@asheghanehaye_fatima
اونقدر از نیمرخ خندونت
تو چشمام ذخیره کردم
که به هر چی نگاه میکنم لذت بخشه
انگار همه چی تو خونه یه لیوان دمنوش اسطوخدوس سر کشیده
قوری گلای دامنشو نشون میده و ...
استکانای کمر باریک دارن می رقصن
المنتای بخاری برقی مثل چراغای یه جشن عروسی شدن
چیک چیک شیر آب هارومونیک داره
"ام شب در سر شو ری دا رم ..."
اونقدر از نیمرخ خندونت
تو چشمام ذخیره کردم
که ماه لم داده پشت پنجره
داره یجوری شیطنت آمیز نگام میکنه...
تو میگی بهشون بگم...
بگم آرزومی
یا خودشون فهمیدن...؟!
#شب_نوشت
#آرزو_نوشت
#حمید_جدیدی
اونقدر از نیمرخ خندونت
تو چشمام ذخیره کردم
که به هر چی نگاه میکنم لذت بخشه
انگار همه چی تو خونه یه لیوان دمنوش اسطوخدوس سر کشیده
قوری گلای دامنشو نشون میده و ...
استکانای کمر باریک دارن می رقصن
المنتای بخاری برقی مثل چراغای یه جشن عروسی شدن
چیک چیک شیر آب هارومونیک داره
"ام شب در سر شو ری دا رم ..."
اونقدر از نیمرخ خندونت
تو چشمام ذخیره کردم
که ماه لم داده پشت پنجره
داره یجوری شیطنت آمیز نگام میکنه...
تو میگی بهشون بگم...
بگم آرزومی
یا خودشون فهمیدن...؟!
#شب_نوشت
#آرزو_نوشت
#حمید_جدیدی
Forwarded from دستیار
Arezoo
Ehsan Khajehamiri
#آرزو
#احسان_خواجه_امیری
تو رو آرزو نکردم
این یعنی نهایت درد
خیی چیزا هست تو دنیا
که نمیشه آرزو کرد...
@asheghanehaye_fatima
#احسان_خواجه_امیری
تو رو آرزو نکردم
این یعنی نهایت درد
خیی چیزا هست تو دنیا
که نمیشه آرزو کرد...
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
#عروسکم
آهنگِ #صدای_بارونِ ستار منو میبَره خیلی دور
جایی که بابام تنها قهرمانِ زندگیم بود .
دو وجب قد داشتم و دوتا چشمِ خیلی دُرشت و یه مامان با چشمای سبز ،
که تمومِ زندگیم بود .
وقتی حتا خواهرم نداشتم که دلم براش تنگ بشه ، یه خونه بود و مامان و بابا و مرجان و تمامِ بچگیهای قشنگش ،
وقتی #امیر برام فقط یه اسمِ قشنگ بود و هرکی اسمش امیر بود به نظرم مهربون بود و دوست داشتم اسمشو بیدلیل صدا کنم .
وقتی تمامِ آرزوم داشتنِ عروسکِ تو ویترینِ مغازه زیرِ پلِ سیدخندان بود و خیلی زود تو یه شبِ بارونی بهش رسیدم .
وقتی تو ماشینِ بابام ستار همین آهنگ رو میخوند و من از حفظ تو دلم میخوندم بدون اینکه معنیشو درک کنم و جاهای سوزناکش چشامو میبستم و آروم جوری که مامانم نبینه سرمو باهاش تکون میدادم و دستم و انگار میکروفون دستمه جلو دهنم میگرفتم .
همون موقع هم وقتی ریتمش شروع میشد و میدیدم بابام حالش یه جوری میشه و تو فکر میره حس میکردم که باید حرفای خوبی بزنه و جاده و بارونشو خوب میفهمیدم و تا میگفت رگای آبی دستات به رگای دستِ بابام دست میزدم که داشت دنده عوض میکرد و من از بین دو تا صندلیِ جلو ، خودم رو آورده بودم تا جایی که میشد نزدیکِ مامان و بابام که تنها نمونم .
