عاشقانه های فاطیما
818 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
تو را به خود می‌فشارم
همه‌ی دردهای طبیعت، شادترین دردها، خوش‌بخت‌ترین دردها در تن من لبریز می‌شود.
در یک آن احساس می‌کنم که هم‌اکنون به ناگهان چون ابری خواهم بارید
چون کوهی به آتش‌فشانی خواهم پرداخت
و چون درختی از لذت جوانه زدن از لذت خالی شدن بهره‌ور خواهم شد.
در یک آن احساس می‌کنم که هم‌اکنون به ناگهان چون طبیعت سرمستی که به هنگام بهار همه‌ی عقده‌های سرشار تنش را به صورت برگ‌ها و چشمه‌ها از وجود خویش بیرون می‌ریزد به خلسه‌ی آسایش و خالی‌شدن خواهم پیوست و همه‌ی بهاران را در این زایش عظیم احساس خواهم کرد.
و در همین لحظه‌ی خدایی‌ست که چون خدایی می‌توانم همه‌ی این طغیان‌ها را به فرمان خود بگیرم.
در من قدرتی است که در قلمرو شیطان طبل خدایی می‌زنم.
این قدرت تویی آیدای من
چرا مغرور نباشم؟ چه گونه می‌توانم مغرور نباشم ؟

از میان نامه‌های #احمد_شاملو به آیدا 🌿 مثل خون در رگ‌های من


@asheghanehaye_fatima
.
زندگی برای تو
خنده برای تو
نفس کشیدن،
رقصیدن برای تو
گل های میخک و سوسن
آن سیب سبز عشق برای تو
باران ... آن روزهای آفتابی
پنجره ... آسمان آبی، هوای تازه برای تو
رسیدن به آرزو ... آن شادی های رسیده از راه ... آن اشک شوق ها برای تو
و تنها یک تو
تنها یک تو"
برای من..... 🍂♥️


#صادق_معظمی
#شما_فرستادید


@asheghsnehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima




بوسیدمش... آنهم دوبار!
یکبار گونه اش را... و بار دوم میان چشم‌‌‌هایش را.
اصل طراحیِ چهره گوشزد می کند حد فاصل بین دو دیدگاه، به اندازه یک چشم بیشتر نیست. یک چشم پنهان که از جایی درون تو نگاه می کند. جایی که درد را عمیق تر میبیند و شاید برای همین است که سینوس بیشتری جمع می شود زیر پوست، همانجا...

بوسیدمش و بار دوم بین میان چشم‌هایش را...
دلم میخواست تاییدی باشد برای "ای دردهایت بیفتد به جان من "...
دلم می خواست مثل کاری که پینه ی جای مهر با نماز خوان میکند؛ بماند برای همیشه، که وقتی پیشانی اش را بین دو انگشت گرفت به هنگام درد
ببیند مرا...
و بعد یاخته هاش شروع کنند به تکثیر دوباره‌‌ای از زیبایی بیشترش.

