لبت صریحترین آیهی شکوفایی است
و چشمهایت، شعرِ سیاهِ گویایی است
چه چیز داری با خویشتن که دیدارت
چو قلههای مهآلود، محو و رویایی است
چگونه وصف کنم هیأتِ غریبِ تو را
که در کمالِ ظرافت، کمالِ والایی است
تو از معابدِ مشرقزمین، عظیمتری
کنون شکوهِ تو و بُهتِ من تماشایی است
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
و چشمهایت، شعرِ سیاهِ گویایی است
چه چیز داری با خویشتن که دیدارت
چو قلههای مهآلود، محو و رویایی است
چگونه وصف کنم هیأتِ غریبِ تو را
که در کمالِ ظرافت، کمالِ والایی است
تو از معابدِ مشرقزمین، عظیمتری
کنون شکوهِ تو و بُهتِ من تماشایی است
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
Forwarded from اتچ بات
#گریه_ی_لیلی
در خاطرات #اسدالله_ملک ،
نوازنده ماهر #ویلون ،
خواندم که میگفت:
من در اتاقم هر روز تمرین ویلون میکردم. بعد از مدتی دیدم دختر جوانی در اتاقش که روبروی اتاق من بود نشسته و معلومه که داره به صدای ساز من گوش میده...
و روزهای بعد هم آن دختر جوان همان جا می نشست و من هم تمرین میکردم..
طولی نکشید که دلباخته اش شدم!!!
و مشتاق تر و دلباخته پرشورتراز قبل تمرین میکردم و گاهی لبخند رضایتش را حس میکردم...
عاشق شده ای ،
ای دل سودات مبارک باد . . .
بعداز مدتی یکروز دیدم دختر نیامد
دلم سخت گرفت...
روز بعدهم پیداش نشد و روز بعد هم ، دیگه انگار آب شده بود رفته بود زمین...
ملک در ادامه میگه: دیگه طاقت نیاوردم پاشدم رفتم درب خونه شون رو زدم یکی اومد بیرون من سراغ اون دختر رو گرفتم و ماجرا رو براش تعریف کردم.
اون شخص گفت پس شما نوازنده اون آهنگهایی هستین که لیلی رو ازخود،
بی خود کرده بود آره؟
من گفتم لیلی؟
پاسخ داد آره لیلی بود و مرتب ،
تعریف شما را میکرد...
گفتم خب لیلی کجا رفته؟
و اون آهی کشید و پاسخ داد
لیلی .... فوت کرد....!!!!!
من پرسیدم چرا...
پاسخ داد: لیلی از هردوپا فلج ،
و بیمار بود......
اسدالله ملک میگه خشکم زد.
همه ی بدنم مثل یه تیکه یخ شد....
لیلی . . .
لیلی من . . .
یعنی او فلج و بیمار بوده . . . ؟
میگه با پاهایی لرزان کشان کشان خودم رو به خونه رسوندم و عقده ام ترکید...
گریه برای لیلی ام . . .
گریه ی لیلی
ملک از خود بیخود میشه.
تمام وجودش پراز عشق لیلی ای ،
که دیگر نیست . . .
در این عالم نیروی درونش به جنبش درمیاد و آرشه اش روی سیم های آماده ویلون میشینه ،
و شاهکاری توامان ،
باگریه هایش برای لیلی اش ،
خلق میشه.)
عزیز :
قصه لیلی تموم شد ولی شاهکاری خلق شد که اسدالله ملک اسمش را گذاشت
#گریه_ی_لیلی
@asheghanehaye_fatima
در خاطرات #اسدالله_ملک ،
نوازنده ماهر #ویلون ،
خواندم که میگفت:
من در اتاقم هر روز تمرین ویلون میکردم. بعد از مدتی دیدم دختر جوانی در اتاقش که روبروی اتاق من بود نشسته و معلومه که داره به صدای ساز من گوش میده...
