@asheghanehaye_fatima
.
مثل یک مسافر
پیشانی ات را میبوسد
به امیدِ دیداری میگوید
و میرود
ناگهان در خم یک کوچه گمش میکنی
ناگهان خودت را در گرگ و میشِ یک شهر ، مثل یک غریبه ، گم میکنی
ناگهان هیچ چیز پیدا نیست
هیچ چیز
جز تبسمی که لحظه به لحظه ناپدید میشود
جز آدمی که در خودش قطره قطره آب میشود
جز خاطره ی یک شب
و یک تخت
آغشته به بویِ بوسه
و آغوش
و تنباکو
نیکی فیروزکوهی
.
مثل یک مسافر
پیشانی ات را میبوسد
به امیدِ دیداری میگوید
و میرود
ناگهان در خم یک کوچه گمش میکنی
ناگهان خودت را در گرگ و میشِ یک شهر ، مثل یک غریبه ، گم میکنی
ناگهان هیچ چیز پیدا نیست
هیچ چیز
جز تبسمی که لحظه به لحظه ناپدید میشود
جز آدمی که در خودش قطره قطره آب میشود
جز خاطره ی یک شب
و یک تخت
آغشته به بویِ بوسه
و آغوش
و تنباکو
نیکی فیروزکوهی
دریغا ویرانِ بیحاصلی که منم!
ویرانِ توام
همچون زنی عاشق که به بسترِ معشوقِ ازدسترفتهی خویش میخزد
تا بوی او را دریابد
#جانِ #مرا #اما
تسلایی مقدر نیست
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
ویرانِ توام
همچون زنی عاشق که به بسترِ معشوقِ ازدسترفتهی خویش میخزد
تا بوی او را دریابد
#جانِ #مرا #اما
تسلایی مقدر نیست
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
.
.
ديوارهاي خانه
تنها شاهدان عيني عاشقانه هاي تؤاند
و من
در دنياي وارونه ي انكار تو
تنها مانده ام .
.
شب ها
سر بر آغوش ديوار مي گذارم
عاشقانه از تو مي گويم
و غريبانه دلتنگ مي شوم
.
پنجره ها از دلتنگي هاي شبانه ي من
بغض كرده اند
و رد اشك هايشان
روي شيشه ها پيداست .
و تو اما
در كدام آغوش به خواب رفته اي؟!
.
.
#سارا_قبادي
#بي_تو_تمام_عاشقانه_هاي_دنيا_بوي_مرگ_مي_دهند
.
.
.
.
ديوارهاي خانه
تنها شاهدان عيني عاشقانه هاي تؤاند
و من
در دنياي وارونه ي انكار تو
تنها مانده ام .
.
شب ها
سر بر آغوش ديوار مي گذارم
عاشقانه از تو مي گويم
و غريبانه دلتنگ مي شوم
.
پنجره ها از دلتنگي هاي شبانه ي من
بغض كرده اند
و رد اشك هايشان
روي شيشه ها پيداست .
و تو اما
در كدام آغوش به خواب رفته اي؟!
.
.
#سارا_قبادي
#بي_تو_تمام_عاشقانه_هاي_دنيا_بوي_مرگ_مي_دهند
.
.
@asheghanehaye_fatima
.
محبوبِ من!
میداني؟!
زن بودن عجیب میچسبد؛
وقتي تو آنقدر در من ریشه دوانده ای
که دوست دارم تمامِ عمر را برایت زنانگي کنم و پا به پایت پیر شوم...
میخواهم برایت بنویسم:
دوستت دارم؛
به وقتِ خیس شدن هایمان زیر بارانِ تندِ اردیبهشت...
به زیبایي شکوفه های بهارنارنجِ باغِ پدربزرگ...
دوستت دارم؛
به وقتِ روزهای قرار کاري ات؛ وقتي عطرِ خوشِ تنت توی خانه میپیچد،
چنان غرق تو میشوم که
پیازِ سرِ اجاقم میسوزد و
پیراهنت چروک میماند...
دوستت دارم؛
به وقتِ عصرهایي که
کنار چايِ دارچینت عاشقانه هایم را میخوانم و تو واژه به واژه اش را قند چایيت میکني و سر میکشي...
دوستت دارم؛
آن شب هایي که درِ گوشم آرام لالایي عشق را زمزمه میکني و طعمِ شیرینش را به لب هایم میچشاني،
به تمامِ نمازهای صبحِ قضا شده ی فردایش...
تو چه میداني که من
دلم ضعف ميرود برایِ چندین سالِ
بعدمان
به وقت چهل سالگي؛
برای عینکِ قابْ مشکيِ نزدیک بیني که میزني تا چشمانم را واضح تر بخواني.
برای تارهای سفید رنگِ روی شقیقه ها و چین های رو پیشانیت.
دوستت دارم؛
آنقدر که حتي گاهي فراموشم میشود تو نیستي و من تنها در خیالاتم با تو هروز عاشقانه هایم را زندگي میکنم...
محبوب من؛
برای نوشتن
تنها یک "تو" نیاز است
تا تمامِ صفحاتم پر شود از دوستت دارم هایي با سه نقطه...
پس نگاه کن؛
من مینویسم "تو"،
تو بخوان دوستت دارم...
#منیره_بشیری
.
محبوبِ من!
میداني؟!
زن بودن عجیب میچسبد؛
وقتي تو آنقدر در من ریشه دوانده ای
که دوست دارم تمامِ عمر را برایت زنانگي کنم و پا به پایت پیر شوم...