همیشه از تنها موندن میترسیدم . همیشه دنبال یه دستی برای گرفتن و یه شونهای برای تکیه بودم .
شبی که بابام عروسکِ قشنگم و برام خرید احساس کردم تا همیشه کنارم میمونه و مواظبمه ، آخه هم قدِ خودم بود با موهای فرفری بلند قهوهای با چشمای سبز و گونههای برجسته و لبایی که شکلِ خنده داشت و عاشقِ این بودم که وقتی میخوابوندمِش پلکاش بسته میشد و انگشتاش جوری ساخته شده بود که نرم بود و دونه دونه انگشتاش رو حس میکردم و انگار دستم و میگرفت و شبا مثلِ من چشماشو میبست و تا بغلش میکردم چشمای سبزشو باز میکرد و منو نگاه میکرد .
خواهرم تازه بدنیا اومده بود و از عروسکم خیلی کوچیکتر بود و من اونروزا عروسکم و کمتر از خواهرم دوست داشتم و عروسکم چشماش و همش از غصه میبَست .
درست شبیه خودم وقتی بزرگ شدم و موقع ناراحتی دستم رو پیشونیم میره و چشمام رو میبندم که شاید نبینم چه بلایی داره سرم میاد و شایدم فکرم رو میخوام ببینم و شایدم میخوام شبیه عروسکم کسی منو بغل بگیره و بخوابم از این بیداریِ ترسناکِ زندگی ،
از این گذرِ بیوقفهی عمر که فقط میگذره و تارهای موهات سپید میشن و شکلِ زندگی برات عوض میشه ، چشمات همون چشمان ولی چیزایی رو میبینن که هیچوقت ، هیچکس شاید نتونه ببینه ،
و تنها کسی با چشماش هم میتونه احساس کنه که خیلی بیشتر از سالهای زندگیش بزرگ شده باشه .
آدم گریهش میگیره از دستِ بیرحمِ دنیا
از این گذرِ زمان
از این روزگار که یه لحظه نمیایسته تا بهش برسیم ،
تا برسیم به روزای خوبش ،
به خندههامون ،
برسیم و لحظهی خوشبختی رو هم مثلِ دردامون تجربه کنیم و عشق رو با خیالِ راحت حس کنیم و بذاریم همه وجودمون رو بگیره ،
چشمامون رو ببندیم و طعمِ خوبِ زندگی رو حتا واسه یه لحظه حس کنیم و خودمون رو بسپاریم به دستِ عشق و بسپاریم به همون حسِ خوب و بخوابیم شبیه چشمای عروسکم ،
بذاریم حسِ خوب ،
ما رو ادامه بده و ادامه بده و بشیم تیکهای از عشق .
بشیم همون که از بچگی #آرزو داشتیم .
یه عروسکِ مهربون تو دستای پُر از آرزوهای بزرگِ زندگی .
#مرجان_پورشريفى
#صدای_بارون_ستار
#عروسکم
آهنگِ #صدای_بارونِ ستار منو میبَره خیلی دور
جایی که بابام تنها قهرمانِ زندگیم بود .
دو وجب قد داشتم و دوتا چشمِ خیلی دُرشت و یه مامان با چشمای سبز ،
که تمومِ زندگیم بود .
وقتی حتا خواهرم نداشتم که دلم براش تنگ بشه ، یه خونه بود و مامان و بابا و مرجان و تمامِ بچگیهای قشنگش ،
وقتی #امیر برام فقط یه اسمِ قشنگ بود و هرکی اسمش امیر بود به نظرم مهربون بود و دوست داشتم اسمشو بیدلیل صدا کنم .
وقتی تمامِ آرزوم داشتنِ عروسکِ تو ویترینِ مغازه زیرِ پلِ سیدخندان بود و خیلی زود تو یه شبِ بارونی بهش رسیدم .
وقتی تو ماشینِ بابام ستار همین آهنگ رو میخوند و من از حفظ تو دلم میخوندم بدون اینکه معنیشو درک کنم و جاهای سوزناکش چشامو میبستم و آروم جوری که مامانم نبینه سرمو باهاش تکون میدادم و دستم و انگار میکروفون دستمه جلو دهنم میگرفتم .
