حسادت، تنها حسِ منفی زن هاست...
که دوست داشتنیه...!
چون تو رو دوست داره
به اطرافیانت حسادت می کنه...
این حسو ازش نگیر
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
که دوست داشتنیه...!
چون تو رو دوست داره
به اطرافیانت حسادت می کنه...
این حسو ازش نگیر
#حمید_جدیدی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
کجایی که ردِ چشمان تو را
بر هیچ نقشه یی نمی یابم!
کجایی که نشانت
در مسافرخانههای کنار هیچ جادهای نیست
چیزی از تو به یاد ندارم
کجای این جهانی؟
در این دَم چه می کنی؟
در قلبت چه می گذرد؟
آیا تو نیز ایمانت را به تمامِ خدایان
و تمام آیین ها از دست داده ای؟
آیا مانند گذشته عاشقی
و به شعر می اندیشی؟
آیا آرزومند آرزویی هنوز؟
#نزار_قبانی
کجایی که ردِ چشمان تو را
بر هیچ نقشه یی نمی یابم!
کجایی که نشانت
در مسافرخانههای کنار هیچ جادهای نیست
چیزی از تو به یاد ندارم
کجای این جهانی؟
در این دَم چه می کنی؟
در قلبت چه می گذرد؟
آیا تو نیز ایمانت را به تمامِ خدایان
و تمام آیین ها از دست داده ای؟
آیا مانند گذشته عاشقی
و به شعر می اندیشی؟
آیا آرزومند آرزویی هنوز؟
#نزار_قبانی
@asheghanehaye_fatima
انسان تنهاست
و هر روز تنهاتر می شود
نیمه های گمشده،
از بین رفتهاند
با قرصهای ضد بارداری
#بهزاد_رحیمی
انسان تنهاست
و هر روز تنهاتر می شود
نیمه های گمشده،
از بین رفتهاند
با قرصهای ضد بارداری
#بهزاد_رحیمی
@asheghanehaye_fatima
قابِ عکسی خریدم
برایِ تمامی ِ عکسهایِ نگرفته مان
گذاشتمش روی طاقچه ی اتاق
کنارِ شعمدانی ها
خوب فکرش را بکن !
عکسِ یکی شدنمان
دیوانگی ببارد از سر و رویش
عکس هایِی با ژست خاص نمی خواهم !
از همان هایی که
خیلی اتو شده
خیلی سنگین و رنگین می نشینند
نگاهشان را به دوربین میدوزند
و خنده ی مصنوعیشان را تحویل لنز دوربین می دهند
و عکاس به ناچار می گوید
یک دو سه و عکس میگرد
نه نه نه از اینها نمی خواهم
عکسمان باید یهویی و بی هوا باشد
دلم می خواهد هرکس عکسمان را دید
بگوید
عاشق تر از شما هم مگر داریم ؟
مگر هست ؟
و در آن لحظه من تو را ببینم که
سرت گرمِ نوازش من است
و هیچ هم حواست نیست
که من بلند گفته ام :
نیست _ معلوم است که نیست
حالا نه اینکه واقعا نباشد _نه
اما برایِ من از عشقِ تو
برایِ تو از عشقِ من
برایِ ما
از عشقِ هم
ماندنی تر نیست که نیست
خیالت هم راحت
خودم
در گوشِ خدا خوانده ام
و او قول داده
جز عکس ماشدنمان
هیچ کسِ دیگر
دراین قاب جا نشود!
#عادل_دانتیسم
از کتاب من دیگر توان خاطره ساختنم نیست
قابِ عکسی خریدم
برایِ تمامی ِ عکسهایِ نگرفته مان
گذاشتمش روی طاقچه ی اتاق
کنارِ شعمدانی ها
خوب فکرش را بکن !
عکسِ یکی شدنمان
دیوانگی ببارد از سر و رویش
عکس هایِی با ژست خاص نمی خواهم !
