Banooye Royahaye Man
Mastane Homay
بانوی رویاهای من
خورشید من دنیای من
امید فردای من
تاکی تمنایت کنم
#مستانه_همای
بانوی رویاهای من
#عزیز_روزهام ❤️
@asheghanehaye_fatima
خورشید من دنیای من
امید فردای من
تاکی تمنایت کنم
#مستانه_همای
بانوی رویاهای من
#عزیز_روزهام ❤️
@asheghanehaye_fatima
غــــزلبانــــو قســــم بر راز برمودای چشمانت
دلم چون زورقی شد غرق در دریای چشمانت
نگاهت همچو مغناطیس ما را میکند مجذوب
چــه طعم دلکشی دارد می ِ گیرای چشمانت
عزیــــزم! نازنینم! مهربانم بس کـــــه جذابی
نیوتن میگزد انگشت خود را پای چشمانت
خمــارم، بیقـــرارم، پیچ و تابـــم را نمیبینی
بیا مستم بکن امشب تو با صهبای چشمانت
ز عشقت خواب از چشمم فراری میشود هرشب
بــــــه شوق ِ دیدن ِ خورشید در فـــردای چشمانت
تبــــر را بر زمین پرتاب خواهد کرد ابراهیــم
اگر یک دم چو من بیند بت زیبای چشمانت
بیا تنظیــــم کن بــا پلکهایت نبض جانـــــم را
که قلبم میتپد هر لحظه در رؤیای چشمانت
چـــــو هندو آتشم میزد درون معبد عشقت
نگاه گرم ِ پــر احساسِ شهوتزایِ چشمانت
زلیخا، عشق ِ من، بانو! ترنج و زخمِ چاقو کو؟
کــه دخترهای ایلم را کنم رسوای چشمانت
#عابد_میرزاییانچگنی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
دلم چون زورقی شد غرق در دریای چشمانت
نگاهت همچو مغناطیس ما را میکند مجذوب
چــه طعم دلکشی دارد می ِ گیرای چشمانت
عزیــــزم! نازنینم! مهربانم بس کـــــه جذابی
نیوتن میگزد انگشت خود را پای چشمانت
خمــارم، بیقـــرارم، پیچ و تابـــم را نمیبینی
بیا مستم بکن امشب تو با صهبای چشمانت
ز عشقت خواب از چشمم فراری میشود هرشب
بــــــه شوق ِ دیدن ِ خورشید در فـــردای چشمانت
تبــــر را بر زمین پرتاب خواهد کرد ابراهیــم
اگر یک دم چو من بیند بت زیبای چشمانت
بیا تنظیــــم کن بــا پلکهایت نبض جانـــــم را
که قلبم میتپد هر لحظه در رؤیای چشمانت
چـــــو هندو آتشم میزد درون معبد عشقت
نگاه گرم ِ پــر احساسِ شهوتزایِ چشمانت
زلیخا، عشق ِ من، بانو! ترنج و زخمِ چاقو کو؟
کــه دخترهای ایلم را کنم رسوای چشمانت
#عابد_میرزاییانچگنی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
اگر روزی با مردی روبهرو شوی
كه بتواند
ذرهذرهی تو را به شعر تبديل كند
و تارمويی از گيسوانات را به شعر تبديل كند،
مردی كه قادر باشد چون من وادارت كند
با شعر غسل كنی،
با شعر سرمه بكشی،
و با شعر شانه كنی،
از تو میخواهم:
«در رفتن با او ترديد نكن»
مهم اين نيست
كه متعلق به من باشی
مهم اين نيست
كه متعلق به او باشی
مهم اين است!
كه متعلق به شعر باشی...
#نزار_قبانی | سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ |
برگردان: #زهرا_یزداننژاد | #ابوالقاسم_قوام
@asheghanehaye_fatima
كه بتواند
ذرهذرهی تو را به شعر تبديل كند
و تارمويی از گيسوانات را به شعر تبديل كند،
مردی كه قادر باشد چون من وادارت كند
با شعر غسل كنی،
با شعر سرمه بكشی،
و با شعر شانه كنی،
از تو میخواهم:
«در رفتن با او ترديد نكن»
مهم اين نيست
كه متعلق به من باشی
مهم اين نيست
كه متعلق به او باشی
مهم اين است!
