@asheghanehaye_fatima
سنگ ها را نمی دانم.
اما گنجشک ها مفت نیستند!
قلبشان می تپد.
نگویید سنگ مفت، گنجشک مفت
بعضی آدمها ؛
ناخواسته ؛ همیشه متهم اند!
همیشه مقصرند...
بخاطر سکوتشان.
مهربانیشان.
گذشتشان.
بی کینه بودنشان.
کمک نخواستنشان.
بی آزار بودنشان!
گویی جان می دهند برای اتهام بستن.
و از همه بدتر اینکه ؛
خوبی هایشان زود فراموش می شود!
#عادل_دانتیسـم
سنگ ها را نمی دانم.
اما گنجشک ها مفت نیستند!
قلبشان می تپد.
نگویید سنگ مفت، گنجشک مفت
بعضی آدمها ؛
ناخواسته ؛ همیشه متهم اند!
همیشه مقصرند...
بخاطر سکوتشان.
مهربانیشان.
گذشتشان.
بی کینه بودنشان.
کمک نخواستنشان.
بی آزار بودنشان!
گویی جان می دهند برای اتهام بستن.
و از همه بدتر اینکه ؛
خوبی هایشان زود فراموش می شود!
#عادل_دانتیسـم
@asheghanehaye_fatima
فاصله ها هرگز
مانعی براے دوست داشتن
براے عشق نیستند
درست
اما اگر من اینجا گریه ڪنم
آیا در دوردست ها
گونه هاے تو خیس خواهند شد؟
#جمال_ثریا
فاصله ها هرگز
مانعی براے دوست داشتن
براے عشق نیستند
درست
اما اگر من اینجا گریه ڪنم
آیا در دوردست ها
گونه هاے تو خیس خواهند شد؟
#جمال_ثریا
از یـاد تـو بـرنـداشـتـم دسـت هـنـوز
دل هست به یاد نرگست مست هنوز
گر حال مرا حبیب پرسد گویید
بیمار غمت را نفسی هست هنوز
#شهریار
@asheghanehaye_fatima
دل هست به یاد نرگست مست هنوز
گر حال مرا حبیب پرسد گویید
بیمار غمت را نفسی هست هنوز
#شهریار
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
گاهی مردم نمی خواهند حقیقت را بشنوند، زیرا نمیخواهند توهماتشان نابود شوند
باورها، دشمنانی خطرناک تر از دروغ برای حقیقت هستن
«نیچه# »
گاهی مردم نمی خواهند حقیقت را بشنوند، زیرا نمیخواهند توهماتشان نابود شوند
باورها، دشمنانی خطرناک تر از دروغ برای حقیقت هستن
«نیچه# »
@asheghanehaye_fatima
عشق مانند بيمار شدن است.
نميداني چطور اتفاق مي افتد؛
عطسه مي كني،
يكهو مي لرزي،
و ديگر دير شده است...
تو سرما خورده اي...!
#آنا_گاوالدا
"دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد"
عشق مانند بيمار شدن است.
نميداني چطور اتفاق مي افتد؛
عطسه مي كني،
يكهو مي لرزي،
و ديگر دير شده است...
تو سرما خورده اي...!
#آنا_گاوالدا
"دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد"
@asheghanehaye_fatima
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺷﺨﺺ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﯾﮏ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺑﺎﺷﺪ ، ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺑﯿﺴﺖ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻭﻗﺖ ﺑﮕﺬﺭﺍﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺶ ﻧﮑﻨﺪ.
«اگر خوریشید بمیرد _ اوریانا فالاچی_ ترجمه: #بهمن_فرزانه»
#اوریانا_فالاچی
#کتاب_خوانی
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺷﺨﺺ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﯾﮏ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺑﺎﺷﺪ ، ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺑﯿﺴﺖ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻭﻗﺖ ﺑﮕﺬﺭﺍﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺶ ﻧﮑﻨﺪ.