از همان هایی که
خیلی اتو شده
خیلی سنگین و رنگین می نشینند
نگاهشان را به دوربین میدوزند
و خنده ی مصنوعیشان را تحویل لنز دوربین می دهند
و عکاس به ناچار می گوید
یک دو سه و عکس میگرد
نه نه نه از اینها نمی خواهم
عکسمان باید یهویی و بی هوا باشد
دلم می خواهد هرکس عکسمان را دید
بگوید
عاشق تر از شما هم مگر داریم ؟
مگر هست ؟
و در آن لحظه من تو را ببینم که
سرت گرمِ نوازش من است
و هیچ هم حواست نیست
که من بلند گفته ام :
نیست _ معلوم است که نیست
حالا نه اینکه واقعا نباشد _نه
اما برایِ من از عشقِ تو
برایِ تو از عشقِ من
برایِ ما
از عشقِ هم
ماندنی تر نیست که نیست
خیالت هم راحت
خودم
در گوشِ خدا خوانده ام
و او قول داده
جز عکس ماشدنمان
هیچ کسِ دیگر
دراین قاب جا نشود!
#عادل_دانتیسم
از کتاب من دیگر توان خاطره ساختنم نیست
@asheghanehaye_fatima
اولین باری که باهم به ساحل رفتیم یادت می آید؟
کفش های تابستانه ات را در آوردی..
گفتم ماسه ها داغ است ها..میسوزی!
گفتی : کِیفش به همین است..
وقتی بسوزی مجبور میشوی بِدَوی..!
در بیار کفشاتو..
به سرعت شروع به دویدن کردی..
همینطور که جورابهایم را در می آوردم به طرز دلبرانه ی دویدنت هم نگاه میکردم..
پشت سرت شروع به دویدن کردم..
رقص موهایت در باد چشم نواز بود..
انگاری باد هم شیدای رقصیدن موهایت شده بود و ریتمِ نواختنش را مِلو تر کرده بود!
ایستادی..به من نگاه کردی و همانجا نشستی..!
ناگهان سکوت سنگینی بینمان شروع به آواز خواندن کرد..
هر دو زانو هایمان را بغل کرده بودیم و روی شن های کنار دریا نشسته بودیم..
رو به رد پاهایمان کردی..
با خنده گفتی سوختن باعث شد بِدَوی..نه؟
نمی دانم چرا بحث را عوض کردم..
شاید بخاطر اینکه ردپای من با ردپای تو فرق میکرد..
شکل دویدنمان فرق داشت..
مقصود دویدنمان یکی نبود..
تو بخاطر اینکه پاهایت کمتر بسوزد می دویدی و من بخاطر اینکه به تو برسم..!
یک سال بعد،گذری از همان ساحل رد میشدم..
دو جفت ردپا توجهم را جلب کرد..
دو جفت ردپایی که بازهم شبیه هم نبود..
یادت کردم..
بی اختیار جورابهایم را در آوردم..
داغیِ ماسه ها تا تمام وجودم را گرفت..
ولی..
ولی ندویدم..
یاد حرفت افتادم؛وقتی بسوزی مجبور میشوی بِدوی..!
سوختم ولی توئی وجود نداشت که دنبالش بدوم..
#محسن_هاشمی
اولین باری که باهم به ساحل رفتیم یادت می آید؟
کفش های تابستانه ات را در آوردی..
گفتم ماسه ها داغ است ها..میسوزی!
گفتی : کِیفش به همین است..
وقتی بسوزی مجبور میشوی بِدَوی..!
در بیار کفشاتو..
به سرعت شروع به دویدن کردی..
همینطور که جورابهایم را در می آوردم به طرز دلبرانه ی دویدنت هم نگاه میکردم..
پشت سرت شروع به دویدن کردم..
رقص موهایت در باد چشم نواز بود..
انگاری باد هم شیدای رقصیدن موهایت شده بود و ریتمِ نواختنش را مِلو تر کرده بود!
