آرش سنجابی
#فریاد_شیری
#آرش_سنجابی
@asheghanehaye_fatima
Forwarded from اتچ بات
#سیاوش_کسرایی
شرح یک عکس
بیبی کسرایی، دختر سیاوش کسرایی، چند سال پیش عکسی منتشر کرد که در آن خودش و پدرش در یک مهمانی خانگی میرقصند. این عکس، جز آنکه زیباییِ ایرانیِ تابانی دارد که در نظر اول چشم را گرم و گیرا میکند، عکسی است خارقعادت. اغلب تصاویری که از شعرای ایرانی در دست است، آنان را جدا از بافت خانوادگی، در فضایی دودزده و محزون و منفرد و مردانه نشان میدهد، یا با ژستهای اغراقشدۀ روشنفکرانه، یا تلخ و فکور و عصبی با خطی درشت وسط ابروها. رقص شاعر کمتر چنین عیان گشته است، آن هم رقصی اینمایه خودمانی و بیغش، با نگاهی سراسر عشق و تحسین و غرور به فرزند دخترش که چون غزالی نازکاندام پیش چشم او میچمد. این عکس هم تصویر پدر سنتی را به هم میریزد و هم تصویر شاعر ملول مجنون را. پدر و دختر، همقد و همپای هم، دست افشاندهاند و عکس از شهد و عسل چکهای کم ندارد.
تاریخ روی عکس ۱۹۹۴ را نشان میدهد؛ از غمبارترین سالهای عمر کسرایی. او، پریشان و گسسته، در مسکو به سر میبُرد، رنج بر رنج میانباشت و دلش هوای آفتاب داشت. خانه با قالی ایرانی مفروش است و از پنجرۀ پشت سر کسرایی درختان پیدا. لابد این همان دریچهای باشد که کسرایی کنار آن ایستاده و سروده بود:
ملال ابرها و آسمان بسته و اتاق سرد
تمام روزهای ماه را
فسرده مینماید و خراب میکند
و من به یادت ای دیار روشنی کنار این دریچهها
دلم هوای آفتاب میکند.
گرمی فضای خانه و عطر خانواده از این عکس شکوهمند میتراود. در این عکس معجزهای است که فضای ادبی سنگین و مردانه و عبوسی را که ما در خفگی آن رشد کردیم میشکند و چون حبابی سبک به هوا میفرستد. رقص، هنری که از چشم نیچه خداوند را شایستۀ پرستش میگرداند، هم سزاوار شاعری است که جز از امید برای وطنش و فرزندش نگفت و نسرود. رقصی چنین میانۀ میدانم آرزوست.
سایه اقتصادی نیا
@asheghandhaye_fatima
شرح یک عکس
بیبی کسرایی، دختر سیاوش کسرایی، چند سال پیش عکسی منتشر کرد که در آن خودش و پدرش در یک مهمانی خانگی میرقصند. این عکس، جز آنکه زیباییِ ایرانیِ تابانی دارد که در نظر اول چشم را گرم و گیرا میکند، عکسی است خارقعادت. اغلب تصاویری که از شعرای ایرانی در دست است، آنان را جدا از بافت خانوادگی، در فضایی دودزده و محزون و منفرد و مردانه نشان میدهد، یا با ژستهای اغراقشدۀ روشنفکرانه، یا تلخ و فکور و عصبی با خطی درشت وسط ابروها. رقص شاعر کمتر چنین عیان گشته است، آن هم رقصی اینمایه خودمانی و بیغش، با نگاهی سراسر عشق و تحسین و غرور به فرزند دخترش که چون غزالی نازکاندام پیش چشم او میچمد. این عکس هم تصویر پدر سنتی را به هم میریزد و هم تصویر شاعر ملول مجنون را. پدر و دختر، همقد و همپای هم، دست افشاندهاند و عکس از شهد و عسل چکهای کم ندارد.
تاریخ روی عکس ۱۹۹۴ را نشان میدهد؛ از غمبارترین سالهای عمر کسرایی. او، پریشان و گسسته، در مسکو به سر میبُرد، رنج بر رنج میانباشت و دلش هوای آفتاب داشت. خانه با قالی ایرانی مفروش است و از پنجرۀ پشت سر کسرایی درختان پیدا. لابد این همان دریچهای باشد که کسرایی کنار آن ایستاده و سروده بود:
ملال ابرها و آسمان بسته و اتاق سرد
تمام روزهای ماه را
فسرده مینماید و خراب میکند
و من به یادت ای دیار روشنی کنار این دریچهها
دلم هوای آفتاب میکند.
