عاشقانه های فاطیما
816 subscribers
21.4K photos
6.6K videos
278 files
2.95K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
یک حرکتی را هم باید راه انداخت به اسم پنچر‌گیری اجتماعی. راستش واقعیت این است که یک عده کارشان پنچر کردن این و آن است. بلدند تو ذوق دیگران بزنند. بلدند با یک جمله، یک کلمه، یک چشم و ابرو یک روز خوب را خراب کنند. بلدند یک میخ را تا ته بکنند داخل چهار چرخ ماشین شادی و شادابی. نگویید یک میخ را که نمی‌شود داخل چهار تا چرخ کرد، می‌شود، این‌ها بلدند. داشتم می‌گفتم باید یک حرکت جمعی پنچر‌گیری را شروع کنیم. اولین قدم هم این است که پنچر شدن را رمانتیزه نکنیم. برای پنچر‌ها سرود نسازیم، عکس پنچر‌ها را به دیوار نزنیم. بعد هم راه بیفتیم میخ‌های پنچر‌کن ها را از دستشان بگیریم. قطع معاشرت کنیم، بلاک کنیم، رهایشان کنیم در طبیعت. دست آخر هم اینکه مراقب جرخ‌هایمان باشیم. زاپاس را فراموش نکنیم. ما برای پنچر شدن به جهان نیامده‌ایم.
این چرخ‌ها قرار است بچرخند، حالا حالاها .



#امیرعلی_بنی_اسدی

@asheghanehaye_fatima
سرباز لهستانی در میانه جنگ جهانی به ریمون آرون گفته بود جنگ طول خواهد کشید، معلوم نیست کی به وطن برگردیم، در انتظار چنین روزی هر روز گل بچینیم. سخنی با‌ هر کس که گرفتار دلتنگی وطنی است و انتظاری.  اندرزی برای پناه بردن به زیبایی‌های کوچک، به دانستن قدر هر لحظه، به تحسین هر آنچه چشم و دل ما را می‌نوازد، به فراموش کردن غم، به نجات هر لحظه از اندوه، به چیدن گل‌های روز.
#امیرعلی_بنی_اسدی


@asheghanehaye_fatima
از مهارت‌‌های زندگی یکی هم کنار نشستن و تماشای محو شدن ناچیزهای جهانه، رها کردن هر چیزی که قدر و قیمتی نداره،  بدرقه آرام و بدون نگرانی بی‌اهمیت‌ها، باز کردن مشت‌‌هاییه که مدت طولانی سکه‌های بی‌ارزش را نگه داشتن.


#امیرعلی_بنی_اسدی


@asheghanehaye_fatima
جوان که بودم چند باری مصمم شدم آدم‌های بدبینی را که می‌شناختم با تلاش و تقلا تبدیل به آدم‌های خوش‌بین کنم. جوانی است و نادانی. هر بار و از هر طریق که سعی کردم شکست خوردم. نه تنها نتوانستم بدبین‌ها را خوشبین کنم بلکه بدبین‌ها بدبین‌تر هم شدند. اغلب هم اینطور بود که وارد گفتگو می‌شدیم و من سعی می‌کردم شواهد مثبتی پیدا و طرح کنم. آدم مقابل اما هر بار برای پیروزی در بحث دلایل جدیدی برای منفی بودن شرایط پیدا می‌کرد. همین هم بود که مثلا اگر در ابتدای گفتگو طرف دو سه دلیل برای بدی شرایط داشت در انتها تعداد دلایلش به پنج و شش رسیده بود.
بعدها که سنم بالا رفت فهمیدم خوش‌بینی و بد‌بینی (مثل خیلی ویژگی‌های دیگر) با حرف زدن به وجود نیامده که با حرف زدن از بین برود. خیلی ویژگی‌ها محصول تجربه زندگی است، محصول شرایط بیرونی و رفتار‌های ما و اطرافیان‌مان. به نظرم ویژگی‌هایی که با تجربه به دست آمده را تنها تجربه‌های متفاوت می‌تواند تغییر دهد.

