عاشقانه های فاطیما
817 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
تو می‌خرامی و از بس به خویش می‌بالد
زمین به پیرهنِ آسمان نمی‌گنجد!

#میرزا_محسن_تأثیر_تبریزی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
یک زن
اگر با روشنایی‌اش
سرخوشی‌اش
خنده‌هایش،
بتواند سرمستتان کند؛

چشمانش
راز چشم‌هایتان را بداند،
بتواند
شادی و اندوهتان را شریک شود،
باری آن زن
شرابِ شماست!

#ناظم_حکمت
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
صبح از خواب که بیدار شدین به زندگیتون برسید، اونایی که واقعی باشن خودشون سر کلشون پیدا میشه!😊❤️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
و گویی چشمانش
شعله‌های آتش بودند
که تا صبحگاه
با من پرواز می‌کردند
و من در نیافتم
این چشمان عجیب‌رنگ چه‌اند؟

#آنا_آخماتووا
#برگردان:#عبدالعلی_دست_غیب
@asheghanehaye_fatima
خوشبختی از آن نوع شیرینی‌هاست که باید بلافاصله و گرم گرم خورده شود.
نمی‌توان آن را با خود به منزل برد.
همین‌که کسی بخواهد آن را به هر قیمت که شده حفظ کند، به یک جهنم مبدل خواهد شد.
#رومن_گاری


@asheghanehaye_fatima
كه جهان را به تقسيم نشستيم؛
فرداي پولاد از آنِ تو
دلِ لطيفِ سپيده‌مان برای من
سبزه‌ی سارون خيالي امشب از آنِ تو
حشيشِ نم‌ناکِ شام‌گاهان برای من.
عطرِ پای‌کوبی از آنِ تو
خونِ درختان برای من.
سراسيمه خرگوش گندم‌زاران از آن تو
گنجشكک زيرِ تل برای من.
نه! دوست من نه!
ميهن از آنِ تو، شرف از آنِ تو، نوش از آنِ تو...
من نيز براي خودم.
سبزه از آنِ تو، گندم‌زاران از آنِ تو، انگور از آنِ تو، چراغ از آنِ تو...
من نيز برای خودم.
تفنگ از آنِ تو، جنگ از آنِ تو، آفتاب از آنِ تو، ابر از آنِ تو...
من نيز برای خودم.
گل از آنِ تو، دشنه از آنِ تو، كبوتر از آنِ تو، خدا از آنِ تو...
من نيز برای خودم.

#بختیار_علی


@asheghanehaye_fatima
اگر نمى دانيد مى‌خواهيد با زندگيتان چه بكنيد، احساس گناه نكنيد.
جالبترين آدم‌هايى كه در زندگى‌ام شناختم در ٢٢ سالگى نمى‌دانستند مى‌خواهند با زندگيشان چه كنند.
برخى از جالبترين ٤٠ ساله‌هايى هم كه مى‌شناسم هنوز نمى‌دانند.
ممكن است ازدواج كنيد، ممكن است نكنيد. ممكن است صاحب فرزند شويد، ممكن است نشويد.
ممكن است در چهل سالگى طلاق بگيريد، احتمال هم دارد كه در هشتاد و پنجمين سالگرد ازدواجتان رقصكى هم بكنيد.
هر چه مى‌كنيد، نه زياد به خودتان بگيريد، نه زياد خودتان را سرزنش كنيد.
انتخاب هاى شما بر پايه‌ى ٥٠ درصد بوده، همانطور كه براى همه بوده است.

#كورت_ونه‌گات

@asheghanehaye_fatima
روزهای هفته هر کدام شکل و رنگ و بوی خودشان را دارند...
شنبه بدترکیب و تلخ و موذی است و شبیه به دختر ترشیده‌ی طوبی خانم است: دراز، لاغر، با چشم‌های ریز بدجنس!
یکشنبه ساده و خر است و برای خودش الکی آن وسط می‌چرخد...
دوشنبه شکل آقای حشمت الممالک است: متین، موقر، با کت و شلوار خاکستری و عصا!
سه‌شنبه خجالتی و آرام است و رنگش سبز روشن یا زرد لیمویی است.
چهارشنبه خُل است. چاق و چله و بگو بخند است. بوی عدس پلوی خوشمزه‌ی حسن آقا را می‌دهد...!
پنجشنبه بهشت است و جمعه دو قسمت دارد: صبح تا ظهرش زنده و پر جنب و جوش است. مثل پدر، پر از کار و ورزش و پول و سلامتی. رو به غروب، سنگین و دلگیر می‌شود، پر از دلهره‌های پراکنده و غصه‌های بی‌دلیل و یک جور احساس گناه و دل درد از پرخوری ظهر...!

