@asheghanehaye_fatima
حال و روز آنکه را امّید دادی دیدهای؟
دیده ای دنیای بعد از تو، چه با من کرده است
آخر همراهی حزب تو، حبسِ خانگی ست
هرکه در دام تو افتادهست، عمری بَرده است
من که اهل این سیاستها نبودم قبل تو
آمدی تا اغتشاش روزگار من شوی
سرنوشتم بوده کودک باشم و مَردی کنم
سرنوشتت بوده بی مهری کنی تا «زن» شوی
خالق انگیزهی پرواز های پیش از این
ترک کردی تا بدون بال و پر حرکت کنم؟
بسته ام خود را به تختی که در آن باید تو را...
بسته ام خود را به تختی تا مگر ترکت کنم
آنچه بعد از تو برایم ماند، عمری بی کسیست
هیبتی آشفته، جسمی خسته، چشمانی کبود
گاه گاهی هم نگاهی کن به این روح خمار
اعتیاد من به چشمان تو تفریحی نبود
با تمام ناسپاسیهای عشقت ساختم
با تمام دلخوشیهای دروغت، دلخوشم
مثل تهدیدی که باید مادران، فرزند را
گفته بودم بگذری از مرز، خود را میکُشم
روز و شب، این تختخواب آرامگاهم میشود
در پتو میپیچد و... یک گوشه چالَم میکُند
خواهشاً خاموش کن اخبار دنیا را، مگر
حال عالم بعد از این، فرقی به حالم میکند؟
کاش میکردم فقط پیش از همین آشفتگی
طعم لبهای تو را یک بار دیگر امتحان
تا ابد آزار خواهد داد روحم را همین
ای تمام قولهای «تا ابد با من بمان»
عشق تو، بعد از خودت در من هیولا میشود
هرچه با «بم» کرد روزی زلزله، آن میکُند
ظاهراً بی مشکلم، امّا دروناً مُردهام
عشق یک شاعر، شبیه «ایدز» داغان میکند
یک طرف بیاعتنایی، یک طرف درماندگی
سهم من از رابطه با سهم تو یکسان نبود
پس کشیدی پای خود را هرکجا سختی رسید
عشق تو از ابتدا هم مرد این میدان نبود
من پس از یک عمر دل بستن به تو فهمیدهام
«عشق» ترکیب حماقت در هوس با سادگیست
تو به راه خود برو، من هم به بیراه خودم
انحراف از راه، تنها هدیهی دلداگی ست...
#آریا_صلاحی
حال و روز آنکه را امّید دادی دیدهای؟
دیده ای دنیای بعد از تو، چه با من کرده است
آخر همراهی حزب تو، حبسِ خانگی ست
هرکه در دام تو افتادهست، عمری بَرده است
من که اهل این سیاستها نبودم قبل تو
آمدی تا اغتشاش روزگار من شوی
سرنوشتم بوده کودک باشم و مَردی کنم
سرنوشتت بوده بی مهری کنی تا «زن» شوی
خالق انگیزهی پرواز های پیش از این
ترک کردی تا بدون بال و پر حرکت کنم؟
بسته ام خود را به تختی که در آن باید تو را...
بسته ام خود را به تختی تا مگر ترکت کنم
آنچه بعد از تو برایم ماند، عمری بی کسیست
هیبتی آشفته، جسمی خسته، چشمانی کبود
گاه گاهی هم نگاهی کن به این روح خمار
اعتیاد من به چشمان تو تفریحی نبود
با تمام ناسپاسیهای عشقت ساختم
با تمام دلخوشیهای دروغت، دلخوشم
مثل تهدیدی که باید مادران، فرزند را
گفته بودم بگذری از مرز، خود را میکُشم
روز و شب، این تختخواب آرامگاهم میشود
در پتو میپیچد و... یک گوشه چالَم میکُند
خواهشاً خاموش کن اخبار دنیا را، مگر
حال عالم بعد از این، فرقی به حالم میکند؟
کاش میکردم فقط پیش از همین آشفتگی
طعم لبهای تو را یک بار دیگر امتحان
تا ابد آزار خواهد داد روحم را همین
ای تمام قولهای «تا ابد با من بمان»
عشق تو، بعد از خودت در من هیولا میشود
هرچه با «بم» کرد روزی زلزله، آن میکُند
ظاهراً بی مشکلم، امّا دروناً مُردهام
عشق یک شاعر، شبیه «ایدز» داغان میکند
یک طرف بیاعتنایی، یک طرف درماندگی
سهم من از رابطه با سهم تو یکسان نبود
پس کشیدی پای خود را هرکجا سختی رسید
عشق تو از ابتدا هم مرد این میدان نبود
من پس از یک عمر دل بستن به تو فهمیدهام
«عشق» ترکیب حماقت در هوس با سادگیست
تو به راه خود برو، من هم به بیراه خودم
انحراف از راه، تنها هدیهی دلداگی ست...
