@asheghanehaye_fatima
ﻣﺎ ﺗﺸﻨﻪ ﯼ ﻫﻤﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻢ ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺭﺳﯿﻢ
ﺁﻏﺎﺯ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﻣﻦ ﻭ ﺍﺷﺘﯿﺎﻕ ﺗﻮﺳﺖ
ﻗﺸﻼﻕ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﭼﻨﺪﯼ ﺳﺖ ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ ﺟﻬﺎﻧﻢ، #ﺍﺗﺎﻕ ﺗﻮﺳﺖ
#علیرضا_بدیع
ﻣﺎ ﺗﺸﻨﻪ ﯼ ﻫﻤﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻢ ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺭﺳﯿﻢ
ﺁﻏﺎﺯ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﻣﻦ ﻭ ﺍﺷﺘﯿﺎﻕ ﺗﻮﺳﺖ
ﻗﺸﻼﻕ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﭼﻨﺪﯼ ﺳﺖ ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ ﺟﻬﺎﻧﻢ، #ﺍﺗﺎﻕ ﺗﻮﺳﺖ
#علیرضا_بدیع
@asheghanehaye_fatima
اقراء - بخوان - چگونه بخوانم ؟به نام عشق
تفهیم کن به مردم دنیا مرام عشق
اقراء به اسمِ ربُّکَ - یعنی خدای تو -
آنکس که آفرید تو را در مقام عشق؛
با عشق پرده های خودش را دریده است
لبریز کرده است خودش را به جام عشق
یا ایُّها الَّذینَ - کسانی که - آمَنوا
ایمان بیاورید به فصل مدام عشق
تبَّت یَدا - بریده شود - دست آن کسی ،
آن کس که نیست متّهم اتهام عشق
وَیلٌ لِکُلِّ – وای به آنان – که عشق را...
تنها گذاشتند در این ازدحام عشق
الحَمدُ ...
شکرت ای آفریننده ی عشق
شکرت ای امانت دهنده ی عشق
ای اولین عاشق قبل از پیداییِّ عشق
ای برترین عاشق در جمع رسواییِّ عشق
شکرت ای عاشقی که عاشقی یادمان دادی...
شکر خدا مدام گرفتیم کام عشق
ایّاکَ نَعبُدُ ، همه عشاق گفته اند
ایّاکَ نَستَعینُ به لطف تمام عشق
قل اوحِیَ - بگو که به من وحی می شود-
اشعار عاشقانه ی والامقام عشق
قرآن من فقط سخن از عشق گفته است
هی می رسد بگوش من اکنون پیام عشق
#علیرضا_قربان_خان
#شعر
#غزل
اقراء - بخوان - چگونه بخوانم ؟به نام عشق
تفهیم کن به مردم دنیا مرام عشق
اقراء به اسمِ ربُّکَ - یعنی خدای تو -
آنکس که آفرید تو را در مقام عشق؛
با عشق پرده های خودش را دریده است
لبریز کرده است خودش را به جام عشق
یا ایُّها الَّذینَ - کسانی که - آمَنوا
ایمان بیاورید به فصل مدام عشق
تبَّت یَدا - بریده شود - دست آن کسی ،
آن کس که نیست متّهم اتهام عشق
وَیلٌ لِکُلِّ – وای به آنان – که عشق را...
تنها گذاشتند در این ازدحام عشق
الحَمدُ ...
شکرت ای آفریننده ی عشق
شکرت ای امانت دهنده ی عشق
ای اولین عاشق قبل از پیداییِّ عشق
ای برترین عاشق در جمع رسواییِّ عشق
شکرت ای عاشقی که عاشقی یادمان دادی...
شکر خدا مدام گرفتیم کام عشق
ایّاکَ نَعبُدُ ، همه عشاق گفته اند
ایّاکَ نَستَعینُ به لطف تمام عشق
قل اوحِیَ - بگو که به من وحی می شود-
اشعار عاشقانه ی والامقام عشق
قرآن من فقط سخن از عشق گفته است
هی می رسد بگوش من اکنون پیام عشق
#علیرضا_قربان_خان
#شعر
#غزل
@asheghanehaye_fatima
درختان
بلند
بلندتر از تمام انسانهای سُربیِ شهر
بلندتر از تمام دیوارهای سربی شهر
درختان
بلند
و تو
بلندتر از تمام درختانِ جنگل
در من
روئیدی
و اکنون من توام
من یک درختم
بلندتر از تمام درختانِ دنیا....