و روزهای بعد هم آن دختر جوان همان جا می نشست و من هم تمرین میکردم..
طولی نکشید که دلباخته اش شدم!!!
و مشتاق تر و دلباخته پرشورتراز قبل تمرین میکردم و گاهی لبخند رضایتش را حس میکردم...
عاشق شده ای ،
ای دل سودات مبارک باد . . .
بعداز مدتی یکروز دیدم دختر نیامد
دلم سخت گرفت...
روز بعدهم پیداش نشد و روز بعد هم ، دیگه انگار آب شده بود رفته بود زمین...
ملک در ادامه میگه: دیگه طاقت نیاوردم پاشدم رفتم درب خونه شون رو زدم یکی اومد بیرون من سراغ اون دختر رو گرفتم و ماجرا رو براش تعریف کردم.
اون شخص گفت پس شما نوازنده اون آهنگهایی هستین که لیلی رو ازخود،
بی خود کرده بود آره؟
من گفتم لیلی؟
پاسخ داد آره لیلی بود و مرتب ،
تعریف شما را میکرد...
گفتم خب لیلی کجا رفته؟
و اون آهی کشید و پاسخ داد
لیلی .... فوت کرد....!!!!!
من پرسیدم چرا...
پاسخ داد: لیلی از هردوپا فلج ،
و بیمار بود......
اسدالله ملک میگه خشکم زد.
همه ی بدنم مثل یه تیکه یخ شد....
لیلی . . .
لیلی من . . .
یعنی او فلج و بیمار بوده . . . ؟
میگه با پاهایی لرزان کشان کشان خودم رو به خونه رسوندم و عقده ام ترکید...
گریه برای لیلی ام . . .
گریه ی لیلی
ملک از خود بیخود میشه.
تمام وجودش پراز عشق لیلی ای ،
که دیگر نیست . . .
در این عالم نیروی درونش به جنبش درمیاد و آرشه اش روی سیم های آماده ویلون میشینه ،
و شاهکاری توامان ،
باگریه هایش برای لیلی اش ،
خلق میشه.)
عزیز :
قصه لیلی تموم شد ولی شاهکاری خلق شد که اسدالله ملک اسمش را گذاشت
#گریه_ی_لیلی
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
به سوی او با گامهای ثابت رفتم
با چشمانی باز تا دوردست
من در عشق ايستادهام
نه افتاده در عشق
تو را میخواهم با تمام هوش و حواسام
يا با آنچه باقی مانده بعد از آشنايی با تو
تصميم گرفتم دوستات داشته باشم
خواستهای که خودم خواستهام
نه خواستهای که از روی شکست است
و اين من هستم که از وجود در بستهی تو عبور میکنم
با تمام هوش يا ديوانگیام
و از قبل میدانم
در کدام کهکشان آتش برافکنام
و چه طوفانی از صندوق گناهان بيرون بياورم.
#غاده_السمان
@asheghanehaye_fatima
با چشمانی باز تا دوردست
من در عشق ايستادهام
نه افتاده در عشق
تو را میخواهم با تمام هوش و حواسام
يا با آنچه باقی مانده بعد از آشنايی با تو
تصميم گرفتم دوستات داشته باشم
خواستهای که خودم خواستهام
نه خواستهای که از روی شکست است
و اين من هستم که از وجود در بستهی تو عبور میکنم
با تمام هوش يا ديوانگیام
و از قبل میدانم
در کدام کهکشان آتش برافکنام
و چه طوفانی از صندوق گناهان بيرون بياورم.
#غاده_السمان
@asheghanehaye_fatima
Forwarded from اتچ بات
از زبان یک سکس وورکر((فاحشه )):
برای اینکه یک ساعت با مردی بگذرانم، 350 فرانک سوییس میگیرم.
یک ساعت در واقع اغراق است.
اگر در آوردن لباسها را حساب نکنیم و تظاهر به محبت و صحبت دربارهی مسائل پیش پا افتاده و لباس پوشیدن را كنار بگذاریم، کل این مدت میشود یازده دقیقه رابطهی جنسی.