همون موقع هم وقتی ریتمش شروع میشد و میدیدم بابام حالش یه جوری میشه و تو فکر میره حس میکردم که باید حرفای خوبی بزنه و جاده و بارونشو خوب میفهمیدم و تا میگفت رگای آبی دستات به رگای دستِ بابام دست میزدم که داشت دنده عوض میکرد و من از بین دو تا صندلیِ جلو ، خودم رو آورده بودم تا جایی که میشد نزدیکِ مامان و بابام که تنها نمونم .
همیشه از تنها موندن میترسیدم . همیشه دنبال یه دستی برای گرفتن و یه شونهای برای تکیه بودم .
شبی که بابام عروسکِ قشنگم و برام خرید احساس کردم تا همیشه کنارم میمونه و مواظبمه ، آخه هم قدِ خودم بود با موهای فرفری بلند قهوهای با چشمای سبز و گونههای برجسته و لبایی که شکلِ خنده داشت و عاشقِ این بودم که وقتی میخوابوندمِش پلکاش بسته میشد و انگشتاش جوری ساخته شده بود که نرم بود و دونه دونه انگشتاش رو حس میکردم و انگار دستم و میگرفت و شبا مثلِ من چشماشو میبست و تا بغلش میکردم چشمای سبزشو باز میکرد و منو نگاه میکرد .
خواهرم تازه بدنیا اومده بود و از عروسکم خیلی کوچیکتر بود و من اونروزا عروسکم و کمتر از خواهرم دوست داشتم و عروسکم چشماش و همش از غصه میبَست .
درست شبیه خودم وقتی بزرگ شدم و موقع ناراحتی دستم رو پیشونیم میره و چشمام رو میبندم که شاید نبینم چه بلایی داره سرم میاد و شایدم فکرم رو میخوام ببینم و شایدم میخوام شبیه عروسکم کسی منو بغل بگیره و بخوابم از این بیداریِ ترسناکِ زندگی ،
از این گذرِ بیوقفهی عمر که فقط میگذره و تارهای موهات سپید میشن و شکلِ زندگی برات عوض میشه ، چشمات همون چشمان ولی چیزایی رو میبینن که هیچوقت ، هیچکس شاید نتونه ببینه ،
و تنها کسی با چشماش هم میتونه احساس کنه که خیلی بیشتر از سالهای زندگیش بزرگ شده باشه .
آدم گریهش میگیره از دستِ بیرحمِ دنیا
از این گذرِ زمان
از این روزگار که یه لحظه نمیایسته تا بهش برسیم ،
تا برسیم به روزای خوبش ،
به خندههامون ،
برسیم و لحظهی خوشبختی رو هم مثلِ دردامون تجربه کنیم و عشق رو با خیالِ راحت حس کنیم و بذاریم همه وجودمون رو بگیره ،
چشمامون رو ببندیم و طعمِ خوبِ زندگی رو حتا واسه یه لحظه حس کنیم و خودمون رو بسپاریم به دستِ عشق و بسپاریم به همون حسِ خوب و بخوابیم شبیه چشمای عروسکم ،
بذاریم حسِ خوب ،
ما رو ادامه بده و ادامه بده و بشیم تیکهای از عشق .
بشیم همون که از بچگی #آرزو داشتیم .
یه عروسکِ مهربون تو دستای پُر از آرزوهای بزرگِ زندگی .
#مرجان_پورشريفى
#صدای_بارون_ستار
@asheghanehaye_fatima
.
راستش را بخواهی ..
من روی آمدنت حساب کرده ام
باید بیایی و روی تنهایی ام را سیاه کنی
باید بیایی و دلتنگی ام را سر جایش بنشانی
این از خدا بی خبر ها مدام دارند نیامدنت را به رخم میکشند، نبودنت را دور گلویم میپیچند
نفسم بند می آید از نیامدنت
نمیدانم کدام دزدی، سر کدام گردنه تو را با خود خواهد برد؛ اما جانانِ من؟ ..