#رضا_براهنی
درختان
بلند
بلندتر از تمام انسانهای سُربیِ شهر
بلندتر از تمام دیوارهای سربی شهر
درختان
بلند
و تو
بلندتر از تمام درختانِ جنگل
در من
روئیدی
و اکنون من توام
من یک درختم
بلندتر از تمام درختانِ دنیا....
#رضا_براهنی
@asheghanehaye_fatima
- دیگه وقتشه! باید ازدواج کنی مَرد...
+ دو جور زن داریم! زن زیبا و زن زیبا!
دسته ی اول اون زنایی ان که مادر زادی زیبان. دسته دوم اونایی که باید حسابی به خودشون برسن تا زیبا بشن.
این وسط یه دسته ی دیگه هم هست...!
زنی که می تونه تمام زندگیتو زیبا کنه. من دنبال دسته ی سومم. ولی هربار به این فکر میکنم که اگه یروز منو رها کنه...
#حمید_جدیدی
#دیالوگ_های_خیالی_من
- دیگه وقتشه! باید ازدواج کنی مَرد...
+ دو جور زن داریم! زن زیبا و زن زیبا!
دسته ی اول اون زنایی ان که مادر زادی زیبان. دسته دوم اونایی که باید حسابی به خودشون برسن تا زیبا بشن.
این وسط یه دسته ی دیگه هم هست...!
زنی که می تونه تمام زندگیتو زیبا کنه. من دنبال دسته ی سومم. ولی هربار به این فکر میکنم که اگه یروز منو رها کنه...
#حمید_جدیدی
#دیالوگ_های_خیالی_من
هیچ کس چون تو حریف لب خاموشم نیست!
جز صدای سخن عشق تو در گوشم نیست..
آه از این غربت نزدیک و از آن حسرت دور....
عشق در سینه ی من هست و در آغوشم نیست....
#اصغر_معاذی
@asheghanehaye_fatima
جز صدای سخن عشق تو در گوشم نیست..
آه از این غربت نزدیک و از آن حسرت دور....
عشق در سینه ی من هست و در آغوشم نیست....
#اصغر_معاذی
@asheghanehaye_fatima
دلتنگ کودکیمان....یادش بخیر!!!
قهر میکردیم تا روز قیامت....
و لحظه ای بعد قیامت میشد...
@asheghanehaye_fatima
قهر میکردیم تا روز قیامت....
و لحظه ای بعد قیامت میشد...
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_farima
آدمیزاد بعضی وقتها خبرها را بو می کشد. یکجوری که انگار ندیده ها را دیده. می داند. بو می کشد. بر میخوری به حرفم؟ در مثل غمی به آدم رو می کند. ناگهانی ها، ناگهانی! آدم نمی داند این غم از کجا آمده و به ته دلش چسبیده! فقط دلش می گیرد. طوری که انگار قلبش را میان نیمتنهٔ کهنه ای پیچیده اند و دارند مالشش می دهند. آدم به فکر می افتد. فکر و خیال می بافد، تا بالاخره در جایی روزنه ای، پیدا می کند. اگر یک نفر از خودی هایش را ببیند و با او همکلام شود دیگر کار تمام است. همین که لب واکند، آن خودی همه چیز را تا ته اش خوانده، همه چیز را. آنچه را که نباید بفهمد فهمیده.
#محمود_دولت_آبادی
کتاب #کلیدر
🍀🍀
آدمیزاد بعضی وقتها خبرها را بو می کشد. یکجوری که انگار ندیده ها را دیده. می داند. بو می کشد. بر میخوری به حرفم؟ در مثل غمی به آدم رو می کند. ناگهانی ها، ناگهانی! آدم نمی داند این غم از کجا آمده و به ته دلش چسبیده! فقط دلش می گیرد. طوری که انگار قلبش را میان نیمتنهٔ کهنه ای پیچیده اند و دارند مالشش می دهند. آدم به فکر می افتد. فکر و خیال می بافد، تا بالاخره در جایی روزنه ای، پیدا می کند. اگر یک نفر از خودی هایش را ببیند و با او همکلام شود دیگر کار تمام است. همین که لب واکند، آن خودی همه چیز را تا ته اش خوانده، همه چیز را. آنچه را که نباید بفهمد فهمیده.
