@asheghanehaye_fatima
Yoruldun ağırlığımı taşımaktan
Ellerimden yoruldun
Gözlerimden gölgemden
Sözlerim yangınlardı.
Bir gün gelecek ansızın gelecek bir gün
Ayak izlerimin ağırlığını duyacaksın içinde
Uzaklaşan ayak izlerimin
Ve hepsinden dayanılmazı bu ağırlık olacak.
#Nazım_Hikmet_Ran
از به دوش کشیدن سنگینی من
به ستوه آمدی،
از دستهایم خسته شدی
از چشمهایم
از سایهام؛
کلمههایم آتش میافروخت.
روزی میآید
به ناگاه روزی میرسد
که سنگینی ردپاهایم را
در درونت خواهی شنید،
ردپاهایی که دورتر میشوند
و این سنگینی
جانفرساتر از هر چیز دیگری خواهد بود...
#ناظم_حیکمت_ران
برگردان: #فرید_فرخزاد
Yoruldun ağırlığımı taşımaktan
Ellerimden yoruldun
Gözlerimden gölgemden
Sözlerim yangınlardı.
Bir gün gelecek ansızın gelecek bir gün
Ayak izlerimin ağırlığını duyacaksın içinde
Uzaklaşan ayak izlerimin
Ve hepsinden dayanılmazı bu ağırlık olacak.
#Nazım_Hikmet_Ran
از به دوش کشیدن سنگینی من
به ستوه آمدی،
از دستهایم خسته شدی
از چشمهایم
از سایهام؛
کلمههایم آتش میافروخت.
روزی میآید
به ناگاه روزی میرسد
که سنگینی ردپاهایم را
در درونت خواهی شنید،
ردپاهایی که دورتر میشوند
و این سنگینی
جانفرساتر از هر چیز دیگری خواهد بود...
#ناظم_حیکمت_ران
برگردان: #فرید_فرخزاد
@asheghanehaye_fatima
غمگینت خواهند کرد
بسیار هم غمگین،
آن زمان است
که مرا بهخاطر خواهی آورد...
جمال ثریا | شاعر ترکیهای
برگردان: فرید فرخزاد
Üzecekler seni,
çok üzecekler,
Aklına o zaman geleceğim işte...
#Cemal_Süreya
#جمال_ثریا
#فرید_فرخزاد
غمگینت خواهند کرد
بسیار هم غمگین،
آن زمان است
که مرا بهخاطر خواهی آورد...
جمال ثریا | شاعر ترکیهای
برگردان: فرید فرخزاد
Üzecekler seni,
çok üzecekler,
Aklına o zaman geleceğim işte...
#Cemal_Süreya
#جمال_ثریا
#فرید_فرخزاد
@asheghanehaye_fatima
#اومیت_یاشار_اوغوزجان/ ترکیه
🔷 برگردان: #فرید_فرخزاد
شبهایی می آیند
که خواب را از چشمانت میربایند
و در انتظار سر زدن سپیده میمانند.
چشمهایت به نقطهای از سقف خیره میمانند،
زوزهای دیوانه کننده در گوشهایت میپیچد،
حال تو را
نه لحافت میفهمد و نه بالشتت.
از پنجرهات
آن روشنایی که انتظارش را داری نمیتابد،
خیال فراموشناشدنیاش
با پکی عمیق از سیگار به درونت میدود،
رختخوابت را فرا میگیرد
به ناچاریات میگریی،
یک روز میفهمی که معنای دوست داشتن چه بود...
یک روز بیهوده بودن هرچیزی را میفهمی
شرف، فضیلت، خوبی، زیبایی.
روزی میرسد
که تنها برای دوباره شنیدن صدایش
سرت را بر سنگ و دیوار سرد میکوبی.
آزردگیات، دلشکستگیات رفتهرفته بزرگ میشود،
درد ناچاریات را
از عمق وجودت میشنوی،
روزی میفهمی که دوست داشتن چه بود...
روزی میفهمی
که دستانت به چه کاری میآید
برای چه آفریده شدی،
و چرا پای بر این دنیای چرکین و کریه گذاشتی.