همه اینها را گفتم که بگویم برای تغییر ویژگی‌های آدم‌ها حرف زدن گاهی بی‌فایده است. راهی اگر وجود داشته باشد ایجاد شرایطی است که بتوانند  به کمک تجربه‌های نو ویژگی‌های نویی پیدا کنند. آن هم به شرطی که همت و اراده‌ش را داشته باشند…

#امیرعلی_بنی_اسدی

@asheghanehaye_fatima
جایی خواندم که هر اتهام یک اعتراف است، که می‌خواست بگوید هر اتهام ناروا خبر از اعتراف اتهام زننده می‌دهد. می‌خواست بگوید وقتی کسی از راه می‌رسد و شما را به ناروا متهم به نیت و رفتاری می‌کند، بگذاریدش به حساب نیت و رفتار خود او.

این را که خواندم یاد داستان کوتاهی افتادم که سال‌ها پیش خواندم از دو دوست. دو دوستی که قرار می‌گذارند یکی در مقابل شیرینی‌های دیگری تیله‌هایش را بدهد. دومی تمام شیرینی‌هایش را تقدیم می‌کند ولی اولی تیله‌های بهتر را نگه می‌دارد و فقط آنها را که دوست ندارد می‌دهد. هر دو به خانه می‌روند. دومی شب راحت می‌خوابد در حالیکه اولی تا صبح به این فکر می‌کند که دومی کدام شیرینی‌ها را پنهان کرده.ً

پس آنها که قربانی ناجوانمردی‌های روزگار شده‌اند  می‌توانند به این اندک دل خوش کنند که خیلی وقت‌‌ها جهان بدی را با اضطراب کیفر می‌دهد، اضطراب اینکه اگر دیگری هم مانند من باشد چه؟
#امیرعلی_بنی_اسدی

@asheghanehaye_fatima
برای من اینکه سعدی گفته بود آدمیان اعضای یک پیکرند برای ایمان به خرد او کافی است. درکی شگفت انگیز از یگانگی عمیقی که در هستی جاریست، از یکی بودن سرشت و سرنوشت انسان‌ها. یگانگی‌ای از جنس همین واقعیت جهان که همه ما یک هوا را تنفس می‌کنیم، که همه ما درگیر دم و باز دم یکدیگریم. هوایی که من بازدم می‌کنم کسی پیش از من دمیده و کسی پیش‌تر از او و دیگری پیش‌تر و به همین ترتیب از پیش و پس. یگانگی‌ای از جنس همین واقعیت جهان که اندوه کسانی که دوستشان داریم ما را اندوهگین می‌کند و اندوه ما کسانی را که ما را دوست دارند، و سپس اندوه آنها دیگرانی که دوستشان دارند و باز به همین ترتیب. ‌یگانگی‌ای از جنس همین واقعیت  که ما بدن‌های جدا را ریسمان‌ واحدی به هم دوخته، ریسمانی از جنس عشق که اندوه ما را به هم و شادی‌هایمان  را به هم و دلواپسی و دل‌آرامی‌هایمان را به هم گره می‌زند. ریسمانی که از هر جا پاره شود فرقی نمی‌کند. ما همانیم که سعدی گفته بود: درد یکی دیگران را هم بیقرار می‌کند. حکمتی که اگر درک می‌کردیم خودخواهی از جهان رخت بر می‌بست…


#امیرعلی_بنی_اسدی

@asheghanehaye_fatima
زن صدو‌پانزده ساله، پیرترین انسان زنده،  می‌گوید حرف دیگران را شنیده اما خودش تصمیم گرفته. این را می‌خوانم و از همه وقت‌هایی که گذاشتم دیگران برایم تصمیم بگیرند پشیمان می‌شوم. از همه وقت‌هایی که مسوولیت زیستن را بر دوش نگرفتم، از همه وقت‌هایی که دلهره انتخاب موجب شد از اختیار تعیین سرنوشتم‌ صرف نظر کنم.

زندگی، طولانی یا کوتاه، قدرش به این است که انتخاب‌هایت را زیسته باشی وگرنه زیستن انتخاب دیگری، زیستن زندگی دیگری است و کوتاه و بلندش چندان فرقی ندارد.
این را زن صد و پانزده ساله به یادم می‌آورد.