#محمود_دولت_آبادی
کتاب #کلیدر
🍀🍀
@asheghanehaye_fatima
با آمدن بهار
زبان سرخ واژه های من !
که به اندازه ی یک زمستان
میان ما جدایی آورده بود
دوباره سبز شد
و خاطرات آن زمستان سرد
در دستان من !
جوانه زد
بارور شد
شعر شد
و دل تو را هم به دست آورد ...
اما
نه این نسیم موافق
نه این عطر اقاقی
نه این رگبار تندِ بهاری
و نه این لهجه ی اردیبهشتی شعر من !
هیچ کدام نتوانستند
رد پای عمیق دلتنگی های تو را
از قلب من !
پاک کنند ...
#تابان_رضازاده_اول
🍀🍀
با آمدن بهار
زبان سرخ واژه های من !
که به اندازه ی یک زمستان
میان ما جدایی آورده بود
دوباره سبز شد
و خاطرات آن زمستان سرد
در دستان من !
جوانه زد
بارور شد
شعر شد
و دل تو را هم به دست آورد ...
اما
نه این نسیم موافق
نه این عطر اقاقی
نه این رگبار تندِ بهاری
و نه این لهجه ی اردیبهشتی شعر من !
هیچ کدام نتوانستند
رد پای عمیق دلتنگی های تو را
از قلب من !
پاک کنند ...
#تابان_رضازاده_اول
🍀🍀
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
.
تا حالا شده یه نفر یه جوری نگات کنه که قلبت محکم بزنه و انگار داره از گلوت میزنه بیرون؟
شده وقتی میره,
وقتی نمیبینیش وقتی نداریش,
هر جا میشینی,
تو محل کار, تو جزوه,
حتی وقتی داری با تلفن حرف میزنی و خودکار دستته و زیر دستت کاغذِ,
عکس چشم بکشی؟
بعد به خودت میای میبینی همه شون شبیه یه نفرِ,
این حس فقط یک بار تو زندگی آدم اتفاق میوفته, شاید چندین بار,
ولی اون یکبار هیچوقت از ذهنت نمیره و چندین بارِ بعد همیشه با اون اولی مقایسه میشه,
اون حسّ اولی و از دست ندین,
اون نگاه هر چی باشه
براتون بزرگترین سمفونیه زندگیتونه
@asheghanehaye_fatima
تا حالا شده یه نفر یه جوری نگات کنه که قلبت محکم بزنه و انگار داره از گلوت میزنه بیرون؟
شده وقتی میره,
وقتی نمیبینیش وقتی نداریش,
هر جا میشینی,
تو محل کار, تو جزوه,
حتی وقتی داری با تلفن حرف میزنی و خودکار دستته و زیر دستت کاغذِ,
عکس چشم بکشی؟
بعد به خودت میای میبینی همه شون شبیه یه نفرِ,
این حس فقط یک بار تو زندگی آدم اتفاق میوفته, شاید چندین بار,
ولی اون یکبار هیچوقت از ذهنت نمیره و چندین بارِ بعد همیشه با اون اولی مقایسه میشه,
اون حسّ اولی و از دست ندین,
اون نگاه هر چی باشه
براتون بزرگترین سمفونیه زندگیتونه
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
شما بايد بدانيد
روشنايىِ روز از آن روست
كه سپيدهْ دم نخواست
تسليمِ شب شود.
شما بايد بدانيد
عريانىِ رؤياهاى ما از آن روست
كه شاعرانِ شريف نخواستند
خود را حراجِ بازارِ خودْفروشان كنند.
اين دستور ساده درياهاست
كشتى ها پير مى شوند
اما روايتِ رازدارى چون سندباد را
هيچ توفانى فراموش نخواهد كرد.
شما بايد به ياد آوريد
دانايى اين دقيقه از آن روست
كه در خوابِ سنگين اين همه قرن
نخواست
محبوسِ غفلتِ آدمى شود.
و گردش آرام اين سياره
هم از آن روست كه نخواست
تسليمِ بازماندنِ بى هودهء جهان شود.
پس ما چرا
در اين برهوتِ بى حيا
تسليمِ نوميدى شويم؟!
#سیدعلی_صالحی
🍀🍀
شما بايد بدانيد
روشنايىِ روز از آن روست
كه سپيدهْ دم نخواست
تسليمِ شب شود.