یازده دقیقه ... !!!
دنیا دور چیزی میگردد که فقط یازده دقیقه طول میکشد!!
به خاطر این یازده دقیقه در یک روز 24 ساعته!!
(با این فرض که همهی زن و شوهرها هر روز عشقبازی کنند، که مزخرف است و دروغ)، مردم ازدواج میکنند،خانواده تشکیل میدهند، گریهی بچهها را تحمل میکنند،مدام توضیح میدهند که چرا دیر آمدهاند خانه،
به صد تا زن دیگر نگاه میکنند با این آرزو که با آنها چرخی دور دریاچهی ژنو بزنند،برای خودشان لباسهای گران میخرند و برای زنهایشان لباسهای گرانتر،
به فاحشهها پول میدهند تا جبران کمبودشان را در زندگی زناشوییشان بکنند در حالی که اصلا نمیدانند این کمبود چیست؟!!
برای همین یازده دقیقه است که
صنعت عظیم لوازم آرایش،
رژیمهای غذایی،
باشگاههای ورزشی،
پورنوگرافی،
صنعت عطر و ادکلن،
بارها و کاباره ها،
فاحشه خانه ها،
صنایع مشروبات الکلی
و... قدرت می گیرند!!
و تازه وقتی مردها دور هم جمع میشوند،
برخلاف تصور زنها،
اصلاً راجع به زنها حرف نمیزنند.
از کار و پول و ورزش حرف میزنند ... !!!
یک جای تمدن بشری ما ایراد اساسی دارد!!!
یک جای این "آدمیت" می لنگد!!
#ناشناس
@asheghanehaye_fatima
برای اینکه یک ساعت با مردی بگذرانم، 350 فرانک سوییس میگیرم.
یک ساعت در واقع اغراق است.
اگر در آوردن لباسها را حساب نکنیم و تظاهر به محبت و صحبت دربارهی مسائل پیش پا افتاده و لباس پوشیدن را كنار بگذاریم، کل این مدت میشود یازده دقیقه رابطهی جنسی.
یازده دقیقه ... !!!
دنیا دور چیزی میگردد که فقط یازده دقیقه طول میکشد!!
به خاطر این یازده دقیقه در یک روز 24 ساعته!!
(با این فرض که همهی زن و شوهرها هر روز عشقبازی کنند، که مزخرف است و دروغ)، مردم ازدواج میکنند،خانواده تشکیل میدهند، گریهی بچهها را تحمل میکنند،مدام توضیح میدهند که چرا دیر آمدهاند خانه،
به صد تا زن دیگر نگاه میکنند با این آرزو که با آنها چرخی دور دریاچهی ژنو بزنند،برای خودشان لباسهای گران میخرند و برای زنهایشان لباسهای گرانتر،
به فاحشهها پول میدهند تا جبران کمبودشان را در زندگی زناشوییشان بکنند در حالی که اصلا نمیدانند این کمبود چیست؟!!
برای همین یازده دقیقه است که
صنعت عظیم لوازم آرایش،
رژیمهای غذایی،
باشگاههای ورزشی،
پورنوگرافی،
صنعت عطر و ادکلن،
بارها و کاباره ها،
فاحشه خانه ها،
صنایع مشروبات الکلی
و... قدرت می گیرند!!
و تازه وقتی مردها دور هم جمع میشوند،
برخلاف تصور زنها،
اصلاً راجع به زنها حرف نمیزنند.
از کار و پول و ورزش حرف میزنند ... !!!
یک جای تمدن بشری ما ایراد اساسی دارد!!!
یک جای این "آدمیت" می لنگد!!
#ناشناس
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
💭 تو
برام مثل لذّت قدم زدن روى برگ هاى خشكيده ای،
دلتنگىِ وقتِ هواى گرفته و مه آلود
پشتِ شيشه هاى بخار گرفته اى...