«اگر خوریشید بمیرد _ اوریانا فالاچی_ ترجمه: #بهمن_فرزانه»
#اوریانا_فالاچی
#کتاب_خوانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مهم نیست که دیگر پول نداریم
شرابمان که به آخر رسید
میرویم زیر باران
و این بار از بوسههای خیس
مست میشویم
#احمد_اُکتای
#شاعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه: #سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
شرابمان که به آخر رسید
میرویم زیر باران
و این بار از بوسههای خیس
مست میشویم
#احمد_اُکتای
#شاعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه: #سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
@asheghanrhaye_fatima
عمقِ آخرین حرف ها
مثلِ ایستادن کنارِ دره ای
می ترساندم
و سنگ ریزه ای
که به اعماق
می غلتد
همه چیز را با خود بُرده است
ماجرا برای تو کوچک بود
مثلِ سوزنی که در قرنیه ام فرو کنی
و تازه می فهمم
این رگِ سرخِ کاموا
که روزهاست بر میز رها شده،
از گردنم شکافته است
نبودنت
نقشه ی خانه را عوض کرده
و هر چه می گردم
آن گوشه ی دیوانه ی اتاق را
پیدا نمی کنم
احساس می کنم
کسی که نیست
کسی که هست را
از پا در می آورد
#گروس_عبدالملكيان
🍀🍀
عمقِ آخرین حرف ها
مثلِ ایستادن کنارِ دره ای
می ترساندم
و سنگ ریزه ای
که به اعماق
می غلتد
همه چیز را با خود بُرده است
ماجرا برای تو کوچک بود
مثلِ سوزنی که در قرنیه ام فرو کنی
و تازه می فهمم
این رگِ سرخِ کاموا
که روزهاست بر میز رها شده،
از گردنم شکافته است
نبودنت
نقشه ی خانه را عوض کرده
و هر چه می گردم
آن گوشه ی دیوانه ی اتاق را
پیدا نمی کنم
احساس می کنم
کسی که نیست
کسی که هست را
از پا در می آورد
#گروس_عبدالملكيان
🍀🍀
@asheghanehaye_fatima
با من از دست هایت بگو
با من از دست هایت
از پیشانی ات
و از آفتاب تندی که بر آن می تابد
از پیراهنت بگو
که باد
به سینه ات می چسباند آن را
وقتی در میان خوشه های گندم ایستاده ای
و فکر زمستان پیش رو !
که به گرمای آغوش من می کشاندش ..
بوی گندم ویرانم می کند
بوی وحشی بازوانت ویرانم می کند
با من از خاک مزرعه ات حرف بزن
و بگذار
شعرهایم
تبِ تندِ تنت را داشته باشد
تب خاکی را که !
سرزمین من است ...
#شکریه_عرفانی
🍀🍀
با من از دست هایت بگو
با من از دست هایت
از پیشانی ات
و از آفتاب تندی که بر آن می تابد
از پیراهنت بگو
که باد
به سینه ات می چسباند آن را
وقتی در میان خوشه های گندم ایستاده ای
و فکر زمستان پیش رو !
که به گرمای آغوش من می کشاندش ..
بوی گندم ویرانم می کند
بوی وحشی بازوانت ویرانم می کند
با من از خاک مزرعه ات حرف بزن
و بگذار
شعرهایم
تبِ تندِ تنت را داشته باشد
تب خاکی را که !
سرزمین من است ...
#شکریه_عرفانی
🍀🍀
@asheghanehaye_fatima
تصور می کردم دیگر به او فکر نمی کنم،
اما کافی بود لحظه ای در محلی اندکی آرام، تنها شوم تا دوباره یاد او به سراغم بیاید...
#آنا_گاوالدا
از کتاب #دوست_داشتم_کسی_جایی_منتظرم_باشد
ترجمه: #الهام_دارچینیان
تصور می کردم دیگر به او فکر نمی کنم،
اما کافی بود لحظه ای در محلی اندکی آرام، تنها شوم تا دوباره یاد او به سراغم بیاید...
#آنا_گاوالدا
از کتاب #دوست_داشتم_کسی_جایی_منتظرم_باشد
ترجمه: #الهام_دارچینیان
@asheghanehaye_fatima
وقتی من بمیرم
آیا دنیا هم با من اندکی خواهد مرد؟!
می نگرم و می بینم
که با یقه ای از پوست روباه
دنیا خرامان راه می رود
و تا حالا هیچ فکر نکرده ام
که من هم یک مو روی آن پوست هستم
من همیشه این سو بوده ام و او
در آن سو
و اما
فکر لذت بخشی ست
که وقتی من بمیرم
دنیا هم با من اندکی خواهد مرد...
#پوشفیاتوفسکا
ترجمه #ضیا_قاسمی
وقتی من بمیرم
آیا دنیا هم با من اندکی خواهد مرد؟!