من باور دارم مال حلال به صاحبش برمیگردد
خاطراتت دست هایم را بسته؛
اسیر شده ام
روی صندلی نشسته ام و درست به رفتنت نگاه میکنم
نه... رفتنت نه
به دزدیده شدنت خیره میشوم
می دانم می آیی
فقط کاش ....
خیلی دیر نرسی ....
#آرزو_رجبزاده
.
راستش را بخواهی ..
من روی آمدنت حساب کرده ام
باید بیایی و روی تنهایی ام را سیاه کنی
باید بیایی و دلتنگی ام را سر جایش بنشانی
این از خدا بی خبر ها مدام دارند نیامدنت را به رخم میکشند، نبودنت را دور گلویم میپیچند
نفسم بند می آید از نیامدنت
نمیدانم کدام دزدی، سر کدام گردنه تو را با خود خواهد برد؛ اما جانانِ من؟ ..
من باور دارم مال حلال به صاحبش برمیگردد
خاطراتت دست هایم را بسته؛
اسیر شده ام
روی صندلی نشسته ام و درست به رفتنت نگاه میکنم
نه... رفتنت نه
به دزدیده شدنت خیره میشوم
می دانم می آیی
فقط کاش ....
خیلی دیر نرسی ....
#آرزو_رجبزاده
@asheghanehaye_fatima
چرا فکر کردم
این حرفها
قلب تو را نرم می کند
مگر کوهها
با وزش باد
تکان می خورند؟
#آرزو_نوری
چرا فکر کردم
این حرفها
قلب تو را نرم می کند
مگر کوهها
با وزش باد
تکان می خورند؟
#آرزو_نوری
@asheghanehaye_fatima
مخمور و غمزده
روی سکو می نشینم
و روح عریان ام
پله های زیر زمین را
یکی یکی
بالا می آید
حکایتی است
هر بار که به هم می رسیم
ترکهای تازه ای
روی پوست ام می روید
و فکر می کنم
مگر من چند وجب ام؟
#آرزو_نوری
مخمور و غمزده
روی سکو می نشینم
و روح عریان ام
پله های زیر زمین را
یکی یکی
بالا می آید
حکایتی است
هر بار که به هم می رسیم
ترکهای تازه ای
روی پوست ام می روید
و فکر می کنم
مگر من چند وجب ام؟
#آرزو_نوری
@asheghanehaye_fatima
ميدانى ؟
من به همه ى زنهاى اين شهر مشكوكم!
آهسته از كنارم ميگذرند
جورى كه انگار همين حالا از آغوش تو
جدا شده اند..!
رقيبانه لبخند ميزنند
و جاى انگشتان تو را
در ميان موهايشان جابجا ميكنند..!!
همين است كه
ناگهان با خودم و با تو لج ميكنم
و با لجبازيهاى عاشقانه
تو را آزار ميدهم
كاش ياد ميگرفتى به جاى گفتنِ " حسادت نكن"
بگويى : من عاشقِ توام ، خيالت راحت..
تا من با خيال راحت ،
برايت بميرم ...
#آرزو_پارسى
ميدانى ؟
من به همه ى زنهاى اين شهر مشكوكم!
آهسته از كنارم ميگذرند
جورى كه انگار همين حالا از آغوش تو
جدا شده اند..!
رقيبانه لبخند ميزنند
و جاى انگشتان تو را
در ميان موهايشان جابجا ميكنند..!!
همين است كه
ناگهان با خودم و با تو لج ميكنم
و با لجبازيهاى عاشقانه
تو را آزار ميدهم
كاش ياد ميگرفتى به جاى گفتنِ " حسادت نكن"
بگويى : من عاشقِ توام ، خيالت راحت..
تا من با خيال راحت ،
برايت بميرم ...
