@asheghanehaye_fatima
طنین آرام صدایت
به گوش میرسد
چونان آواز پرندهای در بند
که خواب را از سر میپراند.
نگاهت را در مییابم
و چشمان نیلگونت
در اشتیاق تو
روحم را میفرازد.
چه خوش میگریم
در میانهی شادمانیام:
آه، تا در بَرَت گیرم
جایی حوالی قلبم.
🖌 #میخایل_لرمانتوف
🔃 #محمدرضا_مهرزاد
طنین آرام صدایت
به گوش میرسد
چونان آواز پرندهای در بند
که خواب را از سر میپراند.
نگاهت را در مییابم
و چشمان نیلگونت
در اشتیاق تو
روحم را میفرازد.
چه خوش میگریم
در میانهی شادمانیام:
آه، تا در بَرَت گیرم
جایی حوالی قلبم.
🖌 #میخایل_لرمانتوف
🔃 #محمدرضا_مهرزاد
@asheghanehaye_fatima
معشوقم
به من گفته
که مرا میخواهد
ازین رو
به خوبی از خودم مراقبت میکنم
حواسم هست به کجا میروم
و میترسم
هر قطره باران که بر من میافتد
باعث مرگم شود
#برتولت_برشت
#محمدرضا_مهرزاد
معشوقم
به من گفته
که مرا میخواهد
ازین رو
به خوبی از خودم مراقبت میکنم
حواسم هست به کجا میروم
و میترسم
هر قطره باران که بر من میافتد
باعث مرگم شود
#برتولت_برشت
#محمدرضا_مهرزاد
@asheghanehaye_fatima
طنین آرام صدایات
به گوش میرسد
چونان آواز پرندهای در بند
که خواب را از سر میپراند.
نگاهات را در مییابم
و چشمان نیلگونات
در اشتیاق تو
روحام را میفرازد.
چه خوش میگریم
در میانهی شادمانیام:
آه، تا در بَرَت گیرم
جایی حوالی قلبام.
■شاعر: #میخاییل_لرمونتوف |روسیه، ۱۸۴۱-۱۸۱۴ | Михаи́л Ю́рьевич Ле́рмонтов
■برگردان: #محمدرضا_مهرزاد
طنین آرام صدایات
به گوش میرسد
چونان آواز پرندهای در بند
که خواب را از سر میپراند.
نگاهات را در مییابم
و چشمان نیلگونات
در اشتیاق تو
روحام را میفرازد.
چه خوش میگریم
در میانهی شادمانیام:
آه، تا در بَرَت گیرم
جایی حوالی قلبام.
■شاعر: #میخاییل_لرمونتوف |روسیه، ۱۸۴۱-۱۸۱۴ | Михаи́л Ю́рьевич Ле́рмонтов
■برگردان: #محمدرضا_مهرزاد
@asheghanehaye_fatima
معشوقام
به من گفته
که مرا میخواهد
ازاینرو
به خوبی از خودم مراقبت میکنم
حواسام هست به کجا میروم
و میترسم
هر قطرهی باران که بر من میافتد
باعث مرگام شود.
■○شاعر: #برتولت_برشت | آلمان ۱۹۵۶-۱۸۹۸ | Berthold Brecht |
■○برگردان: #محمدرضا_مهرزاد
معشوقام
به من گفته
که مرا میخواهد
ازاینرو
به خوبی از خودم مراقبت میکنم
حواسام هست به کجا میروم
و میترسم
هر قطرهی باران که بر من میافتد
باعث مرگام شود.
■○شاعر: #برتولت_برشت | آلمان ۱۹۵۶-۱۸۹۸ | Berthold Brecht |
■○برگردان: #محمدرضا_مهرزاد
طنین آرام صدایات
به گوش میرسد
چونان آواز پرندهای در بند
که خواب را از سر میپراند.
نگاهات را در مییابم
و چشمان نیلگونات
در اشتیاق تو
روحام را میفرازد.
چه خوش میگریم
در میانهی شادمانیام:
آه، تا در بَرَت گیرم
جایی حوالی قلبام.
■●شاعر: #میخاییل_لرمونتوف | روسیه ● ۱۸۴۱-۱۸۱۴ | Михаи́л Ю́рьевич Ле́рмонтов |
■●برگردان: #محمدرضا_مهرزاد
@asheghanehaye_fatima
طنین آرام صدایات
به گوش میرسد
چونان آواز پرندهای در بند
که خواب را از سر میپراند.
نگاهات را در مییابم
و چشمان نیلگونات
در اشتیاق تو
روحام را میفرازد.