تو مثل بهار نيستى،
مثل بهار نميشه راحت توصيفت كرد.
تو فصلِ تب دارِ احساسات منى.
بها دادن به تو از جنس گل و بلبل و كليشه هاى بهارى نيست
شايد چيزى شبيه دلتنگى اون غروب نمناكه كه وقتى بهش ميرسى نميدونى تهِ دلت دقيقاً چه حسّى دارى...
سخته نوشتن برای تو
از تویی که
جذاب ترین و منحصر بفرد ترین کسی هستی که داشته ام و دارم
کسی که در بحرانی ترین شرایط ها و سخت ترین لحظاتم کنارم بودی، کنارم موندی
و من گاهی اصلا ندیدمت.
تویی که از پس تمامی اتفاقاتی که در هر نوع رابطه ای در زندگیم افتاد پایم ماندی و من هربار بخش دیگری از تورو پیدا میکنم و در پس ِهر اتفاق بیشتر از قبل میفهمم که چطور بیشتر دوستت داشته باشم
و با همه سختی های موجود و نواقصی که دارم بیشتر برایت وقت بگذارم و برای بهتر شدن حالت تلاش کنم
از تو ممنونم از تویی که برام خودِ عشقی خود عشق
ممنونم از تو، از تو خودِ درونی ام...!
پ.ن : امسال تجربه ى قشنگى از پاييز نداشتيم، دلخوش بوديم به آذر، كه داره تموم ميشه و خبرى نيست از خبرهای خوب
یلداتون مبارک🍉♥️
الهی که بخواین و بشه
#عادل_دانتيسم
@asheghanehaye_fatima
برام مثل لذّت قدم زدن روى برگ هاى خشكيده ای،
دلتنگىِ وقتِ هواى گرفته و مه آلود
پشتِ شيشه هاى بخار گرفته اى...
تو مثل بهار نيستى،
مثل بهار نميشه راحت توصيفت كرد.
تو فصلِ تب دارِ احساسات منى.
بها دادن به تو از جنس گل و بلبل و كليشه هاى بهارى نيست
شايد چيزى شبيه دلتنگى اون غروب نمناكه كه وقتى بهش ميرسى نميدونى تهِ دلت دقيقاً چه حسّى دارى...
سخته نوشتن برای تو
از تویی که
جذاب ترین و منحصر بفرد ترین کسی هستی که داشته ام و دارم
کسی که در بحرانی ترین شرایط ها و سخت ترین لحظاتم کنارم بودی، کنارم موندی
و من گاهی اصلا ندیدمت.
تویی که از پس تمامی اتفاقاتی که در هر نوع رابطه ای در زندگیم افتاد پایم ماندی و من هربار بخش دیگری از تورو پیدا میکنم و در پس ِهر اتفاق بیشتر از قبل میفهمم که چطور بیشتر دوستت داشته باشم
و با همه سختی های موجود و نواقصی که دارم بیشتر برایت وقت بگذارم و برای بهتر شدن حالت تلاش کنم
از تو ممنونم از تویی که برام خودِ عشقی خود عشق
ممنونم از تو، از تو خودِ درونی ام...!
پ.ن : امسال تجربه ى قشنگى از پاييز نداشتيم، دلخوش بوديم به آذر، كه داره تموم ميشه و خبرى نيست از خبرهای خوب
یلداتون مبارک🍉♥️
الهی که بخواین و بشه
#عادل_دانتيسم
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر نزدیک بیاوری دهانِ بیکرانات را
تا دهانِ من؛
بیوقفه مینوشم
ریشهیِ هستیِ خود را..
#خوزه_انخل_بالنته
@asheghanehaye_fatima
تا دهانِ من؛
بیوقفه مینوشم
ریشهیِ هستیِ خود را..
#خوزه_انخل_بالنته
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
کلنل هانس : ایلونا ، من همسرم را دوست دارم و با زن دیگری نخواهم بود . اما ، تو زن دیگه ای نیستی . تو فرشته ای .
