عاشقانه های فاطیما
817 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
⬆️

ادامه قسمت 95 از پست قبل
#نودوپنج_____ادامه ی پست قصه../دو بخشه شد.
#او_یکزن

! اینجا بوی رنج و جدایی میاد... بوی غم ؛ گذشته ؛ بوی حرمان.....

گفت: فردا ! الان میخوام ببوسمت عشقم !....و غریو هزاران پرنده ؛ از قلب ما ؛ هر دو تا.....

اتاق انگار رودخانه شد ؛ من غریق ؛ او دریا.....


مرا موجها میبردند تا دریا.....بهار پیش چشمانش کم می آورد و دریا ؛ پیش آغوشش ؛
چه کوچک !....


میخواستم بگویم ؛ نه!.....الان نه !

ولی دیگر ؛ دیر شده بود...همه جا شهرام بود ! آسمان ؛ زمین و هوا.....

من ازسر شب ؛ کسل ؛
او ؛ پرشور ؛ مثل صبح سبز بهار....


نفهمیدم چطورشد ؛ میان بوسه های سوزان دو تبعیدی ؛ کنارش زدم ؛ هلش دادم ! عشقم را ؛ عاشقم را....

به حیاط دویدم ؛
همان جا کنار باغچه بالا آوردم !


دربالکن ؛ ایستاده بود ؛
موهایش ؛ رنگ تمام مداد رنگی های قشنگ دنیا ؛
در باد ؛ رها.....

گفت: مبارک باشه حاج خانم ! یه دوجین بچه میخوام... اولی دختر ! میدیمیش مادرم نگه داره! گفتم : چی؟!.....


نگاهش ؛ خیره بود به من !....
مثل نگاه مجنون به لیلی.....
مثل اولین نگاه یوسف ؛ بعد از بخشایش زلیخا.....

#او_یک_زن
#قسمت_نودوپنج
#چیستایثربی

@asheghanehaye_fatima
در چشم هایش گرگ می تازد

مردان دِه را معترض میکرد

من آخرین نسلی نبودم که

با چشمهایش منقرض میکرد

#پارسا_شایگان

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


زبانش گفت: نمیخواهمت
و پاهایش رفت!
نقشه ی جدایی مارا این دو کشیدند
وگرنه من بهتر میدانم؛
خودش
#رفتن
بلد نبود ...

#مهدیه_صالحی
@asheghanehaye_fatima


YUMDUM GÖZLERIMI



Yumdum gözlerimi :
Karanlıkta sen varsın,
Karanlıkta sırtüstü yatıyorsun,
Karanlıkta bir altın üçgendir alnın ve bileklerin.


Yumulu gözkapaklarımın içindesin sevdiceğim,
yumulu gözkapaklarımın içide şarkılar.
Şimdi orda her şey seninle başlıyor.
Şimdi orda hiçbir şey yok senden önceme ait ve sana ait olmayan.

@asheghanehaye_fatima


« چشمانم را بسته ام »


چشمانم را بسته ام
در تاریکی تو‌هستی
در تاریکی طاقباز خوابیده ای
در تاریکی مثلثی از طلاست پیشانی و‌مچِ دستان ات .


در پشتِ پِلک های بسته ام تو هستی محبوب من
در پشت پلک های بسته ام ترانه هاست .
اکنون در آن جا همه چیز با تو آغاز می شود .
اکنون در آن جا به جز تو ، چیز دیگری برایم وجود ندارد .

چیزی که به تو تعلق نداشته باشد .




#ناظم_حکمت
شاعر تُرک
@asheghanehaye_fatima


شب پشت پنجره سیگار میکشد
و من؛
روی بال یکی از خاطره هایت دراز کشیده ام!
همان که موهایت را ریختی روی شانه ات...
یادت هست؟
من و شعرهایم را در آبشار شرابی رنگ غرق کردی!
من به شب...
و شب به من نگاه میکنیم؛
او دلتنگ تو و شانه کشیدن موهایت،
من دلتنگ خواب!
عزیزم...!
هر جای این شهری...
امشب موهایت را پشت پنجره شانه بکش!
دل شب را به دست بیاور
بگذار مرا با خود ببرد به خواب!
شاید...
فقط شاید
یک بار دیگر
موهایت یقه ام را گرفت تا بگویم...
دورت بگردم!



#حامد_نیازی
@asheghanehaye_fatima



دلتنگي ام را
كجا فرياد بزنم؟!

پشت كدام واژه
كدام شعر
كه بخواني و آرام جانم شوي

نفس كم آورده ام
برگرد
تا پنجره ي دلم را
رو به بهار آغوشت باز كنم

كمي هوا لطفا!