#آریا_صلاحی
@asheghanehaye_fatima
آدمی گاهی به نقطه ای می رسد
که دیگر درد ندارد، اندوه ندارد
هول ندارد، هراس ندارد.
(نمی دانم تجربه کرده اید یا نه...)
وقتی آدمی به این نقطه می رسد
دست از دار و ندارِ دنیا می شوید
رُخ به رُخ دوزخِ بی دلیل
می ایستد،
می گوید:
از این همه سایهْ سارِ خُنَک
من هم سهمی دارم،
من هم انسانم
مرا نه از خاک و نه از آتش
مرا نه از درد و نه از دروغ
مرا نه از ناروا و نه از نومیدی...
مرا
از پیروزیِ بی امانِ زندگی آفریده اند.
و این نقطه... همان نقطۀ موعود است
نقطه ای که سرآغازِ هزاران خطِ روشن است!
#سیدعلی_صالحی
شازدهکوچولو فال فروش میدان راهآهن
انتشارات نگاه
آدمی گاهی به نقطه ای می رسد
که دیگر درد ندارد، اندوه ندارد
هول ندارد، هراس ندارد.
(نمی دانم تجربه کرده اید یا نه...)
وقتی آدمی به این نقطه می رسد
دست از دار و ندارِ دنیا می شوید
رُخ به رُخ دوزخِ بی دلیل
می ایستد،
می گوید:
از این همه سایهْ سارِ خُنَک
من هم سهمی دارم،
من هم انسانم
مرا نه از خاک و نه از آتش
مرا نه از درد و نه از دروغ
مرا نه از ناروا و نه از نومیدی...
مرا
از پیروزیِ بی امانِ زندگی آفریده اند.
و این نقطه... همان نقطۀ موعود است
نقطه ای که سرآغازِ هزاران خطِ روشن است!
#سیدعلی_صالحی
شازدهکوچولو فال فروش میدان راهآهن
انتشارات نگاه
@asheghanehaye_fatima
تو را بسيار دوست دارم
و رويای من اين است که مرا
در پيراهنی نو مبهوت کنی
و با عطری تازه ، ديدگاهی تازه
و رويای من اين است
که بارانی از شط بلند پرسش ها
بر من بباری
و چون خوشه گندم از پارچه ناز بالش بشکفی
تو را بسيار دوست دارم
و می دانم که نمی دانی
و مسئله اين است...
#نزار_قبانی
تو را بسيار دوست دارم
و رويای من اين است که مرا
در پيراهنی نو مبهوت کنی
و با عطری تازه ، ديدگاهی تازه
و رويای من اين است
که بارانی از شط بلند پرسش ها
بر من بباری
و چون خوشه گندم از پارچه ناز بالش بشکفی
تو را بسيار دوست دارم
و می دانم که نمی دانی
و مسئله اين است...
#نزار_قبانی
@asheghanehaye_fatima
زن بودن
غم انگیز ترین شادی دنیاست
و نمیدانی
من به خاطر "تو"
چقدر به اشک هایم
لبخند زده ام!
#سمانه_سوادی
زن بودن
غم انگیز ترین شادی دنیاست
و نمیدانی
من به خاطر "تو"
چقدر به اشک هایم
لبخند زده ام!
#سمانه_سوادی
@asheghanehaye_fatima
🍂🌧
اگر بدانی
وقتی نیستی
چقدر بیهوده ام!
تلخم، خرابم، هیچم...
اگر بدانی
هیچوقت نمیروی
حتی به خواب...
#عباس_معروفی
🍂🌧
اگر بدانی
وقتی نیستی
چقدر بیهوده ام!