ایلونا : اما مطمئن نیستم که فرشته ها همچین کاری رو انجام بدهند.
کلنل هانس : مطمئنی ؟!
ایلونا : ما فرشته های بهشتی خیلی سنتی فکر می کنیم ...
دیالوگ فیلم #یکشنبه_غم_انگیز
کارگردان #رالف_شوبل
کلنل هانس : ایلونا ، من همسرم را دوست دارم و با زن دیگری نخواهم بود . اما ، تو زن دیگه ای نیستی . تو فرشته ای .
ایلونا : اما مطمئن نیستم که فرشته ها همچین کاری رو انجام بدهند.
کلنل هانس : مطمئنی ؟!
ایلونا : ما فرشته های بهشتی خیلی سنتی فکر می کنیم ...
دیالوگ فیلم #یکشنبه_غم_انگیز
کارگردان #رالف_شوبل
به پرندگان بگو
شاخه هایت را فراموش نکنند.
پاییز
آخرین حرف درخت نیست ...
#بابک_زمانی
خط : استاد شمس الدین مرادی
@asheghanehaye_fatima
شاخه هایت را فراموش نکنند.
پاییز
آخرین حرف درخت نیست ...
#بابک_زمانی
خط : استاد شمس الدین مرادی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
یک روز خوب، به همین زودی ها، ماسک هامون رو می اندازیم دور، وقتی همو می بینیم به هم دست میدیم، با صمیمیتی دوباره همو بغل می کنیم، با خیال راحت، روی ماه عزیزانمون رو می بوسیم.
یک روز خوب، به همین زودی ها، بی خیال فاصله های اجتماعی، همه فامیل و دوستان خوبمون رو دور هم جمع می کنیم و با خنده و شوخی و مهر و صفا، خاطرات روزای سخت رو می ریزیم دور و دوباره دل و امید می دیم به فرداهای خوب.
یک روز خوب، به همین زودی ها، مسافر راه دورتون گوشی رو برمی داره، بهتون زنگ می زنه، می گه بلیط گرفتم دارم میام خونه، از اینجا برات چی بیارم؟
#نیکی_فیروزکوهی
شب یلداتون حسابی مبارک
یک روز خوب، به همین زودی ها، ماسک هامون رو می اندازیم دور، وقتی همو می بینیم به هم دست میدیم، با صمیمیتی دوباره همو بغل می کنیم، با خیال راحت، روی ماه عزیزانمون رو می بوسیم.
یک روز خوب، به همین زودی ها، بی خیال فاصله های اجتماعی، همه فامیل و دوستان خوبمون رو دور هم جمع می کنیم و با خنده و شوخی و مهر و صفا، خاطرات روزای سخت رو می ریزیم دور و دوباره دل و امید می دیم به فرداهای خوب.
یک روز خوب، به همین زودی ها، مسافر راه دورتون گوشی رو برمی داره، بهتون زنگ می زنه، می گه بلیط گرفتم دارم میام خونه، از اینجا برات چی بیارم؟
#نیکی_فیروزکوهی
شب یلداتون حسابی مبارک
@asheghanehaye_fatima
یلداست امشب... دوباره دور هم جمع می شویم و بلندترین شب سال را کنار هم صبح می کنیم...در این شب های سرد، دلمان را گرم می کنیم به بودن آدم هایی که دوستشان داریم...
هندوانه می خَریم... هندوانه ای که مثل آینده در بسته ست و هیچ کس از درونش خبر ندارد...
هندوانه ای که مثل زندگی سرخ و شیرینش چقدر خوب است و کال و بی مزه اش چقدر بد...
انار دان می کنیم...اناری که اگر لباس هایمان را لک کند ردش برای همیشه باقی می ماند و تمیز کردنش هم فقط کار را خراب تر می کند ...لکه ها پخش می شوند...درست مثل خاطرات رنگی زندگی که با یک تصمیم اشتباه ؛گذشته ی سفیدمان را لکه دار می کند...