#متن
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima



برای تولد دخترمان از یک لیست صد نفره رسیدیم به خودمان سه نفر... من ، تو و دخترمان...
بادکنک ها را آوردی و گفتی باد کن. خندیدم و گفتم نفس ندارم. تو گفتی نفس‌‌ ش با من... بعد نشستی کنارم... لب هایم را بوسیدی. پر از اکسیژن شدم. در بادکنک می دمیدم. نفس که تمام می شد گلوی بادکنک را فشار می دادم و دوباره می بوسیدی. دوباره نفس می آمد. آنقدر من را بوسیدی که بادکنک ترکید. به تلافی تمام اشک هایمان خندیدیم. بعد بوی سوختگی آمد. گفتی چیزی روی گاز نیست. می دانستم. می دانستم یک روز آتش می گیرند تمام آن هایی که شرط بسته بودند من و تو یک روز خوش کنار هم نخواهیم داشت. بوی سوختگی رابطه ی مستقیم با خنده های ما داشت. پس ما به خندیدن ادامه دادیم. وسط خنده هایمان یادم آمد چقدر برای رسیدن به این روز ها صبر کردیم. بعد به چشم های‌ هم خیره شدیم. همیشه چهره ی خودم را در چشم های تو بیشتر دوست داشتم. گفتی هنوز هم؟گفتم هنوز هم...و این هنوز هم رازی ست بین من و تو... خواستیم کیک بخوریم که صدای گریه ی دخترمان آمد. انگار داشت می گفت تنها تنها؟ داشت یادمان می انداخت که ما دیگر تنها نیستیم. و چه لذتی بالاتر از تنها نبودن... کنارش دراز کشیدیم و گونه هایش را بوسیدیم. بوسه ی همزمانِ ما همان دارویی بود که همیشه آرام ش می کرد.
دخترمان را بغل گرفتی و شمع را روشن کردی تا فوت کنیم. به چهره اش خیره شدیم. چند نفس پشت سر هم کشید. چشم هایش را بست و ... شمع را دخترمان با عطسه خاموش کرد. بعد بلند بلند خندید به حال من و تو ... که قرار است چه روزگاری برایمان بسازد. بعد نوبت رقصیدن شد.که من عاشق رقص تو و دخترمان بودم. دست می زدم و می رقصیدید.‌ به حرکت دست هایتان ، به برق در چشم هایتان‌، به لبخند چسبیده به لب هایتان قسم، من آن لحظه صاحب تمام جهان بودم.بعد هدیه ی تولدش را گرفت. همان عروسکی که تو انتخاب کرده بودی. عروسک را بغل کرد و به تو‌ لبخند زد.شکم عروسک را فشار داد. « آی لاو یو » بعد به من لبخند زد. شکم عروسک را فشار داد. « آی لاو یو ». عروسک ش را بغل کرد و خوابید. و من تو را بغل کردم و تا صبح نخوابیدیم.‌
#حسین_حائریان
تـن تـو آهـنگی است
و تـن من کلمه ای است
که در آن می نـشیند
تا نـغمه ای در وجود آیـد
سروده ی که تـداوم را می تـپد.


#احمد_شاملو



@asheghanehaye_fatima
تو
نه دوری
تا انتظارت کشم
و نه نزدیکی
تا ديدارت كنم
و نه از آن منی
تا قلبم آرام گیرد
و نه من،
محروم از توام
تا فراموشت کنم...
تو در میانه‌ی همه‌چیزی!

#محمود_درویش



@asheghanehaye_fatima
تُو برای من نیستی
امّا دوستَت دارم

همچنان
دوستَت دارم
وَ عشقم به تُو ،
مرا خواهد کشت

و کرامتم ،
مرا باز داشته است

وَ همه چیز
بِینِ من وُ تُو ،
فاصله می اَندازد


#محمود_درویش
#شما_فرستادید



@asheghanehaye_fatima
وقتی یه اتفاق خوب، توی زمان و مکان درستش رخ نمی‌ده، به یه حسرت بزرگ تبدیل می‌شن که هرچی بیشتر دست و پا می‌زنی، زودتر غرق می‌شی. وقتی برای زنده موندن به حافظه‌ی بلند مدتم چنگ زدم، وقتی آرزوهای کوچیکم به غده‌های سرطانی بزرگ تبدیل شدن، وقتی رویاهای ریز و درشتم، توی آینده‌ی محال ناپدید شدن، فهمیدم که توی جاده‌ی فراموشی قدم می‌زنم. این عقربه‌های لعنتی اگه به عقب برمی‌گشتن، سعی می‌کردم بخش‌های بیشتری از تو رو تصاحب کنم. سعی می‌کردم برای روز مبادا، خاطرات بیشتری از تو داشته باشم، سعی می‌کردم انقدر توی قلبت ته‌نشین بشم که هیچ وقت فراموشم نکنی. این عقربه‌های لعنتی اگه به عقب برمی‌گشتن، سعی می‌کردم عمیق‌تر کنارت زندگی کنم. حجم بیشتری از خودم رو با تو پر کنم. زندگی تو لحظه‌ای که نمی‌تونم تنهاییم رو باهات قسمت کنم، ارزش ادامه دادن نداره.