ایستادی..به من نگاه کردی و همانجا نشستی..!
ناگهان سکوت سنگینی بینمان شروع به آواز خواندن کرد..
هر دو زانو هایمان را بغل کرده بودیم و روی شن های کنار دریا نشسته بودیم..
رو به رد پاهایمان کردی..
با خنده گفتی سوختن باعث شد بِدَوی..نه؟
نمی دانم چرا بحث را عوض کردم..
شاید بخاطر اینکه ردپای من با ردپای تو فرق میکرد..
شکل دویدنمان فرق داشت..
مقصود دویدنمان یکی نبود..
تو بخاطر اینکه پاهایت کمتر بسوزد می دویدی و من بخاطر اینکه به تو برسم..!
یک سال بعد،گذری از همان ساحل رد میشدم..
دو جفت ردپا توجهم را جلب کرد..
دو جفت ردپایی که بازهم شبیه هم نبود..
یادت کردم..
بی اختیار جورابهایم را در آوردم..
داغیِ ماسه ها تا تمام وجودم را گرفت..
ولی..
ولی ندویدم..
یاد حرفت افتادم؛وقتی بسوزی مجبور میشوی بِدوی..!
سوختم ولی توئی وجود نداشت که دنبالش بدوم..
#محسن_هاشمی
@asheghanehaye_fatima
ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻫﻤﻪ (ﻫﺮ ﮐﺲ)
ﻧﻴﻤﮑﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﻭ
ﺟﺎﻳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻬﺎﻥِ ﺧﻮﻳﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﺟﺰ ﻣﻦ
ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﻟﻢ ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺭﻩﺍﯼ ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺳﺎﻝﻫﺎ ﭘﻴﺶ ﺯﻧﯽ
ﮐﻒِ ﺩﺳﺘﻢ ﻧﻮﺷﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ.
ﻏﺮﻳﺒﺎ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭِ ﺑﯽﺑﺎﻣﺪﺍﺩ !
ﺩﺭ ﺍﺯﺩﺣﺎﻡِ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﻨﮓ ﻭ ﻧﺎﻥ ﻭ ﺩﻭﻳﺪﻥ
ﻣﻦ ﭼﻘﺪﺭ ﭼﻨﮓِ ﺑﻪ ﺧﻮﻥِ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭ
ﺩﻧﺪﺍﻥِ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﻭ
ﺩﺭﮔﺎﻩِ ﺑﺴﺘﻪ ﺩﻳﺪﻩﺍﻡ.
#سيدعلى_صالحى
ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻫﻤﻪ (ﻫﺮ ﮐﺲ)
ﻧﻴﻤﮑﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﻭ
ﺟﺎﻳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻬﺎﻥِ ﺧﻮﻳﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﺟﺰ ﻣﻦ
ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﻟﻢ ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺭﻩﺍﯼ ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺳﺎﻝﻫﺎ ﭘﻴﺶ ﺯﻧﯽ
ﮐﻒِ ﺩﺳﺘﻢ ﻧﻮﺷﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ.
ﻏﺮﻳﺒﺎ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭِ ﺑﯽﺑﺎﻣﺪﺍﺩ !
ﺩﺭ ﺍﺯﺩﺣﺎﻡِ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﻨﮓ ﻭ ﻧﺎﻥ ﻭ ﺩﻭﻳﺪﻥ
ﻣﻦ ﭼﻘﺪﺭ ﭼﻨﮓِ ﺑﻪ ﺧﻮﻥِ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭ
ﺩﻧﺪﺍﻥِ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﻭ
ﺩﺭﮔﺎﻩِ ﺑﺴﺘﻪ ﺩﻳﺪﻩﺍﻡ.