شما بايد بدانيد
عريانىِ رؤياهاى ما از آن روست
كه شاعرانِ شريف نخواستند
خود را حراجِ بازارِ خودْفروشان كنند.
اين دستور ساده درياهاست
كشتى ها پير مى شوند
اما روايتِ رازدارى چون سندباد را
هيچ توفانى فراموش نخواهد كرد.
شما بايد به ياد آوريد
دانايى اين دقيقه از آن روست
كه در خوابِ سنگين اين همه قرن
نخواست
محبوسِ غفلتِ آدمى شود.
و گردش آرام اين سياره
هم از آن روست كه نخواست
تسليمِ بازماندنِ بى هودهء جهان شود.
پس ما چرا
در اين برهوتِ بى حيا
تسليمِ نوميدى شويم؟!
#سیدعلی_صالحی
🍀🍀
@asheghanehaye_fatima
گرچه بدجور ناهماهنگ است
منطق از اتفاق می آید
از همان لحظه های اول عقد
بوی گند طلاق می آید
سر من شانه ی تو را میخواست
سر تو شانه ی خیابان را
خانه را غرق گریه می کردی
من اتوبان رشت-تهران را...
من اتوبان رشت-تهران را
از تو و گریه ام فلج کردم
بعد هم سمت دره پیچیدم
راه را سمت مرگ کج کردم
مرگ و منطق چقدر نزدیکند
مرگ یک اتفاق معمولی ست
ادبیات ساده ای دارد
یکی از این صفات مفعولی ست
مرگ یعنی زمان نزدیکی
ناگهان سقوط یک آغوش
مرگ یعنی که خشم ساحل با
غفلت یک نهنگ بازیگوش
من و تو سوژه های تکراری
در مسیر تفاوت فرهنگ
من و تو یک تفنگ بازیچه
دست فرمانده ای حوالی جنگ
من به پایان چقدر مدیونم
دست و پایم به مرگ نزدیک است
دره آغوش را گشوده ولی
توی مغزم چرا ترافیک است
منطق از اتفاق می آید
اتفاقی که بی سرانجام است
ته دره حوالی دریا
حجله ی یک جوان ناکام است
#هیلدا_احمدزاده
گرچه بدجور ناهماهنگ است
منطق از اتفاق می آید
از همان لحظه های اول عقد
بوی گند طلاق می آید
سر من شانه ی تو را میخواست
سر تو شانه ی خیابان را
خانه را غرق گریه می کردی
من اتوبان رشت-تهران را...
من اتوبان رشت-تهران را
از تو و گریه ام فلج کردم
بعد هم سمت دره پیچیدم
راه را سمت مرگ کج کردم
مرگ و منطق چقدر نزدیکند
مرگ یک اتفاق معمولی ست
ادبیات ساده ای دارد
یکی از این صفات مفعولی ست
مرگ یعنی زمان نزدیکی
ناگهان سقوط یک آغوش
مرگ یعنی که خشم ساحل با
غفلت یک نهنگ بازیگوش
من و تو سوژه های تکراری
در مسیر تفاوت فرهنگ
من و تو یک تفنگ بازیچه
دست فرمانده ای حوالی جنگ
من به پایان چقدر مدیونم
دست و پایم به مرگ نزدیک است
دره آغوش را گشوده ولی
توی مغزم چرا ترافیک است
منطق از اتفاق می آید
اتفاقی که بی سرانجام است
ته دره حوالی دریا
حجله ی یک جوان ناکام است
#هیلدا_احمدزاده
@asheghanehaye_fatima
چندان دخیل مبند که بخشکانیام از شرم ناتوانیِ خویش:
درختِ معجزه نیستم
تنها یکی درختام
نوجی در آب کندی
و جز اینام هنری نیست
که آشیان تو باشم
تختاَت و
تابوتاَت .
«شاملو»
#احمد_شاملو
چندان دخیل مبند که بخشکانیام از شرم ناتوانیِ خویش:
درختِ معجزه نیستم
تنها یکی درختام
نوجی در آب کندی
و جز اینام هنری نیست
که آشیان تو باشم
تختاَت و
تابوتاَت .
«شاملو»
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
بلد بود وقتی یک قاشق توی ظرف هست آن را همیشه طرف معشوقش بگذارد.
بلد بود از صدای آب بفهمد که کی باید حوله به دست پشت در حمام بایستد.