می نگرم و می بینم
که با یقه ای از پوست روباه
دنیا خرامان راه می رود
و تا حالا هیچ فکر نکرده ام
که من هم یک مو روی آن پوست هستم
من همیشه این سو بوده ام و او
در آن سو
و اما
فکر لذت بخشی ست
که وقتی من بمیرم
دنیا هم با من اندکی خواهد مرد...
#پوشفیاتوفسکا
ترجمه #ضیا_قاسمی
@asheghanehaye_fatima
تو مرد اجتماعیِ پیراهن آجری
من دختری خجالتی و سرد و چادری
من دختری خجالتی ام درحوالی ات
دارم کلافه می شوم از بی خیالی ات
ترسیده ام از این همه محبوب بودنت
با دختران دور و بَرَم خوب بودنت
با من شبیه خواهر خود حرف می زنی
من خسته ام از این همه داداش ناتنی
با گیره ای که روسری ام را گرفته است
دنیا مسیر دلبری ام را گرفته است
با من قدم بزن کمی از این مسیر را
با خود ببر حواس من سر به زیر را
صعب العبور قله ی خودخواه زندگیم
ای نام کوچکت غم دلخواه زندگیم
این تکه ابر کوچک جامانده در هوات
حالا حسودی اش شده حتی به دکمه هات
احوال من که با یقه ات خوب می شود
بازش نکن که باعث آشوب می شود
آن دکمه های مستبدت دشمنت شدند
آشوب های کوچک پیراهنت شدند
تبعید می شوم به تو در شب نخوابی ام
با تو درست مثل زنی انقلابی ام
آرام در مقابل من ایستاده ای
بر هم زده ست نظم مرا اخم ساده ای
بی رحمی است با تو زنی همقدم شود
تا دختری خجالتی از جمع کم شود
باید که از حوالی قلبم بکاهمت
با حفظ حد فاصل شرعی بخواهمت
در من جهنمی است که از سربهراهی است
دنیای من بدون تو یک حرف واهی است
#سمیه_قبادی
کتاب #این_کتاب_نیست_احتمال_یک_زن_بیشتر_است
تو مرد اجتماعیِ پیراهن آجری
من دختری خجالتی و سرد و چادری
من دختری خجالتی ام درحوالی ات
دارم کلافه می شوم از بی خیالی ات
ترسیده ام از این همه محبوب بودنت
با دختران دور و بَرَم خوب بودنت
با من شبیه خواهر خود حرف می زنی
من خسته ام از این همه داداش ناتنی
با گیره ای که روسری ام را گرفته است
دنیا مسیر دلبری ام را گرفته است
با من قدم بزن کمی از این مسیر را
با خود ببر حواس من سر به زیر را
صعب العبور قله ی خودخواه زندگیم
ای نام کوچکت غم دلخواه زندگیم
این تکه ابر کوچک جامانده در هوات
حالا حسودی اش شده حتی به دکمه هات
احوال من که با یقه ات خوب می شود
بازش نکن که باعث آشوب می شود
آن دکمه های مستبدت دشمنت شدند
آشوب های کوچک پیراهنت شدند
تبعید می شوم به تو در شب نخوابی ام
با تو درست مثل زنی انقلابی ام
آرام در مقابل من ایستاده ای
بر هم زده ست نظم مرا اخم ساده ای
بی رحمی است با تو زنی همقدم شود
تا دختری خجالتی از جمع کم شود
باید که از حوالی قلبم بکاهمت
با حفظ حد فاصل شرعی بخواهمت
در من جهنمی است که از سربهراهی است
دنیای من بدون تو یک حرف واهی است
#سمیه_قبادی
کتاب #این_کتاب_نیست_احتمال_یک_زن_بیشتر_است
@asheghanehaye_fatima
روا نبود که آن گونه ناگوار بمیرد
پرنده ای که نمی خواست در بهار بمیرد
دلش نخواست که مانند بچه آهُوی ترسو
نصیب گرگ شود ، موقع فرار بمیرد
اگر بنا به سقوط است ، با شکوه بیفتد
اگر قرار به مرگ است ، با وقار بمیرد
عقاب باشد و از شانه های کوه بیفتد
پلنگ باشد و در موقع شکار بمیرد
خبر نداشت به دستور روزگار قرار است
به دست حادثه ای دور از انتظار بمیرد
چه قدر رستم در چاه نارفیق بیفتد
چه قدر قیصر در واگن قطار بمیرد...
