@asheghanehaye_fatima
همه شب زنِ هرجایی
به سراغم میآمد.
به سراغِ منِ خسته چو میآمد او،
بود بر سرِ پنجرهام
یاسمینِ کبود فقط
همچنان که او میآید به سراغم، پیچان.
در یکی از شبها
یک شبِ وحشتزا
که در آن هر تلخی
بود پابرجا،
و آن زنِ هرجایی
کرده بود از من دیدار،
گیسوانِ درازش ــ همچو خزه که بر آب ــ
دور زد به سرم،
فکنید مرا
به زبونیّ و در تک و تاب.
هم از آن شبم آمد هر چه به چشم،
همچنان سخنانم از او
همچنان شمع که میسوزد با من به وُثاقم، پیچان.
■نیما یوشیج
#شعر
#نیما_یوشیج
همه شب زنِ هرجایی
به سراغم میآمد.
به سراغِ منِ خسته چو میآمد او،
بود بر سرِ پنجرهام
یاسمینِ کبود فقط
همچنان که او میآید به سراغم، پیچان.
در یکی از شبها
یک شبِ وحشتزا
که در آن هر تلخی
بود پابرجا،
و آن زنِ هرجایی
کرده بود از من دیدار،
گیسوانِ درازش ــ همچو خزه که بر آب ــ
دور زد به سرم،
فکنید مرا
به زبونیّ و در تک و تاب.
هم از آن شبم آمد هر چه به چشم،
همچنان سخنانم از او
همچنان شمع که میسوزد با من به وُثاقم، پیچان.
■نیما یوشیج
#شعر
#نیما_یوشیج
@asheghanehaye_fatima
نزديك بود به بستر بروم
بدونِ یادآوری چهار بنفشهی سفیدی
كه در گلیقهی ژاکت سبزت گذاشتم.
و بعد چه قدر بوسيدم تو را
و بوسيدي مرا
با شرمي چنان
كه گويي هرگز عاشقت نبودم.
#لئوناردو_کوهن
#شاعر_کانادا
نزديك بود به بستر بروم
بدونِ یادآوری چهار بنفشهی سفیدی
كه در گلیقهی ژاکت سبزت گذاشتم.
و بعد چه قدر بوسيدم تو را
و بوسيدي مرا
با شرمي چنان
كه گويي هرگز عاشقت نبودم.
#لئوناردو_کوهن
#شاعر_کانادا
@asheghanehaye_fatima
زانو زده ام ، می نگرم به خاک
به علف ها می نگرم
گل هایی روییده است به رنگ آبی آبی
به آن ها می نگرم
تو چون خاک بهارانی محبوب من
به تو می نگرم
طاق باز دراز کشیده ام ، آسمان را می بینم
شاخه های درخت را می بینم
لک لک ها را در پرواز می بینم
با چشمانی گشوده ، رویا می بینم
تو چون آسمان بهارانی
تو را می بینم
شب هنگام ، آتشی افروخته ام در دشت ، آتش را لمس می کنم
آب را لمس می کنم
نقره را لمس می کنم
تو چون آتشی افروخته در زیر ستارگانی
تو را لمس می کنم
کنار انسان ها زندگی می کنم و انسان ها را دوست می دارم
حرکت را دوست می دارم
تفکر را دوست می دارم
مبارزه را دوست می دارم
تو انسان بهارانی
محبوب من
تو را دوست می دارم
■ناظم حکمت
#ناظم_حکمت
زانو زده ام ، می نگرم به خاک
به علف ها می نگرم
گل هایی روییده است به رنگ آبی آبی
به آن ها می نگرم
تو چون خاک بهارانی محبوب من
به تو می نگرم
طاق باز دراز کشیده ام ، آسمان را می بینم
شاخه های درخت را می بینم
لک لک ها را در پرواز می بینم
با چشمانی گشوده ، رویا می بینم
تو چون آسمان بهارانی
تو را می بینم
شب هنگام ، آتشی افروخته ام در دشت ، آتش را لمس می کنم
آب را لمس می کنم
نقره را لمس می کنم
تو چون آتشی افروخته در زیر ستارگانی
تو را لمس می کنم
کنار انسان ها زندگی می کنم و انسان ها را دوست می دارم
حرکت را دوست می دارم
تفکر را دوست می دارم
مبارزه را دوست می دارم
تو انسان بهارانی
محبوب من
تو را دوست می دارم
■ناظم حکمت
#ناظم_حکمت
Forwarded from اتچ بات
اینکه تورو از دست بدم کابوس من بود
آغوش آروم تو اقیانوس من بود..