#سيدعلى_صالحى
@asheghanehaye_fatima
ﻗﻄﺮﻩ ﻗﻄﺮﻩ
ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﻲﻧﻮﻳﺴﺪ : ﮔﻞ
ﻧﻢ ﺑﻪ ﻧﻢ
ﺩﻭ ﺩﻳﺪﻩ ﻣﻦ ﻣﻲﻧﻮﻳﺴﺪ : ﺗﻮ
ﭼﻪ ﺳﺎﻝ ﭘﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻏﺮﻳﺒﻲ
ﭼﻪ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺩﺳﺖ ﻭ ﺩﻝ ﺑﺎﺯﻱ
ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ
ﺳﻨﮓ ﺑﻪ ﺳﻨﮓ
ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﻣﻲﺷﮑﻨﺪ ، ﺷﮑﻮﻓﻪ ﻣﻲﮐﻨﺪ
ﻭ ﺑﺮﮒ ﺑﻪ ﺑﺮﮒ
ﺳﺮﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻥ ﻣﺮﺩﻩﺍﻡ ﺭﺍ ﻣﻲﺗﺎﺳﺪ ، ﺳﻴﺎﻩ ﻣﻲﮐﻨﺪ
ﻭ ﺧﻮﺩ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﮔﻴﺎﻫﮑﻲ ﺑﻲ ﭘﻨﺎﻩ
ﺑﻪ ﺑﺎﺩ ﺳﭙﺮﺩﻩ ﻣﻲﺷﻮﻡ
ﺗﺎ ﺩﺭ ﺯﻣﻬﺮﻳﺮ ﺫﻫﻦ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﮐﻨﻢ ، ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﻡ
#شیرکو_بیکس
ﻗﻄﺮﻩ ﻗﻄﺮﻩ
ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﻲﻧﻮﻳﺴﺪ : ﮔﻞ
ﻧﻢ ﺑﻪ ﻧﻢ
ﺩﻭ ﺩﻳﺪﻩ ﻣﻦ ﻣﻲﻧﻮﻳﺴﺪ : ﺗﻮ
ﭼﻪ ﺳﺎﻝ ﭘﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻏﺮﻳﺒﻲ
ﭼﻪ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺩﺳﺖ ﻭ ﺩﻝ ﺑﺎﺯﻱ
ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ
ﺳﻨﮓ ﺑﻪ ﺳﻨﮓ
ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﻣﻲﺷﮑﻨﺪ ، ﺷﮑﻮﻓﻪ ﻣﻲﮐﻨﺪ
ﻭ ﺑﺮﮒ ﺑﻪ ﺑﺮﮒ
ﺳﺮﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻥ ﻣﺮﺩﻩﺍﻡ ﺭﺍ ﻣﻲﺗﺎﺳﺪ ، ﺳﻴﺎﻩ ﻣﻲﮐﻨﺪ
ﻭ ﺧﻮﺩ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﮔﻴﺎﻫﮑﻲ ﺑﻲ ﭘﻨﺎﻩ
ﺑﻪ ﺑﺎﺩ ﺳﭙﺮﺩﻩ ﻣﻲﺷﻮﻡ
ﺗﺎ ﺩﺭ ﺯﻣﻬﺮﻳﺮ ﺫﻫﻦ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﮐﻨﻢ ، ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﻡ
#شیرکو_بیکس
راستش را بگو
زمانی که دوستم می داشتی
سعی می کردی
چه کسی را
فراموش کنی؟
#قهرمان_تازه_اوغلو
#شاعر_تركيه🇹🇷
ترجمه:
#سینا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
زمانی که دوستم می داشتی
سعی می کردی
چه کسی را
فراموش کنی؟
#قهرمان_تازه_اوغلو
#شاعر_تركيه🇹🇷
ترجمه:
#سینا_عباسی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
هیچچیز به اندازهی غم مشترک
آدمها را به این سرعت و سهولت
(گرچه اغلب به گونهای کاذب و فریبنده)
به هم نزدیک نمیکند.
جوّ همدردی بیتوقعانه
انواع حالات بیم و احتیاط را از بین میبرد، فرزانه و عامی، دانشمند و بیسواد
به آسانی آن را درک میکنند
و در حالی که سادهترین وسیلهی نزدیک شدن آدمها به یکدیگر است،،،،،
فوقالعاده کمیاب هم هست...!
#میلان_کوندرا
هیچچیز به اندازهی غم مشترک
آدمها را به این سرعت و سهولت
(گرچه اغلب به گونهای کاذب و فریبنده)
به هم نزدیک نمیکند.
جوّ همدردی بیتوقعانه
انواع حالات بیم و احتیاط را از بین میبرد، فرزانه و عامی، دانشمند و بیسواد
به آسانی آن را درک میکنند
و در حالی که سادهترین وسیلهی نزدیک شدن آدمها به یکدیگر است،،،،،
فوقالعاده کمیاب هم هست...!
#میلان_کوندرا
@asheghanehaye_fatima
فراوان دوستت دارم !
داغ تر از آتش فشان های فعال !
عمیق تر از مسیر شهاب ها ...
وسیع تر از تخیل یک زندانی ...
خیلی دوستت دارم !
تو را حتی
بیشتر از شمار گناهانم دوست دارم ...!
#غاده_السمان
فراوان دوستت دارم !
داغ تر از آتش فشان های فعال !
عمیق تر از مسیر شهاب ها ...
وسیع تر از تخیل یک زندانی ...
خیلی دوستت دارم !
تو را حتی
بیشتر از شمار گناهانم دوست دارم ...!
#غاده_السمان
ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ
ﻛﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﻮﺩﻱ !
ﺟﻴﻚ ﺟﻴﻚ ﻣﻲ ﺯﻧﻨﺪ ﻣﺜﻞ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ
ﺩﺭﺩﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﻃﻌﻢ ﺁﻥ ﺭﺍ ﭼﺸﺎﻧﺪﻱ...
#جمال_ثریا
@asheghanehaye_fatima
ﻛﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﻮﺩﻱ !
ﺟﻴﻚ ﺟﻴﻚ ﻣﻲ ﺯﻧﻨﺪ ﻣﺜﻞ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ
ﺩﺭﺩﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﻃﻌﻢ ﺁﻥ ﺭﺍ ﭼﺸﺎﻧﺪﻱ...
#جمال_ثریا
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
ﻧﻪ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺑﻪ ﻭﻗﺖ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺗﻢ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ
ﻭ ﻧﻪ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺑﻪ ﻭﻗﺖ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ
ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻮﻕ ﻭ ﺷﻮﺭ ﻣﻦ !
ﻫﻤﻪ ﯼ ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ
ﺩﺭ ﯾﮏ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺻﺪﺍ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ
- ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ -
ﻫﻤﻪ ﯼ ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ
ﺩﺭ ﯾﮏ ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻨﺪ
- ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﺮﻣﯿﺪﺍﺭﯼ ﻭ ... ﺩﻭﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ
#سعاد_الصباح
ﻧﻪ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺑﻪ ﻭﻗﺖ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺗﻢ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ
ﻭ ﻧﻪ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺑﻪ ﻭﻗﺖ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ
ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻮﻕ ﻭ ﺷﻮﺭ ﻣﻦ !
ﻫﻤﻪ ﯼ ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ
ﺩﺭ ﯾﮏ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺻﺪﺍ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ
- ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ -
ﻫﻤﻪ ﯼ ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ
ﺩﺭ ﯾﮏ ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻨﺪ
- ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﺮﻣﯿﺪﺍﺭﯼ ﻭ ... ﺩﻭﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ
#سعاد_الصباح
@asheghanehaye_fatima
گفت: دارم می روم و میخواهم بدانی که برمیگردم ،تو را دوست دارم، چون...
به میان حرفش پرید: چیزی نگو، دوست داری چون دوست داری، برای عشق ورزیدن هیچ دلیلی وجود ندارد...
#پائولو_کوىٔیلو
گفت: دارم می روم و میخواهم بدانی که برمیگردم ،تو را دوست دارم، چون...
به میان حرفش پرید: چیزی نگو، دوست داری چون دوست داری، برای عشق ورزیدن هیچ دلیلی وجود ندارد...
#پائولو_کوىٔیلو
Forwarded from دستیار
.
تو مرا دوست نداشتی
تنها نگاهی انداختی به رونوشت چهره ای که
به آن تولد بخشیدی و گذشتی.
و
اینک
اندوه من
همچون آستر پوسیده ی یک کُت چرمی
ناگهان سر باز می کند
و تمام هستی ام را از هم می شکافد.
#فریدا_هیوز
فریدا ربکا هیوز نقاش، شاعر، و نویسنده ی اهل بریتانیا است.
فریدا دختر زوج نامدار ادبی، سیلویا پلات و تد هیوز است.
@asheghanehaye_fatima
تو مرا دوست نداشتی
تنها نگاهی انداختی به رونوشت چهره ای که
به آن تولد بخشیدی و گذشتی.
و
اینک
اندوه من
همچون آستر پوسیده ی یک کُت چرمی
ناگهان سر باز می کند
و تمام هستی ام را از هم می شکافد.
#فریدا_هیوز
فریدا ربکا هیوز نقاش، شاعر، و نویسنده ی اهل بریتانیا است.
فریدا دختر زوج نامدار ادبی، سیلویا پلات و تد هیوز است.
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
19 فروردین خودکشی #صادق_هدایت نویسنده، داستاننویس، مترجم و روشنفکر ایرانی
آیا برای هرکسی اتفاق نیفتاده
که ناگهان و بدون دلیل به فکر فرو برود
و بقدری در فکر غوطه ور بشود
که از زمان و مکان خودش بی خبر بشود
و نداند که فکر چه چیز را میکند
آنوقت باید کوشش بکند
برای اینکه به وضعیت و دنیای ظاهری خودش آگاه و آشنا بشود
این صدای مرگ است
#صادق_هدایت
19 فروردین خودکشی #صادق_هدایت نویسنده، داستاننویس، مترجم و روشنفکر ایرانی
آیا برای هرکسی اتفاق نیفتاده
که ناگهان و بدون دلیل به فکر فرو برود
و بقدری در فکر غوطه ور بشود
که از زمان و مکان خودش بی خبر بشود
و نداند که فکر چه چیز را میکند
آنوقت باید کوشش بکند
برای اینکه به وضعیت و دنیای ظاهری خودش آگاه و آشنا بشود
این صدای مرگ است
#صادق_هدایت
@asheghanehaye_fatima
جرم جهنمیان سکس و مشروب بود؛
و پاداش بهشتیان سکس و مشروب
آیندگان ما به سادگی ما میخندند...
ﺗﻮ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯽ؟
ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﻢ !
ﻓﺮﻕ ﺣﻮﺭﯼ ﺑﺎ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﭼﻴﺴﺖ ؟
ﻳﮑﯽ ﺩﺭ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺩﺭ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﺑﻨﺪﻩ ﯼ ﺧﺪﺍ ...
ﺧﺪﺍﻳﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭘﻴﺮﻭﺍﻧﺶ ﺣﻮﺭﯼ ﺭﺷﻮﻩ ﻣﻴﺪﻫﺪ ﻭ ﺑﻬﺸﺘﯽ ﮐﻪ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ !
ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺑﯿﮕﻨﺎﻫﻨﺪ؟
ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻧﺎﭼﺎﺭﯼ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺷﮑﻤﺶ ﺭﺍ ﺳﯿﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ ؛،؛
ﯾﺎ ﺣﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻟﺬﺕ ﺗﻨﺶ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺍﺳﺖ؟
ﺗﻮ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ؟
ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ !
#صادق_هدایت
جرم جهنمیان سکس و مشروب بود؛
و پاداش بهشتیان سکس و مشروب
آیندگان ما به سادگی ما میخندند...
ﺗﻮ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯽ؟
ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﻢ !
ﻓﺮﻕ ﺣﻮﺭﯼ ﺑﺎ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﭼﻴﺴﺖ ؟
ﻳﮑﯽ ﺩﺭ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺩﺭ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﺑﻨﺪﻩ ﯼ ﺧﺪﺍ ...
ﺧﺪﺍﻳﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭘﻴﺮﻭﺍﻧﺶ ﺣﻮﺭﯼ ﺭﺷﻮﻩ ﻣﻴﺪﻫﺪ ﻭ ﺑﻬﺸﺘﯽ ﮐﻪ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ !
ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺑﯿﮕﻨﺎﻫﻨﺪ؟
ﻓﺎﺣﺸﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻧﺎﭼﺎﺭﯼ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺷﮑﻤﺶ ﺭﺍ ﺳﯿﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ ؛،؛
ﯾﺎ ﺣﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻟﺬﺕ ﺗﻨﺶ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺍﺳﺖ؟
ﺗﻮ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ؟
ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ !
#صادق_هدایت
@asheghanehaye_fatima
جانوران بت نمیپرستند قلدر نمیتراشند و به کثافتکاریهای خودشان نمیبالند، برای همین تاریخ ندارند. 🖋
#صادق_هدایت
جانوران بت نمیپرستند قلدر نمیتراشند و به کثافتکاریهای خودشان نمیبالند، برای همین تاریخ ندارند. 🖋
#صادق_هدایت
@asheghanehaye_fatima
در رویاهای من
هیچ عشق دیگری
نمیخوابد
تو خواهی رفت
ما با هم خواهیم رفت
بر فراز آب هایی از جنس زمان
دیگر هیچکس
در کنار من
به درون سایه ها
سفر نخواهد کرد
تتها تو
همیشه سبزی
همیشه خورشید
همیشه ماه...
«پابلو نرودا»
ترجمه : سارا عبدی
#پابلو_نرودا
در رویاهای من
هیچ عشق دیگری
نمیخوابد
تو خواهی رفت
ما با هم خواهیم رفت
بر فراز آب هایی از جنس زمان
دیگر هیچکس
در کنار من
به درون سایه ها
سفر نخواهد کرد
تتها تو
همیشه سبزی
همیشه خورشید
همیشه ماه...
«پابلو نرودا»
ترجمه : سارا عبدی
#پابلو_نرودا
@asheghanehaye_fatima
به آن زنهایی که در چادر نشسته اند و حتی کودک دارند نگاه کنید. سرنوشت محتوم آنها نیز عریانی و چک شدن دندان هایشان است!!!
در ضمن اگرچه زن ها را برای فروش عریان می کنند اما خریداران خود در هزار لباس پیچیده و حتی دستار دارد. و این تناقض را نشان می دهد. تناقضی که در بسیاری از تابلوهای مشابه دیده می شود و این در حالی است که در جوامع اسلامی نسبت به پوشش زن ها بسیار حساسیت وجود دارد. گویی این حساسیت شامل کنیزها و برده ها نمی شده است.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
به آن زنهایی که در چادر نشسته اند و حتی کودک دارند نگاه کنید. سرنوشت محتوم آنها نیز عریانی و چک شدن دندان هایشان است!!!
در ضمن اگرچه زن ها را برای فروش عریان می کنند اما خریداران خود در هزار لباس پیچیده و حتی دستار دارد. و این تناقض را نشان می دهد. تناقضی که در بسیاری از تابلوهای مشابه دیده می شود و این در حالی است که در جوامع اسلامی نسبت به پوشش زن ها بسیار حساسیت وجود دارد. گویی این حساسیت شامل کنیزها و برده ها نمی شده است.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