كه متعلق به شعر باشی...
#نزار_قبانی | سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ |
برگردان: #زهرا_یزداننژاد | #ابوالقاسم_قوام
@asheghanehaye_fatima
Forwarded from شعرنوش
❄️ در حقیقت زندگی کن
🖌 نوشته ی: نسیم مشتاق
🎤 صداخوانی: ندا قدیمی
📀 تنظیم: آرتا رحیمی
🕊 ارائه شده در کانال: شعرنوش
من در دنیای مجازی بیشتر از سه هزار نفر دوست دارم
که با بیشتر از پانصد نفرشون کم و بیش در ارتباطم،
ولی تنهام؛
اکثراً با همشون حرف می زنم ولی هیچکدوم اونها،
واقعاً من رو نمی شناسند.
مشکل من فاصله ایست که بین نگاه کردن تو چشماشون،
تا نگاه کردن به یک اسم تو مانیتوره.
میام عقب و چشمامو باز می کنم!
میفهمم چیزی که ما بهش “شبکه اجتماعی” میگیم،
هر چیزی هست؛ جُز اجتماعی بودن.
وقتی ما کامپیوتر یا گوشیمون رو روشن می کنیم،
و در رو میبندیم،
ناخودآگاه محو این دنیای جدید میشیم و
برای خانواده و اطرافیانمون،
کم وقت میذاریم!...
تمام تکنولوژی که ما داریم همش خیال و تَوَهمه،
ولی در کنار هم بودن یه جور احساسه.
تو دنیایی که ما بَرده تکنولوژی هامون شدیم،
جایی که آدمهای حریص، اطلاعات میفروشن،
دنیای پر از نفع شخصی و خودخواهی،
جایی که ما بهترین ها رو به اشتراک میذاریم،
بی خیال احساس و هیجان میشیم.
تو دنیای مجازی ما دچار اغراق و گزافه گویی می شیم!...؛
تبریکات مرا پیشاپیش پذیرا باشید …
وانمود می کنیم که در مورد انزوای اجتماعی بی اطلاعیم،
شروع به نوشتن می کنیم تا دیگران بشنوند یا بخونن،
حتی نمی دونیم که، کسی داره میشنوه یا می خونه؟
تنها بودن مشکل نداره،
بذار تاکید کنم،
تنهایی مشکل نیست اما اگه کتاب یا داستان بخونی،
یا نقاشی کنی،
یا یه کار مهیج انجام بدهی،
تو مفید میشی نه یک آدم بی حاصل.
پس وقتی که بین مردم هستی و احساس تنهایی می کنی،
دستاتو بکش عقب و بیخیال تلفنت شو.
حتماً نباید به لیست مخاطبینت زل بزنی.
فقط با یکی حرف بزن و اجتماعی بودن رو یاد بگیر.
ما داریم منزوی میشیم،
دیگه مجذوب همدیگه نمیشیم،
چون به چشمای همدیگه نگاه نمیکنیم.
بچه هایی دور و برمون هستن که از لحظه تولدشون
مثل رُبات زندگی میکنن،
اما با همه ی اینا بهت میگم:
شاید بهترین مادر دنیا بشی،
اگر بتونی بچه ات رو بدون آی پد سرگرم کنی.
بچِه که بودم بیشتر بیرون بودم و
وقتم رو با بازی کردن با دوستام میگذروندم
بیشتر خاله بازی میکردیم
با اینکه مثل بچّه های الآن اسباب بازی های گرون قیمت نداشتیم
ولی با همون اسباب بازی های ساده و عروسک های پارچه ای
که کار دست مادر بود، کلی کیف میکردیم
تاب بازی و طناب بازی و لی لی بازی می کردیم
امّا الآن همه چیز شده گوشی و آی پد و کامپیوتر
دست به کار شو و از امروزت بهترین استفاده رو کن.
فقط یه ارتباط واقعی میتونه
تفاوت ارتباط مجازی و واقعی رو بهت نشون بده.
وقتی که طرف بهت نگاه میکنه
و تو حواست بهش باشه،
یادت میمونه که چطور عاشق شدی؛
یادت میمونه که اولین بار دستتو گرفت ... ،
یادت میمونه که کی دستشو گرفتی... ،
یا وقتی که با هم مشکل دارین ولی بازم دوستش داری،
وقتی کارهایی رو که کردی به صد نفر نمیگی و
می خوای فقط با یه نفر اون لحظه رو شریک باشی.