#امیرعلی_بنی_اسدی

@asheghanehaye_fatima
امروز داشتم زندگینامه میخاییل پولانی (درگذشت ۱۹۷۶) را می‌خواندم. شیمیدان اهل مجارستان، صاحب اختراعات فراوان، فردی که دو تا از شاگردهایش و فرزندش جایزه نوبل می‌برند. خودش ولی در اوج موفقیت علمی شیمی را رها می‌کند و می‌رود به سراغ علوم انسانی و فلسفه. می‌رود به دنبال فهمیدن آزادی و آزادی‌خواهی، آدمی که معتقد بود کشفیات علمی دیر یا زود اتفاق می‌افتد و باید جستجو‌های مهم‌تری را پی‌گرفت. آدمی که برایش مهم‌ترین چیز وجدان بود. فردی که معتقد بود جامعه‌ بی‌تفاوت نسبت به ارزش‌ها احتمالا بود و نبودش تفاوت زیادی نخواهد داشت. آدمی با این جمله درخشان که ضرورت اساسی بشر، نه دانستن این همه جزییات در مورد جهان خارج، که شناختن خودش است.

#امیرعلی_بنی_اسدی


@asheghanehaye_fatima
کیفَ لا یُزهر قَلبی
      و أنتَ المَطر ... ؟!



و در حالی که تو بارانی
     چگونه  قَلبم  شکوفه نَزند ... ؟!


              
از مَهارت‌‌های زندگی
یکی هم
کنار نشستن و
تَماشای مَحو شدنِ ناچیزهای جَهانِه ...

رَها کردنِ هر چیزی که
قدر و قیمتی نداره؛

بَدرَقه‌ی آرام و
بدونِ نگرانیِ بی‌اهمیّت‌ها،

باز کردنِ مُشت‌‌هاییه که
مدّتِ طولانی
سِکّه‌های بی‌ارزش را نِگه داشتن ...




              #امیرعلی_بنی_اسدی


@asheghanehaye_fatima
ژنرال دوگل زندگی مارشال  پتن را “مدت‌ها مبتذل، سپس شکوهمند و در نهایت اسفناک، و با این همه آنچه که هرگز  متوسط نبود” خوانده بود.
و این کابوس متوسط بودن، کابوس یکی شبیه هزاران تن دیگر بودن، کابوس با هیچکس تفاوت نداشتن و در مرداب این شباهت پایان‌ناپذیر گندیدن، همین کابوس بسیاری را از درک تمام زیبایی‌های شبیه هم بودن محروم کرده. شبیه بودنی که در عمیق‌ترین سطح به انسان بودن و تمام اندوه و خوشی‌هایش می‌رسد. شبیه بودنی که ما انسا‌ن‌ها را جایی در میان اشک‌ها و لبخند‌ها به هم گره می‌زند. شبیه بودنی که گاهی به تک تک ما رنگ ترس از مرگ می‌زند، گاهی رنگ عشق به زندگی. شبیه بودنی که ما را از کوچه‌های ناامنی می‌ترساند. شبیه بودنی که تک تک ما را جلوی پای شهامت و صداقت از جای خود بلند می‌کند.
متوسط بودن چیزی بدی نیست اگر صورت کسر از جنس انسانیت باشد.

#امیرعلی_بنی_اسدی

@asheghanehaye_fatima
درست در همین روزهایی که مسئله مهم فرهنگی ورزشگاه‌های فوتبال در ایران حل معضل فحاشی تماشاگران به مادران بازیکنان است،  بازیکنان تیم فوتبال آث میلان در ایتالیا با پیراهن‌هایی به میدان رفتند که به مناسبت روز مادر نام خانوادگی مادران‌شان به جای نام خودشان پشتش چاپ شده بود.

مادرها هم به نظرم نامشان پشت پیراهن باشد راضی‌ترند تا بهشت زیر پاهایشان.

#امیرعلی_بنی_اسدی


@asheghanehaye_fatima
آدمی که دارد شبیه به آنچه می‌شود که در گذشته دیگران را آن بر حذر داشته‌، آدمی که دارد به جایی باز می‌گردد که در گذشته از آن گریخته، آدمی که دارد از جامی می‌چشد که یکبار مسمومش کرده.

این آدم را تنها نگذار.