میخواهم برایت بنویسم:
دوستت دارم؛
به وقتِ خیس شدن هایمان زیر بارانِ تندِ اردیبهشت...
به زیبایي شکوفه های بهارنارنجِ باغِ پدربزرگ...
دوستت دارم؛
به وقتِ روزهای قرار کاري ات؛ وقتي عطرِ خوشِ تنت توی خانه میپیچد،
چنان غرق تو میشوم که
پیازِ سرِ اجاقم میسوزد و
پیراهنت چروک میماند...
دوستت دارم؛
به وقتِ عصرهایي که
کنار چايِ دارچینت عاشقانه هایم را میخوانم و تو واژه به واژه اش را قند چایيت میکني و سر میکشي...
دوستت دارم؛
آن شب هایي که درِ گوشم آرام لالایي عشق را زمزمه میکني و طعمِ شیرینش را به لب هایم میچشاني،
به تمامِ نمازهای صبحِ قضا شده ی فردایش...
تو چه میداني که من
دلم ضعف ميرود برایِ چندین سالِ
بعدمان
به وقت چهل سالگي؛
برای عینکِ قابْ مشکيِ نزدیک بیني که میزني تا چشمانم را واضح تر بخواني.
برای تارهای سفید رنگِ روی شقیقه ها و چین های رو پیشانیت.
دوستت دارم؛
آنقدر که حتي گاهي فراموشم میشود تو نیستي و من تنها در خیالاتم با تو هروز عاشقانه هایم را زندگي میکنم...
محبوب من؛
برای نوشتن
تنها یک "تو" نیاز است
تا تمامِ صفحاتم پر شود از دوستت دارم هایي با سه نقطه...
پس نگاه کن؛
من مینویسم "تو"،
تو بخوان دوستت دارم...
#منیره_بشیری
@asheghanehaye_fatima
بهمن بکش! شبهای من لبریز بیخوابیست !
بهمن بکش! که «کِنت»ها امروز قلّابیست !
بهمن بکش! بیخوابیام مدیون سردرد است
بهمن بکش! شبهای بیسیگار نامرد است .
بهمن بکش! که جیبمان خالیتر از خالیست
بهمن بکش! سیگار ارزان واقعا عالیست !
بهمن بکش! که فکر را درگیر خواهد کرد
بهمن بکش! بویش زنان را سیر خواهد کرد !
بهمن بکش! از فلسفه لبریز خواهی شد
بهمن بکش! نوروز من، پاییز خواهی شد
بهمن بکش! که چایِ بیسیگار، بیماریست !
بهمن بکش! دنیایمان یک زیر سیگاریست
بهمن بکش! دلبند این آغوش خواهیشد
بهمن بکش! که زیر پا خاموش خواهی شد
بهمن بکش! وقتی که در را بر همه بستی
بهمن بکش! در بین گریه، از سر مستی !
بهمن بکش! این آخرین نخهای این درد است
بهمن بکش! خِس خِس برای سینهی مرد است !
بهمن بکش! که سرفههایم باز می سوزند
بهمن بکش! لبهایمان را زود میدوزند !
بهمن بکش! که غصه را از یاد خواهی برد
بهمن بکش! بهمن بکش !
که زود خواهی مُرد
#محسن_عاصی
بهمن بکش! شبهای من لبریز بیخوابیست !
بهمن بکش! که «کِنت»ها امروز قلّابیست !
بهمن بکش! بیخوابیام مدیون سردرد است
بهمن بکش! شبهای بیسیگار نامرد است .
بهمن بکش! که جیبمان خالیتر از خالیست
بهمن بکش! سیگار ارزان واقعا عالیست !
بهمن بکش! که فکر را درگیر خواهد کرد
بهمن بکش! بویش زنان را سیر خواهد کرد !
بهمن بکش! از فلسفه لبریز خواهی شد
بهمن بکش! نوروز من، پاییز خواهی شد
بهمن بکش! که چایِ بیسیگار، بیماریست !
بهمن بکش! دنیایمان یک زیر سیگاریست
بهمن بکش! دلبند این آغوش خواهیشد
بهمن بکش! که زیر پا خاموش خواهی شد
بهمن بکش! وقتی که در را بر همه بستی
بهمن بکش! در بین گریه، از سر مستی !
بهمن بکش! این آخرین نخهای این درد است
بهمن بکش! خِس خِس برای سینهی مرد است !
بهمن بکش! که سرفههایم باز می سوزند
بهمن بکش! لبهایمان را زود میدوزند !
بهمن بکش! که غصه را از یاد خواهی برد
بهمن بکش! بهمن بکش !
