@asheghanehaye_fatima
تو نیستی
زمان کِش میآید رفتهرفته
شصتثانیه یکدقیقه
شصتدقیقه یکساعت
و باقیست پنج ساعتِ دیگر تا دمیدن سحر
انتظار نوعی مُردن است
تو نیستی
و این بهسانِ هزاران بار مُردن است
هر شب برای من...
🔴#اومیت_یاشار_اوغوزجان
Ümit Yaşar Oğuzcan (1926-1984)
🔵برگردان: #علیرضا_شعبانی
تو نیستی
زمان کِش میآید رفتهرفته
شصتثانیه یکدقیقه
شصتدقیقه یکساعت
و باقیست پنج ساعتِ دیگر تا دمیدن سحر
انتظار نوعی مُردن است
تو نیستی
و این بهسانِ هزاران بار مُردن است
هر شب برای من...
🔴#اومیت_یاشار_اوغوزجان
Ümit Yaşar Oğuzcan (1926-1984)
🔵برگردان: #علیرضا_شعبانی
@asheghanehaye_fatima
تو نیستی
زمان کِش میآید رفتهرفته
شصتثانیه یکدقیقه
شصتدقیقه یکساعت
و باقیست پنج ساعتِ دیگر تا دمیدن سحر
انتظار نوعی مُردن است
تو نیستی
و این بهسانِ هزاران بار مُردن است
هر شب برای من...
#اومیت_یاشار_اوغوزجان
برگردان: #علیرضا_شعبانی
تو نیستی
زمان کِش میآید رفتهرفته
شصتثانیه یکدقیقه
شصتدقیقه یکساعت
و باقیست پنج ساعتِ دیگر تا دمیدن سحر
انتظار نوعی مُردن است
تو نیستی
و این بهسانِ هزاران بار مُردن است
هر شب برای من...
#اومیت_یاشار_اوغوزجان
برگردان: #علیرضا_شعبانی
@asheghanehaye_fatima
تو نیستی
زمان کِش میآید رفتهرفته
شصتثانیه یکدقیقه
شصتدقیقه یکساعت
و باقیست پنج ساعتِ دیگر تا دمیدن سحر
انتظار نوعی مُردن است
تو نیستی
و این بهسانِ هزاران بار مُردن است
هر شب برای من...
#اومیت_یاشار_اوغوزجان
تو نیستی
زمان کِش میآید رفتهرفته
شصتثانیه یکدقیقه
شصتدقیقه یکساعت
و باقیست پنج ساعتِ دیگر تا دمیدن سحر
انتظار نوعی مُردن است
تو نیستی
و این بهسانِ هزاران بار مُردن است
هر شب برای من...
#اومیت_یاشار_اوغوزجان
@asheghanehaye_fatima
پیشتر از هرچه
بیچارگی بود که درهامان را کوبید
و سپس بیچیزی؛
از آینهها
تمامی چهرههای آشنا پاک شدند
دنیا
در یک آن تهی گشت
تنهای تنها ماندیم...
بیدرنگ
نانِ امیدمان تمام شد
خیالِ آبهای زلال گم شد،
چشمهامان را
سوی تاریکیِ عمیقی چرخاندیم،
تو ای تنهاییِ بزرگ!
تنها تو ما را ترک نگفتی...
امیت یاشار اوغوزجان | شاعر ترکیهای
برگردان: فرید فرخزاد
Önce çaresizlik çaldı kapıları
Sonra yoksulluk,
Bütün aşina çehreler silindi aynalardan
Bir anda boşaldı dünya
Yapayalnız kaldık
Tez tükendi umut ekmeği
Bitiverdi suların hayali
Çevirdik derin bir karanlığa gözlerimizi
Sen ey büyük yalnızlık
Bir sen terketmedin bizi...
#Ümit_Yaşar_Oğuzcan
#اومیت_یاشار_اوغوزجان
#فرید_فرخزاد
پیشتر از هرچه
بیچارگی بود که درهامان را کوبید
و سپس بیچیزی؛
از آینهها
تمامی چهرههای آشنا پاک شدند
دنیا
در یک آن تهی گشت
تنهای تنها ماندیم...
بیدرنگ
نانِ امیدمان تمام شد
خیالِ آبهای زلال گم شد،
چشمهامان را
سوی تاریکیِ عمیقی چرخاندیم،
تو ای تنهاییِ بزرگ!
تنها تو ما را ترک نگفتی...