#حامد_ابراهیم_پور
روا نبود که آن گونه ناگوار بمیرد
پرنده ای که نمی خواست در بهار بمیرد
دلش نخواست که مانند بچه آهُوی ترسو
نصیب گرگ شود ، موقع فرار بمیرد
اگر بنا به سقوط است ، با شکوه بیفتد
اگر قرار به مرگ است ، با وقار بمیرد
عقاب باشد و از شانه های کوه بیفتد
پلنگ باشد و در موقع شکار بمیرد
خبر نداشت به دستور روزگار قرار است
به دست حادثه ای دور از انتظار بمیرد
چه قدر رستم در چاه نارفیق بیفتد
چه قدر قیصر در واگن قطار بمیرد...
#حامد_ابراهیم_پور
دستات را به من بده
دستهاي تو با من آشناست
اي ديريافته با تو سخن ميگويم
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
دستهاي تو با من آشناست
اي ديريافته با تو سخن ميگويم
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
ضعیفه نبوده ایم ،
اگر سالها دیدیم و دیده نشدیم
اگر سالها قصد کردیم و راهی نشدیم
اگر سالها بی دریغ مهر ورزیدیم
اگر سالها پا به پا دویدیم
اگر زیر بار، شانه ساییدیم و خم به ابرو نیاوردیم
ضعیفه نبوده ایم ،
اگر حتی یاد نگاهی دلمان را به ضعف انداخت
اگر تحقیر شدیم و مغرور ماندیم
اگر سیلی خوردیم و بر دلبستگی سماجت کردیم
اگر بی تاب شدیم و تاب آوردیم ...
ضعیفه نبوده ایم
میدانی
ما فقط زیادی #زن بوده ایم !!
زیادی اگر زن باشی
میفهمی چه می گویم ...
#هستی_دارایی
ضعیفه نبوده ایم ،
اگر سالها دیدیم و دیده نشدیم
اگر سالها قصد کردیم و راهی نشدیم
اگر سالها بی دریغ مهر ورزیدیم
اگر سالها پا به پا دویدیم
اگر زیر بار، شانه ساییدیم و خم به ابرو نیاوردیم
ضعیفه نبوده ایم ،
اگر حتی یاد نگاهی دلمان را به ضعف انداخت
اگر تحقیر شدیم و مغرور ماندیم
اگر سیلی خوردیم و بر دلبستگی سماجت کردیم
اگر بی تاب شدیم و تاب آوردیم ...
ضعیفه نبوده ایم
میدانی
ما فقط زیادی #زن بوده ایم !!
زیادی اگر زن باشی
میفهمی چه می گویم ...
#هستی_دارایی
@asheghanehaye_fatima
🌱
چقدر خوب است
که ما هم ياد گرفتهايم
گاه براي ناآشناترين اهل هر کجا حتي
خواب نور و سلام و بوسه ميبينيم
گاه به يک جاهايي ميرويم
يک درههاي دوري از پسين و ستاره
از آواز نور و سايهروشن ريگ
و مينشينيم لب آب
لب آب را ميبوسيم
ريحان ميچينيم
ترانه ميخوانيم
و بياعتنا به فهم فاصله
دهان به دهان دورترين روياها
بوي خوش روشناييِ روز را ميشنويم
بايد حرف بزنيم
گفت و گو کنيم
زندگي را دوست بداريم
و بيترس و انتظار
اندکي عاشقي کنيم .
#سید_علی_صالحی
🌱
چقدر خوب است
که ما هم ياد گرفتهايم
گاه براي ناآشناترين اهل هر کجا حتي
خواب نور و سلام و بوسه ميبينيم
گاه به يک جاهايي ميرويم
يک درههاي دوري از پسين و ستاره
از آواز نور و سايهروشن ريگ
و مينشينيم لب آب
لب آب را ميبوسيم
ريحان ميچينيم
ترانه ميخوانيم
و بياعتنا به فهم فاصله
دهان به دهان دورترين روياها
بوي خوش روشناييِ روز را ميشنويم
بايد حرف بزنيم
گفت و گو کنيم
زندگي را دوست بداريم
و بيترس و انتظار
اندکي عاشقي کنيم .
#سید_علی_صالحی