#پویا_جمشیدی



@asheghanehaye_fatima
Ta Klidia
Thodoris kotonias
🍁کلیدها🍁تودوریس کوتونیاس 🍁یونان

#شما_فرستادید

@asheghanehaye_fatima
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🍁 روشنی 🍁شعر: فرهاد شاکلی . شاعر معاصرکُرد. کرکوک 🍁ترجمه و صدا: #مهرداد_رامیدی_نیا
🍁موسیقی: کریستوس زربینوس . میلتوس لوگیادیس🍁از تراژدی یونانی ماه کاغذی


@asheghanehaye_fatima
خوب، گاهی آدم می‌خواند، رمانی نیمه تمام دارد، می‌رود خانه چای دم می‌کند، سیگاری زیر لب می‌گذارد، تکیه به بالشی می‌دهد و نرم نرم می‌خواند، خوب بدک نیست. برای خودش عالمی دارد اما بدبختی این است که هرشب نمی‌شود این کار را کرد.
آدم گاهی دلش می‌خواهد بنشیند و با یکی در مورد کتابی که خوانده است حرف بزند، درست انگار دارد دوره‌اش می‌کند. اما کو تا یکی این طور و آن‌ همه اُخت پیدا بشود؟!
خواهید گفت پیدا می‌شود. بله، می‌دانم. من هم داشتم، یکی دوتا. آن‌قدر با هم اُخت بودیم که اگر یکی سر وقت به پاتوقمان نمی‌آمد دلشوره می‌گرفتیم.‌
خوب معلوم است. یکی زن می‌گیرد. یکی سفر می‌رود. یکی می‌رود مذهبی می‌شود. یکی هم غیبش می‌زند. خودکشی می‌کند. دست آخر وقتی خوب زیر و بالای کار را می‌بینی، متوجه می‌شوی که آدم‌ها بیشترشان نمی‌توانند تا آخر خط تاب بیاورند.

#هوشنگ_گلشیری
برۀ گمشده راعی


@asheghanehaye_fatima
Forwarded from ABAN
🔹 زن­های قدرتمند زیادی هستند که وقتی شروع کردند یه دختر دلشکسته بودند ..
▪️

هرگاه قصد رفتن کردید ، بروید و هرگز
برنگردید ! به رفتن وفادار باشید ، تا ما
هم به فراموش کردنتان وفادار بمانیم ..

#محمود_درویش

@asheghanehaye_fatima
▪️

چه نادانند آن مردمی که گمان می برند عشق با معاشرت طولانی و همراهی مستمرپدیدمی‌آید.عشقِ حقیقی آن است که زاده‌ی سازگاری روحی باشد و اگر این تفاهم در یک لحظه کامل نشود،در یک سال و یک نسل تمام نیز به کمال نمی‌رسد!

#خلیل_جبران

@asheghanehaye_fatima
اگر روزی
هوای گریه کردن
بَر دلت آمد ،
برایم زنگ زن آن دَم
نمی گویم تُو را
پُر خنده می سازم ،
فقط یارای آن دارم
کنارت گریه آغازم

اگر روزی
بخواهی دور گَردی
از گرفتاری وُ بگریزی
برایم زنگ زن آن دَم
نمی گویم که
خواهم خواست بَرگَردی
فقط یارای آن دارم
به همراهِ تُو بگریزم

اگر روزی
نخواهی گوش بَر
حرفِ کسی داری ،
بِدان قولم :
سخن هرگز نمی گویم

فقط روزی
اگر زنگی زنی
پاسخ نگیری تُو ،
شتابان سوی من باز آ
یقین باشد نیازِ دیدنت دارم

#پت‌پت_مورا
#شما_فرستادید


@asheghanehaye_fatima