#سارا_قبادي
@asheghanehaye_fatima


تو از ماه آمده بودی
که حتی نیمی از تو
روشنمان میکرد
از
شهر کوچیدی
شهر از ما کوچید
تنها شدیم
با
هزار داغ
هزار
آرزو،
هزار بوسه ی خشکیده ی لب ندیده
مرگ از دروازه شهر گذشته است،
برگرد و در آغوشم بگیر!
و آتش را به هیزم و هیزم ها را به درخت
و پرندگان را به درختانشان برگردان

برگرد
و زودتر از مرگ در آغوشم بگیر…


#جواد_باقری
بوسیدمش و گذاشتمش کنار

مانند خاطرات تلخ کودکیم

گرد فراموشی بروی عاشقانه هایم

خواهم پاشید


تا دیگر در مزرعه ی قلبم عشق نروید


#میناکاظمی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


در روزگار من
شب
حرف تازه ای ندارد
قلموی خیالت
رنگ سیاه را
پاشیده بر ورق ورق عمر

و تباهی تبانی میکند
با نفس های گره خورده ی من
با چیز گنگ و نامفهومی
به نام زندگی

مشرق مغلوب دیرینه ی مغرب
غروب
همانجایی که
لحظه هایم
شب را پذیرای ثانیه هاست....


#ستاره_فرخی_نژاد
@asheghanehaye_fatima


یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم
گرم چو عود بر آتش نهند غم نخورم

چو التماس برآمد هلاک باکی نیست
کجاست تیر بلا گو بیا که من سپرم

ببند یک نفس ای آسمان دریچه ی صبح
بر آفتاب که امشب خوش است با قمرم

ندانم این شب قدر است یا ستاره ی روز
تویی برابر من یا خیال در نظرم

خوشا هوای گلستان و خواب در بستان
اگر نبودی تشویش بلبل سحرم

بدین دو دیده که امشب تو را همی‌بینم
دریغ باشد فردا که دیگری نگرم

روان تشنه برآساید از وجود فرات
مرا فرات ز سر برگذشت و تشنه‌ترم

چو می‌ندیدمت از شوق بی‌خبر بودم
کنون که با تو نشستم ز ذوق بی‌خبرم

سخن بگوی که بیگانه پیش ما کس نیست
به غیر شمع و همین ساعتش زبان ببُرم

میان ما به جز این پیرهن نخواهد بود
و گر حجاب شود تا به دامنش بدرم

مگوی سعدی از این درد جان نخواهد برد
بگو کجا برم آن جان که از غمت ببرم

#سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@asheghanehaye_fatima


شب

گیسوان توست

ریخته بر شانه های آسمان

و صبح

بی گمان

یعنی

موهایت را بالای سرت بافته ای .

#محمد_ذکریانژاد
@asheghanehaye_fatima


تو بخواب...
من
تمامِ شب هایِ با تو بودن را
باید بیدار باشم...
هر شب
هزاران بوسه نذرت کرده ام ...
من میبوسمت
خدا می شمارد ...
یک ،دو ،سه ...

#هالینا_پوشویا_توسکا
@asheghanehaye_fatima


تا سیب گونه ات بنوازد نگاه را
آدم چگونه سر نسپارد گناه را؟

حالم شبیه شانه ی بیچاره ایست که
در لابه لای موی تو گم کرده راه را

هر چند گفته اند که بوسیدنت خطاست
توجیه می کند لب تو اشتباه را

چشم تو بس که جاذبه دارد٬ عجیب نیست
عمری خدا به دور تو گردانده ماه را

حالم بد است٬ مثل گدایی که سالهاست
چشمش گرفته دختر یک پادشاه را

من در نماز غرق که باشم بغیر تو؟!
اسمت می آید "" اشهد ان لا اله"را


#حسین_زحمتکش
@asheghanehaye_fatima


چون دوستم می‌ داری و تنگ در آغوش می‌ کشی
هیجان‌زده تسلیم می‌شوم
تا توفان‌ها و هراس‌هایم را آرام کنم
عشق من با من سخن بگو
باید شب‌های ناخوشایند را
از فریاد‌های شوق‌مان لبریز کنیم
شب‌های آرام را افسون کنیم
عشق من با من سخن بگو
در شبی که قربانی سرنوشت‌های شوم است
اشباه دلهره می‌آفرینند
و تو مگر مرده‌ای هستی!؟
عشق من با من سخن بگو
دوستم اگر داری
باید بگویی
هیجانت را باید ثابت کنی
شور و شوقت را
عشق من با من سخن بگو
دروغ هم حتی گفته باشی
حتی وانمود به شور و هیجان هم کرده باشی
برای این‌که رؤیا ادامه یابد
عشق من با من سخن بگو



#روبر_دسنوس
#شاعر_فرانسه🇫🇷
ترجمه:
#سهراب_کریمی
@asheghanehaye_fatima



تکيه دادم به شونه ي خودکار
توي اين برزخ ِ فراموشي
نيستي و تا گلو فرو رفتم
توشب ِ سرد ِ بي هم-آغوشي

روي دست ِ تموم ِ اين شب ها
مونده موهاي پر کلاغي ِ من
خالي ام از خودم، ولي ازتو-
پُرشدم،عشق ِ اتفاقي ِ من!

