سلاااام دوست جان 😊✋
شروع روز دل انگیزت به خیر
بیخیال نداشته هایت
بیخیال غصه هایت
بیخیال هرچه تورا نا آرام میکند
عمیق نفس بکش و با عشق,
روز جدیدی رو شروع ڪن
خدايا به امید تو
#روز_تازه_مبارک☺️❤️
شروع روز دل انگیزت به خیر
بیخیال نداشته هایت
بیخیال غصه هایت
بیخیال هرچه تورا نا آرام میکند
عمیق نفس بکش و با عشق,
روز جدیدی رو شروع ڪن
خدايا به امید تو
#روز_تازه_مبارک☺️❤️
@asheghanehaye_fatima
بگذار،
یک صفحه از تاریخ سرنوشتت باشم!
مرا، ورق بزن!
روی خط های این شعر، دست بکش!
بغض پنجره را،
ببند با دستگیره ی دلتنگی ات!
و کنار ماه
برای دختر غزل هایت،
منظومه ای عاشقانه، بنویس!
هر روز،
با عطر نارنج های مشت شده
در دستانت، بیدار شو!
به آفتاب نگاه کن!
عشق،
گرم است، داغ و التهاب آور
گویی من،
از ورقه های پاره ی تاریخ
بیرون آمده ام
تا بگویم هنوز هم دوستت دارم، بانو!
#عرفان_یزدانی
بگذار،
یک صفحه از تاریخ سرنوشتت باشم!
مرا، ورق بزن!
روی خط های این شعر، دست بکش!
بغض پنجره را،
ببند با دستگیره ی دلتنگی ات!
و کنار ماه
برای دختر غزل هایت،
منظومه ای عاشقانه، بنویس!
هر روز،
با عطر نارنج های مشت شده
در دستانت، بیدار شو!
به آفتاب نگاه کن!
عشق،
گرم است، داغ و التهاب آور
گویی من،
از ورقه های پاره ی تاریخ
بیرون آمده ام
تا بگویم هنوز هم دوستت دارم، بانو!
#عرفان_یزدانی
و اینجا
صبح
از ساحت مقدس
لبخندهای تو
ثانیه می شمارد!
کسی آن سوی جهان تو
افق را
در پس دوستت دارم های تو
به سحر کشانده؛
تا بیایی
گره بگشایی...
#علیرضا_اسفندیاری
@asheghanehaye_fatima
صبح
از ساحت مقدس
لبخندهای تو
ثانیه می شمارد!
کسی آن سوی جهان تو
افق را
در پس دوستت دارم های تو
به سحر کشانده؛
تا بیایی
گره بگشایی...
#علیرضا_اسفندیاری
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
هواتُ با خودت بردی،ندیدی
گلوم پیش نگاهت گیر کرده؟
من از اون روز اول مرده بودم
فقط مأمور ثبتش دیر کرده
چه شبهایی به آتیشم کشیدی
چه روزایی که با من سرد بودی
دارم میسازم و حالم خرابه
تو هم مثل همه نامرد بودی
دلم پاگیر چشمای تو بود و
از احساس و غرورم دس کشیدی
همین که دست من پیش تو رو شد
تو هم مثل همه پا پس کشیدی
منُ از توی ذهنت پاک کردی
تو رو تو خاطرم پر رنگ کردم
دیگه تو قسمتت جایی ندارم
فقط جای خودم رو تنگ کردم
کسی که عمق تنهاییتُ پر کرد
یه عمره با خودش تنهاس دختر
منُ از غربت شبها نترسون
تموم سال من یلداس دختر
یه جایی یاد این آدم میوفتی
که خیلی تلخ و دور از انتظاره
یه روزی یاد این آدم میوفتی
که دیگه هیچ تاثیری نداره
یه کاری با خودم کردم که دیگه
به روزای سیاهم برنگردم
خودم گورم رو گم کردم از اینجا
خودم تابوتمُ تشییع کردم
یکی تو آینه با درد میگه
شکستی خسته ای سردی زیادی
تو قبلا قلبتُ بخشیده بودی
تو قبلا روحتُ از دست دادی
تو رو ول کرده و جون داد قلبت
دلت دستات و این روزات سرده
خبرها حاکی از اینه که مردی
خدا هم مرگتُ تایید کرده
#هانی_ملک_زاده
هواتُ با خودت بردی،ندیدی
گلوم پیش نگاهت گیر کرده؟
من از اون روز اول مرده بودم