چه خوش میگریم
در میانهی شادمانیام:
آه، تا در بَرَت گیرم
جایی حوالی قلبام.
■●شاعر: #میخاییل_لرمونتوف | روسیه ● ۱۸۴۱-۱۸۱۴ | Михаи́л Ю́рьевич Ле́рмонтов |
■●برگردان: #محمدرضا_مهرزاد
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
تابستان است
پشت بر ساحل دارم
و تویی در خیالم؛
به دریا، اگر بگویَمَت
ساحل،
صدفها
و ماهیهایش را
رها کرده
و در پی من خواهد دوید.
نزار قبانی | شاعر سوری
برگردان: محمدرضا مهرزاد
In the summer
I stretch out on the shore
And think of you
Had I told the sea
What I felt for you,
It would have left its shores,
Its shells,
Its fish,
And followed me.
#Nizar_Qabbani
#نزار_قبانی
#محمدرضا_مهرزاد
تابستان است
پشت بر ساحل دارم
و تویی در خیالم؛
به دریا، اگر بگویَمَت
ساحل،
صدفها
و ماهیهایش را
رها کرده
و در پی من خواهد دوید.
نزار قبانی | شاعر سوری
برگردان: محمدرضا مهرزاد
In the summer
I stretch out on the shore
And think of you
Had I told the sea
What I felt for you,
It would have left its shores,
Its shells,
Its fish,
And followed me.
#Nizar_Qabbani
#نزار_قبانی
#محمدرضا_مهرزاد
@asheghanehaye_fatima
چونان ستارهای،
که پاییزی
بر دامنم افتادی
جای چشمهام خواهم گذاشت
و با خود خواهمَت بُرد.
میکلوس رادوتی | شاعر مجارستانی
برگردان: محمدرضا مهرزاد
you came to me
one autumn
like a fallen star,
and I will carry you
in my eyes forever
#Miklós_Radnóti
#محمدرضا_مهرزاد
چونان ستارهای،
که پاییزی
بر دامنم افتادی
جای چشمهام خواهم گذاشت
و با خود خواهمَت بُرد.
میکلوس رادوتی | شاعر مجارستانی
برگردان: محمدرضا مهرزاد
you came to me
one autumn
like a fallen star,
and I will carry you
in my eyes forever
#Miklós_Radnóti
#محمدرضا_مهرزاد
"دوش با نقشه"
(برای مارسیا)
موهایت را نیاز دارم
تا مرا با نقشهی مکانهای جدید بپوشانند؛
آنوقت هرجا که بروم
قدرِ موهایت زیبا خواهد بود...
ریچارد براتیگان | شاعر آمریکایی
برگردان: محمدرضا مهرزاد
"Map Shower"
For Marcia
I want your hair to cover me with maps of new places,
so everywhere I go will be as beautiful as your hair.
#Richard_Brautigan
#ریچارد_براتیگان
#محمدرضا_مهرزاد
@asheghanehaye_fatima
(برای مارسیا)
موهایت را نیاز دارم
تا مرا با نقشهی مکانهای جدید بپوشانند؛
آنوقت هرجا که بروم
قدرِ موهایت زیبا خواهد بود...
ریچارد براتیگان | شاعر آمریکایی
برگردان: محمدرضا مهرزاد
"Map Shower"
For Marcia
I want your hair to cover me with maps of new places,
so everywhere I go will be as beautiful as your hair.
#Richard_Brautigan
#ریچارد_براتیگان
#محمدرضا_مهرزاد
@asheghanehaye_fatima
تابِ چشم از صورتت كه میگيرم،
چشم به پاهات میدارم؛
به پاهات که از کمانهی استخوانند؛
پاهای خرد و استوارت
که نگاهدارِ تواند؛
که قدرِ ملیحِ تو بر ایشان،
قد میافرازد؛
به میانِ تو و پستانهات،
به جفتِ ارغوانِ سینههات،
به دو حدقهی چشم از تو
که انگاره پَر بَرکشیدهاند،
به دهانِ كشيدهی ميوهات،
و به طُرّهی سُرخت،
باروی كوچکِ من...
من اما پاهات را دوست میدارم
كه بر زمين رفتهاند و
بر باد و بر آب
تا مرا بيابند...
پابلو نرودا | شاعر شیلیایی
برگردان: محمدرضا مهرزاد
When I cannot look at your face
I look at your feet.
Your feet of arched bone,
your hard little feet.
I know that they support you,
and that your sweet weight
rises upon them.
