This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✅شکم دوبل با توپ مدیسنبال
🔻 مخصوص افراد با امادگیه بدنیه بالا
🔻مربی خودت باش 💪
#ورزشی
@asheghanehaye_fatima
🔻 مخصوص افراد با امادگیه بدنیه بالا
🔻مربی خودت باش 💪
#ورزشی
@asheghanehaye_fatima
🎼●آهنگ اسپانیایی: «زندگی همین است»
"Cosas De La Vida"
🎙●خواننده: #خولیو_ایگلسیاس | "Julio Iglesias" | اسپانیا، ۱۹۴۳ |
بهم گفتن که خیلی وقته ازت خبری ندارند
گفتن از اینکه منتظر بمونی، خسته شدی و رفتی
گفتی اذیت شدی و هیچوقت فراموشام نکردی
عشق من، بعضی مواقع زندگی همین است
بهخاطر اینکه بلد نبودم دوست داشته باشم، از دست دادمت
امروز پشیمونی فایدهیی نداره
اینو فقط زمان ثابت میکنه
که هرگز نباید با عشق، بازی کرد
عشق یه احساسه
این فکر که دیگر دوستم نداری، زجرم میده
و بدتر از اون دونستن اینه که فردایی وجود نداره
عشق من، بعضی مواقع زندگی همین است...
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
@asheghanehaye_fatima
پس از من
هر مردی تو را ببوسد
بر لبانات
نهال کوچک تاکی،
خواهد یافت،
که من کاشتهام!
كلُّ رجل سيُقبِّلُكِ بعدي..
سيكتشف فوق فمك
عريشةً صغيرةً من العنب
زرعتها أنا...
#نزار_قبانی
برگردان: #صالح_بوعذار
پس از من
هر مردی تو را ببوسد
بر لبانات
نهال کوچک تاکی،
خواهد یافت،
که من کاشتهام!
كلُّ رجل سيُقبِّلُكِ بعدي..
سيكتشف فوق فمك
عريشةً صغيرةً من العنب
زرعتها أنا...
#نزار_قبانی
برگردان: #صالح_بوعذار
@asheghanehaye_fatima
■تولّد تاریک...
روزها
کمی از مرا سپری کردند!
...و شبها
تولّد تاریکیام را طلوعیده و مسرور
ستارهستاره ترقّه ترکاندند...
انگشتانام را تیزِ اشارت نمودم
تا تکّهای از کیک ماه کامل را
با طعمی روشن؛
تعارف کنم
به خود رفتهگانی
که هیچ از شناسنامهام نمیدانند
که این چند برگِ جِلد شده
- تمامات هویّتام نیست...
من خودم هستم
با نیمهای روشنتر از روز
که کمی از مرا سپری کردهست.
...و نیمهای از شب
که تاریکیام را فرخنده دارد...
من خودم هستم
سایه روشنی از شکلِ هبوط آمدهی بر خاک!
با زخمهایی کهنه
...و باوری به بلوغ رسیده...
همین خستهی شکسته که میبینی
- منام!
دیگر چه بگویم؟!
تا باورِ تو...
#گویا_فیروزکوهی
■تولّد تاریک...
روزها
کمی از مرا سپری کردند!
...و شبها
تولّد تاریکیام را طلوعیده و مسرور
ستارهستاره ترقّه ترکاندند...
انگشتانام را تیزِ اشارت نمودم
تا تکّهای از کیک ماه کامل را
با طعمی روشن؛
تعارف کنم
به خود رفتهگانی
که هیچ از شناسنامهام نمیدانند
که این چند برگِ جِلد شده
- تمامات هویّتام نیست...
من خودم هستم
با نیمهای روشنتر از روز
که کمی از مرا سپری کردهست.
...و نیمهای از شب
که تاریکیام را فرخنده دارد...
من خودم هستم
سایه روشنی از شکلِ هبوط آمدهی بر خاک!
با زخمهایی کهنه
...و باوری به بلوغ رسیده...
همین خستهی شکسته که میبینی
- منام!
دیگر چه بگویم؟!
تا باورِ تو...
#گویا_فیروزکوهی
این منم ، همان که اندکی تنهایی و یک فنجان چای داغ ؛ حال دلش را خوب می کند و چند خطی کتاب و فکر کردن به چیزهای تازه ؛ ساز دلش را کوک ...
کسی که لابلای سکوت و تنهاییِ گاه گاهش ، نفسی تازه می کند و با لبخندی عمیق تر از قبل ؛ به ارتشِ آدم ها پیوسته ، اما راهِ خودش را می رود !