فقط مأمور ثبتش دیر کرده
چه شبهایی به آتیشم کشیدی
چه روزایی که با من سرد بودی
دارم میسازم و حالم خرابه
تو هم مثل همه نامرد بودی
دلم پاگیر چشمای تو بود و
از احساس و غرورم دس کشیدی
همین که دست من پیش تو رو شد
تو هم مثل همه پا پس کشیدی
منُ از توی ذهنت پاک کردی
تو رو تو خاطرم پر رنگ کردم
دیگه تو قسمتت جایی ندارم
فقط جای خودم رو تنگ کردم
کسی که عمق تنهاییتُ پر کرد
یه عمره با خودش تنهاس دختر
منُ از غربت شبها نترسون
تموم سال من یلداس دختر
یه جایی یاد این آدم میوفتی
که خیلی تلخ و دور از انتظاره
یه روزی یاد این آدم میوفتی
که دیگه هیچ تاثیری نداره
یه کاری با خودم کردم که دیگه
به روزای سیاهم برنگردم
خودم گورم رو گم کردم از اینجا
خودم تابوتمُ تشییع کردم
یکی تو آینه با درد میگه
شکستی خسته ای سردی زیادی
تو قبلا قلبتُ بخشیده بودی
تو قبلا روحتُ از دست دادی
تو رو ول کرده و جون داد قلبت
دلت دستات و این روزات سرده
خبرها حاکی از اینه که مردی
خدا هم مرگتُ تایید کرده
#هانی_ملک_زاده
@asheghanehaye_fatima
چشاتو از چشام بردار، نگات تلخه، دل آزاره
ازون چشمای بی رحمِت،هزارتا طعنه می باره
خفه ام کرده توو تنهایی، نگاهِ سرد و سنگینت
نشستی توی قابِ عکس، فقط زل میزنی، آره؟
سراغی که نمیگیری، دلت تنگه صدامم نیست؟
سرت الان کجا گرمه، کی لبخنداتو میشماره
دلم میگه یه روزِ سرد، که پالتوتم نپوشیدی
یه جایی میخونی مُردم، میگی آخی! بیچاره!
بهم قولی بده وقتی، هوا سرده نیای بیرون
می بینی بعدِ مردن هم، دلم باز غصه ت و داره
#علی_عدالتجو
چشاتو از چشام بردار، نگات تلخه، دل آزاره
ازون چشمای بی رحمِت،هزارتا طعنه می باره
خفه ام کرده توو تنهایی، نگاهِ سرد و سنگینت
نشستی توی قابِ عکس، فقط زل میزنی، آره؟
سراغی که نمیگیری، دلت تنگه صدامم نیست؟
سرت الان کجا گرمه، کی لبخنداتو میشماره
دلم میگه یه روزِ سرد، که پالتوتم نپوشیدی
یه جایی میخونی مُردم، میگی آخی! بیچاره!
بهم قولی بده وقتی، هوا سرده نیای بیرون
می بینی بعدِ مردن هم، دلم باز غصه ت و داره
#علی_عدالتجو
#زن،
مردی ثروتمند یا زیبا
یا حتی شاعر نمیخواهد
او مردی میخواهد
که چشمانش را بفهمد
آن گاه که اندوهگین شد
با دستش به سینهاش اشاره کند
و بگوید؛
اینجا سرزمین توست...
#نزار_قبانی
مردی ثروتمند یا زیبا
یا حتی شاعر نمیخواهد
او مردی میخواهد
که چشمانش را بفهمد
آن گاه که اندوهگین شد
با دستش به سینهاش اشاره کند
و بگوید؛
اینجا سرزمین توست...
#نزار_قبانی
@asheghanehaye_fatima
اولین باری که کسی را که خودم عشق مینامیدم از دست دادم هرگز فراموش نمیکنم.صبحِ روزِ بعدش انتظار داشتم به بیرون که میروم هوا پس باشد،درختها خمیده باشند،طبیعت گریه کند و همهچیز بد باشد.امّا خب!هرگز اینطور نبود؛صبحِ روزِ بعدش همهچیز عادی بود،هوا اصلاً پریشان نبود،تِمِ پاییزیِ خودش را داشت،برگِ درختها به قدرِ کفایت میریختند،کاجها استوار و بیخیال سبز بودند،هوا اصلاً پس نبود،بادِ محفوظانهای هم میوزید و اتفاقاً ویروس سرماخوردگی-اگر ویروسی داشته باشد- میپراکند!