در آینهها زیباییات را بسیار به تماشا مینشینی،
میسوزی برای خاطر روزهایی که
به بیهودگی گذشت،
چشمانت پر میشوند
به خود میپیچی،
دوست داشتن چه بود... روزی میفهمی...
روزی میآید
میفهمی طعم لبهایی را که دوست داشته میشد
کوتاه ماندن دستت از آن چشمهایی که دوستداشتنی بود،
آیا هیچ آن ساعت دور از انتظار فرا رسید؟
گیسوانت به روی صورتت میریزد
اما سپیدگشته،
دستانت را رو به آسمان میبری
اما بیچاره
اما خسته
اما درمانده... ،
یکروز
در خاطرات روزهای گذشتهات فرو میروی
سپس واقعیتها
تلخ
پشت سر هم یکبهیک میایستند،
دوست داشتن چه بود... آن هنگام میفهمی...
یک روز میفهمی خیالبافتن را
در انتظار نشستن را
امیدوار بودن را.
دلت میخواهد
مانند پیراهن آلودهای،
آن شب دهشتناک را که وجودت را در بر گرفته
از تنت برکنی و به دور اندازی،
زندگانیات را نفرین میکنی
از گذشتهات هرآنچه مانده را
پاره میکنی و دور میاندازی.
آن هنگام
بر مزارم گلی میروید،
آن روز است که خواهی فهمید
تو را من دوست میداشتم...
#اومیت_یاشار_اوغوزجان
#فرید_فرخزاد
#اومیت_یاشار_اوغوزجان/ ترکیه
🔷 برگردان: #فرید_فرخزاد
شبهایی می آیند
که خواب را از چشمانت میربایند
و در انتظار سر زدن سپیده میمانند.
چشمهایت به نقطهای از سقف خیره میمانند،
زوزهای دیوانه کننده در گوشهایت میپیچد،
حال تو را
نه لحافت میفهمد و نه بالشتت.
از پنجرهات
آن روشنایی که انتظارش را داری نمیتابد،
خیال فراموشناشدنیاش
با پکی عمیق از سیگار به درونت میدود،
رختخوابت را فرا میگیرد
به ناچاریات میگریی،
یک روز میفهمی که معنای دوست داشتن چه بود...
یک روز بیهوده بودن هرچیزی را میفهمی
شرف، فضیلت، خوبی، زیبایی.
روزی میرسد
که تنها برای دوباره شنیدن صدایش
سرت را بر سنگ و دیوار سرد میکوبی.
آزردگیات، دلشکستگیات رفتهرفته بزرگ میشود،
درد ناچاریات را
از عمق وجودت میشنوی،
روزی میفهمی که دوست داشتن چه بود...
روزی میفهمی
که دستانت به چه کاری میآید
برای چه آفریده شدی،
و چرا پای بر این دنیای چرکین و کریه گذاشتی.
در آینهها زیباییات را بسیار به تماشا مینشینی،
میسوزی برای خاطر روزهایی که
به بیهودگی گذشت،
چشمانت پر میشوند
به خود میپیچی،
دوست داشتن چه بود... روزی میفهمی...
روزی میآید
میفهمی طعم لبهایی را که دوست داشته میشد
کوتاه ماندن دستت از آن چشمهایی که دوستداشتنی بود،
آیا هیچ آن ساعت دور از انتظار فرا رسید؟
گیسوانت به روی صورتت میریزد
اما سپیدگشته،
دستانت را رو به آسمان میبری
اما بیچاره
اما خسته
اما درمانده... ،
یکروز
در خاطرات روزهای گذشتهات فرو میروی
سپس واقعیتها
تلخ
پشت سر هم یکبهیک میایستند،
دوست داشتن چه بود... آن هنگام میفهمی...
یک روز میفهمی خیالبافتن را
در انتظار نشستن را
امیدوار بودن را.
دلت میخواهد
مانند پیراهن آلودهای،
آن شب دهشتناک را که وجودت را در بر گرفته
از تنت برکنی و به دور اندازی،
زندگانیات را نفرین میکنی
از گذشتهات هرآنچه مانده را
پاره میکنی و دور میاندازی.
