عاشقانه های فاطیما
820 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
‎ای صبح روشن که پرندگان بهشت در استخوان ترقوه‌ات لانه می‌سازند، تو را دوست دارم، درست همان‌قدر که از من گریزانی. و بر بلندای این صلیب، آواز خواهم‌خواند، آن‌قدر که همه مردم دنیا عاشقت شوند و بفهمند چرا آدم‌برفی بودن در مرداد انتخاب دلخواه یک مردم‌گریز عاصی است.

‎"به من برگرد، ای گریخته، ای نیامده. برگرد و بگو که دوستم نداری، چرا که این انتظار مردد نومیدانه‌ترین شکل تمام‌شدن است که دوستت دارد."


#حمیدسلیمی

@asheghanehaye_fatima
موفقيت زمانى اتفاق ميفته كه
از "رويا" خواندنش دست بكشى
و "نقشه" صداش كنى
🌸 @asheghanehaye_fatima
دل‌تنگى يك چيز غريبى است خانم.
پيش از آن كه كسى را بشناسى وجود دارد.
هنوز نديده‌اى‌ش كه سر و كله‌اش پيدا مى‌‌شود.

در تمام اوقاتى كه با او هستى ادامه دارد.
دور كه مى‌شوى،
جدا كه مى‌شوى،
باز هم سر جايش مى‌ماند.

شروع ندارد،
تمامى هم ندارد. اوج‌ش؟
معلوم نمى‌كند.

گاهى وقتى در دوردست‌ترين نقطه‌ى دنياست، گاهى وقتى بى هيچ فاصله‌اى به تو چسبيده است.

دل‌تنگى يك چيزِ غريبِ مزخرفى
است خانم...


#حسین_وحدانی



@asheghanehaye_fatima
با من بمان
اندکی بیشتر با من بمان
ای سایه‌ی گریزان آرامشم
بانوی من
تو آن تشنگی هستی
که عطش را فرو می نشاند
کدام آغوش می تواند
چون آغوش تو باشد...؟!


#لئونارد_کوهن


@asheghanehaye_fatima
چه سرنوشت غریبی
برایم از همه دیدارها
چه کم چه زیاد
به یادگار
خداحافظی فقط مانده‌ست.

#رضا_براهنی

@asheghanehaye_fatima
«در کنار یار»

خیال تو در سر دارم
به‌گاهِ تابشِ آفتاب از دریا،
به گاهی که ماهِ تابان، تن‌اَش را
در زلالِ آب‌راه‌ها می‌نگارد.

تو را من به گاهی می‌بینم
که خاکه‌ها
در دوردستِ گذرگاه‌ها به فراز درمی‌آیند.
تو را در اعماقِ شبِ تار می‌بینم
آن‌جا که خانه‌به‌دوشی سست‌اندام
پل پیادگان را می‌پیمود.

من تو را در هجومِ امواج غم‌افزا شنیدم.
حالا چندی‌ست
به درخت‌‌زاران درمی‌آیم
به‌ گاهِ قرار و خموشی،
به خیالِ شنیدنِ هر چیزی.

#هاینریش_هاینه
ترجمه‌ی #فائزه_پورپیغمبر

@asheghanehaye_fatima
چه بسیار کسانی که
در دوران زیبایی‌ات
به تو عشق ورزیدند.
با عشق یا شهوت،
زیبایی تو را ستودند
اما تنها یک نفر
مشتاقِ دیدار زیبایی روح تو بود،
و اندوهی که سیمای تو را دگرگون ساخت، دوست می‌داشت ..

#ویلیام_باتلر_ییتس

@asheghanehaye_fatima
خدا نصیب کند
پیر که شدیم به پایِ هم!
اول هر پاییز دستت را میگیرم
میبرم تویِ جیب کُتی که ساعت یادگاریِ
پدر بزرگ را
با زنجیر به آن وصل کرده ام.
از بالای قابِ عینکِ خاکستری ام
نگاهت میکنم و میپرسم...
پیدایشان کردی تصدق نگاهت؟
قول بده مثلِ هر سال تعجب کنی و بگویی چه را آقا؟
و من با ذوق بگویم یک مُشت بوسه از پاییز قبل نگه داشته ام!
بردار دوتایی بچشیم
!