نيستي و اين ترانه ناکوکه
توجدال ِ سکوت و فريادم
ائتلاف ِ عذاب وکابوسم
اتفاقم که توغم افتادم

به دياپازون ِ سرانگشتات
کوک ِ اين شاعر ُ منظم کن
گاهي ام لابه لاي اون اخمات
خنده اي محو و گنگ و مبهم کن

کودتاي تموم ِ ساعت ها
انقلاب ِ تموم ِ روياها
کل ِ دنيا رو دُور ِ تکراره
بين ِ شايد...اگر...و اماها

گونه هام خيس ِ اشکن و ،قلبم
مث موهاي تو پريشونه
گفتي:رد شو...برو، فراموشي-
توي اين روزا خيلي آسونه

گفتي:تقدير ِ ما همون برگه
که مي افته رو سينه ي پاييز
گفتي:بگذر ازاين ترانه ي درد
آخرش تلخه و ملال انگيز

گفتي:روزاي خوبمون تنها
حاصل عادتي غلط بوده
گفتي:بايد تموم شن اين روزا
مث يه ماجراي بيهوده

اينکه نيستي شبيه کابوسه
من به دنياي بي تو مشکوکم
دم به دم شعر و واژه مي ميره
وسط ِ گريه هاي ناکوکم

نيستي وتلخه کام ِ اوقاتم
شب شبيه ِ يه گور ِ نم-داره
نيستي و کار هرشبم بي تو
بوسه روي لباي سيگاره...


#ليلا_کاظمي_فراهاني
برایت شعر خواهم خواند
و قصه ی مردی که بی وقفه
شکلی از دوست_داشتن بود

کافی ست جای لب هام
قلبم را گوش کنی...!

#حمید_جدیدی


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



دل از من نَبَر، مرد غمگین من
به احساس من دست درازی نکن
یه کابوس، بیداره تو تخت من
واسه خوابمون قصه سازی نکن
.
من انگار فوبیا ی دل بستنم...
می ترسم از این "ما شدن" درک کن!
تویی که قراره بری آخرش،
همین لحظه پاشو منو ترک کن!
.
داری جون میگیری تو رویای من
دارم میپرم هرشب از خواب تو
میترسم توام نقش بازی کنی...
سکانسای تکراری ثابتو...
.
دلم رو نلرزون، برو مرد من...
دارم کم میارم زیر هر نگات
دارم غرق میشم تو اخمای تو
دلم غنج میره واسه خنده هات...
.
دل از من نبر، گوش کن! رک بگم!
می ترسم بیای، عاشقت شم، بری
من انگار فوبیای دل بستنم
همون دور باشی برام بهتری...


#اهورا_فروزان
.
*#فوبيا: ترس شديد يا بيمارگونه که در روانشناسی به هراس زدگی یا #فوبیا (Phobia) شهرت دارد.
@asheghanehaye_fatima



به خاطر داری که هرگز برای تصاحب تو
با هم‌نوعانم جنگیده باشم ؟
از وقتی تن جنگل
کاناپه ی عشقبازی ماست
از وقتی روی این همه پرنده می خوابیم
جنگی شده ام
اندامت را روی پوست گونه ی درخت طرح میزنم
و تو را ماغ می کشم
با گوزن های اردیبهشت
غزالک سفید من
مینیاتور!
پای نرمت را از این مار بیرون بکش
جاکلیدی ات،
تلفن ات،
وسایل زیبایی ات،
اوراق هویّت ات را
از شکم این تمساح بیرون بریز
من هم این گوزن را
از تنم در می آورم
بگذار لباس ها و کفش های ما بچرند و
شکار کنند و
برّه هایشان را شیر بدهند
بگذار از پیله ی تن ات
هزار پروانه
تن کشیده باشد به سمت نور
انسان ات را در برم میخواهم
با این برهنگی بی گناه
اصلاً کسی ماهتاب را
با شلوار کتانی
یا پیراهن ابریشم شنیده‌است؟



#علیرضا_راهب_۱۳۸۱
شعر #برهنگی ،
ازمجموعه‌ی #عشق_پاره‌_وقت
‌مي توان گفت " بي خيال "
امّا بي خيال نبود!
نمي شود بود
چطور بي خيال شويم وقتي هر تكه مان جايي افتاده است؟
فقط مي توانيم وانمود كنيم
سكوت كنيم
وَ شب ها، نخوابيم ...

#سپيده_اميدى

@asheghanehaye_fatima