صبحِ روزِ از دست دادنش،یک چیزی از درون داشت از بدنم کنده میشد.خیالات نبود؛واقعاً حس میکردم یک چیزی دارد از درونِ بدنم کنده میشود و انقدر دردناک بود که انتظار داشتم هرکس مرا میبیند از رنگ و رویِ پریدهام بفهمد که یک چیزی از درون دارد از من کنده میشود.امّا خب در آینه دیدم که چهرهام مثل همیشه است و اصلاً هم رنگِ رخساره از هیچ سرّ درونی خبر نمیدهد.حتی چشمهایم هیچ حرفی نمیزد و هیچ حسی را منعکس نمیکرد.
صبحِ روزِ از دست دادنش،استاد، هیچ از سختیِ درسی که میداد کم نکرد و یا کلاس را جهت همدردی و کمک زودتر تعطیل نکرد.
صبحِ روزِ از دست دادنش هیچ صبحِ خاصی نبود.هیچ اتفاق خاصی نیفتاد.همهچیز سرِ جایِ خودش بود؛نه هوا پس شد،نه باران آمد، نه طوفان شد،نه درختها مردند،نه آدمها دستِ همدردی بر شانهام گذاشتند و نه هیچ چیز دیگر!
صبحِ روزِ از دست دادنش هیچوقت فکر نمیکردم دوام بیاورم،هیچوقت فکر نمیکردم به زندگی برگردم،هرگز فکر نمیکردم که بتوانم دوباره از تهِ دل بخندم امّا حالا که نگاه میکنم،میبینم که قویتر از آن چیزی هستیم که خودمان گمان میکنیم. آنقدر قوی هستیم که حتی وقتی یک چیزی دارد از درونمان کنده میشود هم صورتمان رنگِ خودش را حفظ میکند؛به خودش سیلی میزند و رنگِ خودش را حفظ میکند.آنقدر قوی هستیم که حتی چشمهایمان،چشمهای وراجی که همیشه پتهی ما را رویِ آب میریزند هم میتوانند فردای روزِ از دست دادنمان سکوت کنند!
فهمیدهام که از دست دادن اصلاً پروسهی عجیبی نیست،فقط دردناک است؛و دردناک بودن هم اصلاً عجیب نیست فقط غمانگیز است؛و غمانگیز بودن ... و آه! غمانگیز بودن، همهی هستیِ ماست!!!
#پویا_رفیعی
اولین باری که کسی را که خودم عشق مینامیدم از دست دادم هرگز فراموش نمیکنم.صبحِ روزِ بعدش انتظار داشتم به بیرون که میروم هوا پس باشد،درختها خمیده باشند،طبیعت گریه کند و همهچیز بد باشد.امّا خب!هرگز اینطور نبود؛صبحِ روزِ بعدش همهچیز عادی بود،هوا اصلاً پریشان نبود،تِمِ پاییزیِ خودش را داشت،برگِ درختها به قدرِ کفایت میریختند،کاجها استوار و بیخیال سبز بودند،هوا اصلاً پس نبود،بادِ محفوظانهای هم میوزید و اتفاقاً ویروس سرماخوردگی-اگر ویروسی داشته باشد- میپراکند!
صبحِ روزِ از دست دادنش،یک چیزی از درون داشت از بدنم کنده میشد.خیالات نبود؛واقعاً حس میکردم یک چیزی دارد از درونِ بدنم کنده میشود و انقدر دردناک بود که انتظار داشتم هرکس مرا میبیند از رنگ و رویِ پریدهام بفهمد که یک چیزی از درون دارد از من کنده میشود.امّا خب در آینه دیدم که چهرهام مثل همیشه است و اصلاً هم رنگِ رخساره از هیچ سرّ درونی خبر نمیدهد.حتی چشمهایم هیچ حرفی نمیزد و هیچ حسی را منعکس نمیکرد.
صبحِ روزِ از دست دادنش،استاد، هیچ از سختیِ درسی که میداد کم نکرد و یا کلاس را جهت همدردی و کمک زودتر تعطیل نکرد.
صبحِ روزِ از دست دادنش هیچ صبحِ خاصی نبود.هیچ اتفاق خاصی نیفتاد.همهچیز سرِ جایِ خودش بود؛نه هوا پس شد،نه باران آمد، نه طوفان شد،نه درختها مردند،نه آدمها دستِ همدردی بر شانهام گذاشتند و نه هیچ چیز دیگر!