#حامد_نیازی
@asheghanehaye_fatima
در مورد "رها شدن" که خیلیا از ترسش از نزدیک شدن پرهیز می‌کنن، قبانی یه شعر قشنگی داره. میگه؛
"عشقی بین ما نیست،
اما من همه‌ی حواسم به اونه،
حرف‌زدن باهاش رو دوست دارم،
دیدنش هم همیشه آرزومه.
اما نمی‌خوام «محبوبم» باشه،
چون "فَـالأحبة دائماً يرحلون"،
محبوب‌ها همیشه می‌روند.

#نزار_قبانی

@asheghanehaye_fatima
این که می گویند
دلگیر نباش
خدا بزرگ است
دلتنگی را بزرگ کرده اند
غصه ها
یکی پس از دیگری می آیند
با موهایت وَر می روند
نبض ات را می گیرند
و درست مابینِ آمد و شدِ خون به مویرگ
جایی برای خود باز می کنند
می خواهم جایی بیشتر برایت باز کنم
کنارِ خودی ترین شکلم
کنارِ تَرَک های دستم
وقتی غصه می خورم
وقتی مشغولِ کارم
تو بزرگترین مشکلِ منی
وقتی می خواهم به بودن ات فکر کنم
در من بزرگ شده ای
مثلِ خرافه ای در روستا
مثلِ شایعه ای در شرق,
فقر در افریقا
در من بزرگ تر شده ای
مثلِ دختری که تازه سینه در آورده است
و مادرش پر از دلشوره ست!
نمی دانم با چشم هایت چه کنم
با دست هایت
و موهایی که
بادهای گرسنه ی شرق و غرب را
تا پنجره ی خانه ام
کشانده است


#بهرنگ_قاسمی


@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
علمني حبکِ سیدتي اسوأ عادات
بانوی من، عشقت آموخت مرا بدترین عادتها

علمني افتح فنجاني فی اللیله الافَ المرات
آموخت هر شب، هزاران بار ، فال قهوه بگیرم.

واجرب طب العطارین واطرق باب العرافات
و تجربه کنم طب عطاران را و بکوبم بر در خانه پیش‌گویان

علمني اخرج من بیتي لامشط ارصفة الطرقات
آموخت مرا تا خانه‌ام را ترک کنم
در پیاده‌روها پرسه زنم.

واطارد وجهک بالامطار وفي أضواء السیارات
و چهره تو را در باران و زیر نور ماشین‌ها بجویم.

والملم من عینیکِ ملایین النجمات
و از چشمان‌ات میلیون‌ها ستاره بچینم.

یاامرأة دوخت الدنیا یاوجعي یاوجع النایات
ای زنی که جهانی را پریشان کرده، ای درد من و ای درد تمام نی‌ها.

■شاعر: #نزار_قبانی

■برگردان: #صالح_بوعذار

🎙●خواننده: #کاظم_الساهر



@asheghanehaye_fatima
آرام بودنت را می‌خواهم،
گویی که تو حضور نداری
و تو صدای مرا از دور دست می‌شنوی
و صدای من به تو نمی‌رسد.
گویی که چشمانت به دوردست پرکشیده‌اند
گویی که بوسه‌یی دهان تو را بسته بوده است.

گویی تمام چیزها با روح من سرشار می‌شوند
تو از میان اشیاء ظاهر می‌شوی، سرشار از روح من
تو مثل روح منی،
پروانه‌یی از رؤیا
و تو به واژه‌ی حسرت می‌مانی.

#پابلو_نرودا

@asheghanehaye_fatima
من در بوران نبودنت
گیر افتاده بودم،
و صدایت داشت
آفتابگردان‌ها را
به سمت پنجره‌ات می‌چرخاند

از چشم‌های باز هم عبور کن
از واقعیت
تا کاج،
جنونم را، به سخره نگیرد

نبودنت، خیلی زمستان است
تا
گونه‌های من
از برف که نه،
از سیلی نبودنت، سرخ شود...

تو
آن بالا
به جهان خیره شده‌ای
ولی لب‌های تو
تنها در سیاهی لایه‌ی داخلی مژه‌ها، پیداست.
می‌خوابم.
بهار می‌شود؟

#بهمن

@asheghanehaye_fatima
من چه خاکی
سرِ آن خاطره‌ها بگذارم ؟

تو اگر سایه
به دیوارِ کسی بگذاری ؟


#احسان_افشاری

@asheghanehaye_fatima


نقشی از آن منظره‌ی رعب‌انگیز
که چشم هیچ آفریده مانندش ندیده‌است
باز سحرگاه امروز
دور و مبهم، دل از من ربود.