تلخم، خرابم، هیچم...
اگر بدانی
هیچوقت نمیروی
حتی به خواب...
#عباس_معروفی
@asheghanehaye_fatima
چرا تو؟ تنها تو؟
چرا تنها تو از میان زنان
هندسه ی حیات مرا در هم می ریزی
پا برهنه
به جهان کوچکم وارد می شوی
در را می بندی و من
اعتراضی نمی کنم؟
چرا تنها تو را دوست دارم
و می خواهم؟
#نزار_قبانی
چرا تو؟ تنها تو؟
چرا تنها تو از میان زنان
هندسه ی حیات مرا در هم می ریزی
پا برهنه
به جهان کوچکم وارد می شوی
در را می بندی و من
اعتراضی نمی کنم؟
چرا تنها تو را دوست دارم
و می خواهم؟
#نزار_قبانی
@asheghanehaye_fatima
معشوق من
همچون طبیعت
مفهوم ناگزیر صریحی دارد
او با شکست من
قانون صادقانه قدرت را
تأیید میکند
او وحشیانه آزادست
مانند یک غریزه سالم
در عمق یک جزیره نامسکون
او پاک میکند
با پارههای خیمه مجنون
از کفش خود، غبار خیابان را
#فروغ_فرخزاد
#تولدی_دیگر
معشوق من
همچون طبیعت
مفهوم ناگزیر صریحی دارد
او با شکست من
قانون صادقانه قدرت را
تأیید میکند
او وحشیانه آزادست
مانند یک غریزه سالم
در عمق یک جزیره نامسکون
او پاک میکند
با پارههای خیمه مجنون
از کفش خود، غبار خیابان را
#فروغ_فرخزاد
#تولدی_دیگر
@asheghanehaye_fatima
فرداهایم از دیوارهای شما شفاف میشود
دیوارهای بیطی
آزردههای فاصله
چسبیدههای تن
سویی كدر نشسته در جستجوی اویِ شما
هفتادها تپندهی تاریك را
كاویده با سرانگشت اینسو
هربار انگشتهایی
دیوارهای بیطی را آنسو آزردهاند
آزردههای مشغلهی ناخن
با روزهای مایعیِ بینور
چسبیده با مناند در اینسو
در فرصت ستاره و تبِ یك شب
شفاف میشود
فردایم از طلیعهی چاقو!
#یدالله_رویایی
#لبریخته_ها
فرداهایم از دیوارهای شما شفاف میشود
دیوارهای بیطی
آزردههای فاصله
چسبیدههای تن
سویی كدر نشسته در جستجوی اویِ شما
هفتادها تپندهی تاریك را
كاویده با سرانگشت اینسو
هربار انگشتهایی
دیوارهای بیطی را آنسو آزردهاند
آزردههای مشغلهی ناخن
با روزهای مایعیِ بینور
چسبیده با مناند در اینسو
در فرصت ستاره و تبِ یك شب
شفاف میشود
فردایم از طلیعهی چاقو!
#یدالله_رویایی
#لبریخته_ها
@asheghanehaye_fatima
یک روز ما هم در میان بودیم و از این حرفها
یعنی که جزئی از جهان بودیم و از این حرفها
عشق و شباب و رندی و پایان فیلم هندی و...
گریان و خندان توأمان بودیم و از این حرفها
از نسل فال حافظ و نسل تز و آنتیتز و...