که زود خواهی مُرد
#محسن_عاصی
Forwarded from دستیار
@asheghanehaye_fatima
تنت رازی ست بامن درمیان بگذار رازت را
کنارم فرصت خوبی ست بنشانی نیازت را
قضای سالهای رفته ی بی عشق آسان است
بیا بگذار در آغوش من یک شب نمازت را
مه آلودست موهایت حریر شال را بردار
ببینم آشکارا پیچ و خم های هرازت را
اگر چه جامه ات زیباست بر ماهور اندامت
شبی در گوشه ی جامه دران بنواز سازت را
شبی گفتی بیانقشی بزن از چشمهای من
به روی چشم هایم می کشم یک عمر نازت را
دماوند منی پیمودنت هرچند آسان نیست
همیشه دوست می دارم فرودت را فرازت را
#بهروز_آورزمان
تنت رازی ست بامن درمیان بگذار رازت را
کنارم فرصت خوبی ست بنشانی نیازت را
قضای سالهای رفته ی بی عشق آسان است
بیا بگذار در آغوش من یک شب نمازت را
مه آلودست موهایت حریر شال را بردار
ببینم آشکارا پیچ و خم های هرازت را
اگر چه جامه ات زیباست بر ماهور اندامت
شبی در گوشه ی جامه دران بنواز سازت را
شبی گفتی بیانقشی بزن از چشمهای من
به روی چشم هایم می کشم یک عمر نازت را
دماوند منی پیمودنت هرچند آسان نیست
همیشه دوست می دارم فرودت را فرازت را
#بهروز_آورزمان
@asheghanehaye_fatima
تو ایستاده ای امّـــــا تـوان دم زدنت نیست
خموشی ات همه فریاد وخودبه لب سخنت نیست
چه تلخ خورده ای از دست روزگار كه دیگر
چنان گذشته ی شیرین، لب شکر شکنت نیست
چه جای غـــم کـه ندارم تو را که در نظر من
سعادتی به جهان مثل دوست داشتنت نیست
چگونه می سپری تن بــــه بوسه هاى رقیبم
نشانِ بوسه ی من در کدام سوی تنت نیست؟
من از تو اصل تو را برگزیده ام کـــــه همیشه
دلت مراست -تو خود گفته ای-اگر بدنت نیست
چنین که عطر تنت ره به هر نسیم گرفته است
تو با منى و نیازي به بوي پیرهنت نیست
#حسين_منزوى
تو ایستاده ای امّـــــا تـوان دم زدنت نیست
خموشی ات همه فریاد وخودبه لب سخنت نیست
چه تلخ خورده ای از دست روزگار كه دیگر
چنان گذشته ی شیرین، لب شکر شکنت نیست
چه جای غـــم کـه ندارم تو را که در نظر من
سعادتی به جهان مثل دوست داشتنت نیست
چگونه می سپری تن بــــه بوسه هاى رقیبم
نشانِ بوسه ی من در کدام سوی تنت نیست؟
من از تو اصل تو را برگزیده ام کـــــه همیشه
دلت مراست -تو خود گفته ای-اگر بدنت نیست
چنین که عطر تنت ره به هر نسیم گرفته است
تو با منى و نیازي به بوي پیرهنت نیست
#حسين_منزوى
Forwarded from اتچ بات
.
هوای گریه دارم تو این شب بی پناه
دنبال تو میگردم دنبال یه تکیه گاه
دنبال اون دلی که تنهایی رو میشناسه
دستای عاشق من لبریز التماسه
هزار و یکشب من پر از صدای تو بود
گریه هر شب من فقط برای تو بود
هزار و یکشب من پر از صدای تو بود
گریه هر شب من فقط برای تو بود
سکوت شیشه ایم رو صدای تو میشکنه
تو آسمون عشقم شعر تو پر میزنه
با تو دل سیاهم به رنگ آسمونه
تو بغض من میشکنن شعرای عاشقونه
هزار و یکشب من پر از صدای تو بود
گریه هر شب من فقط برای تو بود
هزار و یکشب من پر از صدای تو بود
گریه هر شب من فقط برای تو بود
سکوت شیشه ایم رو صدای تو میشکنه
تو آسمون شعرم عشق تو پر میزنه
با تو دل سیاهم به رنگ آسمونه
تو بغض من میشکنن شعرای عاشقونه
هزارو یکشب من پر از صدای تو بود
گریه هر شب من فقط برای تو بود
#هزار_و_یکشب
#شادمهر_عقیلی
@asheghanehaye_fatima
هوای گریه دارم تو این شب بی پناه
دنبال تو میگردم دنبال یه تکیه گاه
دنبال اون دلی که تنهایی رو میشناسه
دستای عاشق من لبریز التماسه
هزار و یکشب من پر از صدای تو بود
گریه هر شب من فقط برای تو بود
هزار و یکشب من پر از صدای تو بود
گریه هر شب من فقط برای تو بود
سکوت شیشه ایم رو صدای تو میشکنه
تو آسمون عشقم شعر تو پر میزنه
با تو دل سیاهم به رنگ آسمونه
تو بغض من میشکنن شعرای عاشقونه
هزار و یکشب من پر از صدای تو بود