#امیرعلی_بنی_اسدی


@asheghanehaye_fatima
زیبا صدایم کن-فیلمی در ستایش ادامه دادن

خسرو جایی در فیلم، همانجا که به زیبا موتور‌سواری یاد می‌دهد، می‌گوید زندگی همین است، بعضی چیزها هیچوقت درست نمی‌شود. برای همین هم باید ادامه داد. فیلم زیبا صدایم کن مهم‌ترین حرفش همین است: ستایش ادامه دادن. خسرو مردی در تقلای دائمی برای زندگی شرافتمندانه  سال‌هاست به دلیل بیماری روحی در آسایشگاهی بستری است. با اینکه مدت‌ها از جامعه دور بوده، مصمم است تولد ۱۶ سالگی دخترش زیبا را کنار او بگذراند. داستان فیلم روایت همین یک روز تولد است. روزی که در پایانش زیبا ، خسرو و مادر زیبا همه تولد تازه‌ای را تجربه می‌کنند.
فیلم ما را به نگاه دوباره‌ای به آنچه در پیرامون‌مان می‌گذرد دعوت می‌کند، به یاداوری آنچه برای یک جامعه اخلاقی ضروری است: احترام به حریم خصوصی (جایی که خسرو از گوش دادن به صحبت‌های خصوصی مشاور پرهیز می‌کند)، مبارزه برای گرفتن حقوق فراموش شده(جایی که خسرو حقوق پرداخت نشده زیبا را پس می‌گیرد) و مهربانی در حق همنوع (جایی که خسرو سند خانه ش را برای کمک به دوستش گرو می‌گذارد) و در نهایت پذیرفتن مسوولیت اشتباهات گذشته (جایی که خسرو اشک ریزان از اشتباهاتش در گذشته برای زیبا می‌گوید).
زنی که سال‌ها برای یافتن دخترش در یک خط اتوبوس رانی رانندگی می‌کند، مردی که سال‌ها از گلدانی که به نیت دخترش کاشته نگه‌داری می‌کند و نوجوانی که به تنهایی “رشد” می‌کند همه به ما درس ادامه دادن می‌دهند.
صحنه آشتی نهایی فیلم در جایی رخ می‌دهد که خسرو و زیبا نردبان بلندی را طی می‌کنند تا با هم به افق یکسان و دوردستی خیره شوند: بیان نمادین این واقعیت که زندگی تنها افق‌های نو را به نگاه کسانی میسپارد که پله‌های پر تعداد نردبان سختی‌ها را بالا بروند،

زیبا صدایم کن فیلمی دیدنی است و الها‌م‌بخش در ستایش و ضرورت ادامه دادن، مبارزه و بخشیدن.

#امیرعلی_بنی_اسدی


@asheghanehaye_fatima
از کج فهمی‌هایم یکی هم این بود که فکر می‌کردم همه جنگ‌ها برد و باخت دارد، که اگر نبرم لابد باخته‌ام. فکر می‌کردم که همه تقلا‌ها یا شکست می‌خورد یا پیروز می‌شود. در همه مسیر‌ها یا به مقصد می‌رسم یا نمی‌رسم. گرفتار یک مشت دوگانه بودم. دوگانه‌هایی که بیشتر وقت‌ها رخ نمی‌دهد.

طول کشید تا بفهمم جهان، جهان کشمکش‌ها است. جهانی که کار ما طناب کشی دائمی است. طنابی که دست‌هایمان را زخم می‌کند و این ایرادی ندارد تا وقتی ما به جهان تاریکی مطلق، به سوی دیگر نور و روشنی کشیده نشده‌‌‌ایم.

از جایی که من به جهان نگاه می‌کنم خیلی‌ها شکست خوردند، خیلی ها وا دادند، خیلی‌ها بریدند چون باورشان شده بود که اگر پیروز نشوند لاجرم شکست خورده‌اند. شکست خوردند چون نمی‌دانستند اصل ماجرا وا ندادن است. اصل ماجرا نبریدن است. اصل ماجرا ادامه دادن است.

پس در چنین جهانی است که شکست نخوردن، دوام آوردن، ادامه دادن دستاورد بزرگی است، جهانی که در آن به ندرت برد و باخت رخ می‌دهد. جهان نبردهایی که تمام عمر ادامه دارد.