دنبال "همین الان یهویی!" نیستی
و میخوای توی ذهنت خیلی از خاطرات رو بسازی
و در واقع تلاش میکنی
بهترین لحظات رو هم به برای خودت
و هم برای اونایی که در اطرافت هستن بسازی
و به قول معروف:
"در حال زندگی کنی".
اتفاقات خوب زمانی رخ میدن که تو مشغول تلفنت نباشی
پس زندگیت رو با اینترنت حروم نکن.
به مردم عشق بورز، نه اینکه براشون لایک بزنی!
توی دنیای حقیقی سرتو بالا بگیر،
در حقیقت زندگی کن.
در حقیقت...
🖌 نوشته ی: نسیم مشتاق
🎤 صداخوانی: ندا قدیمی
📀 تنظیم: آرتا رحیمی
🕊 ارائه شده در کانال: شعرنوش
من در دنیای مجازی بیشتر از سه هزار نفر دوست دارم
که با بیشتر از پانصد نفرشون کم و بیش در ارتباطم،
ولی تنهام؛
اکثراً با همشون حرف می زنم ولی هیچکدوم اونها،
واقعاً من رو نمی شناسند.
مشکل من فاصله ایست که بین نگاه کردن تو چشماشون،
تا نگاه کردن به یک اسم تو مانیتوره.
میام عقب و چشمامو باز می کنم!
میفهمم چیزی که ما بهش “شبکه اجتماعی” میگیم،
هر چیزی هست؛ جُز اجتماعی بودن.
وقتی ما کامپیوتر یا گوشیمون رو روشن می کنیم،
و در رو میبندیم،
ناخودآگاه محو این دنیای جدید میشیم و
برای خانواده و اطرافیانمون،
کم وقت میذاریم!...
تمام تکنولوژی که ما داریم همش خیال و تَوَهمه،
ولی در کنار هم بودن یه جور احساسه.
تو دنیایی که ما بَرده تکنولوژی هامون شدیم،
جایی که آدمهای حریص، اطلاعات میفروشن،
دنیای پر از نفع شخصی و خودخواهی،
جایی که ما بهترین ها رو به اشتراک میذاریم،
بی خیال احساس و هیجان میشیم.
تو دنیای مجازی ما دچار اغراق و گزافه گویی می شیم!...؛
تبریکات مرا پیشاپیش پذیرا باشید …
وانمود می کنیم که در مورد انزوای اجتماعی بی اطلاعیم،
شروع به نوشتن می کنیم تا دیگران بشنوند یا بخونن،
حتی نمی دونیم که، کسی داره میشنوه یا می خونه؟
تنها بودن مشکل نداره،
بذار تاکید کنم،
تنهایی مشکل نیست اما اگه کتاب یا داستان بخونی،
یا نقاشی کنی،
یا یه کار مهیج انجام بدهی،
تو مفید میشی نه یک آدم بی حاصل.
پس وقتی که بین مردم هستی و احساس تنهایی می کنی،
دستاتو بکش عقب و بیخیال تلفنت شو.
حتماً نباید به لیست مخاطبینت زل بزنی.
فقط با یکی حرف بزن و اجتماعی بودن رو یاد بگیر.
ما داریم منزوی میشیم،
دیگه مجذوب همدیگه نمیشیم،
چون به چشمای همدیگه نگاه نمیکنیم.
بچه هایی دور و برمون هستن که از لحظه تولدشون
مثل رُبات زندگی میکنن،
اما با همه ی اینا بهت میگم:
شاید بهترین مادر دنیا بشی،
اگر بتونی بچه ات رو بدون آی پد سرگرم کنی.
بچِه که بودم بیشتر بیرون بودم و
وقتم رو با بازی کردن با دوستام میگذروندم
بیشتر خاله بازی میکردیم
با اینکه مثل بچّه های الآن اسباب بازی های گرون قیمت نداشتیم
ولی با همون اسباب بازی های ساده و عروسک های پارچه ای
که کار دست مادر بود، کلی کیف میکردیم
تاب بازی و طناب بازی و لی لی بازی می کردیم
امّا الآن همه چیز شده گوشی و آی پد و کامپیوتر
دست به کار شو و از امروزت بهترین استفاده رو کن.
