معلوم نیست
باد از کدام سو میآید
خورشید را غبار دهشت پوشانده است
و ابرها ـ به ابر نمیمانند
مثل هزاران گلۀ حیران
ـ بیآبخوار و مرتع، بیچوپان
مثل هزار اسب یله
ـ با زین و برگ کجشده در میدان، یال افشان
مثل هزار بردۀ محکوم، عریان، در کوچههای زنجیر، سرگردان.
گهگاه،
از اوجهای نزدیکی
ـ با قطرههای تلخ و گلآلودش، میافتد، باران.
معلوم نیست
باد از کدام سو میآید، اما پیداست
که اضطراب حادثهای قریه را
در دام سبز جلگه به بازی گرفته است...
تشویش
#منوچهر_آتشی
•••
این ابرهای سوختهٔ سوگوار
تابوت آفتاب را به کجا میبرند؟
این بادهای تشنه، هار و حریصوار
دنبال آبگون سراب کدام باغ
پای حصارهای افق سینه میدرند؟
اکنون درخت لخت کویر
پایان ناامیدی
و آغاز خستگی کدامین مسافر است؟
مرغان رهگذر
مرگ کدام قاصد گمگشته را
از جادههای پرت
به قریه میآورند؟
ای شب! به من بگو
اکنون ستارهها
نجواگران مرثیهٔ عشق کیستند
هنگام عصر بر سر دیوار باغ ما
باز آن دو مرغ خسته چرا میگریستند؟
پرسش
#منوچهر_آتشی
@asheghanehaye_fatima
باد از کدام سو میآید
خورشید را غبار دهشت پوشانده است
و ابرها ـ به ابر نمیمانند
مثل هزاران گلۀ حیران
ـ بیآبخوار و مرتع، بیچوپان
مثل هزار اسب یله
ـ با زین و برگ کجشده در میدان، یال افشان
مثل هزار بردۀ محکوم، عریان، در کوچههای زنجیر، سرگردان.
گهگاه،
از اوجهای نزدیکی
ـ با قطرههای تلخ و گلآلودش، میافتد، باران.
معلوم نیست
باد از کدام سو میآید، اما پیداست
که اضطراب حادثهای قریه را
در دام سبز جلگه به بازی گرفته است...
تشویش
#منوچهر_آتشی
•••
این ابرهای سوختهٔ سوگوار
تابوت آفتاب را به کجا میبرند؟
این بادهای تشنه، هار و حریصوار
دنبال آبگون سراب کدام باغ
پای حصارهای افق سینه میدرند؟
اکنون درخت لخت کویر
پایان ناامیدی
و آغاز خستگی کدامین مسافر است؟
مرغان رهگذر
مرگ کدام قاصد گمگشته را
از جادههای پرت
به قریه میآورند؟
ای شب! به من بگو
اکنون ستارهها
نجواگران مرثیهٔ عشق کیستند
هنگام عصر بر سر دیوار باغ ما
باز آن دو مرغ خسته چرا میگریستند؟
پرسش
#منوچهر_آتشی
@asheghanehaye_fatima
به تو سلام میکنم کنارِ تو مینشینم
و در خلوتِ تو شهرِ بزرگِ من بنا میشود.
اگر فریادِ مرغ و سایهی علفم
در خلوتِ تو این حقیقت را باز مییابم.
خسته، خسته، از راهکورههای تردید میآیم.
چون آینهیی از تو لبریزم.
هیچ چیز مرا تسکین نمیدهد
نه ساقهی بازوهایت نه چشمههای تنت.
بیتو خاموشم، شهری در شبم.
تو طلوع میکنی
من گرمایت را از دور میچشم و شهرِ من بیدار میشود.
با غلغلهها، تردیدها، تلاشها، و غلغلهی مرددِ تلاشهایش.
دیگر هیچ چیز نمیخواهد مرا تسکین دهد.
دور از تو من شهری در شبم ای آفتاب
و غروبت مرا میسوزاند.
من به دنبالِ سحری سرگردان میگردم.
تو سخن میگویی من نمیشنوم
تو سکوت میکنی من فریاد میزنم
با منی با خود نیستم
و بیتو خود را در نمییابم
دیگر هیچ چیز نمیخواهد، نمیتواند تسکینم بدهد.