#گلی_ترقی

@asheghanehaye_fatima
4_5794409171524782424.ts
3.8 MB
جشن چشمان تو شد آغاز
چشمه اندام تو را در خود شست
دست سودی تو به گیسوی بلند بید
گیسوی سبز و بلند
واژگون از ته آب افشان شد
چشمه بالید به خود، رقصان شد

بازگشتی و به من گفتی: «مجنون! برویم؟»

 «به کجا لیلی من؟» پرسیدم
«به کجا؟» پرسیدم
«به کجا؟ آخر از این باغ کجا، لیلی من؟»

گام برداشتی دور شدی...

🎙●شعر و صدای: #رضا_براهنی [ ۲۱ آذر ۱۳۱۴ تبریز – ۵ فروردین ۱۴۰۱ کانادا ]
@asheghanehaye_fatima
.


انگشت‌های بیشتری می‌خواهم
تا با همه‌ی آنها به تو اشاره کنم
و فریاد برآورم:
این محبوبِ من است!...





#غادة_السمان

@asheghanehaye_fatima
بانوی من که چشم فرو بست خواب را
در خواب خود به بند کشید آفتاب را
                      ▄ ▄ ▄
می بیندش خیال که از راه می رسد
تن پوش کرده پیرهن ماهتاب را

هم چون نگین به حلقه ی سیمین صورتش
از لب سوار کرده ٬ عقیق مذاب را

بر شانه هاش ریخته آوار موج را
بر سینه هاش بسته ٬ چراغ حباب را

با ناز می خرامد و در خیل ماهیان
بیدار کرده وسوسه ی پیچ و تاب را

رفتارش از طراوت و لبخندش از صدف
جان داده داستان پری های آب را
                     ▄ ▄ ▄
می گویمش به زمزمه : می در میان خوش است ٬
شاید که رام خود کند این التهاب را

می گویدم به وسوسه : نه ! بوس خوشتر است ٬
زین لب ! که مست می کند ٬این لب شراب را!
                     ▄ ▄ ▄
پرسیدمش : چگونه و کی صبح می شود ؟
چشمی ز هم گشود به نرمی جواب را..

#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام ❤️

@asheghanehaye_fatima
عشق ما دهکده ای ست که هرگز به خواب نمی رود
نه به شبان
نه به روز.

هنگام آن است که دندان های تو را
در بوسه ای طولانی
چون شیری گرم
بنوشم.
***
تا دست تو را به دست آرم
از کدامین کوه می بایدم گذشت
تا بگذرم!
از کدامین صحرا
از کدامین دریا می بایدم گذشت
تا بگذرم!


تو باد و شکوفه و میوه ای، ای همه ی فصول من!
بر من چنان چون سالی بگذر
تا جاودانگی را آغاز کنم...


#احمد_شاملو
سرود پنجم/ 1342/از دفتر «آیدا در آینه»
#عزیز_روزهام ❤️‍🔥


@asheghanehaye_fatima
خدا چه حوصله ای داشت روز خلقت تو
كه هیچ نقص ندارد تراش قامت تو

نشسته شبنم حرفی لطیف و روشن وپاك
به روی غنچه ی لبهای پر طراوت تو

از این جهنم سوزان دگر چه باك مرا
كه آرمیده دلم در بهشت صحبت تو

درون سینه ی من اعتقاد معجزه را
دوباره زنده كند دست پر محبت تو

فدای این دل تنگم كه بی اشاره ی تو
غبار ره شد و راضی نشد به زحمت تو

#عمران_صلاحی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
تاریخچه ی سکوت چشمانش را
بر روی دو برگ قهوه ای
آهوها
می خوانند
این را قلم گیاهی ام می داند
این را قلم گیاهی ام می داند

مجنون تو بودن از سلامت برتر
در لحظه ی اختلال معنی ها
بیمار تو بودن از شفاعت برتر
این را قلم گیاهی ام می داند

آن پلک
به زیر لب چو بال گنجشک،
آن چشم
دو برگ قهوه ای در ماه،
آن دست
دو دست گرم
مثل دو مدینه در شب آرامش،
آن گفتن و باز گفتنش از گفته
بیداری بلبلان در من خفته
این را قلم گیاهی ام می داند

گیسوی شکفته، بادها را می ماند
پاهای برهنه، بالها را می ماند
زانوی برآمده
شب، هاله ی ماهتاب را می ماند

افراشته شانه های نابش از دور
یک جفت چراغ چشم
یا نور زلال آب را می ماند

آن منحنی لبانش از زیبایی
شب، پنجه ی آفتاب را می ماند

آن گفتن و باز گفتنش از گفته
الگوی کف شراب را می ماند
این را قلم گیاهی ام می داند
این را قلم گیاهی ام می داند...