گریه هر شب من فقط برای تو بود
هزار و یکشب من پر از صدای تو بود
گریه هر شب من فقط برای تو بود
سکوت شیشه ایم رو صدای تو میشکنه
تو آسمون شعرم عشق تو پر میزنه
با تو دل سیاهم به رنگ آسمونه
تو بغض من میشکنن شعرای عاشقونه
هزارو یکشب من پر از صدای تو بود
گریه هر شب من فقط برای تو بود
#هزار_و_یکشب
#شادمهر_عقیلی
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
@asheghanehaye_fatima
ﺑﻪ ﺩﻝ ﻫﻮﺍﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﺮ ﻭ ﺩﻭﺷﺖ
ﮐﻪ ﺗﺎ ﺳﭙﯿﺪﻩ ﺩﻡ ﺍﻣﺸﺐ ﮐﺸﻢ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺖ
ﭼُﻨﺎﻥ ﻧﺴﯿﻢ ﮐﻪ ﮔﻠﺒﺮﮒ ﻫﺎ ﺯ ﮔﻞ ﺑﮑﻨﺪ
ﺑﺮﻭﻥ ﮐﻨﻢ ﺯ ﺗﻨﺖ ﺑﺮﮒ ﺑﺮﮒ ﺗﻦ ﭘﻮﺷﺖ
ﮔﻬﯽ ﮐﺸﻢ ﺑﻪ ﺑﺮﺕ ﺗﻨﮓ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺩﺭ ﮐﻤﺮﺕ
ﮔﻬﯽ ﻧﻬﻢ ﺳﺮ ﭘﺮ ﺷﻮﺭ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺩﻭﺷﺖ
ﭼﻪ ﮔﻮﺷﻮﺍﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺑﻮﺳﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺧﻮﺵ ﺗﺮ
ﮐﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﺑﻪ ﻻﻟﻪ ﯼ ﮔﻮﺷﺖ
ﮔﺮﯾﺰ ﻭ ﮔﻢ ﺷﺪﻥ ﻣﺎﻫﯿﺎﻥ ﺑﻮﺳﻪ ﯼ ﻣﻦ
ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺧﺰﻩ ﯼ ﻣﺨﻤﻞ ﺑﻨﺎ ﮔﻮﺷﺖ
ﺗﺮﻧﻤﯽ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺁﻭﺍﺯﻫﺎﯼ ﭘﺎﯾﺎﻧﯽ
ﮐﻪ ﻭﻗﺖ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺑﺮﻭﻥ ﮐﻨﺪ ﻫﻮﺷﺖ
ﭼﻮ ﻣﯿﺮﺳﯿﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﺎﯾﺎﻧﯽ
ﺟﻬﺎﻥ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺖ
ﭼﻪ ﺁﺷﻨﺎﺳﺖ ﺩﺭ ﺁﻥ ﮔﻔﺖ ﻭﮔﻮﯼ ﺭﺍﺯ ﻭ ﻧﯿﺎﺯ
ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻧـﮕﺎﻩ ﺧـــﺎﻣﻮﺷﺖ
#حسین_منزوی❤️
ﺑﻪ ﺩﻝ ﻫﻮﺍﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﺮ ﻭ ﺩﻭﺷﺖ
ﮐﻪ ﺗﺎ ﺳﭙﯿﺪﻩ ﺩﻡ ﺍﻣﺸﺐ ﮐﺸﻢ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺖ
ﭼُﻨﺎﻥ ﻧﺴﯿﻢ ﮐﻪ ﮔﻠﺒﺮﮒ ﻫﺎ ﺯ ﮔﻞ ﺑﮑﻨﺪ
ﺑﺮﻭﻥ ﮐﻨﻢ ﺯ ﺗﻨﺖ ﺑﺮﮒ ﺑﺮﮒ ﺗﻦ ﭘﻮﺷﺖ
ﮔﻬﯽ ﮐﺸﻢ ﺑﻪ ﺑﺮﺕ ﺗﻨﮓ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺩﺭ ﮐﻤﺮﺕ
ﮔﻬﯽ ﻧﻬﻢ ﺳﺮ ﭘﺮ ﺷﻮﺭ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺩﻭﺷﺖ
ﭼﻪ ﮔﻮﺷﻮﺍﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺑﻮﺳﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺧﻮﺵ ﺗﺮ
ﮐﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﺑﻪ ﻻﻟﻪ ﯼ ﮔﻮﺷﺖ
ﮔﺮﯾﺰ ﻭ ﮔﻢ ﺷﺪﻥ ﻣﺎﻫﯿﺎﻥ ﺑﻮﺳﻪ ﯼ ﻣﻦ
ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺧﺰﻩ ﯼ ﻣﺨﻤﻞ ﺑﻨﺎ ﮔﻮﺷﺖ
ﺗﺮﻧﻤﯽ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺁﻭﺍﺯﻫﺎﯼ ﭘﺎﯾﺎﻧﯽ
ﮐﻪ ﻭﻗﺖ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺑﺮﻭﻥ ﮐﻨﺪ ﻫﻮﺷﺖ
ﭼﻮ ﻣﯿﺮﺳﯿﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﺎﯾﺎﻧﯽ
ﺟﻬﺎﻥ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺖ
ﭼﻪ ﺁﺷﻨﺎﺳﺖ ﺩﺭ ﺁﻥ ﮔﻔﺖ ﻭﮔﻮﯼ ﺭﺍﺯ ﻭ ﻧﯿﺎﺯ
ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻧـﮕﺎﻩ ﺧـــﺎﻣﻮﺷﺖ
#حسین_منزوی❤️
@asheghanehaye_fatima
ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﻡ ﺳﻼﻣﺖ ﺭﺍ
ﺑﯽ ﺣﻮﺻﻠﻪ، ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻡ ﺑﺸﻘﺎﺏ ﺷﺎﻣﺖ ﺭﺍ
ﺧﺴﺘﻪ، ﺟﻠﻮ ﻣﯽ ﺁﯾﯽ ﻭ ﻣﯽ ﺑﻮﺳﯽ ﺍﻡ ﺍﻣّﺎ
ﻣﻦ ﻫﯽ ﻋﻘﺐ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﻫﯽ ﭘﺸﺖ ﺑﺎﻣﺖ ﺭﺍ
ﺁﺧﺮ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﺳﺮﺕ ﺍﺯ « ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺭﯼ»
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﮕﯿﺮﯼ ﺍﻧﺘﻘﺎﻣﺖ ﺭﺍ
ﺭﻭﯼ ﺗﻨﻢ ﺟﺎﯼ ﮐﺒﻮﺩﯼ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺖ
ﻣﺮﺩﯼ !! ﻧﺸﺎﻧﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ ﻫﺮ ﺷﺐ ﻣﺮﺍﻣﺖ ﺭﺍ !!