در من تمایلِ شگفت انگیزی به سکوت هست ،
به کشف رازهای کوچکِ سر به مُهر مانده ،
و ایمان داشتن به اتفاقاتِ خوبِ در راه مانده ...
این منم ؛
کسی که به طرزِ دیوانه واری ، شبیهِ هیچکس نیست...!
#نرگس_صرافیان_طوفان
@asheghanehaye_fatima
کسی که لابلای سکوت و تنهاییِ گاه گاهش ، نفسی تازه می کند و با لبخندی عمیق تر از قبل ؛ به ارتشِ آدم ها پیوسته ، اما راهِ خودش را می رود !
در من تمایلِ شگفت انگیزی به سکوت هست ،
به کشف رازهای کوچکِ سر به مُهر مانده ،
و ایمان داشتن به اتفاقاتِ خوبِ در راه مانده ...
این منم ؛
کسی که به طرزِ دیوانه واری ، شبیهِ هیچکس نیست...!
#نرگس_صرافیان_طوفان
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
■«خوابی که دیده بودم»
یکروز صبح
پس از برخاستن از خوابی طولانی
نگاه کردم:
اسبابی جدید در اتاقِ من بود
ای وای!... این نه خانهی کودکیام
و نه دنیایی که دیده بودم و میشناختم
دستهای من مثلِ بالوپر تکان خورد
اگر مانعِ خود نمیشدم
اشکِ من فرومیریخت
چیزي مرا بهخود آورد و سوي آیینه کشید
و مثلِ آنکه رازهای شب در همان چیز نهفته بود
از اطرافِ خود سؤال کردم: چه اتفاقی افتاده است؟
این چالههای فروافتاده بر چهرهی من چیست؟
انگار خوابی که دیده بودم
چیزِ ارزشمندی از من دزدیده بود
چیزی به ارزشِ اعتمادی که به زندگی داشتم
#نجیب_فاضل_کیساکورک | Necip Fazıl Kısakürek | ترکیه، ۱۹۸۳-۱۹۰۴ |
برگردان: #ابوالفضل_پاشا
📕●به نقل از: گاهنامهی ادبی «آنتیمانتال» | شمارهی دوم پاییز ۱۳۹۹، افغانستان |
■«خوابی که دیده بودم»
یکروز صبح
پس از برخاستن از خوابی طولانی
نگاه کردم:
اسبابی جدید در اتاقِ من بود
ای وای!... این نه خانهی کودکیام
و نه دنیایی که دیده بودم و میشناختم
دستهای من مثلِ بالوپر تکان خورد
اگر مانعِ خود نمیشدم
اشکِ من فرومیریخت
چیزي مرا بهخود آورد و سوي آیینه کشید
و مثلِ آنکه رازهای شب در همان چیز نهفته بود
از اطرافِ خود سؤال کردم: چه اتفاقی افتاده است؟
این چالههای فروافتاده بر چهرهی من چیست؟
انگار خوابی که دیده بودم
چیزِ ارزشمندی از من دزدیده بود
چیزی به ارزشِ اعتمادی که به زندگی داشتم
#نجیب_فاضل_کیساکورک | Necip Fazıl Kısakürek | ترکیه، ۱۹۸۳-۱۹۰۴ |
برگردان: #ابوالفضل_پاشا
📕●به نقل از: گاهنامهی ادبی «آنتیمانتال» | شمارهی دوم پاییز ۱۳۹۹، افغانستان |
Telegram
attach 📎
درود بزرگواران فرهیخته
پاییزانه هایتان برگ آرای خاطره های ماندگار،
مهربان باشیم و بنوازیم آینه های گرد و غبار غم گرفته را... سپاسگزارم.
درس امروز
معجزه زندگی دیگران باش
بیقرار باش برای شادی ساختن در زندگی انسان ها
دست های خدا باش ، برای برآوردن رویای انسان دیگری
خنثی نباش
بی تفاوت نباش
اگر دیدی کسی گره ای دارد و تو راهش را می دانی سکوت نکن
@asheghanehaye_fatima
#صبح
پاییزانه هایتان برگ آرای خاطره های ماندگار،
مهربان باشیم و بنوازیم آینه های گرد و غبار غم گرفته را... سپاسگزارم.
درس امروز
معجزه زندگی دیگران باش
بیقرار باش برای شادی ساختن در زندگی انسان ها
دست های خدا باش ، برای برآوردن رویای انسان دیگری
خنثی نباش
بی تفاوت نباش
اگر دیدی کسی گره ای دارد و تو راهش را می دانی سکوت نکن
@asheghanehaye_fatima
#صبح
▪️
او را نه تنها دوست داشتم بلکه
همه ذرات تنم او را می خواست ،
مخصوصاً «میانِ تنم» چون نمی خواهم
احساسات حقیقی را زیر لفاف لغات موهوم
عشق و علاقه و اللهیات پنهان بکنم .