آجیل می خوریم... درست مثل زندگی بعضی ها را بیشتر دوست داریم... بعضی ها پسته و بادام هستند و بعضی ها نخود و کشمش.. بعضی ها خوش طعم اند درست مثل روزهای خوب که مزه اش تا ابد زیر زبان آدم می ماند...اما حواسمان پرت می شود... یک بادام تلخ...یک انتخاب اشتباه... روزهای خوب را تمام می کند...مزه ی دهان آدم را عوض می کند...بعد از آن هیچ پسته و بادامی دهانت را شیرین نمی کند...
حافظ می خوانیم...و چه ماهرانه حضرت حافظ حال و روز دلمان را با چند بیت، با چند کلمه نشان می دهد...
یلدا یعنی همین ، همین که چند ثانیه بیشتر حواسمان به زندگی باشد
#حسین_حائریان
یلداست امشب... دوباره دور هم جمع می شویم و بلندترین شب سال را کنار هم صبح می کنیم...در این شب های سرد، دلمان را گرم می کنیم به بودن آدم هایی که دوستشان داریم...
هندوانه می خَریم... هندوانه ای که مثل آینده در بسته ست و هیچ کس از درونش خبر ندارد...
هندوانه ای که مثل زندگی سرخ و شیرینش چقدر خوب است و کال و بی مزه اش چقدر بد...
انار دان می کنیم...اناری که اگر لباس هایمان را لک کند ردش برای همیشه باقی می ماند و تمیز کردنش هم فقط کار را خراب تر می کند ...لکه ها پخش می شوند...درست مثل خاطرات رنگی زندگی که با یک تصمیم اشتباه ؛گذشته ی سفیدمان را لکه دار می کند...
آجیل می خوریم... درست مثل زندگی بعضی ها را بیشتر دوست داریم... بعضی ها پسته و بادام هستند و بعضی ها نخود و کشمش.. بعضی ها خوش طعم اند درست مثل روزهای خوب که مزه اش تا ابد زیر زبان آدم می ماند...اما حواسمان پرت می شود... یک بادام تلخ...یک انتخاب اشتباه... روزهای خوب را تمام می کند...مزه ی دهان آدم را عوض می کند...بعد از آن هیچ پسته و بادامی دهانت را شیرین نمی کند...
حافظ می خوانیم...و چه ماهرانه حضرت حافظ حال و روز دلمان را با چند بیت، با چند کلمه نشان می دهد...
یلدا یعنی همین ، همین که چند ثانیه بیشتر حواسمان به زندگی باشد
#حسین_حائریان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💗ســلام
❄️به اولین روز دے ماه
⛄️و زمستان خوش آمديد
💗 اميدوارم كه
❄️ اولین روز زمستان
⛄️ براتون
💗سرشار از آرامش
❄️و ماه زمستون
⛄️براتون
💗پراز موفقيت در كار
❄️و بارش رحمت الهى🌧
⛄️هميشه
💗در زندگيتون جارى باشه
فصل زمستــان مبــارڪ❄️☃️
@asheghanehaye_fatima
#صبح
❄️به اولین روز دے ماه
⛄️و زمستان خوش آمديد
💗 اميدوارم كه
❄️ اولین روز زمستان
⛄️ براتون
💗سرشار از آرامش
❄️و ماه زمستون
⛄️براتون
💗پراز موفقيت در كار
❄️و بارش رحمت الهى🌧
⛄️هميشه
💗در زندگيتون جارى باشه
فصل زمستــان مبــارڪ❄️☃️
@asheghanehaye_fatima
#صبح
@asheghanehaye_fatima
مسلما دوست داشته شدن با ستایش شدن فرق دارد. آدمها را میشود از دور هم ستایش کرد، اما برای اینکه کسی را واقعا دوست داشته باشی، لازم است با او در یک اتاق باشی و پشت پرده ها قوز کنی.