اگر فریادِ مرغ و سایهی علفم
این حقیقت را در خلوتِ تو باز یافتهام.
حقیقت بزرگ است و من کوچکم، با تو بیگانهام.
فریادِ مرغ را بشنو
سایهی علف را با سایهات بیامیز
مرا با خودت آشنا کن بیگانهی من
مرا با خودت یکی کن.
#احمد_شاملو
هوای تازه، دوم فروردین ماه ۱۳۳۴
@asheghanehaye_fatima
به تو سلام میکنم کنارِ تو مینشینم
و در خلوتِ تو شهرِ بزرگِ من بنا میشود.
اگر فریادِ مرغ و سایهی علفم
در خلوتِ تو این حقیقت را باز مییابم.
خسته، خسته، از راهکورههای تردید میآیم.
چون آینهیی از تو لبریزم.
هیچ چیز مرا تسکین نمیدهد
نه ساقهی بازوهایت نه چشمههای تنت.
بیتو خاموشم، شهری در شبم.
تو طلوع میکنی
من گرمایت را از دور میچشم و شهرِ من بیدار میشود.
با غلغلهها، تردیدها، تلاشها، و غلغلهی مرددِ تلاشهایش.
دیگر هیچ چیز نمیخواهد مرا تسکین دهد.
دور از تو من شهری در شبم ای آفتاب
و غروبت مرا میسوزاند.
من به دنبالِ سحری سرگردان میگردم.
تو سخن میگویی من نمیشنوم
تو سکوت میکنی من فریاد میزنم
با منی با خود نیستم
و بیتو خود را در نمییابم
دیگر هیچ چیز نمیخواهد، نمیتواند تسکینم بدهد.
اگر فریادِ مرغ و سایهی علفم
این حقیقت را در خلوتِ تو باز یافتهام.
حقیقت بزرگ است و من کوچکم، با تو بیگانهام.
فریادِ مرغ را بشنو
سایهی علف را با سایهات بیامیز
مرا با خودت آشنا کن بیگانهی من
مرا با خودت یکی کن.
#احمد_شاملو
هوای تازه، دوم فروردین ماه ۱۳۳۴
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
به تو ای سرکش ِمغرورِدل آزار ، سلام !
رهزن و راهبر و قافله سالار ، سلام !
ای که چشمانِ تو صد فتنه در انداخته ، بر
مسجد و میکده و خانه و بازار ، سلام !
آهو مستِ خٌتَن ،نازِ تو چون شعله ی در
خرقه و باده و سجاده و دستار ، سلام !
ماهِ منظومه ی دل ، اخترِ زیبای فلک !
آفتاب ِسحري ، شمع ِشبِ تار، سلام !
شاعر و شعر و شعور و ، شرر و شمس و شفا
کوه و دریا و زمین، آینه کردار، سلام !
کفر و دین در نگهت ، خلقت ِشیطان و خدا
آیه و وسوسه و ، حجّت و انکار، سلام !
مکتبِ سِكر؛ لبت ، قصدِاناالحق ؛ رویت
بایزیدِ دل و ، حلّاجِ سرِ دار ، سلام !
بی شک ، اسرارِ ازل ، سلسله ی موی تو است
مَطلع و مَقطع و گنجینه ی اسرار ، سلام !
صنما ! ماه وَشا ! مست نگارا ، جانا !
عشق ِزیبای من ! ای خوب ترین یار، سلام !
#سیامک_کیهانی
#عزیز_روزهام❤️
به تو ای سرکش ِمغرورِدل آزار ، سلام !
رهزن و راهبر و قافله سالار ، سلام !
ای که چشمانِ تو صد فتنه در انداخته ، بر
مسجد و میکده و خانه و بازار ، سلام !
آهو مستِ خٌتَن ،نازِ تو چون شعله ی در
خرقه و باده و سجاده و دستار ، سلام !
ماهِ منظومه ی دل ، اخترِ زیبای فلک !
آفتاب ِسحري ، شمع ِشبِ تار، سلام !
شاعر و شعر و شعور و ، شرر و شمس و شفا
کوه و دریا و زمین، آینه کردار، سلام !
