عاشقانه های فاطیما
796 subscribers
20.9K photos
6.38K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
خورشید در مقدمه‌ی شب کُنَد طلوع
بعد از غروب، اگر ز جمالْ افکنی نقاب

#محتشم_کاشانی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
مرا که سوخته گشتم ز آفتابِ رخت

ازآن لب ار بتوانی، به شربتی دریاب🥰♥️😋💋

#امیرخسرو_دهلو
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عمری اگر باقی بود
طوری از کنار زندگی می‌گذرم
که نه زانوی آهوی بی‌جفت بلرزد و
نه اين دل ناماندگار بی‌درمان ...

#خسرو_شکیبایی


@asheghanehaye_fatima
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
اگر میتوانستم به عقب بازگردم به هیچ اتفاق زندگی‌ام دست نمیزدم و اجازه میدادم تمام اتفاقات همانطور که رخ داده بودند، دوباره رخ دهند. اجازه میدادم دردها همان دردها باشند و آدمهایی که ملاقات میکنم همانها باشند و اجازه میدادم دوباره شبیه به همان موقع تصمیم بگیرم.
اجازه میدادم دوباره انتخاب‌ها و تصمیم‌هایم تکرار شوند، درست شبیه به همان اتفاقی که رخ داده بود!
من در اکنون، آدمی هستم که تمامِ آن مسیر را آمده و این آدمی که در اکنون وجود دارد مدیونِ مسیر زندگی‌اش است، مسیری مملو از اتفاقات.
مهم همین است، مهم مسیر و اتفاقات است نه بارِ معناییِ خوب و بد و یا اشتباه و درست. در هر اتفاق و در هر تصمیمی در زندگی، تجربه ای از رشد وجود دارد. اتفاقات، بد یا خوب نیستند! تصمیمات ما درست یا اشتباه نیستند! اتفاقات رخ میدهند چون باید رخ دهند و تصمیمات گرفته میشوند چون باید گرفته شوند!
تصمیماتِ ما، ما را آرام آرام به بلوغی میرسانند که بتوانیم در راستای محافظت از خودمان رفتار کنیم. مسیر زندگی هر کدام از ما، ناهمواری‌های زیادی داشته است؛ تجربه‌های تلخ و ناکامی‌های زیاد. تصمیمات ناخوشآیند و از دست دادنهای غم‌انگیز؛ البته بخش‌هایی از لذت و آرامش هم همراهش بوده ‌است اما هر آنچه که تجربه کرده ایم، لازم بوده است. به نظرم خیلی مهم نیست این مسیر به کجا میرسد! حتی مهم نیست چه اتفاقی بعد از آن می‌افتد. آنچه که مهم است، تلاش ما برای نزدیک شدن به خود و رشد درون است.
فکر میکنم اگر اجازه بدهیم اتفاقات رخ دهند و گذشته را کاملا همانطور که رخ داده کامل و بی نقص ببینیم، متوجه رشد خودمان خواهیم شد.
اگر دوام آورده‌ایم، پس در مسیر رشد هستیم!
برای من حسرتی در کار نیست. به مسیر زندگی‌ام که نگاه میکنم آدمی را میبینم که در هر زمان و در هر اتفاق به اندازه‌ی رشدِ همان زمانش تصمیم گرفته و جلو رفته است. ما قرار است به اندازه‌ی رشدمان اتفاقات را تحلیل کنیم و تصمیم بگیریم! پس نمیتوانیم با تجربه و رشدِ امروزمان، خودمان را در گذشته‌مان سرزنش کنیم!
به نظرم زیباترین بخشِ مرور گذشته‌مان هم همین است، اینکه متوجه شویم انتخاب‌ها و تصمیم‌های ما، بر اساس رشدِ درونیِ آن لحظه بوده نه این لحظه! و ما در هر اتفاقِ جدید با رشدی عمیق‌تر، تصمیم خواهیم گرفت. همین کافی‌ست تا از ادامه ی مسیر زندگی‌تان لذت ببرید؛ اینکه اکنون در دستان شماست و فرصت دیگری برای تصمیمِ دیگری دارید با رشدِ اکنونتان!

#پونه_مقیمی



@asheghanehaye_fatima
و گفت:
با "درد" درآویختم تا "انسان" را از پوستینم برکشیدم!