برای عاشق خوب بودن باید قوی و مهربان بود. می پرسید: چقدر قوی؟ گمانم بلند کردن یک وزنه پنجاه پندی کافی است. درضمن یادتان باشد که برای عاشق، معشوق همیشه زیباترین چیز قابل تخیل است. اگر چه برای یک غریبه ممکن است فرقی با یک پرس خوراک ماهی آزاد نداشته باشد. زیبایی بستگی به چشم بیننده دارد اگر بیننده چشمهایش ضعیف باشد، میتواند از بغل دستی اش بپرسد کدام دختر خوشگلتر است.
#وودی_آلن
مسلما دوست داشته شدن با ستایش شدن فرق دارد. آدمها را میشود از دور هم ستایش کرد، اما برای اینکه کسی را واقعا دوست داشته باشی، لازم است با او در یک اتاق باشی و پشت پرده ها قوز کنی.
برای عاشق خوب بودن باید قوی و مهربان بود. می پرسید: چقدر قوی؟ گمانم بلند کردن یک وزنه پنجاه پندی کافی است. درضمن یادتان باشد که برای عاشق، معشوق همیشه زیباترین چیز قابل تخیل است. اگر چه برای یک غریبه ممکن است فرقی با یک پرس خوراک ماهی آزاد نداشته باشد. زیبایی بستگی به چشم بیننده دارد اگر بیننده چشمهایش ضعیف باشد، میتواند از بغل دستی اش بپرسد کدام دختر خوشگلتر است.
#وودی_آلن
#نیما_یوشیج
نیما یک جایی ، در یکی از نامههایش
برای عالیه مینویسد :
« ... اگر زندگانی
برای باور کردن و دوست داشتن است ،
من مدتها
باور کردهام و دوست داشتهام .
مدتها راست گفتهام و دروغ شنیدهام .
حال بس است ... »
این بخش را چند ساعت پیش خواندهام
و هنوز دارم به آن آخرش فکر میکنم .
به اینکه نیما ،
آن مردی که آدمهای زیادی از بزرگی و
صبوری و عجیب بودنِ او گفتهاند ،
تووی نامهای ، در مواجهه با عشقی ،
یک جای زندگیاش ،
تووی روزهایی که
ما نمیدانیم چه بر او گذشته ،
کم آورده است .
این را به وضوح برای عالیه نوشته .
خواسته است که دنیا
دیگر بازیاش ندهد .
خواسته است بس شود
این تلاش برای دوست داشته شدن .
و بعد جای دیگری از نامه
قلب خود را
به گلی کم طاقت تشبیه کرده است
و دوباره از عالیه پرسیده است :
« چرا مثل این ابر منقلب نباشم ؟
مثل این ابر گریه نکنم ؟
مثل این ابر متلاشی نشوم ؟! »
نام نیما را جستوجو میکنم
و در صفحهی مرورگر
به عکسهایش خیره میشوم .
انگار پیر به دنیا آمده است .
اکثرا لبخندی نرم روی لب دارد .
گاه به جایی خیره است و
گاه تکیهزده است ،
و یا دستش را تکیهگاهِ سر کرده و
غرقِ خیال است ...
نیما پیش از عالیه
دو بارِ دیگر عاشق شده بود .
این را در صفحه ویکیپدیا میخوانم
و یادم به بخشی از حرفهایش
برای عالیه میافتد که گفته بود
من این را قبول ندارم که آدم
تنها یکبار عاشق میشود .
عشق میآید و میرود ، دوباره میآید ...
نامههای نیما را زیاد خواندهام .
در دورههای مختلف .
هیچوقت آنطور کلیشه و احساسیِ مطلق
نیستند .
نیما میانهی عشق و احساس
دستِ منطق را
میگیرد و مینشاند وسطِ حرفهایش .
از چیزی که در حالِ تجربهی آن است
تحلیل مینویسد .