صبحِ روزِ از دست دادنش هیچوقت فکر نمیکردم دوام بیاورم،هیچوقت فکر نمیکردم به زندگی برگردم،هرگز فکر نمیکردم که بتوانم دوباره از تهِ دل بخندم امّا حالا که نگاه میکنم،میبینم که قویتر از آن چیزی هستیم که خودمان گمان میکنیم. آنقدر قوی هستیم که حتی وقتی یک چیزی دارد از درونمان کنده میشود هم صورتمان رنگِ خودش را حفظ میکند؛به خودش سیلی میزند و رنگِ خودش را حفظ میکند.آنقدر قوی هستیم که حتی چشمهایمان،چشمهای وراجی که همیشه پتهی ما را رویِ آب میریزند هم میتوانند فردای روزِ از دست دادنمان سکوت کنند!
فهمیدهام که از دست دادن اصلاً پروسهی عجیبی نیست،فقط دردناک است؛و دردناک بودن هم اصلاً عجیب نیست فقط غمانگیز است؛و غمانگیز بودن ... و آه! غمانگیز بودن، همهی هستیِ ماست!!!
#پویا_رفیعی
@asheghanehaye_fatima
چرا حتی بهترین آدمها همیشه چیزی را پنهان میکنند؟
چرا حرف چیزهایی که در دل دارند با هم نمیزنند؟
جایی که ميدانند حرفهاشان با باد هوا هدر نمیرود چرا چیزهای را که در دل دارند بر زبان نمیآورند؟
چرا ظاهر همه طوری است که انگاری تلخاندیشتر از آنند که به راستی هستند، طوری که انگاری میترسند اگر آنچه در دل دارند به صراحت بگویند احساسات خود را لگدمال کرده باشند؟
👤 #فیودور_داستایفسکی
📚 شبهای روشن
چرا حتی بهترین آدمها همیشه چیزی را پنهان میکنند؟
چرا حرف چیزهایی که در دل دارند با هم نمیزنند؟
جایی که ميدانند حرفهاشان با باد هوا هدر نمیرود چرا چیزهای را که در دل دارند بر زبان نمیآورند؟
چرا ظاهر همه طوری است که انگاری تلخاندیشتر از آنند که به راستی هستند، طوری که انگاری میترسند اگر آنچه در دل دارند به صراحت بگویند احساسات خود را لگدمال کرده باشند؟
👤 #فیودور_داستایفسکی
📚 شبهای روشن
📌😍
برای پدرم فیلتر شکن نصب کردم و وقتی دید دنگ دنگ پیامای تلگرامش داره میاد منو ماچ کرد
پ.ن: من راهنمایی و دبیرستان نمونه دولتی قبول شدم منو ماچ نکرد دانشگاه قبول شدم منو ماچ نکرد دانشگام تمومم شد ماچ نکرد رفتم خدمت ماچ نکرد تمومم شد ماچ نکرد
》Masira《
برای پدرم فیلتر شکن نصب کردم و وقتی دید دنگ دنگ پیامای تلگرامش داره میاد منو ماچ کرد
پ.ن: من راهنمایی و دبیرستان نمونه دولتی قبول شدم منو ماچ نکرد دانشگاه قبول شدم منو ماچ نکرد دانشگام تمومم شد ماچ نکرد رفتم خدمت ماچ نکرد تمومم شد ماچ نکرد
》Masira《
رد پاهای اشک
روی پنجره خِجِلم کرده !
انگار زَنِ آن سوی شیشه
دل پُرتری دارد
#هستی_دارایی
@asheghanehaye_fatima
روی پنجره خِجِلم کرده !
انگار زَنِ آن سوی شیشه
دل پُرتری دارد
#هستی_دارایی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
میدانی!
غمگین ترین نوع دوست داشتن این است
که بگویی سلام؛
خوبی؟
من هم خوبم...
اما نگویی دوستت دارم.
نتوانی که بگویی!
نباید که بگویی...
#پریسا_زابلی_پور
میدانی!
غمگین ترین نوع دوست داشتن این است
که بگویی سلام؛
خوبی؟
من هم خوبم...
اما نگویی دوستت دارم.
نتوانی که بگویی!
نباید که بگویی...