گرمی فضای خانه و عطر خانواده از این عکس شکوهمند میتراود. در این عکس معجزهای است که فضای ادبی سنگین و مردانه و عبوسی را که ما در خفگی آن رشد کردیم میشکند و چون حبابی سبک به هوا میفرستد. رقص، هنری که از چشم نیچه خداوند را شایستۀ پرستش میگرداند، هم سزاوار شاعری است که جز از امید برای وطنش و فرزندش نگفت و نسرود. رقصی چنین میانۀ میدانم آرزوست.
سایه اقتصادی نیا
@asheghandhaye_fatima
Telegram
attach 📎
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم
عشق دردانهست و من غواص و دریا میکده
سر فروبردم در آن جا تا کجا سر برکنم
لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی یا رب که را داور کنم
بازکش یک دم عنان ای ترک شهرآشوب من
تا ز اشک و چهره راهت پرزر و گوهر کنم
من که از یاقوت و لعل اشک دارم گنجها
کی نظر در فیض خورشید بلنداختر کنم
چون صبا مجموعه گل را به آب لطف شست
کجدلم خوان گر نظر بر صفحه دفتر کنم
عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار
عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم
من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست
کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم
گر چه گردآلود فقرم شرم باد از همتم
گر به آب چشمه خورشید دامن تر کنم
عاشقان را گر در آتش میپسندد لطف دوست
تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم
دوش لعلش عشوهای میداد حافظ را ولی
من نه آنم کز وی این افسانهها باور کنم
#حافظ
@asheghanehaye_fatima
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم
عشق دردانهست و من غواص و دریا میکده
سر فروبردم در آن جا تا کجا سر برکنم
لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی یا رب که را داور کنم
بازکش یک دم عنان ای ترک شهرآشوب من
تا ز اشک و چهره راهت پرزر و گوهر کنم
من که از یاقوت و لعل اشک دارم گنجها
کی نظر در فیض خورشید بلنداختر کنم
چون صبا مجموعه گل را به آب لطف شست
کجدلم خوان گر نظر بر صفحه دفتر کنم
عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار
عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم
من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست
کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم
گر چه گردآلود فقرم شرم باد از همتم
گر به آب چشمه خورشید دامن تر کنم
عاشقان را گر در آتش میپسندد لطف دوست
تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم
دوش لعلش عشوهای میداد حافظ را ولی
من نه آنم کز وی این افسانهها باور کنم
#حافظ
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
گاهی هم دلت لک میزند برای یک زندگی روتین و معمولی با تمام روزمرگی هایش!
یک خانه که حتی اگر زیادی کوچک باشد یا رنگِ دیوارهایش دلت را زده باشد، بدانی خانه ی خودِ توست و میتوانی هرروز برای هر گوشه اش هزار جور نقشه بکشی و با خودت بگویی بالاخره یک روز همه چیز میشود آن جور که میخواهم
یک کار ثابت که هرروز صبح از خواب ناز بکشدت بیرون و هرروز بعدازظهر خسته و کلافه ات کند اما خیالت جمع باشد فردا باز کاری داری برای انجام دادن و هر ماه حقوقی داری که برایش برنامه ریزی کنی
گاهی دلت حسرت همین چیزهای ساده را میخورد
مثل بودن کسی که هر روزت را به هوای شامی که کنار او میخوری سر کنی
یکی که گاهی تلخ و سرد و غرغرو هم میشود یا ممکن است خیلی چیزهایش با تو فرق داشته باشد یا دلخواهت نباشد اما هر روز که از سر کار برمیگردی خیالت تخت باشد که قرار است بقیه ی روزت را با او سر کنی
که هر شبی که دلت گرفت یا نگران شدی کنارت خوابیده باشد و بتوانی نفس هایش را بشماری و خدا را شکر کنی که هست
که شب را آرام میخوابی چون میدانی فردا هم هست
همینجوری نمیگذارد برود
گاهی هیچی از زندگی نمیخواهی جز بهانه های ساده ای برای زندگی
که بدانی هیچکس بهانه هایت را به این زودی ازت نمیگیرد
دلت یک خوشبختی ساده ولی پایدار میخواهد
#مانگ_میرزایی