@asheghanehaye_fatima
سال ها پیش بود
همان وقت ها
که تاریکی خیلی زود بر زمین می نشست
همان روز ها که باران نم نم می بارید
همان وقت های بازگشت از مدرسه ، از کار
که در خانه ها چراغ روشن می شد .
سال ها پیش بود
همان لبخندهایی که در سر راه به اطرافیان مان می زدیم
فصل ها،حرف کسی راگوش نمی کردند
روزهایی که همانند کودکان از معنای زمان بی خبر بودیم .
سال ها پیش بود
همان وقت های دوستی
که بازی های کودکانه مان هنوز به پایان نرسیده بود
همان روزها که پای هیچ توهینی در میان نبود
و ما هنوز خیانتی نکرده بودیم .
سال ها پیش بود
همان روزها که ترانه ها اینقدر دردناک نبودند
روزهایی که از جوانی مان مست و سرخوش بودیم
هنوز با همگان آشتی بودیم،هنوز کسی نمرده بود .
سال ها پیش بود
کنون ماه آرام و ستاره ها کهنه شده اند
و خاطرات
دیگر همانند آسمان از بالای سرمان گذر نمی کنند .
هر آنچه بود ، گذشت !
قلب من ! شب را خاموش کن !
شب ها هم چنان جوانی ام،کهنه و قدیمی شده اند
اکنون دیگر ، وقت بیداری است .
#مورات_هان_مونگان
#شاعر_ترکیه🇹🇷
#سیامک_تقی_زاده
سال ها پیش بود
همان وقت ها
که تاریکی خیلی زود بر زمین می نشست
همان روز ها که باران نم نم می بارید
همان وقت های بازگشت از مدرسه ، از کار
که در خانه ها چراغ روشن می شد .
سال ها پیش بود
همان لبخندهایی که در سر راه به اطرافیان مان می زدیم
فصل ها،حرف کسی راگوش نمی کردند
روزهایی که همانند کودکان از معنای زمان بی خبر بودیم .
سال ها پیش بود
همان وقت های دوستی
که بازی های کودکانه مان هنوز به پایان نرسیده بود
همان روزها که پای هیچ توهینی در میان نبود
و ما هنوز خیانتی نکرده بودیم .
سال ها پیش بود
همان روزها که ترانه ها اینقدر دردناک نبودند
روزهایی که از جوانی مان مست و سرخوش بودیم
هنوز با همگان آشتی بودیم،هنوز کسی نمرده بود .
سال ها پیش بود
کنون ماه آرام و ستاره ها کهنه شده اند
و خاطرات
دیگر همانند آسمان از بالای سرمان گذر نمی کنند .
هر آنچه بود ، گذشت !
قلب من ! شب را خاموش کن !
شب ها هم چنان جوانی ام،کهنه و قدیمی شده اند
اکنون دیگر ، وقت بیداری است .
#مورات_هان_مونگان
#شاعر_ترکیه🇹🇷
#سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
تو را در من پیش میبرم
با وسواس عجیبی
تو را در من
پیش میبرم
حتا در دوست داشتنهای دیگر
تو در همان جایگاه پیشینات
ایستادهای
رفتنات هم
مرا تنها نمیگذارد
در تنهای غریبه حتا
تو را در من
با وسواس پیش میبرم
انگار که ردّ پای بودنات را
در تمام اتفاقات
درون عشقی ناشناخته
دنبال میکنم.
#مورات_حان_مورگان
#سیامک_تقی_زاده
تو را در من پیش میبرم
با وسواس عجیبی
تو را در من
پیش میبرم
حتا در دوست داشتنهای دیگر
تو در همان جایگاه پیشینات
ایستادهای
رفتنات هم
مرا تنها نمیگذارد
در تنهای غریبه حتا
تو را در من
با وسواس پیش میبرم
انگار که ردّ پای بودنات را
در تمام اتفاقات
درون عشقی ناشناخته
دنبال میکنم.