#رضا_براهنی/
از دفتر «گل بر گستره ی ماه»
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
صبح شد برخیز و بنشین روبروی آینه
تا ببینی بهتر از خورشید، رویارویِ توست...

حسین_منزوی
#عزیز_روزهام

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ﺳﺤﺮﮔﺎﻫﺎﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﭼﻮﻥ ﺑﺮﺳﺮﺑـــﺎﻟﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺩﯾﺪﻡ
ﭼﻮﺧﻮﺍﺏ ﺁﻟﻮﺩﮔﺎﻥ ، ﺻﺪﺑﺎﺭﭼﺸﻢ ﺧﻮﯾﺶ ﻣﺎﻟﯿﺪﻡ

ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭﭘﯿﺶ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﻭ ﺑـﺎﻭﺭ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻡ
ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺻﺒﺢ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺷﺐ ﻧﻤﯽ ﺩﯾﺪﻡ

ﺑﻪ ﺗﻌﻈﯿﻢ ﻗﺪﻭﻣﺖ ، ﺧـــﻮﺍﺳﺘﻢ ﺍﺯﺟﺎﯼ ﺑﺮﺧﯿﺰﻡ
ﭼﻮ ﺩﯾـــﻮﺍﺭﮐﻬﻦ ﺍﺯﺟــــﺎ ﻓﺘــــﺎﺩﻡ ﺗﺎ ﮐﻪ ﺟﻨﺒﯿﺪﻡ

ﺑﻪ ﺩﻭﺷﺖ ﻣـﻮﺝ ﮔﯿﺴﻮ ، ﺁﺭﺯﻭﻫـــﺎﯼ ﺩﺭﺍﺯﻣﻦ
ﺑﻪ ﺗﻦ ﭘﯿﺮﺍﻫﻨﯽ ﺑــﻮﺩﺕ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺴﻨﺪﯾﺪﻡ

ﺗﻮ ﺭﺍﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺁﯾـــﺎ ﻫﯿﭻ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﺩﺭﯾﻦ ﻣﺪّﺕ
ﭼﻪ ﺷﺒﻬﺎ ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﺎﻧــﺪﻡ ﺗﺎ ﺳﺤﺮﺑﯿﺪﺍﺭ ﻭ ﻧﺎﻟﯿﺪﻡ

ﺩﺭﺁﻥ ﺻﺒﺢ ﺳﺤﺮ،ﺍﯼ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺟﺎﻥ ﻭ ﺩﻝ،ﺑﺎﺗﻮ
ﺳﺨﻨﻬﺎ ﮔﻔﺘﻢ ﻭ ﻏﯿﺮﺍﺯﺻﺪﺍﯼ ﺧـــﻮﯾﺶ ﻧﺸﻨﯿﺪﻡ

ﭼﻪ ﺭﺅﯾﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﺯﭘﯿﺶ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ
ﮔﻮﺍﺭﺍ ﺑﺎﺩ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﻦ ! ﺗﻮﺭﺍ ﺩﺭﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﻡ

#محمد_قهرمان
#عزیز_روزهام 💝


@asheghanehaye_fatima
محبوبِ من؛ در اغوشم زندگی کن!
اینده از انِ ماست.
دیروز دوستت داشتم؛ امروز دوستت دارم
فردا و فرداهای دیگر دوستت خواهم داشت؛ این دل به فدای بودنت

#احمد_شاملو
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
گاهی هم باید جلوی آیینه بایستیم و به خودمان خیره شویم. به خود خیره شویم نه بخاطر اینکه زیباییم، بلکه بخاطر اینکه اطمینان پیدا کنیم، که پس از همه آنچه بر ما گذشته، پس از همه سیلاب‌ها و طوفان‌ها، پس از همه رنج‌ها و سختی‌ها، هنوز ایستاده‌ایم، هنوز زنده‌ایم، هنوز به پایان نرسیده‌ایم.

#امیرعلی_بنی_اسدی

@asheghanehaye_fatima