کفر و دین در نگهت ، خلقت ِشیطان و خدا
آیه و وسوسه و ، حجّت و انکار، سلام !
مکتبِ سِكر؛ لبت ، قصدِاناالحق ؛ رویت
بایزیدِ دل و ، حلّاجِ سرِ دار ، سلام !
بی شک ، اسرارِ ازل ، سلسله ی موی تو است
مَطلع و مَقطع و گنجینه ی اسرار ، سلام !
صنما ! ماه وَشا ! مست نگارا ، جانا !
عشق ِزیبای من ! ای خوب ترین یار، سلام !
#سیامک_کیهانی
#عزیز_روزهام❤️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قشنگ ترین آدمای دنیا نه چشم رنگیان نه چشم درشتا!
نه اونا که چال رو لپشونه
نه اونا که پوستشون صافه،
نه اونا که قدشون بلنده و...
اینا هیچکدوم قشنگرینها نیستن،
قشنگترینها، مهربون ترین هان!
اونایی که بلدن بین غرور و عشق دستشونو سمت عشق دراز کنن!
اونایی که میدونن چجوری قلبتو مال خودشون کنن!
اونایی که زبونشون به عشق می چرخه!
اونا که عزیز بودن آدمهای دور و برشونو بهشون متذکر میشن،
باعث حال خوب دنیا می شن!
قشنگ ترینها، خوش اخلاق ترین ها و مهربون ترینان!
نسبت قشنگی آدمها رابطه مستقیم داره با زلالی قلبشون!
اونایی که حتی اگه قلبت آهنی باشه، حتما آهن ربا میشن!
اونا که اگر دوستت دارن، توی نشر عشق و مهربونی خساست خرج نمیدن و بهت یاداوری میکنن عزیز بودنتو!
قشنگ ترینها، جنس قلبشون همیشه مخملیه
#سیما_امیرخانی
@asheghanehaye_fatima
نه اونا که چال رو لپشونه
نه اونا که پوستشون صافه،
نه اونا که قدشون بلنده و...
اینا هیچکدوم قشنگرینها نیستن،
قشنگترینها، مهربون ترین هان!
اونایی که بلدن بین غرور و عشق دستشونو سمت عشق دراز کنن!
اونایی که میدونن چجوری قلبتو مال خودشون کنن!
اونایی که زبونشون به عشق می چرخه!
اونا که عزیز بودن آدمهای دور و برشونو بهشون متذکر میشن،
باعث حال خوب دنیا می شن!
قشنگ ترینها، خوش اخلاق ترین ها و مهربون ترینان!
نسبت قشنگی آدمها رابطه مستقیم داره با زلالی قلبشون!
اونایی که حتی اگه قلبت آهنی باشه، حتما آهن ربا میشن!
اونا که اگر دوستت دارن، توی نشر عشق و مهربونی خساست خرج نمیدن و بهت یاداوری میکنن عزیز بودنتو!
قشنگ ترینها، جنس قلبشون همیشه مخملیه
#سیما_امیرخانی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
گفتی چه خبر؟ از تو چه پنهان خبری نیست!
در زندگیام، غیر زمستان خبری نیست!
در زندگیام، بعد تو و خاطرههایت
غیر از غم و اندوه فراوان خبری نیست
انگار نه انگار دل شهر گرفتهست
از بارش بیوقفهی باران خبری نیست
ای کاش کسی بود که میگفت به یوسف
در مصر به جز حسرت کنعان خبری نیست
از روزِ بههمریختن رابطهی ما
از خالهزنک بازی تهران خبری نیست!
گفتند که پشت سرمان حرف زیاد است
از معرفت قوم مسلمان خبری نیست!
در آتش نمرود تو میسوزم و افسوس
از معجزهی باغ و گلستان خبری نیست!
در فال غریبانهی خود گشتم و دیدم
جز خط سیاهی ته فنجان خبری نیست
گفتی چه خبر؟ گفتم و هرگز نشنیدی
جز دوریات ای عشق، به قرآن خبری نیست
#امید_صباغ_نو
گفتی چه خبر؟ از تو چه پنهان خبری نیست!