#آرزو_پارسى
@asheghanehaye_fatima
بنشین و برای من نامه ای بنویس
از خودت بگو
چیزهایی که گمان می کنی
فراموش کرده ای
ولی هنوز
به آنها فکر می کنی
از روزمرگی هایت
هر اتفاق کوچکی
که قلب بزرگت را به درد می آورد
و همراه تو
به رختخواب می آید
از چین و چروکهای صورتت
سفیدی موهایت
از گریه هایی
که زیر دوش آب گرم
شسته می شوند
و دور از چشم نزدیکانت
به فاضلاب می ریزند
#آرزو_نوری
بنشین و برای من نامه ای بنویس
از خودت بگو
چیزهایی که گمان می کنی
فراموش کرده ای
ولی هنوز
به آنها فکر می کنی
از روزمرگی هایت
هر اتفاق کوچکی
که قلب بزرگت را به درد می آورد
و همراه تو
به رختخواب می آید
از چین و چروکهای صورتت
سفیدی موهایت
از گریه هایی
که زیر دوش آب گرم
شسته می شوند
و دور از چشم نزدیکانت
به فاضلاب می ریزند
#آرزو_نوری
@asheghanehaye_fatima
دست به دست می شوم
مانند گنجشک بی جانی
میان بچه های همسایه
کدام دست پنجره ات را بست
که شیشه ها را ندیدم
#آرزو_نوری
دست به دست می شوم
مانند گنجشک بی جانی
میان بچه های همسایه
کدام دست پنجره ات را بست
که شیشه ها را ندیدم
#آرزو_نوری
@asheghanehaye_fatima
در گندمزار
باد
پیراهنم را
به بدنم می چسباند
موهایم راهرکدام ب سویی
مثل گندم ها تکان میدهد
چشم هایت چنگ می اندازند
برای گرفتن پرندهای که
از سینه ام پرواز می کنند
ومن
به تاوان
تمام شب های تنهایی
یک روز خودم را
به باد خواهم داد
#آرزو_زمانی_فرد
در گندمزار
باد
پیراهنم را
به بدنم می چسباند
موهایم راهرکدام ب سویی
مثل گندم ها تکان میدهد
چشم هایت چنگ می اندازند
برای گرفتن پرندهای که
از سینه ام پرواز می کنند
ومن
به تاوان
تمام شب های تنهایی
یک روز خودم را
به باد خواهم داد
#آرزو_زمانی_فرد
@asheghanehaye_fatima
شب به خیر می گوییم و بیدار می مانیم
در بستر مشترکی
که مربوط به هیچ کداممان نیست
ساعت روی دیوار
سکوت را نمی شناسد
چنان که دستهای تو
تن مرا
مشتاقانه
به دستبندی فکر می کنی
که زیر پیراهنها پنهان کرده ای
مایوسانه
به دختری فکر می کنم
که دستهایت را
به او می سپاری
#آرزو_نوری
شب به خیر می گوییم و بیدار می مانیم
در بستر مشترکی
که مربوط به هیچ کداممان نیست
ساعت روی دیوار
سکوت را نمی شناسد
چنان که دستهای تو
تن مرا
مشتاقانه
به دستبندی فکر می کنی
که زیر پیراهنها پنهان کرده ای
مایوسانه
به دختری فکر می کنم
که دستهایت را
به او می سپاری
#آرزو_نوری
⚜
مور مور می شود ذهنم
از امنیتی که وول می خورد
در دست هایت
شاید تنم این شعر را
بهتر از ما می فهمد
#آرزو_پناهی
@asheghanehaye_fatima
مور مور می شود ذهنم
از امنیتی که وول می خورد
در دست هایت
شاید تنم این شعر را
بهتر از ما می فهمد
#آرزو_پناهی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima🍀
(زني كه حالش با يك كتاب، يك شعر، يك ترانه يا فنجاني قهوه بهتر مي شود را هيچ كس نمي تواند شكست بدهد!!!!)
عجیب است!
بهتر می شود حالم
با یک کتاب ،یک شعر ،یک ترانه
ویک فنجان قهوه
اما همیشه مغلوب دوست داشتنت بوده ام!
عجیب است!
زنی اینچنین ستودنی هستم
بانویی شایسته!
به تو که می رسم اما
صفر می شوم!
بازنده ای همیشه از قبل باخته!