فقط یه ارتباط واقعی میتونه
تفاوت ارتباط مجازی و واقعی رو بهت نشون بده.
وقتی که طرف بهت نگاه میکنه
و تو حواست بهش باشه،
یادت میمونه که چطور عاشق شدی؛
یادت میمونه که اولین بار دستتو گرفت ... ،
یادت میمونه که کی دستشو گرفتی... ،
یا وقتی که با هم مشکل دارین ولی بازم دوستش داری،
وقتی کارهایی رو که کردی به صد نفر نمیگی و
می خوای فقط با یه نفر اون لحظه رو شریک باشی.
دنبال "همین الان یهویی!" نیستی
و میخوای توی ذهنت خیلی از خاطرات رو بسازی
و در واقع تلاش میکنی
بهترین لحظات رو هم به برای خودت
و هم برای اونایی که در اطرافت هستن بسازی
و به قول معروف:
"در حال زندگی کنی".
اتفاقات خوب زمانی رخ میدن که تو مشغول تلفنت نباشی
پس زندگیت رو با اینترنت حروم نکن.
به مردم عشق بورز، نه اینکه براشون لایک بزنی!
توی دنیای حقیقی سرتو بالا بگیر،
در حقیقت زندگی کن.
در حقیقت...
Telegram
ArtaMusic_channel
❄️ در حقیقت زندگی کن
🖌 نسیم مشتاق
🎤 ندا قدیمی
📀 آرتا رحیمی
🕊 کانال آرتا تی وی
❄️ @shernosh
🖌 نسیم مشتاق
🎤 ندا قدیمی
📀 آرتا رحیمی
🕊 کانال آرتا تی وی
❄️ @shernosh
@asheghanehaye_fatima
ای زیبایی
که به تلخیها شیرینی میبخشی
به دلمان خوش آمدی
آمدی و
خشممان را
به شاخههای پرشکوفه بدل کردی
حالا چه فرقی دارد که بر زندگیمان
باران سنگینی ببارد
یا که برف
بعد از آن که عشق را آموختیم
همهی فرداها
به رنگ تلخی هم که باشد
مهم نیست
#آدنان_یوجل (#عدنان_یوجل) | Adnan Yücel | ترکیه، ۲۰۰۲-۱۹۵۳ |
برگردان: #مجتبا_نهانی
ای زیبایی
که به تلخیها شیرینی میبخشی
به دلمان خوش آمدی
آمدی و
خشممان را
به شاخههای پرشکوفه بدل کردی
حالا چه فرقی دارد که بر زندگیمان
باران سنگینی ببارد
یا که برف
بعد از آن که عشق را آموختیم
همهی فرداها
به رنگ تلخی هم که باشد
مهم نیست
#آدنان_یوجل (#عدنان_یوجل) | Adnan Yücel | ترکیه، ۲۰۰۲-۱۹۵۳ |
برگردان: #مجتبا_نهانی
به قامت، سرو را از قدکشیدن باز میدارد
به عارض، رنگِ گل را از پریدن باز میدارد
من این رخسار حیرتآفرین کز یار میبینم
سرشک گرمرو را از چکیدن باز میدارد*
مرا کردهاست چون آیینه حیران مجلسآرایی
که مَی را در رگ مست از دویدن باز میدارد
اگر بیپرده در بازار مصر آیی، زلیخا را
تماشای تو از یوسفخریدن باز میدارد
چه مغرور است خورشید جهانافروزِ حسن او
که صبحِ آرزو را از دمیدن باز میدارد
نشد زآن بیقراریهای من خاطرنشانِ تو
که تمکینِ تو دل را از تپیدن باز میدارد
نمیسازد به خود مشغول، دنیا، اهل بینِش را
که وحشتْ آهوان را از چریدن باز میدارد
#صائب
*ز حیرت خون دل از دیدهام بیرون نمیریزد
ایاغ بزم تصویرم، شراب ساکنی دارم
#سالک_قزوینی
#عزیز_روزهام❤️
@asheghanehaye_fatima
به عارض، رنگِ گل را از پریدن باز میدارد
من این رخسار حیرتآفرین کز یار میبینم
سرشک گرمرو را از چکیدن باز میدارد*
مرا کردهاست چون آیینه حیران مجلسآرایی
که مَی را در رگ مست از دویدن باز میدارد
اگر بیپرده در بازار مصر آیی، زلیخا را
تماشای تو از یوسفخریدن باز میدارد
چه مغرور است خورشید جهانافروزِ حسن او
که صبحِ آرزو را از دمیدن باز میدارد
نشد زآن بیقراریهای من خاطرنشانِ تو
که تمکینِ تو دل را از تپیدن باز میدارد
نمیسازد به خود مشغول، دنیا، اهل بینِش را
که وحشتْ آهوان را از چریدن باز میدارد
#صائب
*ز حیرت خون دل از دیدهام بیرون نمیریزد
ایاغ بزم تصویرم، شراب ساکنی دارم
#سالک_قزوینی
#عزیز_روزهام❤️
@asheghanehaye_fatima
هقهق میگریست. در این لحظه بود که آنچه شکستناپذیر مینامید دوباره به سراغش آمد. و گرچه خود کاملا به آن آگاه بود، گرچه عادت داشت که همیشه ببیند که هرچه به آن دست میزند ویران میشود، ولی این بود که بود، کاری نمیشد کرد: چیزی در او بود که نمیخواست دست بردارد و تسلیم شود، و همیشه به همهی دامهای امید میافتاد.