تمومه لحظه های بی تو ناتمومه
تصویر خنده هات همیشه رو به رومه..!
#مونا_برزویی
#فرزاد_فرزین
@asheghanehaye_fatima
آغوش آروم تو اقیانوس من بود..
تمومه لحظه های بی تو ناتمومه
تصویر خنده هات همیشه رو به رومه..!
#مونا_برزویی
#فرزاد_فرزین
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
.
میدانم که به زودی،
شبی،
در تختخوابی،
انگشتانم در شکنج موهایی نرم و لطیف میلغزد،
و موسیقیای نواخته میشود
که هیچ رادیویی پخش نمیکند.
و همهی غصهها لبخند خواهند زد.
#عشق_سگی_است_از_جهنم
#چارلز_بوکفسکی
#ترجمه_مهیار_مظلومی
#صفحه_۶۹
@asheghanehaye_fatima
میدانم که به زودی،
شبی،
در تختخوابی،
انگشتانم در شکنج موهایی نرم و لطیف میلغزد،
و موسیقیای نواخته میشود
که هیچ رادیویی پخش نمیکند.
و همهی غصهها لبخند خواهند زد.
#عشق_سگی_است_از_جهنم
#چارلز_بوکفسکی
#ترجمه_مهیار_مظلومی
#صفحه_۶۹
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
امروز سعی کنیم
یه اتفاق خوب توی زندگی
دیگران باشیم
مثل یه چتر توی روزای بارونی
مهربون باشیم و صمیمی
بدون شک هزاران مهربونی
به ما برمیگرده
💚امروزتون عالی💜
@asheghanehaye_fatima
یه اتفاق خوب توی زندگی
دیگران باشیم
مثل یه چتر توی روزای بارونی
مهربون باشیم و صمیمی
بدون شک هزاران مهربونی
به ما برمیگرده
💚امروزتون عالی💜
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
دیدم به خواب نیمه شب
خورشید و مه را لب به لب
تعبیر این خواب عجب
ای صبح خیزان چون کنید
#هوشنگ_ابتهاج
دیدم به خواب نیمه شب
خورشید و مه را لب به لب
تعبیر این خواب عجب
ای صبح خیزان چون کنید
#هوشنگ_ابتهاج
صبح شده تو خوابيدی
كنار من ، روی دست من و
من نفسهايت را مي شمارم.
تو را بو مي كنم
من تو را نفس مي كشم .
هيچ دليلي براي امروز نيست
به جز تو.
#صابر_ابر
@asheghanehaye_fatima
كنار من ، روی دست من و
من نفسهايت را مي شمارم.
تو را بو مي كنم
من تو را نفس مي كشم .
هيچ دليلي براي امروز نيست
به جز تو.
#صابر_ابر
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
لعنت به اشکها که قطار از پی قطار
لعنت به چشم قرمز ِصبح علی طلو...
یادت به شر، که مِهر تو کانون فتنه بود
یادم به خیر، شادی من را دگر مجو
افتادهام درون گناه نکردهای
مانند اقتدا به نمازی که بیوضو ...
#نفیسه_سادات_موسوی
لعنت به اشکها که قطار از پی قطار
لعنت به چشم قرمز ِصبح علی طلو...
یادت به شر، که مِهر تو کانون فتنه بود
یادم به خیر، شادی من را دگر مجو
افتادهام درون گناه نکردهای
مانند اقتدا به نمازی که بیوضو ...
#نفیسه_سادات_موسوی
@asheghanehaye_fatima
به تبعید رفتن
و یا حبس شدن
در چشمان تو..
چشمانی که مرا با درد
سمت عشق می بَرد
چشمانی
که در آنها می توان
آفتاب را نوشید
بگو ، چشمانت کو؟
#احمد_عارف
ترجمه:
#سیامک_تقی_زاده
به تبعید رفتن
و یا حبس شدن
در چشمان تو..
چشمانی که مرا با درد
سمت عشق می بَرد
چشمانی
که در آنها می توان
آفتاب را نوشید
بگو ، چشمانت کو؟
#احمد_عارف
ترجمه:
#سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
پرندگان پشت بام را دوست دارم...
دانههايی را
هر روز برايشان میريزم،
در ميان آنها...