.
ابو المکارم صلاح الدین محمّری
"رساله‌ی سکوت به سعی #صالح_بوعذار


@asheghanehaye_fatima
عاشقانه های فاطیما pinned «و گفت: با "درد" درآویختم تا "انسان" را از پوستینم برکشیدم! . ابو المکارم صلاح الدین محمّری "رساله‌ی سکوت به سعی #صالح_بوعذار @asheghanehaye_fatima»
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هرگز نمی‌پرسم که: آیا دوستم داری؟
قلب من و چشم تو می‌گوید به من: آری!

#فریدون_مشیری


@asheghanehaye_fatima
.

آه بلقیس!
آی بلقیس!
عزیزکم بلقیس...
بر تو می‌گریند تمامِ ابرها...
حال، که مویه کند بر ما؟
آه بلقیس
چه‌سان در سکوت کوچیدی وُ
              دست خویش در دستم ننهادی؟

.
#نزار_قبانی
مترجم
#صالح_بوعذار
کتاب
#مسافر_آینه


@asheghanehaye_fatima
.
هر کسی در درون خویش تصویری از "زن" دارد که آن را از مادرش گرفته است.

این همان چیزی است که تعیین می‌کند که آیا او در روابطش با زنان، به آنان احترام می‌گذارد یا از آنان بیزار است یا به‌طور کلی نسبت به آنان بی‌اعتنا است.

#فریدریش_نیچه
کتاب: انسانی زیاده انسانی
مترجم: ابوتراب سهراب

@asheghanehaye_fatima
نمو في قلبي
بهسان زهرة صغيرة
أن تمشي على طول الجدار
غير مرغوب فيه،
لقد وقعت في حبك


روئیدی در قلب من
به‌سان گل کوچکی
که کنار دیوار می‌روید؛
همین‌قدر ناخواسته،
عاشقت شدم

#غاده_السمان



@asheghanehaye_fatima
بائسٌ
مثل مقبض باب
يصافحونني لأتنحى جانباً


همچون دستگیره دری
غمگینم
دست می‌دهندم تا کنارم زنند...



#كرارالشحمانی

@asheghanehaye_fatima
به تو گفتم :
گنجشکِ کوچکِ من باش
تا در بهارِ تو من درختی پُر شکوفه شوم
و برف آب شد
شکوفه رقصید
آفتاب درآمد
من به خوبی‌ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبی‌ها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همه‌ی اقرارهاست
بزرگ‌ترین اقرارهاست ــ
من به اقرارهایم نگاه کردم
سالِ بد رفت و من زنده شدم
تو لبخند زدی و من برخاستم

#احمد_شاملو

@asheghanehaye_fatima
🤍

در زندگی بعضی از آدم‌ها هستن، که در اولین برخورد با آن‌ها، بدون اینکه باهاشون دیداری داشته باشی،
اما انگار که از اول زندگیت میشناختیشون،
یه جور عجیبی به دلت میشینن،
و یه جایی در گوشه‌ی قلبت پیدا می‌کنن،
و بهت یه حس قشنگی میدن؛
آدم دوست داره اون آدم ها،
وجودشون تو زندگیش دائمی باشه؛
چون حضورشون بهش یه آرامش خاصی میده،
حتی از راه دور !!...

(چقدر خوبن این جور آدم‌ها در زندگی)

#شما_فرستادید

@asheghanehaye_fatima
در جدالِ با خاموشی


من بامدادم سرانجام
خسته
بی آنکه جز با خویشتن به جنگ برخاسته باشم.
هرچند جنگی از این فرساینده‌تر نیست،
که پیش از آنکه باره برانگیزی
آگاهی
که سایه‌ی عظیمِ کرکسی گشوده‌بال
بر سراسرِ میدان گذشته است

تقدیر از تو گُدازی خون‌آلوده به خاک اندر کرده است
و تو را دیگر
از شکست و مرگ
گزیر
نیست.

من بامدادم
شهروندی با اندام و هوشی متوسط.
نَسبَم با یک حلقه به آوارگانِ کابل می‌پیوندد.
نامِ کوچکم عربی‌ست
نامِ قبیله‌یی‌ام تُرکی
کُنیَتَم پارسی.
نامِ قبیله‌یی‌ام شرمسارِ تاریخ است
و نامِ کوچکم را دوست نمی‌دارم
(تنها هنگامی که تواَم آواز می‌دهی
این نام زیباترین کلامِ جهان است
و آن صدا غمناک‌ترین آوازِ استمداد).

در شبِ سنگینِ برفی بی‌امان
بدین رُباط فرود آمدم
هم از نخست پیرانه خسته.