📚 #پرندگان_میروند_در_پرو_میمیرند
✏️ #رومن_گاری
@asheghanehaye_fatima
📚 #پرندگان_میروند_در_پرو_میمیرند
✏️ #رومن_گاری
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
جایی خواندم که فیلسوف مهمی گفته بود راز برتری انسان بر دیگر جانوران، تواناییاش در به کار گرفتن کلمات است. باور کردنی نیست که آدمیزاد بیشتر از هفتهزار جور زبان مختلف خلق کرده فقط برای آنکه بتواند با موجود دیگری شبیه خودش ارتباط برقرار کند، و با این همه، خیلی وقتها شده که حتی زبان خودش را هم نمیفهمد این مخلوق تهیدست زبانبسته. اگر شما یک گربه را از شبه جزایر اسکاندیناوی بردارید و ببرید رها کنید در دورترین جنگلهای آفریقا، خیلی زود چندتایی رفیق برای خودش پیدا میکند که از سر وکول هم بالا بروند و بهشان خوش بگذرد و چه بسا، بعد از مدتی کارشان به بچهدار شدن هم بکشد. در حالی که آدمی، همین که پایش را بگذارد چهارتا محله آنطرفتر از خانهی خودش، انگار یکهو بدل میشود به اولین انسانی که قدم گذاشته به مریخ، همانقدر غریب و بیهمزبان و تنها. اوضاع اما در مورد زبان تفهیم و ابراز محبت این مخلوق عجیب و غریب پروردگار، از ماجرای قبل هم بغرنجتر است. اگر تنها هفت هزار نوع زبان مختلف برای سلام و احوالپرسی و خرید مایحتاج زندگی و سروکله زدن با مامور بیمه و ارباب رجوع و پرداخت قبض آب و برق کفایت میکند، به قول رضا مارمولک اما، به تعداد آدمهای روی زمین، زبان هست برای نشان دادن محبت. و من باب همین داستان است که آدمها اینطور ماندهاند بیدوست. درست شبیه ماجرای انگورخواهی آن چهار مرد داستان مولانا، که تنها از سر زبان نفهمی به جان هم افتاده بودند بیآنکه بدانند مقصود دل تمامشان یکیست. ما ناتوانیم. ما برای فهمیدن و فهماندن زبان دشوار علاقه به همدیگر، بسیار ناتوانیم، و از بابت همین ناتوانی ست که به خیالمان، در تمام قصهها، همیشه طرف عاشقتر ماجرا، ماییم. و آنکه بیدریغ خواسته اما خواسته نشده، و آنکه کوه را گذاشته روی دوشش و رخت هرجنگ را پوشیده و شیرهی سنگ را برای خاطر دلبر جفاکار دوشیده و دست آخر هم، از لبانی که درِ آفرین بوده، جز دشنام چیزی نصیبش نشده*، ماییم. ما، شبیه قارههای دور افتادهای که هیچ واژهی مشترکی در کتابهای فرهنگ لغاتشان ندارند، از درک کلمات روشن رابطه ناتوانیم، و این عذاب عظیمیست که مدام غمگینترمان میکند در جهنم دوری از هم. هربار که به گمان بیهودهی خودمان، با لبخندهای زورکی، چشمهای خیسمان را از آنها که دوستشان میداریم پنهان کردهایم تا مبادا دلنگرانمان بشوند، زبان نفهم بودهایم در سواد علاقه. هربار که فرصت مراقبت از خودمان را از عزیزانمان گرفتیم، هربار که دردهامان را به تنهایی بغل کردیم و در پاسخ هر احوالپرسی، به دروغ گفتیم که خوبیم، پراکندهتر شدیم در اقیانوسهای فاصله. هربار که حق ندادیم کسی دلواپسمان بشود و برایمان اشک بریزد، و مثل پروانه دورمان