يك پرندهی بیمعرفت هست
كه میدانم روزی به آسمان خواهد رفت
و بر نمیگردد.
من او را بيشتر دوست دارم...
#گروس_عبدالملکیان
پرندگان پشت بام را دوست دارم...
دانههايی را
هر روز برايشان میريزم،
در ميان آنها...
يك پرندهی بیمعرفت هست
كه میدانم روزی به آسمان خواهد رفت
و بر نمیگردد.
من او را بيشتر دوست دارم...
#گروس_عبدالملکیان
@asheghanehaye_fatima
گفتم: آرام دلم نیست ز عشق تو، چه درمان؟
گفت: درمان تو آنست که: آرام نجویی
گفتم: آشفتهٔ آن چشم خوشم، مرحمتی کن
گفت: رحمت هم ازو جوی، که آشفتهٔ اویی
#اوحدی_مراغهای
گفتم: آرام دلم نیست ز عشق تو، چه درمان؟
گفت: درمان تو آنست که: آرام نجویی
گفتم: آشفتهٔ آن چشم خوشم، مرحمتی کن
گفت: رحمت هم ازو جوی، که آشفتهٔ اویی
#اوحدی_مراغهای
@asheghanehaye_fatima
بَر گوشِ رقیبَم برسانید مبارک باشَد ،
مَن ماندَم و تنهایی ،
او ماند و شُما ،
نوش ...
#شاهینپورعلیاکبر
بَر گوشِ رقیبَم برسانید مبارک باشَد ،
مَن ماندَم و تنهایی ،
او ماند و شُما ،
نوش ...
#شاهینپورعلیاکبر
@asheghanehaye_fatima
هر سو شتافتم
در عمق بيشه هاي غم آلوده ي خموش
بر اوج قله هاي دل انگيز برف پوش
در جاده هاي مخملي ماهتاب ها
بر سنگفرش نقره اي موج آبها
هرسو شتافتم
هرسو ولي دريغ
هرگز وجود گمشده ام را نيافتم
اينک تو مانده اي
آيا
در خويشتن وجود مرا حس نميکني ؟
#عمران_صلاحي
هر سو شتافتم
در عمق بيشه هاي غم آلوده ي خموش
بر اوج قله هاي دل انگيز برف پوش
در جاده هاي مخملي ماهتاب ها
بر سنگفرش نقره اي موج آبها
هرسو شتافتم
هرسو ولي دريغ
هرگز وجود گمشده ام را نيافتم
اينک تو مانده اي
آيا
در خويشتن وجود مرا حس نميکني ؟
#عمران_صلاحي
@asheghanehaye_fatima
مثل لمسِ زيباترين گناه
بوسيدمش
مثل پرواز در فراسوى لحظه ها
بوسيدمش
شراره ى لبهايش معجزه مى كرد
مثل دوباره زنده شدن
مثل تبسُمى از بهشت
به من فرصتِ پرواز مى داد
#سيامند_اصلانى
مثل لمسِ زيباترين گناه
بوسيدمش
مثل پرواز در فراسوى لحظه ها
بوسيدمش
شراره ى لبهايش معجزه مى كرد
مثل دوباره زنده شدن
مثل تبسُمى از بهشت
به من فرصتِ پرواز مى داد
#سيامند_اصلانى
@asheghanehaye_fatima
.
.
Quand tu es heureux, regarde au plus profond de toi. Tu verras que seul ce qui t’apporte de la peine, t’apporte aussi de la joie. Quand tu es triste, regarde à nouveau dans ton cœur, et tu verras que tu pleures ce qui te rendait heureux.
Gibran Kahlil Gibran
Traduit par
Fereshteh Darvishvand
آنگاه که شادکامی، به عمق خویش بنگر. خواهی دید تنها آنچه برایت رنج به همراه داشت، شادی نیز به ارمغان میآورَد. آنگاه که اندوهناکی بار دیگر به قلبت نگاه کن، خواهی دید برای چیزی اشک میریزی که تو را شاد مینمود.
#جبران_خلیل_جبران
ترجمه: فرشته درویشوند
.
.
Quand tu es heureux, regarde au plus profond de toi. Tu verras que seul ce qui t’apporte de la peine, t’apporte aussi de la joie. Quand tu es triste, regarde à nouveau dans ton cœur, et tu verras que tu pleures ce qui te rendait heureux.