نسل مفاتیحالجنان بودیم و از این حرفها
بابا و باباهای ما دنبال نان بودند و ما
دنبال چیزی لای نان بودیم و از این حرفها
یک چند در بیم و امید، هر سمت بادی میوزید
در اختیار بادبان بودیم و از این حرفها
یک چند مثل عنکبوت، در دست مشتی لات و لوت
نقش درفش کاویان بودیم و از این حرفها
پشت نقاب قصهها، لای کتاب قصهها
در جستجوی قهرمان بودیم و از این حرفها
تردید بیحد داشتیم، آمد نیامد داشتیم
یک چند در ترس و تکان بودیم و از این حرفها
گفتند میآید کسی، تا قفلها را بشکند
ما هم که دنبال همان بودیم و از این حرفها
بر شانهی ما پا گذاشت، در خانهی ما پا گذاشت
دزدی که او را نردبان بودیم و از این حرفها
از ما فقط شکر خدا، برده کلید خانه را
ما بیش از حد بد گمان بودیم و از این حرفها
ماه همه در چاه بود، خورشید ما در ماه بود
مجذوب این رنگینکمان بودیم و از این حرفها
از شوق مفرط بارها، رقصان به روی دارها
بین زمین و آسمان بودیم و از این حرفها
گفتیم با تنبان پر، جایی نمیخوابد شتر
یعنی که ما هم ساربان بودیم و از این حرفها
یکدفعه زد اعجاز شد، بحث فضای باز شد
ما هم که اهل گفتمان بودیم و از این حرفها
گفتیم از کی تاکنون، در طول اعصار و قرون
ما در پی حق بیان بودیم و از این حرفها
گفتند چیزی شد عیان، دیگر چه حاجت... بعد از آن
دنبال آن چیز عیان بودیم و از این حرفها
دیروز بعد از سالها، در کوچه دیدم شیخ را
سرگرم احوال و فلان بودیم و از این حرفها
مشغول بحث و گفتوگو، از روزهای پیشرو
البته با زخم زبان بودیم و از این حرفها
گفتم که دنیا را ببین، هان «ای بهار دلنشین»
کی ما به فکر «شد خزان» بودیم و از این حرفها
طعنه به مستان میزدید، لیوان به لیوان میزدید
ما در کف ته استکان بودیم و از این حرفها
هی در میان بگذاشتید، هی از میان برداشتید
ما هم که بیخ ریشتان بودیم و از این حرفها
آهسته زد بر دوش من، آورد سر در گوش من
فرمود اگر بار گران بودیم و از این حرفها
#رحیم_رسولی
یک روز ما هم در میان بودیم و از این حرفها
یعنی که جزئی از جهان بودیم و از این حرفها
عشق و شباب و رندی و پایان فیلم هندی و...
گریان و خندان توأمان بودیم و از این حرفها
از نسل فال حافظ و نسل تز و آنتیتز و...
نسل مفاتیحالجنان بودیم و از این حرفها
بابا و باباهای ما دنبال نان بودند و ما
دنبال چیزی لای نان بودیم و از این حرفها
یک چند در بیم و امید، هر سمت بادی میوزید
در اختیار بادبان بودیم و از این حرفها
یک چند مثل عنکبوت، در دست مشتی لات و لوت
نقش درفش کاویان بودیم و از این حرفها
پشت نقاب قصهها، لای کتاب قصهها
در جستجوی قهرمان بودیم و از این حرفها
تردید بیحد داشتیم، آمد نیامد داشتیم
یک چند در ترس و تکان بودیم و از این حرفها
گفتند میآید کسی، تا قفلها را بشکند
ما هم که دنبال همان بودیم و از این حرفها
بر شانهی ما پا گذاشت، در خانهی ما پا گذاشت
دزدی که او را نردبان بودیم و از این حرفها
از ما فقط شکر خدا، برده کلید خانه را
ما بیش از حد بد گمان بودیم و از این حرفها
ماه همه در چاه بود، خورشید ما در ماه بود
مجذوب این رنگینکمان بودیم و از این حرفها
از شوق مفرط بارها، رقصان به روی دارها
بین زمین و آسمان بودیم و از این حرفها
گفتیم با تنبان پر، جایی نمیخوابد شتر
یعنی که ما هم ساربان بودیم و از این حرفها
یکدفعه زد اعجاز شد، بحث فضای باز شد
ما هم که اهل گفتمان بودیم و از این حرفها
گفتیم از کی تاکنون، در طول اعصار و قرون
ما در پی حق بیان بودیم و از این حرفها
گفتند چیزی شد عیان، دیگر چه حاجت... بعد از آن
دنبال آن چیز عیان بودیم و از این حرفها
دیروز بعد از سالها، در کوچه دیدم شیخ را
سرگرم احوال و فلان بودیم و از این حرفها
مشغول بحث و گفتوگو، از روزهای پیشرو
البته با زخم زبان بودیم و از این حرفها
گفتم که دنیا را ببین، هان «ای بهار دلنشین»
کی ما به فکر «شد خزان» بودیم و از این حرفها
طعنه به مستان میزدید، لیوان به لیوان میزدید
ما در کف ته استکان بودیم و از این حرفها
هی در میان بگذاشتید، هی از میان برداشتید
ما هم که بیخ ریشتان بودیم و از این حرفها
آهسته زد بر دوش من، آورد سر در گوش من
فرمود اگر بار گران بودیم و از این حرفها
#رحیم_رسولی
گاهی دلم هوس شیطنت میکند
از همان شیطنت هایی که
حرف تو پشت بند ان است
که می گویی:
مگه دستم بهت نرسه💋😍
@asheghanehaye_fatima
از همان شیطنت هایی که
حرف تو پشت بند ان است
که می گویی:
مگه دستم بهت نرسه💋😍
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
وقتی در شب راه میرفتم
و در جستوجوی پناهگاه گرمی بودم
از کنارم گذشت،
گفتم:
هی نگاه کن! روی مژههايت دانههای برف ريخته است
و او گفت:
اين برف نيست
پرهای بالشی است که خدا در آسمان تکانده است
و سپس لبهای خندانش را گشود
تا برفی را فوت کند
و ما هر دو خنديديم...