Your waist and your breasts,
the doubled purple
of your nipples,
the sockets of your eyes
that have just flown away,
your wide fruit mouth,
your red tresses,
my little tower.
But I love your feet
only because they walked
upon the earth and upon
the wind and upon the waters,
until they found me.
#pablo_Neruda
#پابلو_نرودا
#محمدرضا_مهرزاد
@asheghanehaye_fatima
چشم به پاهات میدارم؛
به پاهات که از کمانهی استخوانند؛
پاهای خرد و استوارت
که نگاهدارِ تواند؛
که قدرِ ملیحِ تو بر ایشان،
قد میافرازد؛
به میانِ تو و پستانهات،
به جفتِ ارغوانِ سینههات،
به دو حدقهی چشم از تو
که انگاره پَر بَرکشیدهاند،
به دهانِ كشيدهی ميوهات،
و به طُرّهی سُرخت،
باروی كوچکِ من...
من اما پاهات را دوست میدارم
كه بر زمين رفتهاند و
بر باد و بر آب
تا مرا بيابند...
پابلو نرودا | شاعر شیلیایی
برگردان: محمدرضا مهرزاد
When I cannot look at your face
I look at your feet.
Your feet of arched bone,
your hard little feet.
I know that they support you,
and that your sweet weight
rises upon them.
Your waist and your breasts,
the doubled purple
of your nipples,
the sockets of your eyes
that have just flown away,
your wide fruit mouth,
your red tresses,
my little tower.
But I love your feet
only because they walked
upon the earth and upon
the wind and upon the waters,
until they found me.
#pablo_Neruda
#پابلو_نرودا
#محمدرضا_مهرزاد
@asheghanehaye_fatima
#معرفی_شاعر
#مارینا_تسوتایوا
مارینا ایوانوونا تسوتایوا شاعر و نویسندهی اهل روسیه بود. او در سال ۱۸۹۲ در خانوادهای فرهیخته به دنیا آمد. همواره او را در کنار بزرگان ادبیات قرن بیستم روسیه مینشانند. او در روزگاری زیست که انقلاب اکتبر چند دهه قبل نهادها و ساختارهای اجتماعی سیاسی شوروی را زیر و رو کرده بود و از آرمانها و اهداف بلند انقلاب برای او و همنسلانش جز آواری از قحطی، فقر و کشتار باقی نمانده بود. او در بحبوحهی قحطی ۱۹۲۱ زمانی که از سرنوشت همسر انقلابیاش "سرگئی یفرون" بیخبر بود، به خاطر فقر شدید یکی از دو دخترش را به نوانخانهای سپرد بیآنکه بداند هیولای قحطی و مرگ به زودی دختر کوچکش را به همراه ۶ میلیون انسان دیگر به کام خود خواهد کشید.
زندگی به مارینا حتی زمانی که توانست همسرش را در برلین پیدا کند روی خوش نشان نداد. مهاجرت آنان به پاریس نه تنها تنگدستی و گرسنگی را از او و خانوادهاش دور نکرد که شایعهی جاسوسبودن همسرش، مارینا را بیش از پیش به زندگی سیاه و پرمشقتش بدبین کرد. در دههی ۱۹۳۰ تسوتایوا عمدتاً حول محور نوستالژی و دلتنگی برای وطن شعر میسرود. در اواخر همین دهه، همسرش مجبور به همکاری با قوای کمونیست شد و با دخترش به روسیه برگشت.
یفرون به جرم جاسوسی برای فرانسه به اعدام و دخترش نیز به همان جرم به هشت سال کار اجباری در اردوگاه محکوم شدند. دختر و همسرش کمی بعد به دستور استالین کشته شدند. به دنیا آمدن پسرش "مور" که بسیار دوستش میداشت هم نتوانست اندکی او را به زیستن امیدوار نگه دارد.
مجموعهی این اتفاقات ناگوار در کنار مصائب جاری زندگی که مهمترین آنها گرسنگی و فقر شدید بود، مارینا را که میخواست تنها و تنها بنویسد، به سمت خودکشی سوق داد. در پی تخلیهی مسکو در جریان جنگ جهانی دوم، تسوتایوا به شهری دوردست رفت و چندی بعد جسد بیجان او را آویخته از درختی در الابوگا پیدا کردند. وی در زمان مرگ تنها ۴۸ سال داشت.