بلد بود سر کدام آهنگ صدا را بلند کند چون او آن را بیشتر دوست دارد.
بلد بود کدام تکه از کدام کتاب را بخواند وقتی دارد موهایش را میبافد.
بلد بود موهایش را ببافد.
بلد بود آخرش چه جوری با کش مو ببنددشان که از هم باز نشود.
بلد بود دو تکه دارچین توی چای بیندازد و بلد بود چای را توی استکان شیشهای بریزد که رنگش معلوم باشد و بلد بود کنارش گز به جای قند بیاورد؛ چون همهی اینها را معشوقش دوستتر میدارد.
بلد بود معشوقش را دوستتر بدارد.
بلد بود برایش گل بخرد، بلد بود برایش حرف بزند، بلد بود بخنداندش، بلد بود بغلش کند تا نترسد، بلد بود وقتی گریه میکند چی بگوید یا چی نگوید، بلد بود صبور باشد، بلد بود منتظر بماند، بلد بود گلش را هر روز آب بدهد، بلد بود حواسش به همه چیز باشد.
همهی اینها را بلد بود اما دلش را نداشت به کسی دل بدهد.
بلد نبود دوست داشته شود.
بلد نبود خودش را رها کند.
بلد نبود بشود همهچیِ یک آدمِ دیگر. بلد نبود بگذارد کسی عاشقش بشود.
برای همین قاشقها مانده بودند توی کشو، حوله آویزان به جارختی، کتاب بالای کتابخانه، چای و دارچین هم توی کابینتِ خانهی بیصدا.
برای همین بود که گلفروشهای توی خیابان، حتی نگاهش هم نمیکردند.
نویسنده:ناشناس
بلد بود وقتی یک قاشق توی ظرف هست آن را همیشه طرف معشوقش بگذارد.
بلد بود از صدای آب بفهمد که کی باید حوله به دست پشت در حمام بایستد.
بلد بود سر کدام آهنگ صدا را بلند کند چون او آن را بیشتر دوست دارد.
بلد بود کدام تکه از کدام کتاب را بخواند وقتی دارد موهایش را میبافد.
بلد بود موهایش را ببافد.
بلد بود آخرش چه جوری با کش مو ببنددشان که از هم باز نشود.
بلد بود دو تکه دارچین توی چای بیندازد و بلد بود چای را توی استکان شیشهای بریزد که رنگش معلوم باشد و بلد بود کنارش گز به جای قند بیاورد؛ چون همهی اینها را معشوقش دوستتر میدارد.
بلد بود معشوقش را دوستتر بدارد.
بلد بود برایش گل بخرد، بلد بود برایش حرف بزند، بلد بود بخنداندش، بلد بود بغلش کند تا نترسد، بلد بود وقتی گریه میکند چی بگوید یا چی نگوید، بلد بود صبور باشد، بلد بود منتظر بماند، بلد بود گلش را هر روز آب بدهد، بلد بود حواسش به همه چیز باشد.
همهی اینها را بلد بود اما دلش را نداشت به کسی دل بدهد.
بلد نبود دوست داشته شود.
بلد نبود خودش را رها کند.
بلد نبود بشود همهچیِ یک آدمِ دیگر. بلد نبود بگذارد کسی عاشقش بشود.
برای همین قاشقها مانده بودند توی کشو، حوله آویزان به جارختی، کتاب بالای کتابخانه، چای و دارچین هم توی کابینتِ خانهی بیصدا.
برای همین بود که گلفروشهای توی خیابان، حتی نگاهش هم نمیکردند.
نویسنده:ناشناس
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
Sahme Man
Alireza Assar
#علیرضا_عصار
#سهم_من
ازت یه خواهشی دارم
تو هم چیزی بخواه از من
تموم خوبیا باتو
چقد خالی شده دستم
بزار یکبار قبل از تو
بگم که عاشقت هستم....
@asheghanehaye_fatima
#سهم_من
ازت یه خواهشی دارم
تو هم چیزی بخواه از من
تموم خوبیا باتو
چقد خالی شده دستم
بزار یکبار قبل از تو
بگم که عاشقت هستم....
@asheghanehaye_fatima
#عباس_معروفي
"تماما مخصوص"
قورت دادن بعضي از مسائل،مثل ماه ها تورا نديدن، عادت من است!
اين تحمل راعملي به توانايي من در نپذيرفتن مسائل ندان!
