شیطنت های
من دیوانه را جدی نگیر...
پشت این لبخندها
سی سال غم دارم رفیق...!
#امید_صباغ_نو
@asheghanehaye_fatima
🍂🍁🍂🍁
شیطنت های
من دیوانه را جدی نگیر...
پشت این لبخندها
سی سال غم دارم رفیق...!
#امید_صباغ_نو
@asheghanehaye_fatima
🍂🍁🍂🍁
@asheghanehaye_fatima
.
فارسی
زبان دوم من است
که با آن می نویسم
و حرف می زنم با تو
زبان مادری ام اما
زبانی ست که با آن سکوت می کنم
در اداره
در بی آر تی و مترو...
#عبدالصابر_کاکایی
.
فارسی
زبان دوم من است
که با آن می نویسم
و حرف می زنم با تو
زبان مادری ام اما
زبانی ست که با آن سکوت می کنم
در اداره
در بی آر تی و مترو...
#عبدالصابر_کاکایی
@asheghanehaye_fatima☘
نه خودت را دارم
نه دست هایت را
و نه حتی تکه آرامی از صدایت را
غروب که می شود
یادت را در خودم می ریزم
و دست در دست خیالت
به خیابان می زنم
و خرده ریزه های جفتی همرنگ می خرم
برای این اتاق ساده نیمه عریان
که یک شب آمدنت را
با ماندن اشتباه گرفته بود
ای کسی که با منی و مرا جا گذاشته ای
خانه تو کجای این شهر می تواند باشد؟
کجای این شهر ؟
#فرنگیس_شنتیا
نه خودت را دارم
نه دست هایت را
و نه حتی تکه آرامی از صدایت را
غروب که می شود
یادت را در خودم می ریزم
و دست در دست خیالت
به خیابان می زنم
و خرده ریزه های جفتی همرنگ می خرم
برای این اتاق ساده نیمه عریان
که یک شب آمدنت را
با ماندن اشتباه گرفته بود
ای کسی که با منی و مرا جا گذاشته ای
خانه تو کجای این شهر می تواند باشد؟
کجای این شهر ؟
#فرنگیس_شنتیا
@asheghanehaye_fatima
خسته ام از تهاجم چشمت
پشت عشقم شکست، باور کن
گفته ام با دلم که بعد از این
با هجوم نبودنش سر کن
با خودم حرف میزنم گاهی
مثل دیوانه ام که یادم نیست
خورده دستم به دستتان بانو
گیجم و بی گمان نمیترسم
که به دار َ م کشی تو با گیسو
با خودم حرف میزنم گاهی
یک وجب جیب جای دستانم
کرده ام طی شب خیابان را
حسرت خواب خوش در آغوشت
یخ زدم کل این زمستان را
با خودم حرف می زنم گاهی
در خیالات هر شبم هر دم
با خودم حرف میزنم بانو
من خودم را کلافه خواهم کرد
تو و صد بوسه و تنت با او
با خودم حرف می زنم گاهی
#سعید_خاکسار
خسته ام از تهاجم چشمت
پشت عشقم شکست، باور کن
گفته ام با دلم که بعد از این
با هجوم نبودنش سر کن
با خودم حرف میزنم گاهی
مثل دیوانه ام که یادم نیست
خورده دستم به دستتان بانو
گیجم و بی گمان نمیترسم
که به دار َ م کشی تو با گیسو
با خودم حرف میزنم گاهی
یک وجب جیب جای دستانم
کرده ام طی شب خیابان را
حسرت خواب خوش در آغوشت
یخ زدم کل این زمستان را
با خودم حرف می زنم گاهی
در خیالات هر شبم هر دم
با خودم حرف میزنم بانو
من خودم را کلافه خواهم کرد
تو و صد بوسه و تنت با او
با خودم حرف می زنم گاهی
#سعید_خاکسار
@asheghanehaye_fatima
کلید
بر میز کافه جامانده است
مرد
مقابل خانه جیب هایش را می گردد
آینده
در گذشته جا مانده است
#گروس_عبدالملکیان
کلید
بر میز کافه جامانده است
مرد
مقابل خانه جیب هایش را می گردد
آینده
در گذشته جا مانده است
#گروس_عبدالملکیان
میخواستم بگویمش امّا گریستم ...
آری، همیشه بارِ زبان را، کشید چشم
#عاصی_خراسانی
@asheghanehaye_fatima
آری، همیشه بارِ زبان را، کشید چشم
#عاصی_خراسانی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
ما مرد نیستیم که نیازی به زندگی ابدی داشته باشیم.
ما زنیم و برای ما یک لحظه بودن با مردی که به او عشق می ورزیم، بهشت جاودانه است.
و لحظه جدایی ، جهنمی همیشگی.