بعد به چشمانش نگاه کردم
و ديدم که چشمانش،گرمترين پناهگاه جهان است...
#شل_سیلور_استاین
برگردان: #علیرضا_برادران
وقتی در شب راه میرفتم
و در جستوجوی پناهگاه گرمی بودم
از کنارم گذشت،
گفتم:
هی نگاه کن! روی مژههايت دانههای برف ريخته است
و او گفت:
اين برف نيست
پرهای بالشی است که خدا در آسمان تکانده است
و سپس لبهای خندانش را گشود
تا برفی را فوت کند
و ما هر دو خنديديم...
بعد به چشمانش نگاه کردم
و ديدم که چشمانش،گرمترين پناهگاه جهان است...
#شل_سیلور_استاین
برگردان: #علیرضا_برادران
@asheghanehaye_fatima
هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی
خون مرا دوباره به پیمانه میکنی
ای آنکه دست بر سر من میکشی! بگو
فردا دوباره موی که را شانه میکنی؟
گفتی به من نصیحت دیوانگان مکن!
باشد، ولی نصیحت دیوانه میکنی
ای عشق سنگدل که به آیینه سر زدی
در سینهی شکستهدلان خانه میکنی؟
بر تن چگونه پیله ببافم که عاقبت
چون رنگ رخنه در پر پروانه میکنی
عشق است و گفتهاند که یک قصه بیش نیست
این قصه را به مرگ خود افسانه میکنی
#فاضل_نظری
هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی
خون مرا دوباره به پیمانه میکنی
ای آنکه دست بر سر من میکشی! بگو
فردا دوباره موی که را شانه میکنی؟
گفتی به من نصیحت دیوانگان مکن!
باشد، ولی نصیحت دیوانه میکنی
ای عشق سنگدل که به آیینه سر زدی
در سینهی شکستهدلان خانه میکنی؟
بر تن چگونه پیله ببافم که عاقبت
چون رنگ رخنه در پر پروانه میکنی
عشق است و گفتهاند که یک قصه بیش نیست
این قصه را به مرگ خود افسانه میکنی
#فاضل_نظری
@asheghanehaye_fatima
آنگاه که میمیرم
این حروف، مرا به سوی تو خواهند آورد
بیآنکه به راستی چیزی عوض شود
ای عشق بزرگ من!
آنگاه که میمیرم
درون این ورق را خوب جستوجو کن
به غرفهٔ کلماتم برو
تا مرا در میان سطرها بیابی
که چونان جغد دهشت
خاموش در پروازم...
و آنگاه که اندوهگین شدی و گوشهٔ نوشتهام را آتش زدی
در کنارت حاضر میشوم
همچنان که جنها حاضر میشوند
در قصههای شامیِ مادر بزرگم
آنگاه که آرزومندی، مویشان را آتش میزد!
آنگاه که این صفحه را خشمگین پاره کنی
فریاد درد مرا خواهی شنید...
اما چون آن را در محبت نگاهت غرق کنی
بیگمان، خورشید بر بالای گور من در بیروت
خواهد درخشید!
#غادة_السمان
برگردان #عبدالحسین_فرزاد
آنگاه که میمیرم
این حروف، مرا به سوی تو خواهند آورد
بیآنکه به راستی چیزی عوض شود
ای عشق بزرگ من!