بچرخد، بطرز بیرحمانهای در گفتگوی تعلق، خودخواه بودهایم. من اما امشب، همهی اینها را نوشتم که بگویم: مامان! مرا ببخش. من را بابت تمام لحظههایی که دستهایت را کم داشتم و نخواستم که بدانی، ببخش. مرا ببخش اگر رنج شریف مادرانه را از تو دریغ کردم مبادا که اندوهم، خواب ناآرام شبانهات را آشفتهتر کند. که هربار تب داشتم نگفتم که دلم نوازش انگشتهای خنک مهربانت را میخواهد بر پیشانی ملتهبم، که نگذاشتم بدخلقیها و بیاشتهاییهام را تاب بیاوری و توی بغلت خوابم کنی مامان. دخترت را ببخش که زبان عشق مادرانهات را بلد نبود، و دلت را شکست بارها و بارها، بیآنکه بخواهد. که به شیوهی کودکانهی خودش دوستت داشت، و همیشه دلش میخواست برایت مادری کند، نه دخترانگی.با همهی اینها اما، حالا دخترک چهل سالهات، میخواهد بگوید که دوستت دارد، که به اندازهی تمام دنیا دوستت دارد و حاضر است بمیرد برای یک لحظه که لبخند بنشیند به لبهات و دلش میخواهد که به قدر همهی سالهایی که ادای قوی بودن را درآورده، پناه بیاورد به مهربانی آغوشت، که امنترین گوشهی جهان است به وقت دلتنگی. که میخواهد اینبار صورت خیسش را بچسباند به قشنگی صورت ماهت، یک دل سیر ببوسدت، و توی گوشت بگوید: روزت مبارک مامان❤️
*از آن لب، کز در صد آفرین است
نصیب بیدلان دشنام کردند
(بیتی از عراقی)
#ندا_کارگر
جایی خواندم که فیلسوف مهمی گفته بود راز برتری انسان بر دیگر جانوران، تواناییاش در به کار گرفتن کلمات است. باور کردنی نیست که آدمیزاد بیشتر از هفتهزار جور زبان مختلف خلق کرده فقط برای آنکه بتواند با موجود دیگری شبیه خودش ارتباط برقرار کند، و با این همه، خیلی وقتها شده که حتی زبان خودش را هم نمیفهمد این مخلوق تهیدست زبانبسته. اگر شما یک گربه را از شبه جزایر اسکاندیناوی بردارید و ببرید رها کنید در دورترین جنگلهای آفریقا، خیلی زود چندتایی رفیق برای خودش پیدا میکند که از سر وکول هم بالا بروند و بهشان خوش بگذرد و چه بسا، بعد از مدتی کارشان به بچهدار شدن هم بکشد. در حالی که آدمی، همین که پایش را بگذارد چهارتا محله آنطرفتر از خانهی خودش، انگار یکهو بدل میشود به اولین انسانی که قدم گذاشته به مریخ، همانقدر غریب و بیهمزبان و تنها. اوضاع اما در مورد زبان تفهیم و ابراز محبت این مخلوق عجیب و غریب پروردگار، از ماجرای قبل هم بغرنجتر است. اگر تنها هفت هزار نوع زبان مختلف برای سلام و احوالپرسی و خرید مایحتاج زندگی و سروکله زدن با مامور بیمه و ارباب رجوع و پرداخت قبض آب و برق کفایت میکند، به قول رضا مارمولک اما، به تعداد آدمهای روی زمین، زبان هست برای نشان دادن محبت. و من باب همین داستان است که آدمها اینطور ماندهاند بیدوست. درست شبیه ماجرای انگورخواهی آن چهار مرد داستان مولانا، که تنها از سر زبان نفهمی به جان هم افتاده بودند بیآنکه بدانند مقصود دل تمامشان یکیست. ما ناتوانیم. ما برای فهمیدن و فهماندن