#پریسا_زابلی_پور
@asheghanehaye_fatima
ﯾﮑﯽ ﻫﺴﺖ ﺩﺭ ﻣﺤﻠﻪ ﯼ ﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ .
ﺣﺘﯽ ﺑﺮﺍﯾﺶﺁﺵ ﻧﺬﺭﯼ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﺒﺮﻧﺪ .
ﺍﻭ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﺪ ﻭ ﻧﺎﻥ ﺷﺒﺶ ﺭﺍﻣﯿﺨﺮﺩ .
ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﻣﺤﻞ ﺑﺮﻭﺩ ﭼﻮﻥ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﻣﺴﺠﺪﯼ ﺭﺍﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﺩﺭﮐﺮﺩﻩ .
ﻭﻟﯽ ﭼﺮﺍ ﻣﺴﺠﺪﯼ ﻫﺎ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺷﺪﻧﺪ؟
ﻭﻟﯽ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪﻣﺴﺠﺪﯼ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﺍﺳﺖ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻧﺸﺪ؟؟؟
ﺷﺎﯾﺪ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺵ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﺴﺠﺪﯼ ﻫﺎ ﻧﻪ !!!
#صادق_هدایت
ﯾﮑﯽ ﻫﺴﺖ ﺩﺭ ﻣﺤﻠﻪ ﯼ ﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ .
ﺣﺘﯽ ﺑﺮﺍﯾﺶﺁﺵ ﻧﺬﺭﯼ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﺒﺮﻧﺪ .
ﺍﻭ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﺪ ﻭ ﻧﺎﻥ ﺷﺒﺶ ﺭﺍﻣﯿﺨﺮﺩ .
ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﻣﺤﻞ ﺑﺮﻭﺩ ﭼﻮﻥ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﻣﺴﺠﺪﯼ ﺭﺍﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﺩﺭﮐﺮﺩﻩ .
ﻭﻟﯽ ﭼﺮﺍ ﻣﺴﺠﺪﯼ ﻫﺎ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺷﺪﻧﺪ؟
ﻭﻟﯽ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪﻣﺴﺠﺪﯼ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﺍﺳﺖ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻧﺸﺪ؟؟؟
ﺷﺎﯾﺪ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺵ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﺴﺠﺪﯼ ﻫﺎ ﻧﻪ !!!
#صادق_هدایت
📌😋
ما همه جزواتمون رو از گروه تلگرام دانلود میکنیم اگر فیلتر رو برندارید شاخص علمی کشور این ترم به شدت افت خواهد کرد
》آقایاسبیآر《
ما همه جزواتمون رو از گروه تلگرام دانلود میکنیم اگر فیلتر رو برندارید شاخص علمی کشور این ترم به شدت افت خواهد کرد
》آقایاسبیآر《
آتش بزنم بسوزم این مذهب و کیش
عشقت بنهم بجای مذهب در پیش
تا کی دارم عشق نهان در دل خویش
مقصود ِ رهم تویی، نه دینست و نه کیش
#عین_القضات_همدانی
@asheghanehaye_fatima
عشقت بنهم بجای مذهب در پیش
تا کی دارم عشق نهان در دل خویش
مقصود ِ رهم تویی، نه دینست و نه کیش
#عین_القضات_همدانی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
باران گرفته است!
هرکس به زير حفاظي کشيده سر،
مرا چه باک ز باران؟
که گيسوان تو چتري گشوده اند
مرا چه باک ز مرگ؟
که بوسه هاي تو پيغام هاي قيامند
بدرود هاي تو
تکرار هاي سلامند...
#نصرت_رحمانی
باران گرفته است!
هرکس به زير حفاظي کشيده سر،
مرا چه باک ز باران؟
که گيسوان تو چتري گشوده اند
مرا چه باک ز مرگ؟
که بوسه هاي تو پيغام هاي قيامند
بدرود هاي تو
تکرار هاي سلامند...