آن هنگام
بر مزارم گلی میروید،
آن روز است که خواهی فهمید
تو را من دوست میداشتم...
#اومیت_یاشار_اوغوزجان
#فرید_فرخزاد
دیگر تو را کمتر دوست دارم
مثلِ فراموشی...
خیلی کم
بهمانندِ مرگ!
موراتهان مونگان - شاعر ترکیهای
برگردان: فرید فرخزاد
Artık daha az seviyorum seni
Unutur gibi,
ölür gibi
daha az...
#Murathan_Mungan
#موراتهان_مونگان
#فرید_فرخزاد
@asheghanehaye_fatima
مثلِ فراموشی...
خیلی کم
بهمانندِ مرگ!
موراتهان مونگان - شاعر ترکیهای
برگردان: فرید فرخزاد
Artık daha az seviyorum seni
Unutur gibi,
ölür gibi
daha az...
#Murathan_Mungan
#موراتهان_مونگان
#فرید_فرخزاد
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
از به دوش کشیدنِ سنگینی من
به ستوه آمدی،
از دستهایم خسته شدی
از چشمهایم
از سایهام؛
کلمههایم آتش میافروخت.
روزی میآید
به ناگاه روزی میرسد
که سنگینی ردپاهایم را
در درونت خواهی شنید،
ردپاهایی که دورتر میشوند
و این سنگینی
جانفرساتر از هرچیزِ دیگری
خواهد بود...
ناظم حکمت - شاعر ترکیهای
برگردان: فرید فرخزاد
Yoruldun ağırlığımı taşımaktan
Ellerimden yoruldun
Gözlerimden gölgemden
Sözlerim yangınlardı.
Bir gün gelecek ansızın gelecek bir gün
Ayak izlerimin ağırlığını duyacaksın içinde
Uzaklaşan ayak izlerimin
Ve hepsinden dayanılmazı bu ağırlık olacak.
#Nâzım_Hikmet
#ناظم_حکمت
#فرید_فرخزاد
از به دوش کشیدنِ سنگینی من
به ستوه آمدی،
از دستهایم خسته شدی
از چشمهایم
از سایهام؛
کلمههایم آتش میافروخت.
روزی میآید
به ناگاه روزی میرسد
که سنگینی ردپاهایم را
در درونت خواهی شنید،
ردپاهایی که دورتر میشوند
و این سنگینی
جانفرساتر از هرچیزِ دیگری
خواهد بود...
ناظم حکمت - شاعر ترکیهای
برگردان: فرید فرخزاد
Yoruldun ağırlığımı taşımaktan
Ellerimden yoruldun
Gözlerimden gölgemden
Sözlerim yangınlardı.
Bir gün gelecek ansızın gelecek bir gün
Ayak izlerimin ağırlığını duyacaksın içinde
Uzaklaşan ayak izlerimin
Ve hepsinden dayanılmazı bu ağırlık olacak.
#Nâzım_Hikmet
#ناظم_حکمت
#فرید_فرخزاد
@asheghanehaye_fatima
Beni bir gün unutacaksan,
Bir gün bırakıp gideceksen,
Boş yere mağaramdan çıkarma beni.
Alışkanlıklarımı
Özellikle yalnızlığa alışkanlığımı kaybettirme boşuna.
Tedirgin etme beni...
#Oğuz_Atay
روزی
مرا فراموش خواهی کرد.
یکروز
مرا رها کرده و خواهی رفت.
بیهوده مرا از غارم بیرون مکش.
عادتهایم را
بیهوده مگیر از من،
خاصه عادتی که به تنهایی دارم را...
مرا آشفته مکن...
#اوغوز_آتای
ترجمهی : #فرید_فرخزاد
Beni bir gün unutacaksan,
Bir gün bırakıp gideceksen,
Boş yere mağaramdan çıkarma beni.
Alışkanlıklarımı
Özellikle yalnızlığa alışkanlığımı kaybettirme boşuna.
Tedirgin etme beni...