بوریس پاسترناک، شاعر روسی، دربارهی او میگوید:«او در دوران ظاهرسازیها، صدای خود را داشت: کلاسیک و انسانی. او زنی با روحی مردانه بود. درگیری او با زندگی روزمره به او قدرت بخشید. او با تلاش بسیار به زبانی ساده و روشن دست یافت. به نظر من او از آخماتووا هم که سادگی و شاعرانگیاش را همیشه ستودهام، بالاتر بود. من تسوتایوا را در صدر میدانم.»
آثار او به واسطهی اصالت، صداقت و همینطور ریتم مقطع آن مورد استقبال قرار گرفتهاند. اگرچه او در خارج از مرز روسیه چندان شناخته شده نیست، اما یکی از مهمترین شاعران قرن بیستم در روسیه محسوب میشود.
#مارینا_تسوتایوا
#محمدرضا_مهرزاد
#احمد_پوری
#نرگس_سنایی
#آزاده_کامیار
#محسن_توحیدیان
@asheghanehaye_fatima
#مارینا_تسوتایوا
مارینا ایوانوونا تسوتایوا شاعر و نویسندهی اهل روسیه بود. او در سال ۱۸۹۲ در خانوادهای فرهیخته به دنیا آمد. همواره او را در کنار بزرگان ادبیات قرن بیستم روسیه مینشانند. او در روزگاری زیست که انقلاب اکتبر چند دهه قبل نهادها و ساختارهای اجتماعی سیاسی شوروی را زیر و رو کرده بود و از آرمانها و اهداف بلند انقلاب برای او و همنسلانش جز آواری از قحطی، فقر و کشتار باقی نمانده بود. او در بحبوحهی قحطی ۱۹۲۱ زمانی که از سرنوشت همسر انقلابیاش "سرگئی یفرون" بیخبر بود، به خاطر فقر شدید یکی از دو دخترش را به نوانخانهای سپرد بیآنکه بداند هیولای قحطی و مرگ به زودی دختر کوچکش را به همراه ۶ میلیون انسان دیگر به کام خود خواهد کشید.
زندگی به مارینا حتی زمانی که توانست همسرش را در برلین پیدا کند روی خوش نشان نداد. مهاجرت آنان به پاریس نه تنها تنگدستی و گرسنگی را از او و خانوادهاش دور نکرد که شایعهی جاسوسبودن همسرش، مارینا را بیش از پیش به زندگی سیاه و پرمشقتش بدبین کرد. در دههی ۱۹۳۰ تسوتایوا عمدتاً حول محور نوستالژی و دلتنگی برای وطن شعر میسرود. در اواخر همین دهه، همسرش مجبور به همکاری با قوای کمونیست شد و با دخترش به روسیه برگشت.
یفرون به جرم جاسوسی برای فرانسه به اعدام و دخترش نیز به همان جرم به هشت سال کار اجباری در اردوگاه محکوم شدند. دختر و همسرش کمی بعد به دستور استالین کشته شدند. به دنیا آمدن پسرش "مور" که بسیار دوستش میداشت هم نتوانست اندکی او را به زیستن امیدوار نگه دارد.
مجموعهی این اتفاقات ناگوار در کنار مصائب جاری زندگی که مهمترین آنها گرسنگی و فقر شدید بود، مارینا را که میخواست تنها و تنها بنویسد، به سمت خودکشی سوق داد. در پی تخلیهی مسکو در جریان جنگ جهانی دوم، تسوتایوا به شهری دوردست رفت و چندی بعد جسد بیجان او را آویخته از درختی در الابوگا پیدا کردند. وی در زمان مرگ تنها ۴۸ سال داشت.
بوریس پاسترناک، شاعر روسی، دربارهی او میگوید:«او در دوران ظاهرسازیها، صدای خود را داشت: کلاسیک و انسانی. او زنی با روحی مردانه بود. درگیری او با زندگی روزمره به او قدرت بخشید. او با تلاش بسیار به زبانی ساده و روشن دست یافت. به نظر من او از آخماتووا هم که سادگی و شاعرانگیاش را همیشه ستودهام، بالاتر بود. من تسوتایوا را در صدر میدانم.»
آثار او به واسطهی اصالت، صداقت و همینطور ریتم مقطع آن مورد استقبال قرار گرفتهاند. اگرچه او در خارج از مرز روسیه چندان شناخته شده نیست، اما یکی از مهمترین شاعران قرن بیستم در روسیه محسوب میشود.
#مارینا_تسوتایوا
#محمدرضا_مهرزاد
#احمد_پوری
#نرگس_سنایی
#آزاده_کامیار
#محسن_توحیدیان
@asheghanehaye_fatima