آنچه را که پذيرفتم، زندگي توست!آنچه راکه ارزو ميکنم،خوشبختي توست!
تصميم بگيرکه ديگر مرا نبيني،چون من چندان باتعقل کاري ندارم!
من ديوااانه ام...
@asheghanehaye_fatima
"تماما مخصوص"
قورت دادن بعضي از مسائل،مثل ماه ها تورا نديدن، عادت من است!
اين تحمل راعملي به توانايي من در نپذيرفتن مسائل ندان!
آنچه را که پذيرفتم، زندگي توست!آنچه راکه ارزو ميکنم،خوشبختي توست!
تصميم بگيرکه ديگر مرا نبيني،چون من چندان باتعقل کاري ندارم!
من ديوااانه ام...
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
#پنجاه_سالگی
وقتی سی و چند سال از زندگیت گذشت ، وقتی هربار نفس کشیدنت بیشتر به چهل سالگی نزدیکت کرد ،
وقتی با گذرِ عمرت گذرِ پر از افسوس و حسرتِ دستات رو از اونچه میخواستی و نشد دیدی ،
وقتی همیشه با رویاهات زندگی کردی و به قولِ عشقت بلد نبودی چطوری بهشون برسی ،
وقتی همیشه گردنت برای به عهده گرفتنِ اشتباهاتِ زندگیت زیرِ گیوتینِ روزگارت بود ، وقتی حتا یکبار پشیمونی رو غیر از وجودِ خودت تو وجودِ هیچکدوم از کسانی که بهت بدی کردن احساس نکردی ، وقتی دیدی همیشه بهت ظلم شد و نشد هیچکاری جز سکوت انجام بدی ،
وقتی یه نگاه به خودت انداختی و بافتِ وجودت رو پر از زخمهای دردناک دیدی ، زخمهایی که با گذرِ عمرت قدیمیتر و عذابآورتر میشن ،
وقتی یه روز از خواب بیدار شدی دیدی روزت از شبت سیاهتره ، وقتی شب رو به زورِ یه آفتابِ خیالی واسه خودت روشن کردی و روزهاتو به شوقِ تموم شدنِ یه روزِ دیگه شب کردی ،
وقتی عمرِ خوشحالیات قدِ یه پلک زدن کوتاه بود و محبتت هیچوقت جواب نداشت و همیشه سیلی خوردی ، وقتی به خودت اومدی دیدی دنیا اون جایی نیست که به خاطرش از پیشِ خدا اومدی و همیشه دوست داشتی بزرگ بشی ،
وقتی دور و برت رو نگاه کردی و گذشتهت رو یه مرور کردی و دیدی جای خیانتی که بهت شده هنوز درد میکرد و چشمات داغ شد و پاهات سست شد ، وقتی به یه حدی از تفکر رسیدی که دیدی آدم خوبا تموم شدن و تو خوبِ زندگیت رو از دستِ گذشتهی بدت و آدماش داری از دست میدی ،
وقتی هیچ چارهای هیچوقت و هیچ زمان جز صبر و تحمل برات نبود ، وقتی دیدی همیشه همه کاری که میشد رو انجام دادی و بازم سنگ جلو پات بود ،
اونوقته که تازه میفهمی خیلی بیشتر از چیزی که توی آینه از خودت میبینی پیر شدی .