#آرزو_يزدانى
#جبران_خلیل_جبران
#ما_زن_ها_زود_می_میریم
(زني كه حالش با يك كتاب، يك شعر، يك ترانه يا فنجاني قهوه بهتر مي شود را هيچ كس نمي تواند شكست بدهد!!!!)
عجیب است!
بهتر می شود حالم
با یک کتاب ،یک شعر ،یک ترانه
ویک فنجان قهوه
اما همیشه مغلوب دوست داشتنت بوده ام!
عجیب است!
زنی اینچنین ستودنی هستم
بانویی شایسته!
به تو که می رسم اما
صفر می شوم!
بازنده ای همیشه از قبل باخته!
#آرزو_يزدانى
#جبران_خلیل_جبران
#ما_زن_ها_زود_می_میریم
@asheghanehaye_fatima
دلم خورشید می خواهد
آفتابی که ذوب کند
دل یخزده از خاطراتی را
که زمانی
گرم کننده لحظاتم بود.
نه...
دلم
باران می خواهد
که بشوید غبار غم را
از نگاه پریشانی که
زمانی
شاهد رقص عشق بود.
اصلا...
دلم فقط "تو" را می خواهد
#آرزو_نیکخواه
دلم خورشید می خواهد
آفتابی که ذوب کند
دل یخزده از خاطراتی را
که زمانی
گرم کننده لحظاتم بود.
نه...
دلم
باران می خواهد
که بشوید غبار غم را
از نگاه پریشانی که
زمانی
شاهد رقص عشق بود.
اصلا...
دلم فقط "تو" را می خواهد
#آرزو_نیکخواه
@asheghanehaye_fatima
چرا فکر کردم
این حرفها
قلب تو را نرم می کند
مگر کوهها
با وزش باد
تکان می خورند؟
#آرزو_نوری
چرا فکر کردم
این حرفها
قلب تو را نرم می کند
مگر کوهها
با وزش باد
تکان می خورند؟
#آرزو_نوری
@asheghanehaye_fatima
.
قبیله ای یک تنه ام که در تنم جنگ است
در دلم جنگ است
در سرم جنگ است
تو اما
فقط کسی را میبینی
که از میان هزاران سوال زندگی اش
یکی
و یکی را
تکرار می کند « خوبی؟»
.
.
من می توانم ساده ترین گیاهان را جوری به تاول ها بچسبانم که تنهایی شان سرباز کند و خالی شود اما
خودم را
هیچ جنگلی بند نمی آورد
چگونه باید بگویم
این سنجاق سینه ی شکل سنجاقک
روح دلتنگ آن عقاب غمگینیست
که مرا درجا
تبدیل می کند به هزاران کبک.
هزار کبک خرامان خسته ی سرگردان.
سرم را که برگرداندم
گیاهان از روی زخم هایم به ریشه هایشان باز گشته بودند
و چراغ قرمزی که پشتش ایستاده بودیم
آتشی بود که نمی شد در فاصله ی کوتاه سی ثانیه
پیاده شویم و دورش برقصیم.
نگاه کردم
در اعماق ماشین های مجاور
قبیله ها ی یک تنه ای بود
که زیر یک سقف
آوار می شدند.
نگاه کردم
اما
ندیدم.
من خسته ام عزیزم
و واقعا نمی دانم
باید به کدام آرزویم برسم
که دیگر
رسیده باشم .
.
#رویا_شاه_حسین_زاده
#آرزو
#عشق
#آتش
#جنگ
.
قبیله ای یک تنه ام که در تنم جنگ است
در دلم جنگ است
در سرم جنگ است
تو اما
فقط کسی را میبینی
که از میان هزاران سوال زندگی اش
یکی
و یکی را
تکرار می کند « خوبی؟»
.
.
من می توانم ساده ترین گیاهان را جوری به تاول ها بچسبانم که تنهایی شان سرباز کند و خالی شود اما
خودم را
هیچ جنگلی بند نمی آورد
چگونه باید بگویم
این سنجاق سینه ی شکل سنجاقک
روح دلتنگ آن عقاب غمگینیست
که مرا درجا
تبدیل می کند به هزاران کبک.