ﺩﺭ ﻣﻦ ﮔﺮﻩ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻃﻨﺎﺑﯽ، ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻫﯿﭽﻢ
ﺩُﻭﺭ ﺧﻮﺩﻡ، ﺩُﻭﺭ ﺗﻮ، ﺩُﻭﺭ ﻋﺸﻖ ﻣﯽ ﭘﯿﭽﻢ
ﻣﻦ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ، ﻣﻦ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ، ﺧﺴﺘﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ
ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﺳﺎﻋﺖ ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭﺵ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ ﺯﻭﺩ
ﺳﺮﻣﺎ ﺯﺩﻩ ﺩﻧﯿﺎﻡ ﺍﺯ ﺑﺮﻓﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﯼ
ﮔﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯿﺎﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﻭﺩ
ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻋﺎﺷﻖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺍﺩّﻋﺎ ﮐﺮﺩﯼ
ﺍﻣّﺎ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺯﻭﺩ ﺭﺍﻫﺖ ﺭﺍ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﯼ
ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﭘﺸﺖ ﺍﺳﻤﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ
ﺁﺧﺮ ﺑﮕﻮ ! ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩﯼ؟ !
ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﺭﻓﺘﻢ ﺷﺒﯿﻪ ﺫﺭّﻩ ﻫﺎﯼ ِ ﺷﻦ
ﺑﺎ ﺑﯽ ﺣﻮﺍﺳﯽ ﻣﺸﺖ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻭﺍ ﮐﺮﺩﯼ
ﻭ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻧﻌﺶ ِ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ِ ﮐﻢ ﺭﺍ
ﺣﻞ ﮐﺮﺩ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺧﻮﺩ ﻫﺮ ﺟﻮﺭﯼ ﺍﺯ ﻏﻢ ﺭﺍ
ﺣﻞ ﮐﺮﺩ ﺟﺪﻭﻝ ﻫﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺭﺍ ﮐﻒ ِ ﻣﻐﺰﻡ
ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺭﺩ ﮐﺮﺩ ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ِ ﻣﺴﻠّﻢ ﺭﺍ
ﻣﻦ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻋﺬﺍﺑﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ
ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺖ، ﮔﺮﻣﺎﯼ ﺟﻬﻨّﻢ ﺭﺍ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﺳﻮﺧﺘﻦ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ !!
ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﻣَﺮﺩَﻡ ﺭﺍ
ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ِ ﺑﺪ ِ ﺑﺪ ﭘﺎ ﺷﺪﻡ ﭘﯿﺸﺶ
ﺑﻮﯼ ﺗﻨﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﻟﺐ ﻫﺎ ﻭ ﺗﻪ ﺭﯾﺸﺶ
ﻣﯽ ﻓﻬﻤﺪﻡ ﺍﺯ ﻟﺮﺯﺷﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺻﺪﺍ ﺩﺍﺭﻡ
ﺍﺯ ﭼﯿﻦ ِ ﮐﻢ ﻋﻤﻘﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ِ ﭼﺸﻢ ﻫﺎ ﺩﺍﺭﻡ
ﺍﺯ ﺑﻐﺾ ﺑﯽ ﺭﺑﻄﯽ ﮐﻪ ﺑﯿﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﻢ ﻫﺴﺖ
ﺳﺮﺩﺭﺩ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﺧﻮﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺩﺍﺭﻡ !
ﺩﺍﺭﺩ ﮔﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺍ ﻭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺑﯽ ﺣﺮﻑ
ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﻧﻌﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﺮﻑ
ﯾﺦ ﮐﺮﺩﻩ ﺣﺘﻤﺎً ﻇﺮﻑ ﺷﺎﻣﺶ ﺗﻮﯼ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ
ﺩﺍﺭﻡ ﺗﺼﻮّﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ، ﭘﯿﺸﻢ، ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎﯾﯽ !
(ﺣﺲ ﮐﻦ ! ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎﯾﯽ ! ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎﯾﯽ ! ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎﯾﯽ (!
ﻫﯽ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺗﺎ ﮐﻪ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﺩﺳﺖ ﭘﺨﺘﻢ ﺭﺍ
ﻣﯽ ﺑﻮﺳﯽ ﺍﻡ ﺍﺯ ﭘﺸﺖِ ﺳﺮ، ﺑﺎﺯﻭﯼ ﻟـ -ـﺨـ - ـﺘﻢ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﯼ ﺳﮑﻮﺗﻢ ﺭﺍ
ﺁﻫﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻓﮑﺮ ﺳﻘﻮﻃﻢ ﺭﺍ
ﺑﺎﻻ ﻣﯽ ﺁﯾﻢ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻡ ﺑﺎﻻ ↓
ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻭ ﺑﺎ ﻋﺸﻘﺖ ﺟﻨﯿﻨﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺣﺎﻻ ↓
ﺩﺭ ﻣﻦ ﮔﺮﻩ ﺧﻮﺭﺩﻩ، ﻃﻨﺎﺑﯽ ﮐﻪ ﻧﺠﺎﺗﻢ ﺷﺪ
ﭼﺸﻤﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﻋﺸﻖ / ﺑﺎﺯﯼ، ﻣﺎﺕ ِ ﻣﺎﺗﻢ ﺷﺪ
ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﺍﻡ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺷﻦ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻥ
ﻣﺜﻞ ﺷﺮﻭﻋﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﭘﺎﯾﺎﻥ
ﺑﺮ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﺕ ﺳُﺮ ﺧﻮﺭﺩﻥ ِ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻣﻮﯾﻢ
ﻧُﻪ ﻣﺎﻩ ﻟﺮﺯﺵ ﻫﺎﯼ ﻗﻠﺐ ِ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺗﻮﯾﻢ
ﺍﯾﻦ ﺑﭽّﻪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻮﺳﺖ ﭼﺴﺒﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯾﻢ
ﺍﺯ ﻫﺮ ﻃﺮﻑ ﺭﺍﻫﯽ ﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﻤﺖ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺁﯾﻢ
ﺩﺭ ﻣﻦ ﻃﻨﺎﺑﯽ ﻭﺻﻞ ﺷﺪ ﺑﻪ ﺗﮑّﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺗﻮ
ﻣﻦ ﺭﺍ ﺗﺼﻮّﺭ ﮐﻦ ﮔﻠﻢ ! ﻫﺮﭼﻨﺪ ﺍﯾﻨﺠﺎﯾﻢ !!