زبان دشوار علاقه به همدیگر، بسیار ناتوانیم، و از بابت همین ناتوانی ست که به خیالمان، در تمام قصهها، همیشه طرف عاشقتر ماجرا، ماییم. و آنکه بیدریغ خواسته اما خواسته نشده، و آنکه کوه را گذاشته روی دوشش و رخت هرجنگ را پوشیده و شیرهی سنگ را برای خاطر دلبر جفاکار دوشیده و دست آخر هم، از لبانی که درِ آفرین بوده، جز دشنام چیزی نصیبش نشده*، ماییم. ما، شبیه قارههای دور افتادهای که هیچ واژهی مشترکی در کتابهای فرهنگ لغاتشان ندارند، از درک کلمات روشن رابطه ناتوانیم، و این عذاب عظیمیست که مدام غمگینترمان میکند در جهنم دوری از هم. هربار که به گمان بیهودهی خودمان، با لبخندهای زورکی، چشمهای خیسمان را از آنها که دوستشان میداریم پنهان کردهایم تا مبادا دلنگرانمان بشوند، زبان نفهم بودهایم در سواد علاقه. هربار که فرصت مراقبت از خودمان را از عزیزانمان گرفتیم، هربار که دردهامان را به تنهایی بغل کردیم و در پاسخ هر احوالپرسی، به دروغ گفتیم که خوبیم، پراکندهتر شدیم در اقیانوسهای فاصله. هربار که حق ندادیم کسی دلواپسمان بشود و برایمان اشک بریزد، و مثل پروانه دورمان بچرخد، بطرز بیرحمانهای در گفتگوی تعلق، خودخواه بودهایم. من اما امشب، همهی اینها را نوشتم که بگویم: مامان! مرا ببخش. من را بابت تمام لحظههایی که دستهایت را کم داشتم و نخواستم که بدانی، ببخش. مرا ببخش اگر رنج شریف مادرانه را از تو دریغ کردم مبادا که اندوهم، خواب ناآرام شبانهات را آشفتهتر کند. که هربار تب داشتم نگفتم که دلم نوازش انگشتهای خنک مهربانت را میخواهد بر پیشانی ملتهبم، که نگذاشتم بدخلقیها و بیاشتهاییهام را تاب بیاوری و توی بغلت خوابم کنی مامان. دخترت را ببخش که زبان عشق مادرانهات را بلد نبود، و دلت را شکست بارها و بارها، بیآنکه بخواهد. که به شیوهی کودکانهی خودش دوستت داشت، و همیشه دلش میخواست برایت مادری کند، نه دخترانگی.با همهی اینها اما، حالا دخترک چهل سالهات، میخواهد بگوید که دوستت دارد، که به اندازهی تمام دنیا دوستت دارد و حاضر است بمیرد برای یک لحظه که لبخند بنشیند به لبهات و دلش میخواهد که به قدر همهی سالهایی که ادای قوی بودن را درآورده، پناه بیاورد به مهربانی آغوشت، که امنترین گوشهی جهان است به وقت دلتنگی. که میخواهد اینبار صورت خیسش را بچسباند به قشنگی صورت ماهت، یک دل سیر ببوسدت، و توی گوشت بگوید: روزت مبارک مامان❤️
*از آن لب، کز در صد آفرین است
نصیب بیدلان دشنام کردند
(بیتی از عراقی)
#ندا_کارگر
تابلوی "بیداری لطیف" اثر پینو
#پینو نقاش ایتالیایی مقیم آمریکا بود که در سال 2010 درگذشت.
#هنر
#نقاشی
#هنرنقاشی
@asheghanehaye_fatima
#پینو نقاش ایتالیایی مقیم آمریکا بود که در سال 2010 درگذشت.
#هنر
#نقاشی
#هنرنقاشی
@asheghanehaye_fatima
Forwarded from بنام زن و زندگی☘.💞 (᳆⅀Ỻ آریـایے ⅀Ỻ᳆)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM