@asheghanehaye_fatima
ميخواستى تا پاى جان دور و برت باشم
ميخواستم يك شب فقط تو در برم باشى
حتى اگر يك روز از عمرم به جا ميماند
ترجيح مى دادم كنارِ بسترم باشى!
آخر غزل هاى مرا با خويش آغشتى
انگار بايد در تمام دفترم - باشى
بهتر از اين هرگز نمى شد پيشِ تو باشم
بهتر از اين هرگز نمى شد دلبرم باشى
من باورت كردم ولى افسوس مى دانم
بيهوده مى خواهم تمام باورم باشى!
#مهوش_قياسى_نيك
ميخواستى تا پاى جان دور و برت باشم
ميخواستم يك شب فقط تو در برم باشى
حتى اگر يك روز از عمرم به جا ميماند
ترجيح مى دادم كنارِ بسترم باشى!
آخر غزل هاى مرا با خويش آغشتى
انگار بايد در تمام دفترم - باشى
بهتر از اين هرگز نمى شد پيشِ تو باشم
بهتر از اين هرگز نمى شد دلبرم باشى
من باورت كردم ولى افسوس مى دانم
بيهوده مى خواهم تمام باورم باشى!
#مهوش_قياسى_نيك
@asheghanehaye_fatima
🔻
-بیداری و کابوس میبینی ،
می خوابی و فکرت یه جا گیره
جون میکنی رو تخت ِ بی خوابت !
خوابیدی و خوابت نمی گیره
این نیمه ها از شب که می ترسی
از سایه ها که بیخ ِ دیوارن
آغوشتو با قرص راضی کن ؛
#خواب_آورا_خیلی_وفا_دارن ...
#هومن_شریفی
🔻
-بیداری و کابوس میبینی ،
می خوابی و فکرت یه جا گیره
جون میکنی رو تخت ِ بی خوابت !
خوابیدی و خوابت نمی گیره
این نیمه ها از شب که می ترسی
از سایه ها که بیخ ِ دیوارن
آغوشتو با قرص راضی کن ؛
#خواب_آورا_خیلی_وفا_دارن ...
#هومن_شریفی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دور
از
نوازش
های
دست
مهربانت
دستانِ من در انزوای خویش تنهاست
بگذار
دستت
راز ِ
دستم
را بداند
بی هیچ پروایی که دست ِعشق با ماست
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
از
نوازش
های
دست
مهربانت
دستانِ من در انزوای خویش تنهاست
بگذار
دستت
راز ِ
دستم
را بداند
بی هیچ پروایی که دست ِعشق با ماست
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
همچو
یک
پیانو
کنارت آرمیده ام و انگشتانت
نقطه
نقطه ی
تنـم را بـه صـدا در مـی آورد
.
.
#عباس_معروفی
@asheghanehaye_fatima
یک
پیانو
کنارت آرمیده ام و انگشتانت
نقطه
نقطه ی
تنـم را بـه صـدا در مـی آورد
.
.
#عباس_معروفی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
.
تمامِ شهر را هم که قدم بزنم...
باز به بازوهایت محتاجم...
به یک بغلت که درد را به فراموشی بسپارد
خیلی میخواهمت...
آن قدر که لب خشکیده آب را...
خیلی میخواهمت...
آن قدر که پرنده پرواز را...
هر صبح با سلامِ تو آغاز میشود...
و چه شیرین است بوسیدنِ چالِ گونه هایت...
و این قشنگترین بهانه برای سلامِ هر صبحِ من است...
و من هر روز تو را...
در درونِ لیوانِ رویِ میزِ صبحانه به هم میزنم...
و سر میکشم همه ی دوستَت دارم هایمان را...
همیشه باش و بمان...
که تنها تو آرامِ جانِ منی...
#علیرضا_بهجتی
.
تمامِ شهر را هم که قدم بزنم...
باز به بازوهایت محتاجم...
به یک بغلت که درد را به فراموشی بسپارد
خیلی میخواهمت...
آن قدر که لب خشکیده آب را...
خیلی میخواهمت...
آن قدر که پرنده پرواز را...
هر صبح با سلامِ تو آغاز میشود...
و چه شیرین است بوسیدنِ چالِ گونه هایت...
و این قشنگترین بهانه برای سلامِ هر صبحِ من است...
و من هر روز تو را...
در درونِ لیوانِ رویِ میزِ صبحانه به هم میزنم...
و سر میکشم همه ی دوستَت دارم هایمان را...
همیشه باش و بمان...
که تنها تو آرامِ جانِ منی...
#علیرضا_بهجتی
@asheghanehaye_fatima
.
حافظهام را به چند روایت از دست دادهام
و خندههای دختریکه با من
سیبی از وسط به دو نیم است،
چیزی یادم نمیآورد
ورق میزنی و دختری لبانش را
بهاندازۀ یکعمر خندیدن سرخ کردهست
ورق میزنی و صدای هلهله میآید
و جیغجیغ بچههاییکه نقل و سکه جمع میکنند،
که تاج و تور سپید دوست دارند
که پیراهن بلند سپید
و کفشهای تقتقی سپید دوست دارند
ورق میزنی
انگشتهای تو معجزه میکنند
و به هر لبخندی اشاره کنی، بغض میشود
نسبتم را
با تمام عکسهای این خانه دور بریز
آنچه فراموش کردهام را فراموش کن
و دنبال خاطرهای بگرد
بامزهتر از سیبیکه اینهمه آدم را خنداندهست
بگذار کمی بخندم
پیش از آنکه یادم بیاید
لبهایم را نیز فراموش کردهام.
#ليلاكردبچه
.
حافظهام را به چند روایت از دست دادهام
و خندههای دختریکه با من
سیبی از وسط به دو نیم است،
چیزی یادم نمیآورد
ورق میزنی و دختری لبانش را
بهاندازۀ یکعمر خندیدن سرخ کردهست
ورق میزنی و صدای هلهله میآید
و جیغجیغ بچههاییکه نقل و سکه جمع میکنند،
که تاج و تور سپید دوست دارند
که پیراهن بلند سپید
و کفشهای تقتقی سپید دوست دارند
ورق میزنی
انگشتهای تو معجزه میکنند
و به هر لبخندی اشاره کنی، بغض میشود
نسبتم را
با تمام عکسهای این خانه دور بریز
آنچه فراموش کردهام را فراموش کن
و دنبال خاطرهای بگرد
بامزهتر از سیبیکه اینهمه آدم را خنداندهست
بگذار کمی بخندم
پیش از آنکه یادم بیاید
لبهایم را نیز فراموش کردهام.
#ليلاكردبچه
@asheghanehaye_fatima
آنقدر او را دوست دارم که حتی نمیخواهم از گرفتاری های خود ، ازنگرانی ها و ناگواری های سخت زندگی که هر لحظه حلقه اش را به دورم تنگ تر میکند پیش او اشاره یا کلامی به میان آورم. زیرا راضی نیستم که هرگز اندیشهی ناموافقی بر مغز یا ابر کوچکی بر چهره اش سایه بیفکند. میخواهم مانند مرغ کاکلی همیشه او را خوش و خندان، بشاش و فارغ از هرگونه غم ببینم.
هر چه او بخواهد من نیز همان را میخواهم خواهش ها و هوس هایش را نه از روی اکراه که با کمال میل و رغبت فراهم میکنم؛ از این هم بالاتر، با اینکه دیناری در جیب سراغ ندارم که خرجی فردا را راه بیندازم خودم او را وسوسه میکنم تا بهانه ای بگیرد و چیزی بخواهد. با اندیشه ی او بر میخیزم و هم با اندیشه ی او به خواب میروم.
در عین آنکه دوستش دارم در وی چیزی شبیه به کینه یا نفرت در دل دارم. بیم و حسد و گمانی خیالی دائما روحم را میکاود. که نکند روزی به خانه بیایم و او را رفته ببینم...!
#علی_محمد_افغانی
کتاب #شوهر_آهو_خانم
آنقدر او را دوست دارم که حتی نمیخواهم از گرفتاری های خود ، ازنگرانی ها و ناگواری های سخت زندگی که هر لحظه حلقه اش را به دورم تنگ تر میکند پیش او اشاره یا کلامی به میان آورم. زیرا راضی نیستم که هرگز اندیشهی ناموافقی بر مغز یا ابر کوچکی بر چهره اش سایه بیفکند. میخواهم مانند مرغ کاکلی همیشه او را خوش و خندان، بشاش و فارغ از هرگونه غم ببینم.
هر چه او بخواهد من نیز همان را میخواهم خواهش ها و هوس هایش را نه از روی اکراه که با کمال میل و رغبت فراهم میکنم؛ از این هم بالاتر، با اینکه دیناری در جیب سراغ ندارم که خرجی فردا را راه بیندازم خودم او را وسوسه میکنم تا بهانه ای بگیرد و چیزی بخواهد. با اندیشه ی او بر میخیزم و هم با اندیشه ی او به خواب میروم.
در عین آنکه دوستش دارم در وی چیزی شبیه به کینه یا نفرت در دل دارم. بیم و حسد و گمانی خیالی دائما روحم را میکاود. که نکند روزی به خانه بیایم و او را رفته ببینم...!
#علی_محمد_افغانی
کتاب #شوهر_آهو_خانم
@asheghanehaye_fatima
خودم را
عمدا از نگاهش انداختم تا
چشمانش را
ارزانی حاشیههای دیدنیتر کند
همان حاشیههایی که
به جان دینودنیایش افتاده
او نیست و
ساعتها راه نمیآیند
لکنت گرفتهند روی هوسناکی آغوش دیگری
#حمیدرضا_هندی
🍀🍀
خودم را
عمدا از نگاهش انداختم تا
چشمانش را
ارزانی حاشیههای دیدنیتر کند
همان حاشیههایی که
به جان دینودنیایش افتاده
او نیست و
ساعتها راه نمیآیند
لکنت گرفتهند روی هوسناکی آغوش دیگری
#حمیدرضا_هندی
🍀🍀
@asheghanehaye_fatima
وای از این آدما...
"خنده دار است ، خیلی هم خنده دار است
آدم ها برای زدن حرف های ته دلشان به یکدیگر نیازمند نبودن در حالت عادی خودشان میمانند، منظورم همان حرف هایی است که اگر بخواهی با هر منطقی در دنیا حساب و کتابش را انجام بدهی چیزی جز رضایت و لبخند درونشان پیدا نمیکنی. از آن حرف هایی که مطمئنی وادارش میکند موقع خوابیدن به آن ها فکر کند و حداقل اش این باشد که آن شب را با لبخندی که بیشتر از هر چیز دیگری در دنیا به لب هایش می آید خواب را تجربه کند.
از آن دست حرف هایی که زیر دوش حمام
هنگام گرفتن ناخون های دست
موقع مسواک زدن جلوی آینه دستشویی هم میتواند طعم حال خوب را به یادت بیاورد.
آدمها برای یک پیاده روی سی دقیقه ای کوچک هم استخاره باز میکنند و برای راهی شدن به تمام فعل انفعالات دنیا فکر میکنند
به اینکه کدام لباس را باید بپوشند
به اینکه کدام مسیر را باید انتخاب کنند تا کمتر دیده شوند
تا کسی سر راهشان سبز نشود
منتظر خوب بودن هوا، شلوغی و خلوتی، باران و آفتاب و برف میمانند
آدم ها آنطور طلای رفاقت را با مسِ بی کسی طاق میزنند که مغزت ازفکر به هر چیز دیگری در دنیا وا میماند
آدم ها رفاقت را در خوش گذرانی میبینند و نه در از خودگذشتگی
رفاقت را در سفر شمال و عکس های سلفی میبینند و نه در بخشش و گذشت
آدم ها برای خودشان تعریفی از رفاقت ندارند اما از ادعایش تا دلتان بخواهد
آنقدر راحت و ساده از همه چیز یک رابطه میگذرند که انگار این یکی را تمام کردند در هایپر مارکت بلوار بعدی بهتر اش را میتوانند پیدا کنند.
آدمها برای یک دل سیر نگاه کردن هم منتظر حواس پرتی دیگران میمانند
مباداکه نگاهشان لو برود
مبادا کسی از علاقه ای که توی دلشان دارد ورجه وورجه میکند با خبر شود
به قدری این کار را حرفه ای انجام میدهند که انگار برای علاقه و دوست داشتن قرار است حکم تیر بارانشان را صادر کنند
یک جوری که انگار قرار است در زندگی صد ها بار دیگر در آن لحظه قرار بگیرند که اینقدر باور نکردنی رفتار میکنند. ، غافل از اینکه عمر آن لحظه همان یک لحظه است و نه بیشتر.
آدمها از خودشان دریغ میکنند
خیلی جاها را کم می آورند اما میگویند زیاد آوردیم
گریه شان که میگیرد بلندتر میخندند
از تنهایی بیزار و فراری اند اما هر جایی که دستشان برسد از تنهایی شان پز میدهند
کاری که میتوانستند به راحتی انجام اش دهند را ول میکنند به امان خدا و بعد ایراد کسی را میگیرند که همان کار را تمام و کمال انجام داد
دوستت دارم هایشان را احتکار میکنند برای روزی که خودشان هم نمیدانند کی و کجا از راه میرسد.
آدمها مصرانه همه این کارها را انجام میدهند
همه ی این ها را
درست در شرایطی که حتی نمیدانند آیا فردای دیگری هم قرار است در راه باشد یا نه؟
آیا قرار است خورشید فردا هم از سمت شرق طلوع کند یا نه؟
چه کسی تضمین کرده که فردا هم فرصت زندگی کردن را داریم؟
خنده دار است ، خیلی هم خنده دار است ..
همین.."
#پويان_اوحدى
وای از این آدما...
"خنده دار است ، خیلی هم خنده دار است
آدم ها برای زدن حرف های ته دلشان به یکدیگر نیازمند نبودن در حالت عادی خودشان میمانند، منظورم همان حرف هایی است که اگر بخواهی با هر منطقی در دنیا حساب و کتابش را انجام بدهی چیزی جز رضایت و لبخند درونشان پیدا نمیکنی. از آن حرف هایی که مطمئنی وادارش میکند موقع خوابیدن به آن ها فکر کند و حداقل اش این باشد که آن شب را با لبخندی که بیشتر از هر چیز دیگری در دنیا به لب هایش می آید خواب را تجربه کند.
از آن دست حرف هایی که زیر دوش حمام
هنگام گرفتن ناخون های دست
موقع مسواک زدن جلوی آینه دستشویی هم میتواند طعم حال خوب را به یادت بیاورد.
آدمها برای یک پیاده روی سی دقیقه ای کوچک هم استخاره باز میکنند و برای راهی شدن به تمام فعل انفعالات دنیا فکر میکنند
به اینکه کدام لباس را باید بپوشند
به اینکه کدام مسیر را باید انتخاب کنند تا کمتر دیده شوند
تا کسی سر راهشان سبز نشود
منتظر خوب بودن هوا، شلوغی و خلوتی، باران و آفتاب و برف میمانند
آدم ها آنطور طلای رفاقت را با مسِ بی کسی طاق میزنند که مغزت ازفکر به هر چیز دیگری در دنیا وا میماند
آدم ها رفاقت را در خوش گذرانی میبینند و نه در از خودگذشتگی
رفاقت را در سفر شمال و عکس های سلفی میبینند و نه در بخشش و گذشت
آدم ها برای خودشان تعریفی از رفاقت ندارند اما از ادعایش تا دلتان بخواهد
آنقدر راحت و ساده از همه چیز یک رابطه میگذرند که انگار این یکی را تمام کردند در هایپر مارکت بلوار بعدی بهتر اش را میتوانند پیدا کنند.
آدمها برای یک دل سیر نگاه کردن هم منتظر حواس پرتی دیگران میمانند
مباداکه نگاهشان لو برود
مبادا کسی از علاقه ای که توی دلشان دارد ورجه وورجه میکند با خبر شود
به قدری این کار را حرفه ای انجام میدهند که انگار برای علاقه و دوست داشتن قرار است حکم تیر بارانشان را صادر کنند
یک جوری که انگار قرار است در زندگی صد ها بار دیگر در آن لحظه قرار بگیرند که اینقدر باور نکردنی رفتار میکنند. ، غافل از اینکه عمر آن لحظه همان یک لحظه است و نه بیشتر.
آدمها از خودشان دریغ میکنند
خیلی جاها را کم می آورند اما میگویند زیاد آوردیم
گریه شان که میگیرد بلندتر میخندند
از تنهایی بیزار و فراری اند اما هر جایی که دستشان برسد از تنهایی شان پز میدهند
کاری که میتوانستند به راحتی انجام اش دهند را ول میکنند به امان خدا و بعد ایراد کسی را میگیرند که همان کار را تمام و کمال انجام داد
دوستت دارم هایشان را احتکار میکنند برای روزی که خودشان هم نمیدانند کی و کجا از راه میرسد.
آدمها مصرانه همه این کارها را انجام میدهند
همه ی این ها را
درست در شرایطی که حتی نمیدانند آیا فردای دیگری هم قرار است در راه باشد یا نه؟
آیا قرار است خورشید فردا هم از سمت شرق طلوع کند یا نه؟
چه کسی تضمین کرده که فردا هم فرصت زندگی کردن را داریم؟
خنده دار است ، خیلی هم خنده دار است ..
همین.."
#پويان_اوحدى
خیالی
نیست
دیگر
دردهایم
را
نمیگویم
به روی دردهای کهنه ام تشدید بگذارید
#امید_صباغ_نو
@asheghanehaye_fatima
خیالی
نیست
دیگر
دردهایم
را
نمیگویم
به روی دردهای کهنه ام تشدید بگذارید
#امید_صباغ_نو
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
شما را به خدا !
نه اصلا شما را به هرآنچه که می پرستید
مثلا شما را به چشمانِ معشوقه یتان
یا
دلِ شکسته تان
یا چه می دانم هرچه !
کمی خودتان را بردارید
بتکانید !
از تمامِ این فکرهایِ بی رنگ
از این حرفهایِ تو خالیِ بی رویا
روزگار رقصنده ی دستِ خودمان است جانم !
بخواهی برایت تانگو می رقصد
نخواهی تو را رقاصه ی تمامِ سازها و آوازهایِ خودش می کند !
دستِ رویا را بگیر
برایِ یک بار هم که شده دور شو
از شهرِ نا امیدی !
و باور کن تو با همین چهار کلام
ا م ی د
معجزه خواهی کرد !
می روند ؟
فدایِ سرت
می مانند ؟
خوش بحالِ لحظه هایشان که با تو ثبت می شود
طوفان شده ؟
قشنگترین رقص را برایِ همین روز بگذار
آنقدر زیبا حرکت کن که هرکه رد شد
بگوید :
چه طوفانِ زیبایی !
زیبا باش
و باور کن
می شود اگر بخواهی
در همین روزهایِ بی مهری
برایِ خودت
برایِ او
برایِ تمامِ کسانی که در قلبت جا دارند
رویایی ترین باشی
می شود...!
#عادل_دانتیسم
📚کتاب آغوشش عشق بود/ نشر شانی
شما را به خدا !
نه اصلا شما را به هرآنچه که می پرستید
مثلا شما را به چشمانِ معشوقه یتان
یا
دلِ شکسته تان
یا چه می دانم هرچه !
کمی خودتان را بردارید
بتکانید !
از تمامِ این فکرهایِ بی رنگ
از این حرفهایِ تو خالیِ بی رویا
روزگار رقصنده ی دستِ خودمان است جانم !
بخواهی برایت تانگو می رقصد
نخواهی تو را رقاصه ی تمامِ سازها و آوازهایِ خودش می کند !
دستِ رویا را بگیر
برایِ یک بار هم که شده دور شو
از شهرِ نا امیدی !
و باور کن تو با همین چهار کلام
ا م ی د
معجزه خواهی کرد !
می روند ؟
فدایِ سرت
می مانند ؟
خوش بحالِ لحظه هایشان که با تو ثبت می شود
طوفان شده ؟
قشنگترین رقص را برایِ همین روز بگذار
آنقدر زیبا حرکت کن که هرکه رد شد
بگوید :
چه طوفانِ زیبایی !
زیبا باش
و باور کن
می شود اگر بخواهی
در همین روزهایِ بی مهری
برایِ خودت
برایِ او
برایِ تمامِ کسانی که در قلبت جا دارند
رویایی ترین باشی
می شود...!
#عادل_دانتیسم
📚کتاب آغوشش عشق بود/ نشر شانی
@asheghanehaye_fatima
#لقلقه_هاي_عاشقانه
-:" مي دوني عزيز من؛
اگه يه روز ورق برگرده و به جاي اين همه عشق كه بهت دارم، نفرت داشته باشم، تمام چيزهايي كه بين ما اتفاق افتاده، از اولين كلمه عاشقانه تا اين لحظه رو، طبق قانون نسبيت، ميشه يك جنايت انساني هم توصيف كرد.
اگر بشينم و از زاويه ي كينه و نفرت، براي نابود كردن تو خاطرات سالهاي عاشقي رو بنويسم، خيلي راحت مي تونم تو رو يك آدم مكار و بيمار رواني توصيف كنم كه در نقش يك عاشق براي تسخير جسم و جان من، نقشه كشيده بودي، بي اونكه لازم باشه در عين ماجرا و حقيقت دست ببرم! و برعكس، به همين راحتي ميشه خودم رو زن شيطان صفتي جلوه بدم كه اومدم تا تو رو وسوسه كنم و جان و مال و آبروت رو از بين ببرم!
اينجاست كه از اين زاويه تمام عاشقي ما تبديل به يك جرم و جنايت انساني ميشه!
براي همين خيلي خيلي خيلي خيلي خيلي برام قابل درك هست وقتي انساني مرتكب يك عمل غير اخلاقي ميشه! چيزايي مثل قتل و خيانت و فحشاء! به قدري كه اين "نسبيتِ" لعنتي، عملكردش قوي هست!!!
مي دوني بدترين قسمت ماجرا كجاست؟! اينكه ديگه نه چيزي به غايت خوشحالت ميكنه و نه ناراحت! مثل يك تماشاگر كه فيلمي رو از قبل ديده باشه، تمام اتفاق هاي زندگي، يك صحنه ي گذراست. در نتيجه توي دنياي كثيفي زندگي مي كنيم كه نسبيتِ ايمان و اعتقاد، به هرچي! انسانيت، اخلاق، مذهب و ... زير پاي آدم و هر لحظه و هرجا ميتونه، خالي كنه!
آه!
از طرفي هم گاهي فكر ميكنم اگه پاي اين عشق و عاشقي ها وسط نباشه، لحظه اي نفس كشيدن توي اين دنيا، ظلم كردن به خودت هست و چقدر آدم بايد خوش شانس باشه كه يه روزي، يه جايي كاري كرده باشه كه اين نسبيته، براش گل كرده باشه! يك گل رز، گلي كه عاشقش باشي، گلي كه دوستش داشته باشي و بتوني به خاطرش به زندگي ادامه بدي.، گُلي كه اهليت كنه!
بين تمام اين فلسفه هاي بي منطق، عاشقتم گلِ من، عاشقتم…"
-:" شازده خانمِ كوچولوي من
درسته. كاملا درسته.
براي همين نسبيت هست كه هيچ وقت در جهان صلح و عدالت برقرار نميشه عزيزكم... اما پيوندها همينجا خودشون رو نشون ميدن؛ يادته ميگفتم: "عشق پلي از رشته هاي نامريي بين دو انسان هست."
اين و بزرگتر ببين در مقياس كاينات. جهان و اجزائش با همين رشته ها بر قرارند.
ماي عاشق هم يا خيلي خوش شانسيم يا داريم جنايت آينده رو مرتكب ميشيم، آينده اي كه شايد خودمون هم نباشيم!
نميدونم
چيزي كه ميدونم و ايمان دارم بهش همين لحظه هاي خوشي بين من و خودته.
درسته وقتايي كه دلتنگ اي، يا توي اين لحظه هاي شاد قرار نداري،به هر دليلي،
فكر آينده ايي با لحظه هاي خوشتر، اميد ميده به آدم.
اما اينده از بينهايت مياد و اين دنيا يلداي بي فانوسي ست عزيزكم.
وقت، وقت عشق بازيه، هدر بدي از كفت رفته!
هيچ كس علم لدني نميدونه! همين هم زيباش كرده؛
به هر دليلِ لدني يا غير از اون، ما بهم رسيديم؛
با هر توجيحي، عشقِ من به تو و تو به منه كه به دادمون رسيده عزيزم. اين را ز جهان بي قرار، ما را بس!
#امیر_معصومي_آمونياك
#لقلقه_هاي_عاشقانه
-:" مي دوني عزيز من؛
اگه يه روز ورق برگرده و به جاي اين همه عشق كه بهت دارم، نفرت داشته باشم، تمام چيزهايي كه بين ما اتفاق افتاده، از اولين كلمه عاشقانه تا اين لحظه رو، طبق قانون نسبيت، ميشه يك جنايت انساني هم توصيف كرد.
اگر بشينم و از زاويه ي كينه و نفرت، براي نابود كردن تو خاطرات سالهاي عاشقي رو بنويسم، خيلي راحت مي تونم تو رو يك آدم مكار و بيمار رواني توصيف كنم كه در نقش يك عاشق براي تسخير جسم و جان من، نقشه كشيده بودي، بي اونكه لازم باشه در عين ماجرا و حقيقت دست ببرم! و برعكس، به همين راحتي ميشه خودم رو زن شيطان صفتي جلوه بدم كه اومدم تا تو رو وسوسه كنم و جان و مال و آبروت رو از بين ببرم!
اينجاست كه از اين زاويه تمام عاشقي ما تبديل به يك جرم و جنايت انساني ميشه!
براي همين خيلي خيلي خيلي خيلي خيلي برام قابل درك هست وقتي انساني مرتكب يك عمل غير اخلاقي ميشه! چيزايي مثل قتل و خيانت و فحشاء! به قدري كه اين "نسبيتِ" لعنتي، عملكردش قوي هست!!!
مي دوني بدترين قسمت ماجرا كجاست؟! اينكه ديگه نه چيزي به غايت خوشحالت ميكنه و نه ناراحت! مثل يك تماشاگر كه فيلمي رو از قبل ديده باشه، تمام اتفاق هاي زندگي، يك صحنه ي گذراست. در نتيجه توي دنياي كثيفي زندگي مي كنيم كه نسبيتِ ايمان و اعتقاد، به هرچي! انسانيت، اخلاق، مذهب و ... زير پاي آدم و هر لحظه و هرجا ميتونه، خالي كنه!
آه!
از طرفي هم گاهي فكر ميكنم اگه پاي اين عشق و عاشقي ها وسط نباشه، لحظه اي نفس كشيدن توي اين دنيا، ظلم كردن به خودت هست و چقدر آدم بايد خوش شانس باشه كه يه روزي، يه جايي كاري كرده باشه كه اين نسبيته، براش گل كرده باشه! يك گل رز، گلي كه عاشقش باشي، گلي كه دوستش داشته باشي و بتوني به خاطرش به زندگي ادامه بدي.، گُلي كه اهليت كنه!
بين تمام اين فلسفه هاي بي منطق، عاشقتم گلِ من، عاشقتم…"
-:" شازده خانمِ كوچولوي من
درسته. كاملا درسته.
براي همين نسبيت هست كه هيچ وقت در جهان صلح و عدالت برقرار نميشه عزيزكم... اما پيوندها همينجا خودشون رو نشون ميدن؛ يادته ميگفتم: "عشق پلي از رشته هاي نامريي بين دو انسان هست."
اين و بزرگتر ببين در مقياس كاينات. جهان و اجزائش با همين رشته ها بر قرارند.
ماي عاشق هم يا خيلي خوش شانسيم يا داريم جنايت آينده رو مرتكب ميشيم، آينده اي كه شايد خودمون هم نباشيم!
نميدونم
چيزي كه ميدونم و ايمان دارم بهش همين لحظه هاي خوشي بين من و خودته.
درسته وقتايي كه دلتنگ اي، يا توي اين لحظه هاي شاد قرار نداري،به هر دليلي،
فكر آينده ايي با لحظه هاي خوشتر، اميد ميده به آدم.
اما اينده از بينهايت مياد و اين دنيا يلداي بي فانوسي ست عزيزكم.
وقت، وقت عشق بازيه، هدر بدي از كفت رفته!
هيچ كس علم لدني نميدونه! همين هم زيباش كرده؛
به هر دليلِ لدني يا غير از اون، ما بهم رسيديم؛
با هر توجيحي، عشقِ من به تو و تو به منه كه به دادمون رسيده عزيزم. اين را ز جهان بي قرار، ما را بس!
#امیر_معصومي_آمونياك
@asheghanehaye_fatima
ای زیبایی !
که به تلخی ها ، شیرینی می بخشی
به دلمان خوش آمدی
آمدی وُ
خشم مان را
به شاخه های پُر شکوفه بدل کردی !
حالا چه فرقی دارد که بر زندگی مان
بارانِ سنگینی ببارد ،
یا که برف
بعد از آن که عشق را آموختیم !
همه یِ فرداها
به رنگِ تلخی هم که باشد ،
مهم نیست ...
#عدنان_یوجل
ای زیبایی !
که به تلخی ها ، شیرینی می بخشی
به دلمان خوش آمدی
آمدی وُ
خشم مان را
به شاخه های پُر شکوفه بدل کردی !
حالا چه فرقی دارد که بر زندگی مان
بارانِ سنگینی ببارد ،
یا که برف
بعد از آن که عشق را آموختیم !
همه یِ فرداها
به رنگِ تلخی هم که باشد ،
مهم نیست ...
#عدنان_یوجل
@asheghanehaye_fatima
.
خوشبخت؛
زنی ست
که خودش را
پشت کلمه ها پنهان نمی کند،
دلتنگی هایش را؛
بلند نمی خندد..
و احمقانه؛
به سوگ ِ قهرمان ِ مُرده ی ِ شعرهای عاشقانه اش،
نمی نشیند..
خوشبخت زنی ست،
که هیچ وقت تو را
دوست نداشته است..
#زهرا_طراوتی
#هیچوقت
.
خوشبخت؛
زنی ست
که خودش را
پشت کلمه ها پنهان نمی کند،
دلتنگی هایش را؛
بلند نمی خندد..
و احمقانه؛
به سوگ ِ قهرمان ِ مُرده ی ِ شعرهای عاشقانه اش،
نمی نشیند..
خوشبخت زنی ست،
که هیچ وقت تو را
دوست نداشته است..
#زهرا_طراوتی
#هیچوقت