در زندگیام، غیر زمستان خبری نیست!
در زندگیام، بعد تو و خاطرههایت
غیر از غم و اندوه فراوان خبری نیست
انگار نه انگار دل شهر گرفتهست
از بارش بیوقفهی باران خبری نیست
ای کاش کسی بود که میگفت به یوسف
در مصر به جز حسرت کنعان خبری نیست
از روزِ بههمریختن رابطهی ما
از خالهزنک بازی تهران خبری نیست!
گفتند که پشت سرمان حرف زیاد است
از معرفت قوم مسلمان خبری نیست!
در آتش نمرود تو میسوزم و افسوس
از معجزهی باغ و گلستان خبری نیست!
در فال غریبانهی خود گشتم و دیدم
جز خط سیاهی ته فنجان خبری نیست
گفتی چه خبر؟ گفتم و هرگز نشنیدی
جز دوریات ای عشق، به قرآن خبری نیست
#امید_صباغ_نو
تو را نمیدانم
بیگمان اولین بوسه، عجیب به اردیبهشت میآید.
دارم فکر میکنم به باران.
اینکه باید دستِ کم چند آغوش زیرِ بارانش کنارت قدم بزنم.
یک نفس عمیق بکشم و لبخند به لب هایم بنشانم
تو را نمیدانم،
اما این دل که من میشناسمش بند است به عشق...
به اردیبهشتهای دوست داشتنت...
#مریم_قهرمانلو
@asheghanehaye_fatima
اما این اردیبهشت دارم به داشتنت فکر میکنم.
بیگمان اولین بوسه، عجیب به اردیبهشت میآید.
دارم فکر میکنم به باران.
اینکه باید دستِ کم چند آغوش زیرِ بارانش کنارت قدم بزنم.
باید موهایم را پشتِ گوشم بدهم
،یک نفس عمیق بکشم و لبخند به لب هایم بنشانم
و با خیالِ راحت بیایم به تو.. به داشتنت
...تو را نمیدانم،
اما این دل که من میشناسمش بند است به عشق...
به اردیبهشتهای دوست داشتنت...
#مریم_قهرمانلو
@asheghanehaye_fatima
روز
با کلمات روشن حرف میزند.
عصر
با کلمات مبهم.
شب
سخنی نمیگوید،
حکم میکند!
#شمس_لنگرودی
@asheghanehaye_fatima
با کلمات روشن حرف میزند.
عصر
با کلمات مبهم.
شب
سخنی نمیگوید،
حکم میکند!
#شمس_لنگرودی
@asheghanehaye_fatima
عشق نوعی افسانه ضروری است. مسئله این نیست که عشق گاهی به اشتباه میانجامد، بلکه آن است که عشق اساسا یک اشتباه است. چیزی که فکر میکنیم پیوندی با یک فرد دیگر است در نهایت، زمانی که نقاب از آن برمیداریم، درمییابیم که یکی دیگر از بازیهای نفس منزوی بوده است.
#سوزان_سانتاک
علیه تفسیر
ترجمه مجید اخگر، نشر بیدگل
@asheghanehaye_fatima
#سوزان_سانتاک
علیه تفسیر
ترجمه مجید اخگر، نشر بیدگل
@asheghanehaye_fatima
برای من عجیب است چرا همۀ افرادی که میدانند کشور را چطور اداره کنند، مشغول رانندگی تاکسی یا اصلاح موهای دیگران هستند!
#وینستون_چرچیل
@asheghanehaye_fatima
#وینستون_چرچیل
@asheghanehaye_fatima
سرم را چون کودکی در آغوش بگیر
و آرام آرام
در گوشم
بگو دوستم داری
طوریکه بند دلم پاره نشود
#جواد_گنجعلی
@asheghanehaye_fatima
سرم را چون کودکی در آغوش بگیر
و آرام آرام
در گوشم
بگو دوستم داری
طوریکه بند دلم پاره نشود
#جواد_گنجعلی
@asheghanehaye_fatima
کسی که درد و اندوه مرا نداشته باشد نمی تواند به من پند بدهد. همه کس به کسی که زیر فشار رنج سنگین، دارد استخوانش خرد می شود درس صبر و تحمل می دهد. اما وقتی خودش صاحب آن درد شد نمی تواند صبر و قرارش را از دست ندهد. نه نه نصیحتم نکن. درد من از پند تو بلندآوازتر است.