#امیرعلی_بنی_اسدی

@asheghanehaye_fatima
با یک زن و شوهری از دوستانم یک گروه واتساپ سه نفری داریم به نام انعکاس. عادتم است با زوج‌هایی که دوستشان دارم در گروه حرف بزنم. اینجور یک حرف را یک جا به هر دو می‌گویم. تنبلم دیگر.
بگذارید اول برایتان حکایت این نامگذاری، داستان نام انعکاس، را بگویم. یکبار یکی از این دو نفر داشت از خوبی من می‌گفت. از او تشکر کردم ولی توضیح دادم که این خوبی‌ها بیشتر از اینکه در من باشد در خودش است، و اصلا تا چیزی در خود ما نباشد، در دیگری به چشم ما نمی‌آید. تا جایی نرفته باشیم دنبال آدرسش در دیگری نمی‌گردیم. برایش گفتم ما انعکاس هم هستیم و او هم بلافاصله نام گروه را به انعکاس تغییر داد.
راستش را بخواهید ما هر کدام خودمان را کم یا بیش می‌شناسیم. اگر حسودیم خبر داریم، اگر دروغ  می‌گوییم خبر داریم، اگر خوبی کسی را می‌خواهیم خبر داریم. اگر بدی کسی را هم می‌خواهیم خبر داریم.
شناختن کامل دیگران ولی احتمالا غیرممکن است. تکه‌هایی از دیگران را ولی می‌شود با دقت و وسواس شناخت. همان تکه‌هایی که آدرسش را در ما می‌دهند.

#امیرعلی_بنی_اسدی

@asheghanehaye_fatima
رفیقم میگه خسته‌ام و باید وضعیتم را تغییر بدم. میگه این شرایط را نمی‌تونم ادامه بدم. مسوولیت‌هام زیاده، به کارام نمی‌رسم. از آدم‌ها خسته‌ام. از کوچه و خیابون خسته‌ام. از موندن خسته‌ام، از رفتن خسته‌ام.

بهش میگم “حکایت دریاست زندگی”. دریا برای ما آدم‌ها که فکر می‌‌کردیم بناست تو خشکی قدم بزنیم، یه روز فهمیدیم کارمون دست و پا زدن تو آبه. یه روز فهمیدیم کارمون شنا کردن به سمت چیزیه که از دور شبیه ساحل به نظر میاد. شنا کردن، خسته شدن، نفس گرفتن و باز شنا کردن.
به رفیقم میگم مهم اینه که از شنا به سمت ساحل دست برنداریم. خستگی اشکال نداره. خستگی بالاخره در میره. مهم اینه تو این دریا غرق نشیم.


#امیرعلی_بنی_اسدی

@asheghanehaye_fatima
یک جمله هم هست از حکمت‌های  علی که انگار خلاصه همه گم‌گشتگیهای تاریخ  را در چند کلمه میگه، انگار جغرافی جهان را معرفی می‌کنه، انگار همه دردهای همه زمان‌ها را یک جا فریاد میزنه، انگار همه شکایت‌ها را از زبان همه نی‌ها حکایت میکنه، انگار به جای هر کسی که از ناامیدی رنج می‌کشه درد‌دل می‌کنه، انگار از تراژدی هزار نسل حرف می‌زنه، انگار جای همه مهاجران بیابان‌گرد نیایش می‌کنه، انگار از زبون همه ما که دلمون برای آرزوهامون تنگ شده از کائنات گله می‌کنه: آه از کمی توشه و طول مسیر و دوری سفر-آه من قله الزاد و طول‌الطریق و بعد السفر.
#امیرعلی_بنی_اسدی


@asheghanehaye_fatima
مرد همینطور که به من نگاه می‌کند می‌‌‌گوید هفت سال است هر هفته خانه‌شان را تمیز میکنم. هفت سال است هر هفته ماشین‌شان را استارت می‌زنم. شاید بچه‌ها برگشتند.زن به من می‌گوید شوهرم خیلی برای ما در این سال‌ها زحمت کشیده. مرد دست زن را می‌گیرد و شروع به گریه می‌کند.

مرد و زن یکی از هزاران پدر و مادری هستند که فرزندان‌شان مهاجرت کرده‌اند.