#نصرت_رحمانی
@asheghanehaye_fatima
تمامی عشقم را
در جامی به فراخی زمین
تمامی عشقم را
با خارها و ستارهها
نثار تو کردم
اما تو با پاهای کوچک، پاشنههایی چرکین
بر آتش ان گام نهادی
و آن را خاموش کردی
آه عشق سترگ، معشوق خُرد من
در پیکارم از پای ننشستم
در ره سپردن به سوی زندگی
به سوی صلح، به سوی نان برای همه
لحظهئی درنگ نکردم
اما تو را در بازوانم بلند کردم
و بر بوسههایم دوختم
و چنان در تو نگریستم
که دیگر هیچ انسانی در دیگری نخواهد نگریست
آه عشق سترگ، معشوق خُرد من
تو توان مرا نسنجیدی
توان مردی را که برای تو
خون، گندم و آب را کنار گذاشت
تو، او را اشتباه کردی
با پشۀ خردی که بر دامنت افتاد
آه عشق سترگ، معشوق خُرد من
گمان مبر
که چشمانم در پی تو خواهند بود
آنگاه که در دوردستهایم
بمان، با آنچه برایت جا گذاشتم
بگذر، با عکس اندوهزده من در دستانت
من همچنان پیش خواهم رفت
در دل تاریکیها جادههای فراخ خواهم ساخت
زمین را نرم خواهم کرد
و ستاره را نثار گام آنهائی خواهم کرد
که از راه میرسند
در جاده بمان
شب برای تو فرا رسیده است
شاید در سپیده دم
همدیگر را باز یابیم
#پابلو_نرودا
#احمدپوری
تمامی عشقم را
در جامی به فراخی زمین
تمامی عشقم را
با خارها و ستارهها
نثار تو کردم
اما تو با پاهای کوچک، پاشنههایی چرکین
بر آتش ان گام نهادی
و آن را خاموش کردی
آه عشق سترگ، معشوق خُرد من
در پیکارم از پای ننشستم
در ره سپردن به سوی زندگی
به سوی صلح، به سوی نان برای همه
لحظهئی درنگ نکردم
اما تو را در بازوانم بلند کردم
و بر بوسههایم دوختم
و چنان در تو نگریستم
که دیگر هیچ انسانی در دیگری نخواهد نگریست
آه عشق سترگ، معشوق خُرد من
تو توان مرا نسنجیدی
توان مردی را که برای تو
خون، گندم و آب را کنار گذاشت
تو، او را اشتباه کردی
با پشۀ خردی که بر دامنت افتاد
آه عشق سترگ، معشوق خُرد من
گمان مبر
که چشمانم در پی تو خواهند بود
آنگاه که در دوردستهایم
بمان، با آنچه برایت جا گذاشتم
بگذر، با عکس اندوهزده من در دستانت
من همچنان پیش خواهم رفت
در دل تاریکیها جادههای فراخ خواهم ساخت
زمین را نرم خواهم کرد
و ستاره را نثار گام آنهائی خواهم کرد
که از راه میرسند
در جاده بمان
شب برای تو فرا رسیده است
شاید در سپیده دم
همدیگر را باز یابیم
#پابلو_نرودا
#احمدپوری
@asheghanehaye_fatima
ما که رفتیم ، تو با خالی این خانه،چه میخواهی کرد؟
ما که رفتیم ، تو با این دل دیوانه ، چه می خواهی کرد؟
این دل سوخته در گرمگه سینه فسرد
ما که رفتیم،تو با سینه ویرانه ، چه میخواهی کرد ؟
این چه شمعی ست که پر سوزد و اشک افشاند
ما که رفتیم ، تو با ناله پروانه ، چه می خواهی کرد؟
شرم از این پنجره دارم ، که دلش پر ز نگاه
ما که رفتیم ، تو با پنجره بسته ، چه می خواهی کرد؟
ما که از غنچه گی گل ، به هواداری باغ
ما که رفتیم ، تو با این گل پژمرده ، چه می خواهی کرد؟
#کیوان_شاهبداغ_خان
.
ما که رفتیم ، تو با خالی این خانه،چه میخواهی کرد؟
ما که رفتیم ، تو با این دل دیوانه ، چه می خواهی کرد؟
این دل سوخته در گرمگه سینه فسرد
ما که رفتیم،تو با سینه ویرانه ، چه میخواهی کرد ؟
این چه شمعی ست که پر سوزد و اشک افشاند
ما که رفتیم ، تو با ناله پروانه ، چه می خواهی کرد؟
شرم از این پنجره دارم ، که دلش پر ز نگاه
ما که رفتیم ، تو با پنجره بسته ، چه می خواهی کرد؟
ما که از غنچه گی گل ، به هواداری باغ
ما که رفتیم ، تو با این گل پژمرده ، چه می خواهی کرد؟
#کیوان_شاهبداغ_خان
.