ﻫﺮﭼﻨﺪ ﺍﻣﺸﺐ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻫﺴﺘﻢ
ﻣﯽ ﻓﻬﻤﻤﺖ، ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﺑﺪﺟﻮﺭ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ
ﺑﯽ ﺧﻨﺪﻩ، ﺁﺩﻡ ﺑﺮﻓﯽ ِ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﺮ ﺗﺨﺘﻢ
ﺩﺍﺭﺩ ﻋﺬﺍﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﺣﺴّﯽ ﮐﻪ ﺳﺮﺳﺨﺘﻢ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ ﻣﺜﻞ ِ ﻗﺒﻼ ً ﺩﺭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ ﺗﻮﯼ ﻓﮑﺮﺕ ﺑﺎ ﻫﻤﺂﻏﻮﺷﯽ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ، ﺑﺎﺯ ﮐﻦ ﺩﺭﻫﺎﯼ ﺧﻮﺍﺑﺖ ﺭﺍ
ﺁﻫﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﺁﯾﻢ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺑﻌﺪ ِ ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ...
#فاطمه_اختصاری
ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﻡ ﺳﻼﻣﺖ ﺭﺍ
ﺑﯽ ﺣﻮﺻﻠﻪ، ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻡ ﺑﺸﻘﺎﺏ ﺷﺎﻣﺖ ﺭﺍ
ﺧﺴﺘﻪ، ﺟﻠﻮ ﻣﯽ ﺁﯾﯽ ﻭ ﻣﯽ ﺑﻮﺳﯽ ﺍﻡ ﺍﻣّﺎ
ﻣﻦ ﻫﯽ ﻋﻘﺐ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﻫﯽ ﭘﺸﺖ ﺑﺎﻣﺖ ﺭﺍ
ﺁﺧﺮ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﺳﺮﺕ ﺍﺯ « ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺭﯼ»
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﮕﯿﺮﯼ ﺍﻧﺘﻘﺎﻣﺖ ﺭﺍ
ﺭﻭﯼ ﺗﻨﻢ ﺟﺎﯼ ﮐﺒﻮﺩﯼ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺖ
ﻣﺮﺩﯼ !! ﻧﺸﺎﻧﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ ﻫﺮ ﺷﺐ ﻣﺮﺍﻣﺖ ﺭﺍ !!
ﺩﺭ ﻣﻦ ﮔﺮﻩ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻃﻨﺎﺑﯽ، ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻫﯿﭽﻢ
ﺩُﻭﺭ ﺧﻮﺩﻡ، ﺩُﻭﺭ ﺗﻮ، ﺩُﻭﺭ ﻋﺸﻖ ﻣﯽ ﭘﯿﭽﻢ
ﻣﻦ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ، ﻣﻦ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ، ﺧﺴﺘﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ
ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﺳﺎﻋﺖ ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭﺵ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ ﺯﻭﺩ
ﺳﺮﻣﺎ ﺯﺩﻩ ﺩﻧﯿﺎﻡ ﺍﺯ ﺑﺮﻓﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﯼ
ﮔﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯿﺎﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﻭﺩ
ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻋﺎﺷﻖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺍﺩّﻋﺎ ﮐﺮﺩﯼ
ﺍﻣّﺎ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺯﻭﺩ ﺭﺍﻫﺖ ﺭﺍ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﯼ
ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﭘﺸﺖ ﺍﺳﻤﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ
ﺁﺧﺮ ﺑﮕﻮ ! ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩﯼ؟ !
ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﺭﻓﺘﻢ ﺷﺒﯿﻪ ﺫﺭّﻩ ﻫﺎﯼ ِ ﺷﻦ
ﺑﺎ ﺑﯽ ﺣﻮﺍﺳﯽ ﻣﺸﺖ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻭﺍ ﮐﺮﺩﯼ
ﻭ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻧﻌﺶ ِ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ِ ﮐﻢ ﺭﺍ
ﺣﻞ ﮐﺮﺩ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺧﻮﺩ ﻫﺮ ﺟﻮﺭﯼ ﺍﺯ ﻏﻢ ﺭﺍ
ﺣﻞ ﮐﺮﺩ ﺟﺪﻭﻝ ﻫﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺭﺍ ﮐﻒ ِ ﻣﻐﺰﻡ
ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺭﺩ ﮐﺮﺩ ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ِ ﻣﺴﻠّﻢ ﺭﺍ
ﻣﻦ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻋﺬﺍﺑﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ
ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺖ، ﮔﺮﻣﺎﯼ ﺟﻬﻨّﻢ ﺭﺍ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﺳﻮﺧﺘﻦ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ !!
ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﻣَﺮﺩَﻡ ﺭﺍ
ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ِ ﺑﺪ ِ ﺑﺪ ﭘﺎ ﺷﺪﻡ ﭘﯿﺸﺶ
ﺑﻮﯼ ﺗﻨﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﻟﺐ ﻫﺎ ﻭ ﺗﻪ ﺭﯾﺸﺶ
ﻣﯽ ﻓﻬﻤﺪﻡ ﺍﺯ ﻟﺮﺯﺷﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺻﺪﺍ ﺩﺍﺭﻡ
ﺍﺯ ﭼﯿﻦ ِ ﮐﻢ ﻋﻤﻘﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ِ ﭼﺸﻢ ﻫﺎ ﺩﺍﺭﻡ
ﺍﺯ ﺑﻐﺾ ﺑﯽ ﺭﺑﻄﯽ ﮐﻪ ﺑﯿﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﻢ ﻫﺴﺖ
ﺳﺮﺩﺭﺩ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﺧﻮﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺩﺍﺭﻡ !
ﺩﺍﺭﺩ ﮔﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺍ ﻭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺑﯽ ﺣﺮﻑ
ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﻧﻌﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﺮﻑ
ﯾﺦ ﮐﺮﺩﻩ ﺣﺘﻤﺎً ﻇﺮﻑ ﺷﺎﻣﺶ ﺗﻮﯼ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ
ﺩﺍﺭﻡ ﺗﺼﻮّﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ، ﭘﯿﺸﻢ، ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎﯾﯽ !
(ﺣﺲ ﮐﻦ ! ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎﯾﯽ ! ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎﯾﯽ ! ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎﯾﯽ (!
ﻫﯽ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺗﺎ ﮐﻪ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﺩﺳﺖ ﭘﺨﺘﻢ ﺭﺍ
ﻣﯽ ﺑﻮﺳﯽ ﺍﻡ ﺍﺯ ﭘﺸﺖِ ﺳﺮ، ﺑﺎﺯﻭﯼ ﻟـ -ـﺨـ - ـﺘﻢ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﯼ ﺳﮑﻮﺗﻢ ﺭﺍ
ﺁﻫﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻓﮑﺮ ﺳﻘﻮﻃﻢ ﺭﺍ
ﺑﺎﻻ ﻣﯽ ﺁﯾﻢ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻡ ﺑﺎﻻ ↓
ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻭ ﺑﺎ ﻋﺸﻘﺖ ﺟﻨﯿﻨﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺣﺎﻻ ↓
ﺩﺭ ﻣﻦ ﮔﺮﻩ ﺧﻮﺭﺩﻩ، ﻃﻨﺎﺑﯽ ﮐﻪ ﻧﺠﺎﺗﻢ ﺷﺪ
ﭼﺸﻤﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﻋﺸﻖ / ﺑﺎﺯﯼ، ﻣﺎﺕ ِ ﻣﺎﺗﻢ ﺷﺪ
ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﺍﻡ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺷﻦ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻥ
ﻣﺜﻞ ﺷﺮﻭﻋﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﭘﺎﯾﺎﻥ
ﺑﺮ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﺕ ﺳُﺮ ﺧﻮﺭﺩﻥ ِ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻣﻮﯾﻢ
ﻧُﻪ ﻣﺎﻩ ﻟﺮﺯﺵ ﻫﺎﯼ ﻗﻠﺐ ِ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺗﻮﯾﻢ
ﺍﯾﻦ ﺑﭽّﻪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻮﺳﺖ ﭼﺴﺒﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯾﻢ
ﺍﺯ ﻫﺮ ﻃﺮﻑ ﺭﺍﻫﯽ ﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﻤﺖ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺁﯾﻢ
ﺩﺭ ﻣﻦ ﻃﻨﺎﺑﯽ ﻭﺻﻞ ﺷﺪ ﺑﻪ ﺗﮑّﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺗﻮ
ﻣﻦ ﺭﺍ ﺗﺼﻮّﺭ ﮐﻦ ﮔﻠﻢ ! ﻫﺮﭼﻨﺪ ﺍﯾﻨﺠﺎﯾﻢ !!
ﻫﺮﭼﻨﺪ ﺍﻣﺸﺐ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻫﺴﺘﻢ
ﻣﯽ ﻓﻬﻤﻤﺖ، ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﺑﺪﺟﻮﺭ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ
ﺑﯽ ﺧﻨﺪﻩ، ﺁﺩﻡ ﺑﺮﻓﯽ ِ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﺮ ﺗﺨﺘﻢ
ﺩﺍﺭﺩ ﻋﺬﺍﺑﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﺣﺴّﯽ ﮐﻪ ﺳﺮﺳﺨﺘﻢ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ ﻣﺜﻞ ِ ﻗﺒﻼ ً ﺩﺭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ ﺗﻮﯼ ﻓﮑﺮﺕ ﺑﺎ ﻫﻤﺂﻏﻮﺷﯽ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ، ﺑﺎﺯ ﮐﻦ ﺩﺭﻫﺎﯼ ﺧﻮﺍﺑﺖ ﺭﺍ
ﺁﻫﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﺁﯾﻢ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺑﻌﺪ ِ ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ...
#فاطمه_اختصاری
یک شب بخیر ،
حال مرا خوب می کند... آن را بگو ،
و نسخه ی من را تمام کن ... #فاطمه_دشتی
@adheghanehsye_fatima
حال مرا خوب می کند... آن را بگو ،
و نسخه ی من را تمام کن ... #فاطمه_دشتی
@adheghanehsye_fatima
@asheghanehaye_fatima
لابُد
به نظم و ترتیبِ تنهایی
برمیخورَد.. اگــر
یک نفر میآمد و
دور از تمامِ دنــــیا،
تنها بر سَرِ من خراب میشد..