#امیرعلی_بنی_اسدی

@asheghanehaye_fatima
روز بعد: پیاده می‌روم سر کوچه آشغال‌ها را داخل سطل بیندازم. سرایدار ساختمان که هر شب اشغال‌ها را می‌برد تهران را ترک کرده و به روستایش رفته. از سر کوچه راه میفتم سمت تجریش. جوانی که شلوارک و تی‌شرت مشکی پوشیده در حال دویدن صبحگاهی در حالیکه موزیک گوش می‌دهد از کنارم رد می‌شود. یک کیف چرمی کهنه کنار خیابان افتاده. زنی در حال پیاده‌روی می‌ایسند و داخل کیف را نگاه می‌کند. کیف خالی است. نزدیک تجریش می‌شوم و از کنار ساختمان ویرانی می‌گذرم. چند قدم جلوتر گودال عمیقی است. کنارش می‌ایستم و به داخل آن نگاه می‌کنم. کارگران دارند لوله آب را تعمیر می‌کنند. با نگاه به اطراف طولانی‌ترین بغض عمرم از راه می‌رسد. جلوی اشکم را می‌گیرم. این روزها به اندازه کافی گریسته‌ام. می‌روم و نزدیک گودال می‌نشینم. ماموری نزدیکم می‌شود و مودبانه می‌پرسد شما همکاری؟ می‌گویم نه. می‌گوید اینجا نمان خطرناک است. هر لحظه چیزی ممکن است فرو بریزد. حق با مامور است. اینجا جای خطرناکی است. به سمت خانه راه میفتم. پیرمردی روی نیمکت کنار خیابان به خواب عمیقی فرو رفته. گیوه‌های سفیدش را گذاشته زیر سرش. می‌ایستم و به پیرمرد نگاه می‌کنم.
خیابان خلوت است. آفتاب می‌تابد. درختان دلربایی می‌کنند. طولانی‌ترین بغض زندگی‌ام یک روز تمام می‌شود. به خانه بر‌می‌گردم.

#امیرعلی_بنی_اسدی


@asheghanehaye_fatima
تکاپوی ایرانی

اول: در اتوبوس شهری استانبول نشسته‌ام. زن و مرد ایرانی کنارم نشسته‌اند. زن به گوشی نگاه می‌کند و می‌گوید همه جای تهران را زده‌اند. مرد همانطور که به بیرون نگاه می‌کند می‌گوید به ما چه؟
همین اندازه بی‌تفاوت، همین اندازه بی‌شرم.

دوم: با خودم عهد کرده بودم چهل روز چیزی ننویسم. به حرمت روزگار. به حرمت جهان پر از اندوهم. به احترام تلاطمم و آشوبم و دل تنگم که نوشتن انگار خبر از حداقلی از  آرام و قرار می‌دهد که ندارم.

سوم: یکبار از دخترم خواستم کنار یادبود کودکان بومی کانادایی که قربانی جنایات مهاجران انگلیسی شده‌اند  بایستد تا از او عکسی بگیرم. مخالفت کرد و تذکر داد که یادبود برای یادآوری رنج است و نه عکس و سرگرمی، یکی از چیزهایی که از فرزندم آموختم.

چهارم: از خیانت‌های رسانه‌های غربی و شرقی یکی هم این بود که از جایی رنج را وسیله سرگرمی کردند. جنگ را رنگ شکوه زدند تا بینندگان بیشتری پای رسانه بنشینند و صاحبان رسانه ثروت بیشتری به جیب بزنند. همین هم هست که آدمی که از جنگ می‌نویسد، آدمی که رنج را روایت می‌کند با هر کلمه‌ای که به کاغذ می‌آورد باید احترام به قربانیان و رنج دیدگان را زیر لب زمزمه کند.

پنجم: استبداد کارش همین است که یک مشت آدم “به ما چه؟” گو تربیت کند. آدم‌هایی که جلو‌تر از دماغ‌شان را نمی‌بینند. آدم‌هایی که منافع کوتاه مدت خود را به منافع بلند مدت دیگران ترجیح می‌دهند. آدم‌هایی که پز بی‌تقاوتی می‌دهند. آدم‌هایی که از انسانیت استعفا می‌دهند.

آخر: پس این چند خط را می‌نویسم که به سهم خودم برای همه آنها که سهمی از این آشوب دارند نیستی ابدی را آرزو کرده باشم. با احترام به هر کس هر جا دلش شکسته و یاداوری هزار باره به خودم که هیچ رنجی پیش و پا افتاده نیست، و به مثابه تکاپوی آدم دلشکسته‌ای که مدتهاست بغضش گلوگیر است. آدمی که بین خشم و سراسیمگی سرگردان است. آدمی که پذیرفته سهمش از زندگی دویدن بین سرزمین‌های سرگردانی است. آدمی که پذیرفته که قرار نیست برسد. آدمی که می‌داند گرفتار تکاپو و دل آشوبه‌ای  پایان ناپذیر است. آدمی که ایرانی است و این را با هیچ چیز در جهان عوض نمی‌کند.

#امیرعلی_بنی_اسدی

@asheghanehaye_fatima