#صادق_هدایت
@asheghanehaye_fatima
او را نه تنها دوست داشتم بلکه
همه ذرات تنم او را می خواست ،
مخصوصاً «میانِ تنم» چون نمی خواهم
احساسات حقیقی را زیر لفاف لغات موهوم
عشق و علاقه و اللهیات پنهان بکنم .
#صادق_هدایت
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
■نامات بهار بود
با خوابیدنات تنهایی به سراغِ شهر میآمد
با بیدار شدنات در رخسارِ من فصل تغییر میکرد
تو از دوست داشتنِ پنهانیام خبردار نمیشدی
عشقات در دلام میپژمرد نامات بهار بود
دامنکشان از کوچهی ما میگذشتی
کوچه در سکوت فرو رفته تو را مینگریست
از پاییدنِ پنهانیام خبردار نمیشدی
چشمانام از چشمانات هراس داشت
بهخاطر دارم نامات بهار بود
بههنگام انتظارت در ایستگاه در کوچه سوری برپا میشد
مدرسه رفتنات بهسان وداع ابدی بود
تو آگاه نمیشدی از بدرقهکردن صبحگاهیام
قلب من به درازای راه، از پیات میگریید
به خاطر دارم نامات بهار بود
#ییلماز_اردوغان | Yılmaz Erdoğan | ترکیه۱۹۶۷ |
برگردان: #علیرضا_شعبانی
■نامات بهار بود
با خوابیدنات تنهایی به سراغِ شهر میآمد
با بیدار شدنات در رخسارِ من فصل تغییر میکرد
تو از دوست داشتنِ پنهانیام خبردار نمیشدی
عشقات در دلام میپژمرد نامات بهار بود
دامنکشان از کوچهی ما میگذشتی
کوچه در سکوت فرو رفته تو را مینگریست
از پاییدنِ پنهانیام خبردار نمیشدی
چشمانام از چشمانات هراس داشت
بهخاطر دارم نامات بهار بود
بههنگام انتظارت در ایستگاه در کوچه سوری برپا میشد
مدرسه رفتنات بهسان وداع ابدی بود
تو آگاه نمیشدی از بدرقهکردن صبحگاهیام
قلب من به درازای راه، از پیات میگریید
به خاطر دارم نامات بهار بود
#ییلماز_اردوغان | Yılmaz Erdoğan | ترکیه۱۹۶۷ |
برگردان: #علیرضا_شعبانی
@asheghanehaye_fatima
چشمهایت
آن برگهای روز و قطرههای شبنم،
آن بیشهزارانِ باد و خندههای عطرآگین
آن بالها که جهان را از روشنی در پناه خود گرفتهاند
آن کشتیهای مملو از آسمان و دریا
آن بلواگران وچشمهساران رنگها
آن رایحهی نوخاستهی جوجههای فلق
که همواره میآرمد به روی کاهِ کواکب
آنگونه که روز وابسته به پاکیست
جهان به تمامی بستهی چشمهای پاک و معصوم تو است
و خون من همه سر ریز میشود در نگاههای تو...
#پل_الوار | Paul Eluard | فرانسه، ۱۹۵۲-۱۸۹۵ |
برگردان: #غزال_صحرایی
چشمهایت
آن برگهای روز و قطرههای شبنم،
آن بیشهزارانِ باد و خندههای عطرآگین
آن بالها که جهان را از روشنی در پناه خود گرفتهاند
آن کشتیهای مملو از آسمان و دریا
آن بلواگران وچشمهساران رنگها
آن رایحهی نوخاستهی جوجههای فلق
که همواره میآرمد به روی کاهِ کواکب
آنگونه که روز وابسته به پاکیست
جهان به تمامی بستهی چشمهای پاک و معصوم تو است
و خون من همه سر ریز میشود در نگاههای تو...
#پل_الوار | Paul Eluard | فرانسه، ۱۹۵۲-۱۸۹۵ |
برگردان: #غزال_صحرایی
@asheghanehaye_fatima
وقتی که تو نیستی
من حزن هزار آسمانِ بیاردیبهشت را
گریه میکنم.
فنجانی قهوه در سایههای پسین،
عاشق شدن در دیماه
مردن بهوقتِ شهریور.
وقتی که تو نیستی
هزار کودک گمشده در نهان من
لایلای مادرانهی تو را میطلبند.
درها بسته و کوچهها مغموماند.
اینجا
چشم کدام خسته از آواز من
خواهد گریست؟
سفر به نام تو، خانه
خانه به نام تو، سینه
سینه به نام تو، رگبار...