#Oğuz_Atay
روزی
مرا فراموش خواهی کرد.
یکروز
مرا رها کرده و خواهی رفت.
بیهوده مرا از غارم بیرون مکش.
عادتهایم را
بیهوده مگیر از من،
خاصه عادتی که به تنهایی دارم را...
مرا آشفته مکن...
#اوغوز_آتای
ترجمهی : #فرید_فرخزاد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بانوی من
میتواند بر روی دستمالی بیارامد
و یا نیز
روی برگی افتاده از درخت
به وقتِ خزان.
من شکارچیانی دیدهام
که بر کنار دامنش زانو زدهاند
و او آنها را
به خوابش نیز راه نمیدهد.
تنها پیشکشِ آنها برای تقدیم،
حزنیست بیپایان.
من
جیبهایم را بیرون کشیدم
برای یافتن دستمالی و یا برگی.
لئونارد کوهن - شاعر کانادایی
برگردان: فرید فرخزاد
My lady can sleep
Upon a handkerchief
Or if it be Fall
Upon a fallen leaf.
I have seen the hunters
kneel before her hem
Even in her sleep
She turns away from them.
The only gift they offer
Is their abiding grief
I pull out my pockets
For a handkerchief or leaf.
#Leonard_Cohen
#لئونارد_کوهن
#فرید_فرخزاد
@asheghanehaye_fatima
میتواند بر روی دستمالی بیارامد
و یا نیز
روی برگی افتاده از درخت
به وقتِ خزان.
من شکارچیانی دیدهام
که بر کنار دامنش زانو زدهاند
و او آنها را
به خوابش نیز راه نمیدهد.
تنها پیشکشِ آنها برای تقدیم،
حزنیست بیپایان.
من
جیبهایم را بیرون کشیدم
برای یافتن دستمالی و یا برگی.
لئونارد کوهن - شاعر کانادایی
برگردان: فرید فرخزاد
My lady can sleep
Upon a handkerchief
Or if it be Fall
Upon a fallen leaf.
I have seen the hunters
kneel before her hem
Even in her sleep
She turns away from them.
The only gift they offer
Is their abiding grief
I pull out my pockets
For a handkerchief or leaf.
#Leonard_Cohen
#لئونارد_کوهن
#فرید_فرخزاد
@asheghanehaye_fatima
گفت: خواهم آمد
منتظر بمان،
و رفت...
من منتظر نماندم
او نیز نیامد.
چیزی رخ داد بهمانند مرگ اما
بیآنکه کسی بمیرد.
ازدمیر آصف - شاعر ترکیهای
برگردان: فرید فرخزاد
Geleceğim, bekle dedi, gitti..
Ben beklemedim
O da gelmedi.
Ölüm gibi bir şey oldu..
Ama kimse ölmedi.
#Özdemir_Asaf
#ازدمیر_آصف
#فرید_فرخزاد
@asheghanehaye_fatima
منتظر بمان،
و رفت...
من منتظر نماندم
او نیز نیامد.
چیزی رخ داد بهمانند مرگ اما
بیآنکه کسی بمیرد.
ازدمیر آصف - شاعر ترکیهای
برگردان: فرید فرخزاد
Geleceğim, bekle dedi, gitti..
Ben beklemedim
O da gelmedi.
Ölüm gibi bir şey oldu..
Ama kimse ölmedi.
#Özdemir_Asaf
#ازدمیر_آصف
#فرید_فرخزاد
@asheghanehaye_fatima
آن زمانهایی که من نخواهم بود
ابری با تو خواهد بود و سایهاش همیشه بالای سرت،
آن ابر منم
نخواهی شناخت...
نسیمی دامنت را به رقص درخواهد آورد
گیسوانت پریشان
یک دستت بر دامن و دیگری بر موهایت
آن نسیم منم
نخواهی شناخت...
شبانگاهی در رختخوابت
به اینسو و آنسو خواهی پیچید
نه در خوابی و نه بیداری
آن خوابوخیال منم
نخواهی شناخت...
در تنهاییات، با کسی که نیست سخن خواهی گفت
خواهی گفت آنچه را که تا حال بر زبان نیاوردهای
با گوشِ جان تو را خواهد شنید
آن که نیست،منم
نخواهی شناخت...
سوز و دردی بیهنگام را حس خواهی کرد
بی آنکه بدانی از کجاست
قلبت در خاطرات به تپش خواهد افتاد
آن درد و سوز منم
نخواهی شناخت...
#عزیز_نسین
#فرید_فرخزاد
@asheghanehaye_fatima
ابری با تو خواهد بود و سایهاش همیشه بالای سرت،
آن ابر منم
نخواهی شناخت...
نسیمی دامنت را به رقص درخواهد آورد
گیسوانت پریشان
یک دستت بر دامن و دیگری بر موهایت
آن نسیم منم
نخواهی شناخت...
شبانگاهی در رختخوابت
به اینسو و آنسو خواهی پیچید
نه در خوابی و نه بیداری
آن خوابوخیال منم
نخواهی شناخت...
در تنهاییات، با کسی که نیست سخن خواهی گفت
خواهی گفت آنچه را که تا حال بر زبان نیاوردهای
با گوشِ جان تو را خواهد شنید
آن که نیست،منم
نخواهی شناخت...
سوز و دردی بیهنگام را حس خواهی کرد
بی آنکه بدانی از کجاست
قلبت در خاطرات به تپش خواهد افتاد
آن درد و سوز منم
نخواهی شناخت...
#عزیز_نسین
#فرید_فرخزاد
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
اگر باران هم میبودی
در میان هزاران قطره
تو را مییافتم و میگرفتمت،
میترسیدم،
چرا که خاک
هرچیزی را که بگیرد،
پس نمیدهد...
جمال ثریا - شاعر ترکیهای
برگردان: فرید فرخزاد
Yagmur olsan binlarce damla
Arasinda bulur tutardim seni
Cunku korkardim
Toprak aldigini vermiyor geri…
#Cemal_Süreya
#جمال_ثریا
#جمال_ثوریا
#فرید_فرخزاد
اگر باران هم میبودی
در میان هزاران قطره
تو را مییافتم و میگرفتمت،
میترسیدم،
چرا که خاک
هرچیزی را که بگیرد،
پس نمیدهد...
جمال ثریا - شاعر ترکیهای
برگردان: فرید فرخزاد
Yagmur olsan binlarce damla
Arasinda bulur tutardim seni
Cunku korkardim
Toprak aldigini vermiyor geri…
#Cemal_Süreya
#جمال_ثریا
#جمال_ثوریا
#فرید_فرخزاد
@asheghanehaye_fatima
همچون دری
که بر پاشنهی فراموشی میچرخد
به آرامی از نظر محو شد،
و او
آنزنی بود
که دوست داشتمش،
اما بارها
در میانِ نوازشهای من
چون گوزنی مکانیکی
به خواب رفت،
و من
در سکوت
و خاموشیِ فلزی رویاهایش
درد کشیدم...
ریچارد براتیگان - شاعر آمریکایی
برگردان: فرید فرخزاد
Hinged to forgetfulness
like a door,
she slowly closed out of
sight,
and she was the woman I loved,
but too many times she slept like
a mechanical deer in my caresses,
and I ached in the metal silence
of her dreams.
#Richard_Brautigan
#ریچارد_براتیگان
#فرید_فرخزاد
همچون دری
که بر پاشنهی فراموشی میچرخد
به آرامی از نظر محو شد،
و او
آنزنی بود
که دوست داشتمش،
اما بارها
در میانِ نوازشهای من
چون گوزنی مکانیکی
به خواب رفت،
و من
در سکوت
و خاموشیِ فلزی رویاهایش
درد کشیدم...
ریچارد براتیگان - شاعر آمریکایی
برگردان: فرید فرخزاد
Hinged to forgetfulness
like a door,
she slowly closed out of
sight,
and she was the woman I loved,
but too many times she slept like
a mechanical deer in my caresses,
and I ached in the metal silence
of her dreams.
#Richard_Brautigan
#ریچارد_براتیگان
#فرید_فرخزاد