در خانه‌یی دلگیر انتظارِ مرا می‌کشیدند
کنارِ سقاخانه‌ی آینه
نزدیکِ خانقاهِ درویشان.
(بدین سبب است شاید
که سایه‌ی ابلیس را
هم از اول
همواره در کمینِ خود یافته‌ام).

در پنج‌سالگی
هنوز از ضربه‌ی ناباورِ میلادِ خویش پریشان بودم
و با شغشغه‌ی لوکِ مست و حضورِ ارواحیِ خزندگانِ زهرآگین برمی‌بالیدم
بی‌ریشه
بر خاکی شور
در برهوتی دورافتاده‌تر از خاطره‌ی غبارآلودِ آخرین رشته‌ی نخل‌ها بر حاشیه‌ی آخرین خُشک‌رود.

در پنج‌سالگی
بادیه در کف
در ریگزارِ عُریان به دنبالِ نقشِ سراب می‌دویدم
پیشاپیشِ خواهرم که هنوز
با جذبه‌ی کهربایی مرد
بیگانه بود.

نخستین‌بار که در برابرِ چشمانم هابیلِ مغموم از خویشتن تازیانه خورد شش‌ساله بودم.
و تشریفات
سخت درخور بود:
صفِ سربازان بود با آرایشِ خاموشِ پیادگانِ سردِ شطرنج،
و شکوهِ پرچمِ رنگین‌ْرقص
و داردارِ شیپور و رُپ‌رُپه‌ی فرصت‌سوزِ طبل
تا هابیل از شنیدنِ زاری خویش زردرویی نبرد.

بامدادم من
خسته از با خویش جنگیدن
خسته‌ی سقاخانه و خانقاه و سراب
خسته‌ی کویر و تازیانه و تحمیل
خسته‌ی خجلت از خود بردنِ هابیل.
دیری‌ست تا دَم بر نیاورده‌ام اما اکنون
هنگامِ آن است که از جگر فریادی برآرم
که سرانجام اینک شیطان که بر من دست می‌گشاید.

صفِ پیادگانِ سرد آراسته است
و پرچم
با هیبتِ رنگین
برافراشته.

تشریفات در ذُروه‌ی کمال است و بی‌نقصی
راست در خورِ انسانی که برآنند
تا همچون فتیله‌ی پُردودِ شمعی بی‌بها
به مقراضش بچینند.

در برابرِ صفِ سردَم واداشته‌اند
و دهان‌بندِ زردوز آماده است
بر سینی‌ حلبی
کنارِ دسته‌یی ریحان و پیازی مُشت‌کوب.

آنک نشمه‌ی نایب که پیش می‌آید عُریان
با خالِ پُرکرشمه‌ی اَنگِ وطن بر شرم‌گاهش
وینک رُپ‌رُپه‌ی طبل:
تشریفات آغاز می‌شود


هنگامِ آن است که تمامتِ نفرتم را به نعره‌یی بی‌پایان تُف کنم.
من بامدادِ نخستین و آخرینم
هابیلم من
بر سکّوی تحقیر
شرفِ کیهانم من
تازیانه‌خورده‌ی خویش
که آتشِ سیاهِ اندوهم
دوزخ را
از بضاعتِ ناچیزش شرمسار می‌کند.


زنده یاد #احمد_شاملو
از دفتر
#مدایح_بی_صله

@asheghanehaye_fatima
و آینه‌ی مهتاب در جانش
با شاخه‌ی نازکِ رگ‌هایش شکست.
و این خود بارِ نخستین نبود،
بر زمین و در همه‌ی زمین،
که گفتنی‌سخنی بر لبی ناگفته می‌مانْد.

و از آن پس، بسیارها گفتنی هست
که ناگفته می‌ماند
چون ما_تو و من_
به هنگام دیدار نخستین
که نگاه ما به هم درایستاد
و گفتنی‌ها به خاموشی درنشست
و از آن پس چه بسیار گفتنی هست
که ناگفته می‌ماند بر لب آدمیان
بدان هنگام که کبوتر آشتی بر بام ایشان می‌نشیند
به هنگام اعتراف و به گاهِ وصل
به هنگام وداع و –از آن بیش–
بدان هنگام که باز می‌گردند تا به قفای خویش در نگرند

و از آن پس، گفتنی‌ها، تا ناگفته بمانَد، انگیزه‌های بسیاری یافت.

#احمد_شاملو



@asheghanehaye_fatima