خواب سراسر عجایب است!
از روی هوسی غریب
من، رستنی بی‌اندام را
از این منظره رانده‌بودم.

و چون نقاشی مغرور به ‌هنر خویش،
در پرده‌ای که می‌کشیدم
از یک‌نواختی دل‌کش فلز و مرمر و آب لذّت می‌بردم.

قصری بی‌کران ساخته‌بودم
که پله و تاق‌اش رقیب قصر بابل بود
حوض‌ها و جوی‌بارهای آن
بر طلای بی‌برق یا قهوه‌ای فرومی‌ریخت.

و آب‌شارهای گران
چون پرده‌های بلور،
درخشان، بر دیوارهای فلزی
آویخته بود.

گرد آب‌دان‌های آرام
که پریان درشت‌پیکر، مانند زنان،
عکس خود را در آن می‌دیدند
نه درخت، بل‌که صفی از ستون قرار داشت

بساط کبود آب‌ها
میان کناره‌های سرخ و سبز گسترده‌بود
و به پهنای هزاران منزل
تا کرانه‌ی جهان می‌رفت.

تخته‌سنگ‌های ناشنیده بود
و موج‌های جاودانه
و یخ‌های جسیم که از رخشندگی خود
گویی خیره مانده‌بودند!

در فضای لاجوردی
شط‌های ملول و لاابالی
گنج منابع خود را
در گودال‌های الماسین می‌ریختند.

من که معمار این پری‌خانه بودم
به‌ دل‌خواه خود، در آن‌جا
زیر دالانی از جواهر
دریای افسون‌شده‌ای روان می‌کردم.

و همه‌چیز، تاریک سیاه،
درخشان و زدوده و رنگارنگ می‌نمود.
آب روان در نور بلورین
رونق و آبرو می‌یافت.

ستاره‌ای در آن‌جا دیده نمی‌شد؛
و برای روشن کردن این عجایب
که به شراره‌ای ذاتی می‌درخشیدند
در دامن آسمان هم نشان خورشید نبود.

و بر سر این شگفتی‌های جنبنده
(بدایع هراس‌انگیز خاص‌ چشم نه گوش)
خاموشی جاودان
بال و پر گسترده‌بود.

چون چشم پرشرار گشودم
وحشت بیغوله‌ی خود را دیدم
و چون به عالم خود بازگشتم
نیش غم‌های ملعون را چشیدم

ساعت با نغمه‌های شوم
خشک و خشن زنگ ظهر می‌زد
و بر جهان غم‌گین کرخت
آسمان، تیرگی می‌بارید.

#شارل_بودلر

@asheghanehaye_fatima
دنیا که به پایان رسید،
رویاها دنیایی دیگر خواهند ساخت!
و خنده‌ی تو
جای آفتاب را خواهد گرفت...

#رسول_یونان

@asheghanehaye_fatima
امان از داستان عشق و فرجام غم‌آلودش
نمی‌دانستم این آتش به چشمم می‌رود دودش

تو را با دیگری می‌بینم و با گریه می‌پرسم
از این دیگرنوازی‌ها خدایا چیست مقصودش

چه دنیایی که وقتی در دلِ من خانه میکردی
نمی‌گفتی که بی‌رحمانه خواهی‌ساخت‌ نابودش

درختی ازدرون پوسیده‌ام کِی روز ویرانی‌ست
چه فرقی می‌کند وقتی نباشی دیر یا زودش

جهان را دادم و حسرت خریدم ای دل غافل
ضرر در عاشقی کم دیده‌ بودم این‌ هم از سودش

#سجاد_سامانی

@asheghanehaye_fatima
آدما رو نه توی سفر میشه شناخت نه توی عصبانیت. آدما رو وقتی بشناس که میفهمن دوستشون داری …

#توییت
چایمان در استکان،
کودکی‌مان در کوچه‌ها،
شادی‌هامان در سینه،
کسانی که دوستشان می‌داریم
در دوردست‌ها،
و خنده‌هامان در عکس‌ها...

حبس ابد خوردیم بی‌گناه
در قلب‌هایی که قانونشان را نمی‌دانستیم...

پنهان اگر نیز نکنیم
لبخندهایمان دیگر پیدا نیست،
و آشکار نیز اگر نکنیم
تنهایی‌هامان
در شلوغی‌ها گم شدند...

در نهایت این‌چنین نیز شد:
تاریک‌تر از شب بود
رویاهایمان...

#دنیز_ییلماز_یاکوت

@asheghanehaye_fatima