اونوقته که روت رو از آینه برمیگردونی تا تارهای سفیدِ موهات رو چشمای خیست نبینن ، تا وقتی به زور واسه خودت با اشک لبخند میزنی خطِ باریکِ کنارِ لبهات رو چشمات نبینن که به هقهق بیفتی ،
نبینی چطور روزها و شبها و زندگیت رو با سکوتت از دست دادی و حرفهات زخم شد توی گلوت و حالا از درده که نمیتونی حرف بزنی ،
تازه حالا که سی سالگیهات هم داره تموم میشه فهمیدی چقدر دیر شده و دیگه نمیتونی برگردی به بیست سالگیت به بهترین سالهایی که کنارِ اشتباهترین آدمِ زندگیت گذروندی ،
به روزایی که فکرت پر از دردِ هرزگی و خیانتاش بود و سرش فریاد نزدی ، خیلی زودتر از هر اتفاقی رهاش نکردی و به اشتباه صبر کردی و با صبرت خودتو از زندگی با کسی که شاید میتونست خیلی زودتر از این دوستت داشته باشه محروم کردی ،
آره وقتی سی و چند سال زندگی کنی یه روز خودت رو تو آینه نگاه میکنی و میبینی چشمات دیگه اون چشمای پر از حماقت نیستن ، چشمات دیگه میدونن گاهی نباید بسته بشن ،
وقتی یه زنِ سی و چند ساله باشی میفهمی از زندگیت چی میخوای دوست داری کی تماشاگرِ وجودت باشه ، دوست داری کی اندامت رو لمس کنه ، کی حتا لیاقتِ نگاه کردن به عمقِ چشمات رو داره ، کی خط به خطِ احساست رو میفهمه و دوست داری براش همون دختربچهی بیست ساله بشی ،
براش حرف بزنی و اون نگاهت کنه ، نگاهی از سرِ درک از سرِ شعر از سرِ یه حسِ دوست داشتنی که شبیهش رو تو گذشتهت نداشتی ،
دوست داری براش برقصی و بشی دخترک شیطونی که هنوز تو وجودت زندگی میکنه ،
کسی که چشماش جز تو کسی رو نمیبینه و سی و چند سالگیت رو روی چشماش میذاره ،
فقط وقتی به جای سی و چند سال زندگی ، پنجاه سال زجر کشیده باشی میفهمی ،
یک روز نبودن کنارِ کسی که دوستت داره چند روز میگذره و ،
فقط وقتی زن باشی و خیلی ضربه خورده باشی میفهمی قلبی که #برای_تو بزنه ضربانش چه آهنگی داره .
#مرجان_پورشريفى
#همسرم
#پنجاه_سالگی
وقتی سی و چند سال از زندگیت گذشت ، وقتی هربار نفس کشیدنت بیشتر به چهل سالگی نزدیکت کرد ،
وقتی با گذرِ عمرت گذرِ پر از افسوس و حسرتِ دستات رو از اونچه میخواستی و نشد دیدی ،
وقتی همیشه با رویاهات زندگی کردی و به قولِ عشقت بلد نبودی چطوری بهشون برسی ،
وقتی همیشه گردنت برای به عهده گرفتنِ اشتباهاتِ زندگیت زیرِ گیوتینِ روزگارت بود ، وقتی حتا یکبار پشیمونی رو غیر از وجودِ خودت تو وجودِ هیچکدوم از کسانی که بهت بدی کردن احساس نکردی ، وقتی دیدی همیشه بهت ظلم شد و نشد هیچکاری جز سکوت انجام بدی ،
وقتی یه نگاه به خودت انداختی و بافتِ وجودت رو پر از زخمهای دردناک دیدی ، زخمهایی که با گذرِ عمرت قدیمیتر و عذابآورتر میشن ،
وقتی یه روز از خواب بیدار شدی دیدی روزت از شبت سیاهتره ، وقتی شب رو به زورِ یه آفتابِ خیالی واسه خودت روشن کردی و روزهاتو به شوقِ تموم شدنِ یه روزِ دیگه شب کردی ،
وقتی عمرِ خوشحالیات قدِ یه پلک زدن کوتاه بود و محبتت هیچوقت جواب نداشت و همیشه سیلی خوردی ، وقتی به خودت اومدی دیدی دنیا اون جایی نیست که به خاطرش از پیشِ خدا اومدی و همیشه دوست داشتی بزرگ بشی ،
وقتی دور و برت رو نگاه کردی و گذشتهت رو یه مرور کردی و دیدی جای خیانتی که بهت شده هنوز درد میکرد و چشمات داغ شد و پاهات سست شد ، وقتی به یه حدی از تفکر رسیدی که دیدی آدم خوبا تموم شدن و تو خوبِ زندگیت رو از دستِ گذشتهی بدت و آدماش داری از دست میدی ،
وقتی هیچ چارهای هیچوقت و هیچ زمان جز صبر و تحمل برات نبود ، وقتی دیدی همیشه همه کاری که میشد رو انجام دادی و بازم سنگ جلو پات بود ،
اونوقته که تازه میفهمی خیلی بیشتر از چیزی که توی آینه از خودت میبینی پیر شدی .