هزار کبک خرامان خسته ی سرگردان.
سرم را که برگرداندم
گیاهان از روی زخم هایم به ریشه هایشان باز گشته بودند
و چراغ قرمزی که پشتش ایستاده بودیم
آتشی بود که نمی شد در فاصله ی کوتاه سی ثانیه
پیاده شویم و دورش برقصیم.
نگاه کردم
در اعماق ماشین های مجاور
قبیله ها ی یک تنه ای بود
که زیر یک سقف
آوار می شدند.
نگاه کردم
اما
ندیدم.
من خسته ام عزیزم
و واقعا نمی دانم
باید به کدام آرزویم برسم
که دیگر
رسیده باشم .
.
#رویا_شاه_حسین_زاده
#آرزو
#عشق
#آتش
#جنگ
Arezoo Kardam
Reza Taher
تقدیم باعشق به" عشق "❤️🌹
#عزیز_روزهام♥️
#آرزو_کردم_تورا_شاید_که_سهمم_باشد_این_عشق
من تو را میخواهمت حتی اگر کم باشد این عشق
انتخابت کرده ام دار و ندارم باشد این عشق
تو فقط دل را نبردی برده ای از من تمامم
بی تو کل زندگی هر لحظه اش باشد حرامم
این منم دیوانه ی عاشق نمیدانم کدامم
تکست آهنگ آرزو کردم رضا طاهر
ماهی ام درون برکه و عکس تو در آب
ماه تو ماه باش و از آسمان بتاب
دست نیافتنی هستی مثل یک سراب
ماندن تو حتمی بود احتمال شدی
دور تر شدی حالا یک خیال شدی
تا که آرزو کردم محال شدی
آرزو کردم تورا شاید که سهمم باشد این عشق
من تو را میخواهمت حتی اگر کم باشد این عشق
انتخابت کرده ام دار و ندارم باشد این عشق
تو فقط دل را نبردی برده ای از من تمامم
بی تو کل زندگی هر لحظه اش باشد حرامم
این منم دیوانه ی عاشق نمیدانم کدامم
#رضا_طاهر
آرزوکردم
@asheghanehaye_fatima
#عزیز_روزهام♥️
#آرزو_کردم_تورا_شاید_که_سهمم_باشد_این_عشق
من تو را میخواهمت حتی اگر کم باشد این عشق
انتخابت کرده ام دار و ندارم باشد این عشق
تو فقط دل را نبردی برده ای از من تمامم
بی تو کل زندگی هر لحظه اش باشد حرامم
این منم دیوانه ی عاشق نمیدانم کدامم
تکست آهنگ آرزو کردم رضا طاهر
ماهی ام درون برکه و عکس تو در آب
ماه تو ماه باش و از آسمان بتاب
دست نیافتنی هستی مثل یک سراب
ماندن تو حتمی بود احتمال شدی
دور تر شدی حالا یک خیال شدی
تا که آرزو کردم محال شدی
آرزو کردم تورا شاید که سهمم باشد این عشق
من تو را میخواهمت حتی اگر کم باشد این عشق
انتخابت کرده ام دار و ندارم باشد این عشق
تو فقط دل را نبردی برده ای از من تمامم
بی تو کل زندگی هر لحظه اش باشد حرامم
این منم دیوانه ی عاشق نمیدانم کدامم
#رضا_طاهر
آرزوکردم
@asheghanehaye_fatima
از گندمزارها که می گذرم
دست ام به خوشه هاست
دلم با تو
از خیابان که می گذرم
یاد تو با من است
چشم ام به چراغ راهنما
راه که می روم با منی
کندتر از من قدم برمی داری
زودتر از من
به خانه می رسی
#آرزو_نوری
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
دست ام به خوشه هاست
دلم با تو
از خیابان که می گذرم
یاد تو با من است
چشم ام به چراغ راهنما
راه که می روم با منی
کندتر از من قدم برمی داری
زودتر از من
به خانه می رسی
#آرزو_نوری
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima