Forwarded from اشعار احمدی
#امام_مهدی_ع
#احمد_الحسن_فرستاده_امام_مهدی_ع
#جمعه_های_انتظار
برگ تقویم...
ناجیّ زمانه ام شمایی آقا
از کار جهان گره گشایی آقا
دلخسته یِ از شمردنِ تقویمم
ای کاش که این جمعه بیایی آقا
✍برادر سفیر عشق
🌹 @ashaar13 🕊 🕊.....🕊🕊🕊
با عضویت در کانال از ما حمایت کنید.👆❤️
#احمد_الحسن_فرستاده_امام_مهدی_ع
#جمعه_های_انتظار
برگ تقویم...
ناجیّ زمانه ام شمایی آقا
از کار جهان گره گشایی آقا
دلخسته یِ از شمردنِ تقویمم
ای کاش که این جمعه بیایی آقا
✍برادر سفیر عشق
🌹 @ashaar13 🕊 🕊.....🕊🕊🕊
با عضویت در کانال از ما حمایت کنید.👆❤️
❤23🕊9👍4💔4😢3🙏3
💢خبر مهم📢
🍃✅ انتشار نشریه زمان ظهور 🗞
🍃✅ #نشریه_شماره_202 🗞
✍️ در این شماره از نشریه زمان ظهور میخوانیم:
▫️دلایل حقانیت سید احمدالحسن برای اهل تصوف و عرفان
▫️مکلفان ماورائی به نام جن
▫️چند ورق از سفر طواف
▫️پیِ آواز حقیقت بدویم |قسمت پنجم
▫️فرازهایی از خطبههای نماز جمعه
🔗 دانلود نشریه زمان ظهور
📌با ما همراه باشید...
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
👏 @Zaman_Zohour
🍃
🍃
▫️دلایل حقانیت سید احمدالحسن برای اهل تصوف و عرفان
▫️مکلفان ماورائی به نام جن
▫️چند ورق از سفر طواف
▫️پیِ آواز حقیقت بدویم |قسمت پنجم
▫️فرازهایی از خطبههای نماز جمعه
📌با ما همراه باشید...
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤22👍3🙏2
نشریه زمان ظهور شماره 202 .pdf
41.9 MB
🗞نشریه زمان ظهور
📌با ما همراه باشید...
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍26❤14
#ایستگاه_تفکر
#انتخاب #دنیا
✔️ یونجههای بیمقدار و خر مردنی
✍️ به قلم مریم احمدیار
در دلِ کوهستان، روستایی بود که کوچههایش قصههای کهن را زمزمه میکردند. پیرمردی در کلبۀ گِلیاش، تنها مونسش را نوازش میکرد: خری فرسوده که هر صبح، با طلوعِ خورشید از پشت کوهها، پیرمرد با دستانی لرزان، پالان کهنه را بر پشتش میبست و در گوشش زمزمه میکرد: «امروز هم با هم هستیم، نه؟»
🗣 روزی، غریبهای با ردایی ابریشمی و عصایی چوبین به روستا آمد؛ طبیبی بود از شهری دور، کریم و بخشنده، با نگاهی تیزبین که گویی زخمهای پنهان آدمها را میدید. کنار رودخانه ایستاد و به مردم هشدار داد: «سرچشمۀ دردهایتان اینجاست ... این آب زهرآلود است، ننوشیدش!» اما روستاییان خندیدند: «آب را چه به بیماری؟ اجدادمان قرنها از این آب نوشیدهاند!» و او را با تمسخر راندند.
🔺 چندی بعد، پیرمرد در تب میسوخت و در هذیانهایش، طبیب را دید که داروی شفابخشی در دست داشت. سحرگاهان سوار بر خر نحیفش شد و بهسوی شهر رفت.
برجهای بلند، مانند کوههایی از نور، زیر ابر میدرخشیدند...
پنجرههای بزرگ، اسبهای آهنی، چراغهای رنگارنگ...
سردیِ حیرت بر تنش نشست و تبش را فرونشاند: «اینجا دنیایی دیگر است!»
🏰 قصر طبیب چون جواهری بر تارک شهر میدرخشید. وقتی دَرِ منبّتکاریاش گشوده شد، طبیب با لبخندی گرم از او استقبال کرد: «اینهمه راه آمدهای! تو را شفا میدهم ... در عوض، خرت را به من بده.»
⚡️ پیرمرد، خرش را که بوی یونجههای زادگاهش را میداد، به سینه فشرد: «این خر، جانِ من است ... هر بار که بارش کردم، تکهای از روحم را هم بر پشتش گذاشتم.»
طبیب آهی کشید و بیشرط، پیرمرد را درمان کرد. اما هنگام بازگشت، پیرمرد آهسته گفت: «ای کاش میتوانستم در این شهر بمانم...»
📌طبیب پیشنهاد کرد: «بمان؛ خرت را به من بفروش. در عوض، الماسهایی درخشان به تو میدهم تا بهترین خانه را بخری و بیدغدغه زندگی کنی.»
پیرمرد سر تکان داد: «خر من تنها با علفهای کوهستان آرام میگیرد.»
طبیب ادامه داد: «من اینجا طویلهای دارم پر از یونجههای نقرهفام. از خرت به نیکی نگهداری میکنم ... او را به من بفروش، پیرمرد. او بیمار است و دیری نمیپاید.»
پیرمرد پاسخ داد: «تو مردِ نیکدلی هستی، اما دلکندن از این خر برایم ناممکن است. مرا به طویلهات ببر تا شبی را کنارش بگذرانم و تیمارش کنم.»
💎 طبیب نردبان تکیه به دیوار طویله را نشان داد و گفت: «برو بالا ... آنجا دری از الماس است، آنجا گنجهای جاودان است، در ازای خری که نفسش به شماره افتاده!»
پیرمرد تمام شب را کنار خر بیمارش نشست؛ گاهی به آن درِ الماسنشان مینگریست که چون اشک فرشتگان میدرخشید.
◀️ بامدادان بهجای جواهرات، دامنش را از علف انباشت: «اگر قرار است بمیرد، میخواهم آخرین بارش، بوی زادگاهم را بدهد.»
هنوز از دروازﮤ شهر بیرون نرفته بود که خر، بیصدا بر زمین افتاد—گویی رشتهای از تسبیح گسسته شد. سرگردان، میان بار یونجههای بیفایده ...
وقتی خر مُرد، یونجهها هنوز در مشتش بودند ... باد، زمزمۀ طبیب را از فراز برجهای الماسنشانِ شهر آورد:
📌«ای کاش علفهای بیهوده را به گنجهای بیپایان نمیفروختی!»
پیرمرد اشکهایش را در میان علفهای بیثمر پنهان کرد:
«چه دیوانه بودم! گمان کردم این کاهِ پوسیده، سایهای از بهشت است ... حالا نه خری دارم، نه گوهری، نه حتی امیدی ... تنها مشتی علفِ مُرده، مثل جیبهای تهیِ زندگانی.»
جهانِ فانی را چون کفنی بر تنِ خر مرده کشید: «مرکب خوبی بودی ... اما نباید اینقدر به تو دل میبستم که به این روز بیفتم.»
☀️خلیفۀ الهی آمده بود تا او را از زندانِ تن رها کند؛ اما او، خود زندانبان خویش شده بود.
اشکهایش بر یونجهها چکید:
«خر من این تن بود ... طبیب آسمانی آمده بود تا ملکوت خدا را با آن معامله کند! افسوس، مشت یونجهام را باز نکردم تا بهشت را در آغوش بکشم.»
آنچه میماند، انتخابی است که در کشاکشِ خاک و افلاک کردهایم ... و این است درس پیرمرد برای هر فرزند آدم:
✅ خر همان مرکب تن است؛ در دنیایی پر از یونجههای بیمقدار.
یونجههای حرص، یونجههای غرور ...
خودت را به طبیب ابدی بسپار! از توشۀ بیحاصلِ این دنیا دست بکش ...
یادت باشد: تنها تو مانع معاملۀ ابدیِ خداوندی!
🚀 @Zaman_Zohour
#انتخاب #دنیا
در دلِ کوهستان، روستایی بود که کوچههایش قصههای کهن را زمزمه میکردند. پیرمردی در کلبۀ گِلیاش، تنها مونسش را نوازش میکرد: خری فرسوده که هر صبح، با طلوعِ خورشید از پشت کوهها، پیرمرد با دستانی لرزان، پالان کهنه را بر پشتش میبست و در گوشش زمزمه میکرد: «امروز هم با هم هستیم، نه؟»
برجهای بلند، مانند کوههایی از نور، زیر ابر میدرخشیدند...
پنجرههای بزرگ، اسبهای آهنی، چراغهای رنگارنگ...
سردیِ حیرت بر تنش نشست و تبش را فرونشاند: «اینجا دنیایی دیگر است!»
طبیب آهی کشید و بیشرط، پیرمرد را درمان کرد. اما هنگام بازگشت، پیرمرد آهسته گفت: «ای کاش میتوانستم در این شهر بمانم...»
📌طبیب پیشنهاد کرد: «بمان؛ خرت را به من بفروش. در عوض، الماسهایی درخشان به تو میدهم تا بهترین خانه را بخری و بیدغدغه زندگی کنی.»
پیرمرد سر تکان داد: «خر من تنها با علفهای کوهستان آرام میگیرد.»
طبیب ادامه داد: «من اینجا طویلهای دارم پر از یونجههای نقرهفام. از خرت به نیکی نگهداری میکنم ... او را به من بفروش، پیرمرد. او بیمار است و دیری نمیپاید.»
پیرمرد پاسخ داد: «تو مردِ نیکدلی هستی، اما دلکندن از این خر برایم ناممکن است. مرا به طویلهات ببر تا شبی را کنارش بگذرانم و تیمارش کنم.»
پیرمرد تمام شب را کنار خر بیمارش نشست؛ گاهی به آن درِ الماسنشان مینگریست که چون اشک فرشتگان میدرخشید.
هنوز از دروازﮤ شهر بیرون نرفته بود که خر، بیصدا بر زمین افتاد—گویی رشتهای از تسبیح گسسته شد. سرگردان، میان بار یونجههای بیفایده ...
وقتی خر مُرد، یونجهها هنوز در مشتش بودند ... باد، زمزمۀ طبیب را از فراز برجهای الماسنشانِ شهر آورد:
📌«ای کاش علفهای بیهوده را به گنجهای بیپایان نمیفروختی!»
پیرمرد اشکهایش را در میان علفهای بیثمر پنهان کرد:
«چه دیوانه بودم! گمان کردم این کاهِ پوسیده، سایهای از بهشت است ... حالا نه خری دارم، نه گوهری، نه حتی امیدی ... تنها مشتی علفِ مُرده، مثل جیبهای تهیِ زندگانی.»
جهانِ فانی را چون کفنی بر تنِ خر مرده کشید: «مرکب خوبی بودی ... اما نباید اینقدر به تو دل میبستم که به این روز بیفتم.»
☀️خلیفۀ الهی آمده بود تا او را از زندانِ تن رها کند؛ اما او، خود زندانبان خویش شده بود.
اشکهایش بر یونجهها چکید:
«خر من این تن بود ... طبیب آسمانی آمده بود تا ملکوت خدا را با آن معامله کند! افسوس، مشت یونجهام را باز نکردم تا بهشت را در آغوش بکشم.»
آنچه میماند، انتخابی است که در کشاکشِ خاک و افلاک کردهایم ... و این است درس پیرمرد برای هر فرزند آدم:
یونجههای حرص، یونجههای غرور ...
خودت را به طبیب ابدی بسپار! از توشۀ بیحاصلِ این دنیا دست بکش ...
یادت باشد: تنها تو مانع معاملۀ ابدیِ خداوندی!
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍34❤18👏8😢3🥰1🤔1
#دلنوشته
#انتظار
❄️ تنهایی مزمن کشیدن، کم دردی نیست …
✍️ به قلم مريم رحمانيان
مهدی جانم،
اگر گردِ هزاران سال پیری را از شانههایت بتکانم،
بازهم، فقط پیری میماند
در عمقِ فروافتادگیِ شانههایت …
با منِ بیوفا، تا کجا مدارا میکنی؟
تو میدانی و من نمیدانم …
🗣 در میانِ ازدحامِ ظلمها،
آنقدر در شمارشِ ستمِ دیگران غرق شدم
که از یاد بردم
ظلمتِ دنیای وجودِ خودم،
چه ستمهایی بیوقفه
در حقِ تو روانه کرده است …
وگرنه،
چرا میانِ «أنا المهدی»های تو
و «لبیک»های من،
خیابانخیابان فاصله میافتد؟
و هر بار، در بنبستِ زندگیِ دنیاییام
به دام میافتم …
🔹 با منِ بیوفا، تا کجا مدارا میکنی؟
تو میدانی و من نمیدانم …
با دلی مشغول،
که وارثِ ژنهاییست
که گویی خیالی جز نابودی من ندارند …
سر در گریبان،
باز سرگرم خویش …
🔺 ای من،
چرا بیقواره نمیشوی …
تا بیقرار عشقش شوی!
نیک میدانم …
من گزیدهای
از زخمِ انتظارِ اویم،
التهابِ کهنۀ تنهاییاش …
⚡️ کاش کاری را
تنها برای او انجام دهم…
بیهیچ چشمداشتی،
تنها،
از شرم خویش،
ذوب شوم …
🚀 @Zaman_Zohour
#انتظار
مهدی جانم،
اگر گردِ هزاران سال پیری را از شانههایت بتکانم،
بازهم، فقط پیری میماند
در عمقِ فروافتادگیِ شانههایت …
با منِ بیوفا، تا کجا مدارا میکنی؟
تو میدانی و من نمیدانم …
آنقدر در شمارشِ ستمِ دیگران غرق شدم
که از یاد بردم
ظلمتِ دنیای وجودِ خودم،
چه ستمهایی بیوقفه
در حقِ تو روانه کرده است …
وگرنه،
چرا میانِ «أنا المهدی»های تو
و «لبیک»های من،
خیابانخیابان فاصله میافتد؟
و هر بار، در بنبستِ زندگیِ دنیاییام
به دام میافتم …
تو میدانی و من نمیدانم …
با دلی مشغول،
که وارثِ ژنهاییست
که گویی خیالی جز نابودی من ندارند …
سر در گریبان،
باز سرگرم خویش …
چرا بیقواره نمیشوی …
تا بیقرار عشقش شوی!
نیک میدانم …
من گزیدهای
از زخمِ انتظارِ اویم،
التهابِ کهنۀ تنهاییاش …
تنها برای او انجام دهم…
بیهیچ چشمداشتی،
تنها،
از شرم خویش،
ذوب شوم …
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍28😢10❤8👏3💔2
#معرفی
#تصوف
❄️ دلایل حقانیت سید احمد الحسن برای اهل تصوف و عرفان
✍️ به قلم سید مهدی حسینی
⚫️ تصوف چيست؟
⚫️ عقیدﮤ اهل تصوف دربارهٔ اصل دین
⚫️ برخی از نصوص در آثار اهل تصوف که به این عقیده اذعان دارند
⚫️ راه شناخت قطب و پیر (حجت خدا) از نظر اهل تصوف و عرفان
⚫️ سلاسل تصوف و انواع آن
⚫️ احمد الحسن کیست؟
🔗 مطالعه مقاله در نشریه شماره 202
👏 @Zaman_Zohour
#تصوف
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤23🕊6👍5👏5🥰1
Audio
#نشریه_شماره_185
#مقاله_صوتی
#زن
🎙 زنانِ مشعلدار در کوچهپسکوچههای تاریخ
✍️ به قلم: مریم احمدیار
🎙 هنگامی که برای دفاع از دینِ خدا عزمش را جزم میکند، هیچ مانعی نمیتواند «زن» را بازدارد تا مشعل دین را فروزان نگه دارد
🔹 آنجاکه زن «یوکابد» میشود و بیهراس از تیغهای کودککُشیِ فرعونیان، دین خدا را آبستن میشود
🔹 آنجاکه زن «نرجس» میشود، عروسی که بر کاخ پادشاهی پدرش پای نهاد تا عقدش را در ملکوت برپا کنند،
🔹 «زن میتواند با یک دست گهواره و با دستی دیگر جهانی را به حرکت درآورد»،
🔗 متن مقاله
👏 @Zaman_Zohour
#مقاله_صوتی
#زن
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🙏23❤20👍9🥰1🕊1
#پاپ_فرانسیس
#واتیکان
✔️ بهمناسبت درگذشت پاپ فرانسیس
✔️ انتخابات پاپهای کلیسای واتیکان و نتایج هولناک آن
✍️ به قلم یشوعا خطیب
خبر درگذشت پاپ فرانسیس، رهبر کاتولیکهای جهان، یکی از مهمترین وقایع مذهبی امروز است که بسیاری از ما آن را شنیده یا مشاهده کردهایم. نکتهٔ جالب اینجاست که در میان کاتولیکها، پاپ بهعنوان جانشین شَمعون، ملقّب به پطرس، شناخته میشود و کلیسای کاتولیک معتقد است که پاپ، نایب عیسی مسیح بر زمین است. [۱]
⚪️ اما شایان توجه آن است که انتخاب پاپ، فرایندی است که از طریق رأیگیری کاردینالها انجام میشود. [۲] یعنی در این انتخاب، عیسای مسیح هیچ نقشی ندارد! به عبارت دیگر، گزینش پاپ صرفاً بهدست انسانها صورت میگیرد و بهروشنی نمایانگر باور آنان به حاکمیتی غیر از حاکمیت الهی است.
❌ باید یادآور شد که این فرایند، کاملاً با آنچه عیسای مسیح در کتاب مقدس انجام داد، تفاوت دارد. عیسی بهعنوان فرستادهٔ الهی، شَمعون را بهعنوان جانشین خود معرفی کرد و این مقام را به او سپرد. همانطور که در انجیل متّیٰ آمده است:
▫️«و من نیز تو را میگویم که تویی پطرس [پطرس عبارتی یونانی و به معنای سنگ، تختهسنگ یا صخره است] و بر این صخره کلیسای خود را بنا میکنم و ابواب جهنم بر آن استیلا نخواهد یافت.» [۳]
📌و نیز در انجیل یوحنّا میخوانیم:
«باز در ثانی به او گفت: "ای شَمعون، پسر یونا، آیا مرا محبت مینمایی؟" گفت: "بلی خداوندا، تو میدانی که تو را دوست میدارم." بدو گفت: "گوسفندان مرا شبانی کن."» [۴]
🔎 آری، در طول تاریخ، انتخاب پاپ به این شیوه نتایج هولناکی را بهدنبال داشته است. یکی از نمونههای برجستۀ آن، کارهای کلیسا در دوران قرون وسطاست؛ زمانی که کلیسا به رهبری پاپ، دست به شکنجههای بیرحمانه و جنایتهای هولناک و ضد انسانی زد.
✅ در نهایت، شواهد کتاب مقدس و تحولات تاریخی نشان میدهد که انتخاب پاپ، بهعنوان جانشین مسیح، توسط غیر خدا، یک انتخاب نادرست است و تنها تحتتأثیر نفسهای انسانی قرار گرفته است تا انتخاب الهی. [۵] امیدواریم مسیحیان آزاداندیش در مذهب کاتولیک در آنچه تقدیم شد، اندیشه کنند و اجازه ندهند رهبران مذهبی آنها را سبک شمرده و تحقیر کنند. [۶] همچنین در قدم اول از خدا بخواهند که حقیقت را به آنها نشان دهد، [۷] زیرا او بخشنده و بسیار رحیم است.
📚 پانوشت:
۱. برای مطالعۀ بیشتر، به لینک زیر مراجعه کنید:
https://www.catholic.com/encyclopedia/vicar-of-christ
۲. برای اطلاعات بیشتر در این زمینه، به لینک زیر مراجعه کنید:
https://www.usccb.org/offices/public-affairs/how-new-pope-chosen
۳. انجیل مَتّیٰ، فصل ۱۶، بند ۱۸.
۴. انجیل یوحنّا، فصل ۲۱، بند ۱۶.
۵. ر.ک: سید احمد الحسن، عقاید اسلام، استخلاف سنت خداست، ص ۶۵-۶۷.
۶. «وای بر شما ای فقها، زیرا کلید معرفت را برداشتهاید که خود داخل نمیشوید و داخلشوندگان را هم مانع میشوید.» انجیل لوقا ۵۲:۱۱.
۷. ر.ک: امثال فصل ۳، آیات ۵ تا ۷.
👏 @Zaman_Zohour
#واتیکان
خبر درگذشت پاپ فرانسیس، رهبر کاتولیکهای جهان، یکی از مهمترین وقایع مذهبی امروز است که بسیاری از ما آن را شنیده یا مشاهده کردهایم. نکتهٔ جالب اینجاست که در میان کاتولیکها، پاپ بهعنوان جانشین شَمعون، ملقّب به پطرس، شناخته میشود و کلیسای کاتولیک معتقد است که پاپ، نایب عیسی مسیح بر زمین است. [۱]
▫️«و من نیز تو را میگویم که تویی پطرس [پطرس عبارتی یونانی و به معنای سنگ، تختهسنگ یا صخره است] و بر این صخره کلیسای خود را بنا میکنم و ابواب جهنم بر آن استیلا نخواهد یافت.» [۳]
📌و نیز در انجیل یوحنّا میخوانیم:
«باز در ثانی به او گفت: "ای شَمعون، پسر یونا، آیا مرا محبت مینمایی؟" گفت: "بلی خداوندا، تو میدانی که تو را دوست میدارم." بدو گفت: "گوسفندان مرا شبانی کن."» [۴]
۱. برای مطالعۀ بیشتر، به لینک زیر مراجعه کنید:
https://www.catholic.com/encyclopedia/vicar-of-christ
۲. برای اطلاعات بیشتر در این زمینه، به لینک زیر مراجعه کنید:
https://www.usccb.org/offices/public-affairs/how-new-pope-chosen
۳. انجیل مَتّیٰ، فصل ۱۶، بند ۱۸.
۴. انجیل یوحنّا، فصل ۲۱، بند ۱۶.
۵. ر.ک: سید احمد الحسن، عقاید اسلام، استخلاف سنت خداست، ص ۶۵-۶۷.
۶. «وای بر شما ای فقها، زیرا کلید معرفت را برداشتهاید که خود داخل نمیشوید و داخلشوندگان را هم مانع میشوید.» انجیل لوقا ۵۲:۱۱.
۷. ر.ک: امثال فصل ۳، آیات ۵ تا ۷.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Catholic Answers
Vicar of Christ
Vicar of Christ, A title of the pope implying his supreme and universal primacy, both of honor and of jurisdiction, over the Church of Christ
💯40❤9👍9👏6