ص ١٠٧
#هیاهوی_بسیار_برای_هیچ
#ویلیام_شکسپیر
@asheghanehaye_fatima
ص ١٠٧
#هیاهوی_بسیار_برای_هیچ
#ویلیام_شکسپیر
@asheghanehaye_fatima
روح اندوهناک و دردمند،هرگاه با روح دیگری که احساسی همانند او دارد پیوند یابد،به آرامشی ژرف می رسد،
همچنان که دو غریبه ی هموطن در جایی دور از وطن خویش یکدیگر را بیابند.
#جبران_خلیل_جبران
#بالها_ی_شکسته
#مهدی_سرحدی
@asheghanehaye_fatima
همچنان که دو غریبه ی هموطن در جایی دور از وطن خویش یکدیگر را بیابند.
#جبران_خلیل_جبران
#بالها_ی_شکسته
#مهدی_سرحدی
@asheghanehaye_fatima
میلیونها انسان تصمیم گرفتهاند که دیگر عاشق انسانها نشوند. بهتر است که یک سگ را دوست داشته باشی، یک گربه را، یک طوطی را. بهتر است که عاشق یک اتومبیل بشوی! زیرا میتوانی بهخوبی بر آنها تسلط داشته باشی و آن دیگری هرگز نمیکوشد که بر تو چیره شود. این رابطهای ساده است، مانند رابطه با انسانها پیچیده نیست.
#اشو | زن
@asheghanehaye_fatima
#اشو | زن
@asheghanehaye_fatima
Forwarded from اتچ بات
این ما بودیم.
یکیمان داشت کار خودش را میکرد. یکیمان برای کار رفته بود، پیِ افسانه شخصی،درخشیدن. یکیمان به ملاقات یک دوست رفته بود، یک استاد، یک رئیس. یکیمان میزبان یک آشنا شده بود. قرار بود چای باشد و گپ، یا حتی یکی دو پیک شراب.
قرار نبود یکیمان بیهوش شود، یکیمان منگ، یکیمان شوکه!
قرار نبود حرفهای جنسی بشنویم. دستمالی شویم. دمر چشم باز کنیم روی تخت و برج ویران بعد از زلزله باشیم.
قرار نبود زیر دوش هر چه لیف بکشیم جای دستها پر رنگتر شود، بوی تعفن تندتر. قرار نبود تا مدتها جلوی آینه چشمهایمان را ببندیم، سیلی بزنیم توی صورت خودمان، فحش بدهیم به جد و آبادمان!
قرار نبود از صدای پاها، از لبخندها، از دعوتهای بعد از آن روز بترسیم. بترسیم و دندان نشان بدهیم، بترسیم و پنجه بکشیم.
قرار نبود خودمان را حبس کنیم، از خودمان حساب پس بگیریم، دلمان به حال خودمان بسوزد و باز محکمتر بزنیم. بزنیم و بلرزیم. بلرزیم و دلمان بسوزد.
قرار نبود دیوانه شویم. از این روانکاو به آن روانکاو، از این قرص به آن قرص، از این آزمایشگاه به آن آزمایشگاه مبادا مرضی چیزی گرفته باشیم!
که گرفته بودیم، درست روی زبانمان. لال شده بودیم. چرا که قرار نبود همه چیز بیفتد گردن ما اما افتاده بود. چرا که قرار نبود نگاهها به یک سمت باشد اما شده بود. چرا که مهم نبود زور به رضایت ما چربیده بود. چرا که باور نداشتند #نمیخواستیم اما شده بود.
و این هجوم به قدمت تاریخ ریشه دوانده بود چرا که ما خود درختی ریشهدار بودیم. خم شده بودیم اما قرار نبود خمیده بمانیم.
قرار بود کمر راست کنیم. نشان بدهیم کرمها و زالوها نه از خود ما که از جایی بیرون از ما هجوم میآورند، تبر میشوند، زخم میزنند.
قرار بود درخت بمانیم، جوانه بزنیم، بار بدهیم.