اتفاقها را تشبیه میکند .
اگر شیرجه زده باشد در دریای احساس ،
لااقل سرش را
بیرونِ آب نگاه داشته است و
هنوز چیزهایی را آن بیرون میبیند ...
یادم میآید جای دیگری
نیما خطاب به عالیه نوشته بود :
« تو روشنیِ قلبِ منی .
خودم را به هدر ندادهام . »
در ویکیپدیای نیما ، در بخش شناسنامه ،
روبهروی نام همسر نوشته شده است :
#عالیه_جهانگیر
امشب بعد از تمامِ این نامهخوانیها
پیش خودم گفتم :
کاش آدمها روشنیِ قلبشان را
به موقع پیدا کنند
تا خود را هدر ندهند ... .
همین ... !
#زهرا_منصف
نیما یک جایی ، در یکی از نامههایش
برای عالیه مینویسد :
« ... اگر زندگانی
برای باور کردن و دوست داشتن است ،
من مدتها
باور کردهام و دوست داشتهام .
مدتها راست گفتهام و دروغ شنیدهام .
حال بس است ... »
این بخش را چند ساعت پیش خواندهام
و هنوز دارم به آن آخرش فکر میکنم .
به اینکه نیما ،
آن مردی که آدمهای زیادی از بزرگی و
صبوری و عجیب بودنِ او گفتهاند ،
تووی نامهای ، در مواجهه با عشقی ،
یک جای زندگیاش ،
تووی روزهایی که
ما نمیدانیم چه بر او گذشته ،
کم آورده است .
این را به وضوح برای عالیه نوشته .
خواسته است که دنیا
دیگر بازیاش ندهد .
خواسته است بس شود
این تلاش برای دوست داشته شدن .
و بعد جای دیگری از نامه
قلب خود را
به گلی کم طاقت تشبیه کرده است
و دوباره از عالیه پرسیده است :
« چرا مثل این ابر منقلب نباشم ؟
مثل این ابر گریه نکنم ؟
مثل این ابر متلاشی نشوم ؟! »
نام نیما را جستوجو میکنم
و در صفحهی مرورگر
به عکسهایش خیره میشوم .
انگار پیر به دنیا آمده است .
اکثرا لبخندی نرم روی لب دارد .
گاه به جایی خیره است و
گاه تکیهزده است ،
و یا دستش را تکیهگاهِ سر کرده و
غرقِ خیال است ...
نیما پیش از عالیه
دو بارِ دیگر عاشق شده بود .
این را در صفحه ویکیپدیا میخوانم
و یادم به بخشی از حرفهایش
برای عالیه میافتد که گفته بود
من این را قبول ندارم که آدم
تنها یکبار عاشق میشود .
عشق میآید و میرود ، دوباره میآید ...
نامههای نیما را زیاد خواندهام .
در دورههای مختلف .
هیچوقت آنطور کلیشه و احساسیِ مطلق
نیستند .
نیما میانهی عشق و احساس
دستِ منطق را
میگیرد و مینشاند وسطِ حرفهایش .
از چیزی که در حالِ تجربهی آن است
تحلیل مینویسد .
اتفاقها را تشبیه میکند .
اگر شیرجه زده باشد در دریای احساس ،
لااقل سرش را
بیرونِ آب نگاه داشته است و
هنوز چیزهایی را آن بیرون میبیند ...
یادم میآید جای دیگری
نیما خطاب به عالیه نوشته بود :
« تو روشنیِ قلبِ منی .
خودم را به هدر ندادهام . »
در ویکیپدیای نیما ، در بخش شناسنامه ،
روبهروی نام همسر نوشته شده است :
#عالیه_جهانگیر
امشب بعد از تمامِ این نامهخوانیها
پیش خودم گفتم :
کاش آدمها روشنیِ قلبشان را
به موقع پیدا کنند
تا خود را هدر ندهند ... .
همین ... !
#زهرا_منصف