#سیدعلی_صالحی
وقتی که تو نیستی
من حزن هزار آسمانِ بیاردیبهشت را
گریه میکنم.
فنجانی قهوه در سایههای پسین،
عاشق شدن در دیماه
مردن بهوقتِ شهریور.
وقتی که تو نیستی
هزار کودک گمشده در نهان من
لایلای مادرانهی تو را میطلبند.
درها بسته و کوچهها مغموماند.
اینجا
چشم کدام خسته از آواز من
خواهد گریست؟
سفر به نام تو، خانه
خانه به نام تو، سینه
سینه به نام تو، رگبار...
#سیدعلی_صالحی
چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگری است
جای گلایه نیست! که این رسم دلبری است
هر کس گذشت از نظرت در دلت نشست
تنها گناه آینه ها زودباوری است
مهرت به خلق بیشتر از جور بر من است
سهم برابر همگان ، نابرابری است
دشنام یا دعای تو در حق من یکی است
ای آفتاب هرچه کنی ذره پروری است
ساحل جواب سرزنش موج را نداد
گاهی فقط سکوت جواب سبکسری است...
#فاضل_نظری
@asheghanehaye_fatima
جای گلایه نیست! که این رسم دلبری است
هر کس گذشت از نظرت در دلت نشست
تنها گناه آینه ها زودباوری است
مهرت به خلق بیشتر از جور بر من است
سهم برابر همگان ، نابرابری است
دشنام یا دعای تو در حق من یکی است
ای آفتاب هرچه کنی ذره پروری است
ساحل جواب سرزنش موج را نداد
گاهی فقط سکوت جواب سبکسری است...
#فاضل_نظری
@asheghanehaye_fatima
درود آفتابینه گلبرگان نگارستان نیکبختی!
زرین برگ بامداد دیگری با دست مهرآفرین دانا و توانا رو شده تا دفتر زندگی مان را آن گونه که می خواهیم بنگاریم، بیایید امروز بجای تمام روزهایی که بغض کردیم و غم خوردیم خودمان را جریمه کنیم و هزار بار از روی شادی و لبخند بنویسیم... موافقید؟ شروع کنیم...
آرزوی امروز
گویند مرغی هست به نامآمین
در بلندترین نقطه آسمان
آنجا که بخدا نزدیکتر است
پرواز میکند و سخن میگوید
آرزومندم به هر آنچه از دل شما میگذرد
امین بگویید...
@asheghanehaye_fatima
#صبح
زرین برگ بامداد دیگری با دست مهرآفرین دانا و توانا رو شده تا دفتر زندگی مان را آن گونه که می خواهیم بنگاریم، بیایید امروز بجای تمام روزهایی که بغض کردیم و غم خوردیم خودمان را جریمه کنیم و هزار بار از روی شادی و لبخند بنویسیم... موافقید؟ شروع کنیم...
آرزوی امروز
گویند مرغی هست به نامآمین
در بلندترین نقطه آسمان
آنجا که بخدا نزدیکتر است
پرواز میکند و سخن میگوید
آرزومندم به هر آنچه از دل شما میگذرد
امین بگویید...
@asheghanehaye_fatima
#صبح
همچنان خیره شدن به چشمانت
شبیه لذتِ شمارش ستارگان
در شبی کویری است
و همچنان نامت
در زندگیام تنها نامی است که
«ممنوع از تجزیه» و بحث و گفتوگوست
در یادِ منی همچنان
رود رود
و غار غار
و زخم زخم
و خوب به یاد میآورم
عطر دستانت را
چوبهای آبنوس
و ادویه های عربی مبهم
پراکنده در شبِ کشتیهای سفر کرده به نامعلومها
اگر نبود حنجرهام غاری کولاک شده،
به تو میگفتم سخنی شیرین و گوارا
شبیه به جمله «دوستت دارم»
#غادة_السمان
@asheghanehaye_fatima
شبیه لذتِ شمارش ستارگان
در شبی کویری است
و همچنان نامت
در زندگیام تنها نامی است که
«ممنوع از تجزیه» و بحث و گفتوگوست
در یادِ منی همچنان
رود رود
و غار غار
و زخم زخم
و خوب به یاد میآورم
عطر دستانت را
چوبهای آبنوس
و ادویه های عربی مبهم
پراکنده در شبِ کشتیهای سفر کرده به نامعلومها
اگر نبود حنجرهام غاری کولاک شده،
به تو میگفتم سخنی شیرین و گوارا
شبیه به جمله «دوستت دارم»
#غادة_السمان
@asheghanehaye_fatima