و بفهمانیم که باید آزاد باشیم و در امان.
قرار ما با خودمان بود که حالا اینجاییم.
#پریسا_زابلی_پور
#من_هم #metoo
@asheghanehaye_fatima
یکیمان داشت کار خودش را میکرد. یکیمان برای کار رفته بود، پیِ افسانه شخصی،درخشیدن. یکیمان به ملاقات یک دوست رفته بود، یک استاد، یک رئیس. یکیمان میزبان یک آشنا شده بود. قرار بود چای باشد و گپ، یا حتی یکی دو پیک شراب.
قرار نبود یکیمان بیهوش شود، یکیمان منگ، یکیمان شوکه!
قرار نبود حرفهای جنسی بشنویم. دستمالی شویم. دمر چشم باز کنیم روی تخت و برج ویران بعد از زلزله باشیم.
قرار نبود زیر دوش هر چه لیف بکشیم جای دستها پر رنگتر شود، بوی تعفن تندتر. قرار نبود تا مدتها جلوی آینه چشمهایمان را ببندیم، سیلی بزنیم توی صورت خودمان، فحش بدهیم به جد و آبادمان!
قرار نبود از صدای پاها، از لبخندها، از دعوتهای بعد از آن روز بترسیم. بترسیم و دندان نشان بدهیم، بترسیم و پنجه بکشیم.
قرار نبود خودمان را حبس کنیم، از خودمان حساب پس بگیریم، دلمان به حال خودمان بسوزد و باز محکمتر بزنیم. بزنیم و بلرزیم. بلرزیم و دلمان بسوزد.
قرار نبود دیوانه شویم. از این روانکاو به آن روانکاو، از این قرص به آن قرص، از این آزمایشگاه به آن آزمایشگاه مبادا مرضی چیزی گرفته باشیم!
که گرفته بودیم، درست روی زبانمان. لال شده بودیم. چرا که قرار نبود همه چیز بیفتد گردن ما اما افتاده بود. چرا که قرار نبود نگاهها به یک سمت باشد اما شده بود. چرا که مهم نبود زور به رضایت ما چربیده بود. چرا که باور نداشتند #نمیخواستیم اما شده بود.
و این هجوم به قدمت تاریخ ریشه دوانده بود چرا که ما خود درختی ریشهدار بودیم. خم شده بودیم اما قرار نبود خمیده بمانیم.
قرار بود کمر راست کنیم. نشان بدهیم کرمها و زالوها نه از خود ما که از جایی بیرون از ما هجوم میآورند، تبر میشوند، زخم میزنند.
قرار بود درخت بمانیم، جوانه بزنیم، بار بدهیم.
و بفهمانیم که باید آزاد باشیم و در امان.
قرار ما با خودمان بود که حالا اینجاییم.
#پریسا_زابلی_پور
#من_هم #metoo
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
.
ﺗﻮ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺍﺳﺮﺍﺭﺁﻣﯿﺰﯼ ﻭ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮ ﮐﻨﻨﺪﻩ،
ﻭ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﺬﺭﺩ ﻣﺮﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﯿﺮ ﻣﯽﮐﻨﯽ،
ﺍﻣﺎ ﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺟّﺪﯼ ﻣﻦ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺗﻮ
ﻧﺒﺮﺩ ﺁﺗﺶ ﻭ ﺁﻫﻦ ﺍﺳﺖ.
ﺑﺎﺯ ﻣﯽﺩﺍﺭﯼ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺳﺮﻭﺩﻥ ﻭ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ،
ﺍﺯ ﺩﻋﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﺭ ﮐﻠﯿﺴﺎ،
ﺍﻣﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﺮﺱ ﻣﻦ
ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﻋﺸﻖ ﺗﻮﺳﺖ .
ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺍﻫﻤﯿﺘﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ.
ﻧﻪ ﺁﻭﺍﺯﯼ ﻧﻪ ﺗﺮﺍﻧﻪﺍﯼ،
ﻭ ﻣﻦ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﭘﺲ ﺭﻭﺯ،
ﭼﻮﻥ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪﺍﯼ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﻢ.