Gibran Kahlil Gibran
Traduit par
Fereshteh Darvishvand
آنگاه که شادکامی، به عمق خویش بنگر. خواهی دید تنها آنچه برایت رنج به همراه داشت، شادی نیز به ارمغان میآورَد. آنگاه که اندوهناکی بار دیگر به قلبت نگاه کن، خواهی دید برای چیزی اشک میریزی که تو را شاد مینمود.
#جبران_خلیل_جبران
ترجمه: فرشته درویشوند
@asheghanehaye_fatima
برخیز با من
هیچ کس بیشتر از من
نمی خواهد سر به بالشی بگذارد
که پلک های تو در آن
درهای دنیا را به روی من می بندند.
آنجا من نیز می خواهم
خونم را
در حلاوت تو
به دست خواب بسپارم.
اما برخیز
برخیز
برخیز با من
و بگذار با هم برویم
برای پیکار رویاروی در تارهای عنکبوتی دشمن
بر ضد نظامی که گرسنگی را تقسیم می کند
بر ضد نگون بختی سامان یافته.
برویم
و تو ستاره من
در کنار من
سر بر آورده از گل و خاک من
تو بهار پنهان را خواهی یافت
و در میان آتش
در کنار من
با چشمان وحشی خود
پرچم من را بر خواهی افروخت ...
■پابلو نرودا
#پابلو_نرودا
برخیز با من
هیچ کس بیشتر از من
نمی خواهد سر به بالشی بگذارد
که پلک های تو در آن
درهای دنیا را به روی من می بندند.
آنجا من نیز می خواهم
خونم را
در حلاوت تو
به دست خواب بسپارم.
اما برخیز
برخیز
برخیز با من
و بگذار با هم برویم
برای پیکار رویاروی در تارهای عنکبوتی دشمن
بر ضد نظامی که گرسنگی را تقسیم می کند
بر ضد نگون بختی سامان یافته.
برویم
و تو ستاره من
در کنار من
سر بر آورده از گل و خاک من
تو بهار پنهان را خواهی یافت
و در میان آتش
در کنار من
با چشمان وحشی خود
پرچم من را بر خواهی افروخت ...
■پابلو نرودا
#پابلو_نرودا
@asheghanehaye_fatima
دلم میخواست در عصر دیگری دوستت میداشتم
در عصری مهربانتر و شاعرانهتر
عصری که عطر کتاب
عطر یاسْ و عطر آزادی را بیشتر حس میکرد
دلم میخواست تو را
در عصر شمع دوست میداشتم
در عصر هیزم و بادبزنهای اسپانیایی
و نامههای نوشته شُده با پر
و پیراهنهای تافتهی رنگارنگ
نه در عصر دیسکو
ماشینهای فراری و شلوارهای جین
دلم میخواست تو را در عصر دیگری میدیدم
عصری که در آن
گنجشکان ، پلیکانها و پریان دریایی حاکم بودند
عصری که از آن نقاشان بود
از آن موسیقیدانها
عاشقان
شاعران
کودکان
و دیوانگان
دلم میخواست تو با من بودی
در عصری که بر گل ، شعر بوریا و زن ، ستم نبود
ولی افسوس
ما دیر رسیدیم
ما گلِ عشقْ را جستجو میکنیم
در عصری که با عشقْ بیگانه است...
■نزار قبانی
دلم میخواست در عصر دیگری دوستت میداشتم
در عصری مهربانتر و شاعرانهتر
عصری که عطر کتاب
عطر یاسْ و عطر آزادی را بیشتر حس میکرد
دلم میخواست تو را
در عصر شمع دوست میداشتم
در عصر هیزم و بادبزنهای اسپانیایی
و نامههای نوشته شُده با پر
و پیراهنهای تافتهی رنگارنگ
نه در عصر دیسکو
ماشینهای فراری و شلوارهای جین
دلم میخواست تو را در عصر دیگری میدیدم
عصری که در آن
گنجشکان ، پلیکانها و پریان دریایی حاکم بودند
عصری که از آن نقاشان بود
از آن موسیقیدانها
عاشقان
شاعران
کودکان
و دیوانگان
دلم میخواست تو با من بودی
در عصری که بر گل ، شعر بوریا و زن ، ستم نبود
ولی افسوس
ما دیر رسیدیم
ما گلِ عشقْ را جستجو میکنیم
در عصری که با عشقْ بیگانه است...
■نزار قبانی