اونوقته که روت رو از آینه برمیگردونی تا تارهای سفیدِ موهات رو چشمای خیست نبینن ، تا وقتی به زور واسه خودت با اشک لبخند میزنی خطِ باریکِ کنارِ لبهات رو چشمات نبینن که به هقهق بیفتی ،
نبینی چطور روزها و شبها و زندگیت رو با سکوتت از دست دادی و حرفهات زخم شد توی گلوت و حالا از درده که نمیتونی حرف بزنی ،
تازه حالا که سی سالگیهات هم داره تموم میشه فهمیدی چقدر دیر شده و دیگه نمیتونی برگردی به بیست سالگیت به بهترین سالهایی که کنارِ اشتباهترین آدمِ زندگیت گذروندی ،
به روزایی که فکرت پر از دردِ هرزگی و خیانتاش بود و سرش فریاد نزدی ، خیلی زودتر از هر اتفاقی رهاش نکردی و به اشتباه صبر کردی و با صبرت خودتو از زندگی با کسی که شاید میتونست خیلی زودتر از این دوستت داشته باشه محروم کردی ،
آره وقتی سی و چند سال زندگی کنی یه روز خودت رو تو آینه نگاه میکنی و میبینی چشمات دیگه اون چشمای پر از حماقت نیستن ، چشمات دیگه میدونن گاهی نباید بسته بشن ،
وقتی یه زنِ سی و چند ساله باشی میفهمی از زندگیت چی میخوای دوست داری کی تماشاگرِ وجودت باشه ، دوست داری کی اندامت رو لمس کنه ، کی حتا لیاقتِ نگاه کردن به عمقِ چشمات رو داره ، کی خط به خطِ احساست رو میفهمه و دوست داری براش همون دختربچهی بیست ساله بشی ،
براش حرف بزنی و اون نگاهت کنه ، نگاهی از سرِ درک از سرِ شعر از سرِ یه حسِ دوست داشتنی که شبیهش رو تو گذشتهت نداشتی ،
دوست داری براش برقصی و بشی دخترک شیطونی که هنوز تو وجودت زندگی میکنه ،
کسی که چشماش جز تو کسی رو نمیبینه و سی و چند سالگیت رو روی چشماش میذاره ،
فقط وقتی به جای سی و چند سال زندگی ، پنجاه سال زجر کشیده باشی میفهمی ،
یک روز نبودن کنارِ کسی که دوستت داره چند روز میگذره و ،
فقط وقتی زن باشی و خیلی ضربه خورده باشی میفهمی قلبی که #برای_تو بزنه ضربانش چه آهنگی داره .
#مرجان_پورشريفى
#همسرم
" دوستت دارم " هایت را بگو ...
#تُ اگر نیازِ گفتن نداری
من
سخت محتاجِ شنیدنم
#لیلا_مقربی
@adheghanehaye_fatima
#تُ اگر نیازِ گفتن نداری
من
سخت محتاجِ شنیدنم
#لیلا_مقربی
@adheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
"عشق"
همین خنده های ساده توست
وقتی با تمام غصه هایت
می خندی
تا از تمام غصه هایم
رها شوم ...
#کیکاووس_یاکیده
"عشق"
همین خنده های ساده توست
وقتی با تمام غصه هایت
می خندی
تا از تمام غصه هایم
رها شوم ...
#کیکاووس_یاکیده
@asheghanehaye_fatima
قانع نیستم به كَمَت!
به دست هایت، به قدم زدن هایمان،
به نگاه کردنت از شوق..
دیگر به كَمَت قانع نمی شوم
به صدا زدنت، به جانم گفتنم
به این معاشقه های عاشق کش!
قانع؟ به بودنت؟ به یکی شدن مان؟
به ما شدن مان هم حتی!
قانع نیستم؛ به این بوسه،
به آن آغوش، به دیدار های هر لحظه ای مان
قانعم نمی کنند این ها
چیزی میخواهم فراتر، زیباتر، با شکوه تر
چیزی میخوام به نام عشق!
#حامد_نیازی
قانع نیستم به كَمَت!
به دست هایت، به قدم زدن هایمان،
به نگاه کردنت از شوق..
دیگر به كَمَت قانع نمی شوم
به صدا زدنت، به جانم گفتنم
به این معاشقه های عاشق کش!
قانع؟ به بودنت؟ به یکی شدن مان؟
به ما شدن مان هم حتی!
قانع نیستم؛ به این بوسه،
به آن آغوش، به دیدار های هر لحظه ای مان
قانعم نمی کنند این ها
چیزی میخواهم فراتر، زیباتر، با شکوه تر
چیزی میخوام به نام عشق!
#حامد_نیازی