ﮔﻮﺋﯽ ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﺭﻭﺣﻢ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﺩﻭﺯﺥ ﺑﺴﺘﻪﺍﯼ.
#آنا_اخماتووا
ﺗﺮﺟﻤﻪ : #ﺍﺣﻤﺪ_ﭘﻮﺭﯼ
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
ﺗﻮ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺍﺳﺮﺍﺭﺁﻣﯿﺰﯼ ﻭ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮ ﮐﻨﻨﺪﻩ،
ﻭ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﺬﺭﺩ ﻣﺮﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﯿﺮ ﻣﯽﮐﻨﯽ،
ﺍﻣﺎ ﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺟّﺪﯼ ﻣﻦ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺗﻮ
ﻧﺒﺮﺩ ﺁﺗﺶ ﻭ ﺁﻫﻦ ﺍﺳﺖ.
ﺑﺎﺯ ﻣﯽﺩﺍﺭﯼ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺳﺮﻭﺩﻥ ﻭ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ،
ﺍﺯ ﺩﻋﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﺭ ﮐﻠﯿﺴﺎ،
ﺍﻣﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﺮﺱ ﻣﻦ
ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﻋﺸﻖ ﺗﻮﺳﺖ .
ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺍﻫﻤﯿﺘﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ.
ﻧﻪ ﺁﻭﺍﺯﯼ ﻧﻪ ﺗﺮﺍﻧﻪﺍﯼ،
ﻭ ﻣﻦ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﭘﺲ ﺭﻭﺯ،
ﭼﻮﻥ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪﺍﯼ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﻢ.
ﮔﻮﺋﯽ ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﺭﻭﺣﻢ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﺩﻭﺯﺥ ﺑﺴﺘﻪﺍﯼ.
#آنا_اخماتووا
ﺗﺮﺟﻤﻪ : #ﺍﺣﻤﺪ_ﭘﻮﺭﯼ
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
.
مثل بارانم
بی نیاز از آواز آدمی،
همین سایه برای من کافی است
همین سکوت برای من ...تمام !
دست از کلمات کشیده
کنار خودم به خواب می روم،
و در خواب می بینم گاهی
دارم به دعوت دریا
دور می شوم از درد و از آدمی ...
محشر است این
که از هفت دولت دنیا آزادم ،
من عین بارانم
یک وقت هایی ، خنکای آرام خداوندم
یک وقت هایی ، عطرِ آهسته ی هوا ...
#سیدعلی_صالحی
@asheghanehaye_fatima
مثل بارانم
بی نیاز از آواز آدمی،
همین سایه برای من کافی است
همین سکوت برای من ...تمام !
دست از کلمات کشیده
کنار خودم به خواب می روم،
و در خواب می بینم گاهی
دارم به دعوت دریا
دور می شوم از درد و از آدمی ...
محشر است این
که از هفت دولت دنیا آزادم ،
من عین بارانم
یک وقت هایی ، خنکای آرام خداوندم
یک وقت هایی ، عطرِ آهسته ی هوا ...
#سیدعلی_صالحی
@asheghanehaye_fatima
Opus 18 - Silfur Version
Dustin O'Halloran
چندکار بشنویم از #داستین_اُهالوران... و چه کارهای خوبی... یک...
▪️آرزویم مردن در صدای تو بود
یا رفتن با صدایت
یا خاموش شدن در صدایت
صدای تو چون باد گذشت
و من به دامن تاریکی
آویختهام▪️
#بیژن_جلالی
@asheghanehaye_fatima
▪️آرزویم مردن در صدای تو بود
یا رفتن با صدایت
یا خاموش شدن در صدایت
صدای تو چون باد گذشت
و من به دامن تاریکی
آویختهام▪️
#بیژن_جلالی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
+ سرگذشت انسان چه شد؟
- آمدند، رنج کشیدند، مُردند!
+ در جستجوی چهچیزی؟
- قدرت...
#عمو_حاتم
#کتاب_باز
@asheghanehaye_fatima
- آمدند، رنج کشیدند، مُردند!
+ در جستجوی چهچیزی؟
- قدرت...
#عمو_حاتم
#کتاب_باز
@asheghanehaye_fatima