امیت یاشار اوغوزجان | شاعر ترکیهای
برگردان: فرید فرخزاد
Önce çaresizlik çaldı kapıları
Sonra yoksulluk,
Bütün aşina çehreler silindi aynalardan
Bir anda boşaldı dünya
Yapayalnız kaldık
Tez tükendi umut ekmeği
Bitiverdi suların hayali
Çevirdik derin bir karanlığa gözlerimizi
Sen ey büyük yalnızlık
Bir sen terketmedin bizi...
#Ümit_Yaşar_Oğuzcan
#اومیت_یاشار_اوغوزجان
#فرید_فرخزاد
@asheghanehaye_fatima
#اومیت_یاشار_اوغوزجان/ ترکیه
🔷 برگردان: #فرید_فرخزاد
شبهایی می آیند
که خواب را از چشمانت میربایند
و در انتظار سر زدن سپیده میمانند.
چشمهایت به نقطهای از سقف خیره میمانند،
زوزهای دیوانه کننده در گوشهایت میپیچد،
حال تو را
نه لحافت میفهمد و نه بالشتت.
از پنجرهات
آن روشنایی که انتظارش را داری نمیتابد،
خیال فراموشناشدنیاش
با پکی عمیق از سیگار به درونت میدود،
رختخوابت را فرا میگیرد
به ناچاریات میگریی،
یک روز میفهمی که معنای دوست داشتن چه بود...
یک روز بیهوده بودن هرچیزی را میفهمی
شرف، فضیلت، خوبی، زیبایی.
روزی میرسد
که تنها برای دوباره شنیدن صدایش
سرت را بر سنگ و دیوار سرد میکوبی.
آزردگیات، دلشکستگیات رفتهرفته بزرگ میشود،
درد ناچاریات را
از عمق وجودت میشنوی،
روزی میفهمی که دوست داشتن چه بود...
روزی میفهمی
که دستانت به چه کاری میآید
برای چه آفریده شدی،
و چرا پای بر این دنیای چرکین و کریه گذاشتی.
در آینهها زیباییات را بسیار به تماشا مینشینی،
میسوزی برای خاطر روزهایی که
به بیهودگی گذشت،
چشمانت پر میشوند
به خود میپیچی،
دوست داشتن چه بود... روزی میفهمی...
روزی میآید
میفهمی طعم لبهایی را که دوست داشته میشد
کوتاه ماندن دستت از آن چشمهایی که دوستداشتنی بود،
آیا هیچ آن ساعت دور از انتظار فرا رسید؟
گیسوانت به روی صورتت میریزد
اما سپیدگشته،
دستانت را رو به آسمان میبری
اما بیچاره
اما خسته
اما درمانده... ،
یکروز
در خاطرات روزهای گذشتهات فرو میروی
سپس واقعیتها
تلخ
پشت سر هم یکبهیک میایستند،
دوست داشتن چه بود... آن هنگام میفهمی...
یک روز میفهمی خیالبافتن را
در انتظار نشستن را
امیدوار بودن را.
دلت میخواهد
مانند پیراهن آلودهای،
آن شب دهشتناک را که وجودت را در بر گرفته
از تنت برکنی و به دور اندازی،
زندگانیات را نفرین میکنی
از گذشتهات هرآنچه مانده را
پاره میکنی و دور میاندازی.
آن هنگام
بر مزارم گلی میروید،
آن روز است که خواهی فهمید
تو را من دوست میداشتم...
#اومیت_یاشار_اوغوزجان
#فرید_فرخزاد
#اومیت_یاشار_اوغوزجان/ ترکیه
🔷 برگردان: #فرید_فرخزاد
شبهایی می آیند
که خواب را از چشمانت میربایند
و در انتظار سر زدن سپیده میمانند.
چشمهایت به نقطهای از سقف خیره میمانند،
زوزهای دیوانه کننده در گوشهایت میپیچد،
حال تو را
نه لحافت میفهمد و نه بالشتت.
از پنجرهات
آن روشنایی که انتظارش را داری نمیتابد،
خیال فراموشناشدنیاش
با پکی عمیق از سیگار به درونت میدود،
رختخوابت را فرا میگیرد
به ناچاریات میگریی،
یک روز میفهمی که معنای دوست داشتن چه بود...
یک روز بیهوده بودن هرچیزی را میفهمی
شرف، فضیلت، خوبی، زیبایی.
روزی میرسد
که تنها برای دوباره شنیدن صدایش
سرت را بر سنگ و دیوار سرد میکوبی.
آزردگیات، دلشکستگیات رفتهرفته بزرگ میشود،
درد ناچاریات را
از عمق وجودت میشنوی،
روزی میفهمی که دوست داشتن چه بود...
روزی میفهمی
که دستانت به چه کاری میآید
برای چه آفریده شدی،
و چرا پای بر این دنیای چرکین و کریه گذاشتی.
در آینهها زیباییات را بسیار به تماشا مینشینی،
میسوزی برای خاطر روزهایی که
به بیهودگی گذشت،
چشمانت پر میشوند
به خود میپیچی،
دوست داشتن چه بود... روزی میفهمی...
روزی میآید
میفهمی طعم لبهایی را که دوست داشته میشد
کوتاه ماندن دستت از آن چشمهایی که دوستداشتنی بود،
آیا هیچ آن ساعت دور از انتظار فرا رسید؟
گیسوانت به روی صورتت میریزد
اما سپیدگشته،
دستانت را رو به آسمان میبری
اما بیچاره
اما خسته
اما درمانده... ،
یکروز
در خاطرات روزهای گذشتهات فرو میروی
سپس واقعیتها
تلخ
پشت سر هم یکبهیک میایستند،
دوست داشتن چه بود... آن هنگام میفهمی...
یک روز میفهمی خیالبافتن را
در انتظار نشستن را
امیدوار بودن را.
دلت میخواهد
مانند پیراهن آلودهای،
آن شب دهشتناک را که وجودت را در بر گرفته
از تنت برکنی و به دور اندازی،
زندگانیات را نفرین میکنی
از گذشتهات هرآنچه مانده را
پاره میکنی و دور میاندازی.
آن هنگام
بر مزارم گلی میروید،
آن روز است که خواهی فهمید
تو را من دوست میداشتم...
#اومیت_یاشار_اوغوزجان
#فرید_فرخزاد
@asheghanehaye_fatima
تو نیستی
زمان کِش میآید رفتهرفته
شصتثانیه یکدقیقه
شصتدقیقه یکساعت
و باقیست پنج ساعتِ دیگر تا دمیدن سحر
انتظار نوعی مُردن است
تو نیستی
و این بهسانِ هزاران بار مُردن است
هر شب برای من...
#اومیت_یاشار_اوغوزجان | #امید_یاشار_اوغوزجان
#علیرضا_شعبانی
تو نیستی
زمان کِش میآید رفتهرفته
شصتثانیه یکدقیقه
شصتدقیقه یکساعت
و باقیست پنج ساعتِ دیگر تا دمیدن سحر
انتظار نوعی مُردن است
تو نیستی
و این بهسانِ هزاران بار مُردن است
هر شب برای من...
#اومیت_یاشار_اوغوزجان | #امید_یاشار_اوغوزجان
#علیرضا_شعبانی
تو نیستی
زمان کِش میآید رفتهرفته
شصتثانیه یکدقیقه
شصتدقیقه یکساعت
و باقیست پنج ساعتِ دیگر تا دمیدن سحر
انتظار نوعی مُردن است
تو نیستی
و این بهسانِ هزاران بار مُردن است
هر شب برای من...
#اومیت_یاشار_اوغوزجان
@asheghanehaye_fatima
تو نیستی
زمان کِش میآید رفتهرفته
شصتثانیه یکدقیقه
شصتدقیقه یکساعت
و باقیست پنج ساعتِ دیگر تا دمیدن سحر
انتظار نوعی مُردن است
تو نیستی
و این بهسانِ هزاران بار مُردن است
هر شب برای من...
#اومیت_یاشار_اوغوزجان
@asheghanehaye_fatima
چیزی به نام جدایی وجود ندارد
این دروغ ماست
همانا دوست داشتن وجود دارد،
دلتنگی وجود دارد، انتظار وجود دارد.
#اومیت_یاشار_اوغوزجان | Ümit Yaşar Oğuzcan | ترکیه، ۱۹۸۴-۱۹۲۶ |
برگردان: #علیرضا_شعبانی
@asheghanehaye_fatima
چیزی به نام جدایی وجود ندارد
این دروغ ماست
همانا دوست داشتن وجود دارد،
دلتنگی وجود دارد، انتظار وجود دارد.
#اومیت_یاشار_اوغوزجان | Ümit Yaşar Oğuzcan | ترکیه، ۱۹۸۴-۱۹۲۶ |
برگردان: #علیرضا_شعبانی
@asheghanehaye_fatima