اینجا بر روی همین زمین است
که ما زنان ابدیت را زیست می کنیم...
📚 آخرین وسوسه مسیح
🕴 #نیکوس_کازانتزاکیس
ما مرد نیستیم که نیازی به زندگی ابدی داشته باشیم.
ما زنیم و برای ما یک لحظه بودن با مردی که به او عشق می ورزیم، بهشت جاودانه است.
و لحظه جدایی ، جهنمی همیشگی.
اینجا بر روی همین زمین است
که ما زنان ابدیت را زیست می کنیم...
📚 آخرین وسوسه مسیح
🕴 #نیکوس_کازانتزاکیس
@asheghanehaye_fatima
آخرین فصل من از بودن تو فاصله داشت
یک بغل خاطره، صد بغض، هزاران گِله داشت
گله یعنی نشود راه تو را سد بکنم
حال با خاطره های تو چه باید بکنم؟
#پویا_جمشیدی
آخرین فصل من از بودن تو فاصله داشت
یک بغل خاطره، صد بغض، هزاران گِله داشت
گله یعنی نشود راه تو را سد بکنم
حال با خاطره های تو چه باید بکنم؟
#پویا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
گاهى زيبايى
گاهى عصبانى
مثل شب و روز
جدا از هم زندگى ميكنى
نيمى از تو مى آيد و
نيمى ميرود
زمان را فروخته اى چون دوره گرد ها
جز اين نميتوانى باشى
زن ها
همانجا
كه ايستاده اند
رفته اند!
#ادریس_بختیاری
گاهى زيبايى
گاهى عصبانى
مثل شب و روز
جدا از هم زندگى ميكنى
نيمى از تو مى آيد و
نيمى ميرود
زمان را فروخته اى چون دوره گرد ها
جز اين نميتوانى باشى
زن ها
همانجا
كه ايستاده اند
رفته اند!
#ادریس_بختیاری
@asheghanehaye_fatima
در پسِ چیزهای ساده پنهان می شوم تا تو مرا بیابی،
اگر مرا نیافتی
چیزهای ساده را می یابی
و هر آنچه را که من لمس کرده ام
لمس خواهی کرد،
این گونه
ردِ دست های من و تو
بر هم ترسیم می شود ...
#یانیس_ریتسوس
بابک زمانی
در پسِ چیزهای ساده پنهان می شوم تا تو مرا بیابی،
اگر مرا نیافتی
چیزهای ساده را می یابی
و هر آنچه را که من لمس کرده ام
لمس خواهی کرد،
این گونه
ردِ دست های من و تو
بر هم ترسیم می شود ...
#یانیس_ریتسوس
بابک زمانی
دلتنگ ات که می شوم
چشم می دوزم به آینه
به نگاهی
که در چشم های من
جا گذاشته ای...!
#شهره_عابد
@asheghanehaye_fatima
چشم می دوزم به آینه
به نگاهی
که در چشم های من
جا گذاشته ای...!
#شهره_عابد
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
کلید بوسه ای در استخوان فک پایینم اگر دارم
نباید از تو را گفتن به این مردم خودم را بر حذر دارم
نباید جز در آغوش تو از کابوس هایم پا شوم وقتی
که سر بر بالشی از عشق و نفرت خشک و تر دارم
تو را در بسته ی سیگار توی شیشه ی مشروب خواباندم
که ازابروی اخم پاسبان ها و قلندرها خبر دارم
برایم زن گرفتندوعوض کردندخونم را به این امید
که شاید ازتو از این اعتیاد کهنه روزی دست بردارم
تو را در ضجه های همسرم لو داده ام ...چیزی نمی گوید
که می داندتورا از خیلی ازآن روزهایم دوست تر دارم
منم از ارث محرومی که عاق مادرم اما خیالی نیست
که سودای تورا باروسپی های مقدس توی سردارم
#وحید_نجفی
کلید بوسه ای در استخوان فک پایینم اگر دارم
نباید از تو را گفتن به این مردم خودم را بر حذر دارم
نباید جز در آغوش تو از کابوس هایم پا شوم وقتی
که سر بر بالشی از عشق و نفرت خشک و تر دارم
تو را در بسته ی سیگار توی شیشه ی مشروب خواباندم
که ازابروی اخم پاسبان ها و قلندرها خبر دارم
برایم زن گرفتندوعوض کردندخونم را به این امید
که شاید ازتو از این اعتیاد کهنه روزی دست بردارم
تو را در ضجه های همسرم لو داده ام ...چیزی نمی گوید
که می داندتورا از خیلی ازآن روزهایم دوست تر دارم
منم از ارث محرومی که عاق مادرم اما خیالی نیست
که سودای تورا باروسپی های مقدس توی سردارم
#وحید_نجفی
Forwarded from اتچ بات
.
امید می بخشد
ویرانی می آورد
شیفته می کند
به آشفتگی می کشاند
جذب می کند
می راند
گاهی خدایی
گاهی هم بندگی می کند
تکلیف ما با این چشم ها
به هم ریخته است بانو
انگار دیدن
کار پیش پا افتاده ای ست
برای چشم های شما
#رضا_باقری_فرد
@asheghanehaye_fatima
امید می بخشد
ویرانی می آورد
شیفته می کند
به آشفتگی می کشاند
جذب می کند
می راند
گاهی خدایی
گاهی هم بندگی می کند
تکلیف ما با این چشم ها
به هم ریخته است بانو
انگار دیدن
کار پیش پا افتاده ای ست
برای چشم های شما
#رضا_باقری_فرد
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
@asheghanehaye_fatima
يه جوری بريدم ازين زندگی
كه روزاموُ توو گريه حل میكنم
من انقد از آغوش تو خالیام
كه هرشب خودم رو بغل میكنم
توو بارون همش ياد تو با منه
من اين شهرُ بیتو بلد نيستم
دروغ گفته بودم كه باور كنی
دروغ گفته بودم كه بد نيستم
#پویا_جمشیدی
يه جوری بريدم ازين زندگی
كه روزاموُ توو گريه حل میكنم
من انقد از آغوش تو خالیام
كه هرشب خودم رو بغل میكنم
توو بارون همش ياد تو با منه
من اين شهرُ بیتو بلد نيستم
دروغ گفته بودم كه باور كنی
دروغ گفته بودم كه بد نيستم
#پویا_جمشیدی
همه خودخواه و دروغگو شدن،
هر کسی هم واسه خودش
یه توجیهی داره!
📽 #راشمون
photo by Anka zhuravleva
@asheghanehaye_fatima
هر کسی هم واسه خودش
یه توجیهی داره!
📽 #راشمون
photo by Anka zhuravleva
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
❑ماهی
من فکر میکنم
هرگز نبوده قلبِ من
اینگونه
گرم و سُرخ:
احساس میکنم
در بدترین دقایقِ این شامِ مرگزای
چندین هزار چشمهی خورشید
در دلم
میجوشد از یقین؛
احساس میکنم
در هر کنار و گوشهی این شورهزارِ یأس
چندین هزار جنگلِ شاداب
ناگهان
میروید از زمین.
آه ای یقینِ گمشده، ای ماهیِ گریز
در برکههای آینه لغزیده توبهتو!
من آبگیرِ صافیام، اینک! به سِحرِ عشق؛
از برکههای آینه راهی به من بجو!
من فکر میکنم
هرگز نبوده
دستِ من
این سان بزرگ و شاد:
احساس میکنم
در چشمِ من
به آبشرِ اشکِ سُرخگون
خورشیدِ بیغروبِ سرودی کشد نفس؛
احساس میکنم
در هر رگم
به هر تپشِ قلبِ من
کنون
بیدارباشِ قافلهیی میزند جرس.
آمد شبی برهنهام از در
چو روحِ آب
در سینهاش دو ماهی و در دستش آینه
گیسویِ خیسِ او خزهبو، چون خزه بههم.
من بانگ برکشیدم از آستانِ یأس:
«ــ آه ای یقینِ یافته، بازت نمینهم!»
■احمد شاملو
#احمد_شاملو
#شعر
❑ماهی
من فکر میکنم
هرگز نبوده قلبِ من
اینگونه
گرم و سُرخ:
احساس میکنم
در بدترین دقایقِ این شامِ مرگزای
چندین هزار چشمهی خورشید
در دلم
میجوشد از یقین؛
احساس میکنم
در هر کنار و گوشهی این شورهزارِ یأس
چندین هزار جنگلِ شاداب
ناگهان
میروید از زمین.
آه ای یقینِ گمشده، ای ماهیِ گریز
در برکههای آینه لغزیده توبهتو!
من آبگیرِ صافیام، اینک! به سِحرِ عشق؛
از برکههای آینه راهی به من بجو!
من فکر میکنم
هرگز نبوده
دستِ من
این سان بزرگ و شاد:
احساس میکنم
در چشمِ من
به آبشرِ اشکِ سُرخگون
خورشیدِ بیغروبِ سرودی کشد نفس؛
احساس میکنم
در هر رگم
به هر تپشِ قلبِ من
کنون
بیدارباشِ قافلهیی میزند جرس.
آمد شبی برهنهام از در
چو روحِ آب
در سینهاش دو ماهی و در دستش آینه
گیسویِ خیسِ او خزهبو، چون خزه بههم.
من بانگ برکشیدم از آستانِ یأس:
«ــ آه ای یقینِ یافته، بازت نمینهم!»
■احمد شاملو
#احمد_شاملو
#شعر