آنگاه که میمیرم
درون این ورق را خوب جستوجو کن
به غرفهٔ کلماتم برو
تا مرا در میان سطرها بیابی
که چونان جغد دهشت
خاموش در پروازم...
و آنگاه که اندوهگین شدی و گوشهٔ نوشتهام را آتش زدی
در کنارت حاضر میشوم
همچنان که جنها حاضر میشوند
در قصههای شامیِ مادر بزرگم
آنگاه که آرزومندی، مویشان را آتش میزد!
آنگاه که این صفحه را خشمگین پاره کنی
فریاد درد مرا خواهی شنید...
اما چون آن را در محبت نگاهت غرق کنی
بیگمان، خورشید بر بالای گور من در بیروت
خواهد درخشید!
#غادة_السمان
برگردان #عبدالحسین_فرزاد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#Video
Artist: #Lara_Fabian
Name: Je t'aime / دوستت دارم
◼️ شاهکار #لارا_فابیان با زیرنویس فارسی
@asheghanehaye_fatima
Artist: #Lara_Fabian
Name: Je t'aime / دوستت دارم
◼️ شاهکار #لارا_فابیان با زیرنویس فارسی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
من
می دانم روزی سراسر شور
در کنارم خواهی بود
در حالی که
انکار می کنی زاده ی ذهن من هستی
و ادعا می کنی
گرمای عشق
برای اثبات تن کافی ست....
گرچه کاملا روشن است
تمام زیبایی ات؛ تمام لطافتت
هدیه ای ست
که من تو را بخشیده ام، عزیزم
#سیلویا_پلات
#شهناز_خسروی
@asheghanehaye_fatima
آری بخشیده ام ات!
تو آزادی عزیزم و من هم! و در مسیری که پیش روی ماست اگر چه هر دو می تواند به سمت خوشبختی باشد... ولی کاملا از هم جداست.
من
می دانم روزی سراسر شور
در کنارم خواهی بود
در حالی که
انکار می کنی زاده ی ذهن من هستی
و ادعا می کنی
گرمای عشق
برای اثبات تن کافی ست....
گرچه کاملا روشن است
تمام زیبایی ات؛ تمام لطافتت
هدیه ای ست
که من تو را بخشیده ام، عزیزم
#سیلویا_پلات
#شهناز_خسروی
@asheghanehaye_fatima
آری بخشیده ام ات!
تو آزادی عزیزم و من هم! و در مسیری که پیش روی ماست اگر چه هر دو می تواند به سمت خوشبختی باشد... ولی کاملا از هم جداست.
@asheghanehaye_fatima
عزیزِ دلم،
خواهش میکنم
مرا تنگ در آغوش بگیر
تنگِ تنگ، چنان تنگ که آرزویش را میکنم.
همانطور که طیِ مسافرتم
در قطار، در اتوبوس،
با خویشاوندانم در دادگاه،
در خیابانها و مزارع احساس میکردم.
در خیالِ خودم،
مسافرِ هم کوپهام را کنار زدم
و تو را به جایش نشاندم،
بعد هر دو
در جای خود آرام باقی ماندیم
و به یکدیگر نگاه کردیم.
#فرانتس_کافکا
نامه به فلیسه
عزیزِ دلم،
خواهش میکنم
مرا تنگ در آغوش بگیر
تنگِ تنگ، چنان تنگ که آرزویش را میکنم.
همانطور که طیِ مسافرتم
در قطار، در اتوبوس،
با خویشاوندانم در دادگاه،
در خیابانها و مزارع احساس میکردم.
در خیالِ خودم،
مسافرِ هم کوپهام را کنار زدم
و تو را به جایش نشاندم،
بعد هر دو
در جای خود آرام باقی ماندیم
و به یکدیگر نگاه کردیم.
#فرانتس_کافکا
نامه به فلیسه
@asheghanehaye_fatima
همه اش که نباید ترسید
راه که بیُفتیم
ترسمان میریزد...
کتاب : ماهی سیاه کوچولو
#صمد_بهرنگی
همه اش که نباید ترسید
راه که بیُفتیم
ترسمان میریزد...
کتاب : ماهی سیاه کوچولو
#صمد_بهرنگی