یک نفر که بیهوا
از راه میرسید.. و
زندگی را در من مُهندسی میکرد و
عذرِ بیکسیهای کُلنگیام را میخواست..
یک نفر که
چرب زبانِ عشق میشد و
از نو..،
روغنکاری میکرد
لولای زنگار خوردۀ نگاهم به زندگی را..
برای کابوسهای تمام وقتم
زبان درمیآوُرد.. و
برای شادیهایم.. دلیل..
دست میانداخت اشک را
و به بازی میگرفت شک را.. و
به جنونم
آنقدر مظنون میشد که
به قدرِ یک سیگار هم حتی
از آغوشم عقب نمینِشست..
به کجای تقدیرِ خدا بر میخُورْد،
اگر یک نفر میآمد
که شبیه هیچکس نمیبود..
یک نفر که
از هر سو مرا محاصره میکرد و
در هَچلِ زندگی میانداخت تمامم را
تا جُم نخورم از بزنگاهِ آغوشش..
یک نفر
بدونِ نقطۀ پایان
که به وقتِ گرفتنِ چَشمانم
تنها شکلِ اسم او،
در ذهنِ کوچکِ تنهای من.. نقش بندد..
#حمیدرضا_هندی
🍀🍀
لابُد
به نظم و ترتیبِ تنهایی
برمیخورَد.. اگــر
یک نفر میآمد و
دور از تمامِ دنــــیا،
تنها بر سَرِ من خراب میشد..
یک نفر که بیهوا
از راه میرسید.. و
زندگی را در من مُهندسی میکرد و
عذرِ بیکسیهای کُلنگیام را میخواست..
یک نفر که
چرب زبانِ عشق میشد و
از نو..،
روغنکاری میکرد
لولای زنگار خوردۀ نگاهم به زندگی را..
برای کابوسهای تمام وقتم
زبان درمیآوُرد.. و
برای شادیهایم.. دلیل..
دست میانداخت اشک را
و به بازی میگرفت شک را.. و
به جنونم
آنقدر مظنون میشد که
به قدرِ یک سیگار هم حتی
از آغوشم عقب نمینِشست..
به کجای تقدیرِ خدا بر میخُورْد،
اگر یک نفر میآمد
که شبیه هیچکس نمیبود..
یک نفر که
از هر سو مرا محاصره میکرد و
در هَچلِ زندگی میانداخت تمامم را
تا جُم نخورم از بزنگاهِ آغوشش..
یک نفر
بدونِ نقطۀ پایان
که به وقتِ گرفتنِ چَشمانم
تنها شکلِ اسم او،
در ذهنِ کوچکِ تنهای من.. نقش بندد..
#حمیدرضا_هندی
🍀🍀
@asheghanehaye_fatima
صبح است
از سراب زندگی
آبی به صورتت بزن
لبخندت را بچسبان !
شوق را در چشمانت بچکان
و کمی آرامش قرض بگیر ،
صبح است
فهمت را زمین بگذار
و اجازه بده
دنیا
فریبت بدهد ..!
فریال معین
صبح است
از سراب زندگی
آبی به صورتت بزن
لبخندت را بچسبان !
شوق را در چشمانت بچکان
و کمی آرامش قرض بگیر ،
صبح است
فهمت را زمین بگذار
و اجازه بده
دنیا
فریبت بدهد ..!
فریال معین
@asheghanehaye_fatima
.
بیا قانون "دوستت دارم" را بین خودمان وضع کنیم
صبح ها تلفنت را بردار
به عکسم خیره شو
طوری که انگار قرار است
برای همیشه نباشم
"صبحت بخیر" را طوری بگو
که "عزیزم" ها و "جانم" هایش آزاد شود
و بریزد به رگ هایم
بگذار همین اول صبح تنِ من برایت بلرزد
و بترسم که مبادا روزی نباشی
دو فنجان قهوه ی ساده را بگذارم روی میز
و دلم بلرزد برای شنیدن یک " دوستت دارم"
و تو نگاهت را بپاشی به فنجان های قهوه
و نگاه بی قرار من
دلم بخواهد که بگویی " دوستت دارم"
و تو به جای هر بار گفتنش،
صدبار با نگاهت قربان صدقه م بروی
و من از فکر نداشتنت بمیرم و اسپند دود کنم
بیا با همین قانون ساده
کمی زندگی کنیم
#شیما_سبحانی
.
بیا قانون "دوستت دارم" را بین خودمان وضع کنیم
صبح ها تلفنت را بردار
به عکسم خیره شو
طوری که انگار قرار است
برای همیشه نباشم
"صبحت بخیر" را طوری بگو
که "عزیزم" ها و "جانم" هایش آزاد شود
و بریزد به رگ هایم
بگذار همین اول صبح تنِ من برایت بلرزد
و بترسم که مبادا روزی نباشی
دو فنجان قهوه ی ساده را بگذارم روی میز
و دلم بلرزد برای شنیدن یک " دوستت دارم"
و تو نگاهت را بپاشی به فنجان های قهوه
و نگاه بی قرار من
دلم بخواهد که بگویی " دوستت دارم"
و تو به جای هر بار گفتنش،
صدبار با نگاهت قربان صدقه م بروی
و من از فکر نداشتنت بمیرم و اسپند دود کنم
بیا با همین قانون ساده
کمی زندگی کنیم
#شیما_سبحانی