#مورات_حان_مورگان
#سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
شراب ، دنبال شب اش می گردد
درد ، دنبال دانه ای انگور
و انگور
خاطره ی روزی که
از خوشه چیده شد
من هم سراغ
زنی به ظرافت قطره ای اشک
می گردم
زنی که به اندازهِ قطره ای
در شراب محو شده ست
شراب با زن
در تاریکیِ سخن ها
تیره ست
چنان باد پنهان شده
در سومین جزیره ام
و قایق ام در آبی های آسمان
دود می شود
این بار مرا
درون خود نه
در روح خود بکش
#حیدر_ارگولن
ترجمه:
#سیامک_تقی_زاده
شراب ، دنبال شب اش می گردد
درد ، دنبال دانه ای انگور
و انگور
خاطره ی روزی که
از خوشه چیده شد
من هم سراغ
زنی به ظرافت قطره ای اشک
می گردم
زنی که به اندازهِ قطره ای
در شراب محو شده ست
شراب با زن
در تاریکیِ سخن ها
تیره ست
چنان باد پنهان شده
در سومین جزیره ام
و قایق ام در آبی های آسمان
دود می شود
این بار مرا
درون خود نه
در روح خود بکش
#حیدر_ارگولن
ترجمه:
#سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
در این صبح گاهان
که تکه ای از خورشید
در پشت بام خانه ها
ایستاده ست
از پر
سبک تر می شوم
درونم پر از ترانه ها
پر از غوغای پرندگان
آوازخوانان به راه می افتم
سری دارم
پر از سودا
که در آسمان می چرخد
منِ ساده
فکر می کنم که روزها
همیشه اینگونه زیبا
پیش خواهند رفت
و صبح همه ی روزها
اینگونه “بهار” خواهد بود
نه کار و بار
و نه بی پولی ام
هیچ کدام در خیالم نیست
با خود می گویم؛
کاری با دردها ندارم
به شاعر بودنم
می بالم
و
آسوده ام
#اورهان_ولی
ترجمه:
#سیامک_تقی_زاده
در این صبح گاهان
که تکه ای از خورشید
در پشت بام خانه ها
ایستاده ست
از پر
سبک تر می شوم
درونم پر از ترانه ها
پر از غوغای پرندگان
آوازخوانان به راه می افتم
سری دارم
پر از سودا
که در آسمان می چرخد
منِ ساده
فکر می کنم که روزها
همیشه اینگونه زیبا
پیش خواهند رفت
و صبح همه ی روزها
اینگونه “بهار” خواهد بود
نه کار و بار
و نه بی پولی ام
هیچ کدام در خیالم نیست
با خود می گویم؛
کاری با دردها ندارم
به شاعر بودنم
می بالم
و
آسوده ام
#اورهان_ولی
ترجمه:
#سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
سپس شب میشد
و ما به ستارهها خیره میشدیم
تو
دنبال بزرگترین ستاره میگشتی
و من غرق در تو
پیِ چشمانت میگشتم
سردمان میشد
اما زیبا بود
آن روزهای دیر و دور
آن عاشقانهها که دیگر کهنه شدهاند.
#تورگوت_اویار
ترجمهی #سیامک_تقی_زاده
سپس شب میشد
و ما به ستارهها خیره میشدیم
تو
دنبال بزرگترین ستاره میگشتی
و من غرق در تو
پیِ چشمانت میگشتم
سردمان میشد
اما زیبا بود
آن روزهای دیر و دور
آن عاشقانهها که دیگر کهنه شدهاند.
#تورگوت_اویار
ترجمهی #سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
نشست تو ماشين، دستاش مىلرزيد، بخارى رو روشن كردم.
گفت: ابراهيم ماشينت بوى دريا ميده،
گفتم ماهى خريده بودم.
گفت: ماهى مرده كه بوى دريا نميده،
گفتم: هر چيزى موقع مرگ بوى اون جايى رو ميده كه دلتنگشه،
گفت: من بميرم بوى تو رو ميدم
#سیامک_تقی_زاده
نشست تو ماشين، دستاش مىلرزيد، بخارى رو روشن كردم.
گفت: ابراهيم ماشينت بوى دريا ميده،
گفتم ماهى خريده بودم.
گفت: ماهى مرده كه بوى دريا نميده،
گفتم: هر چيزى موقع مرگ بوى اون جايى رو ميده كه دلتنگشه،
گفت: من بميرم بوى تو رو ميدم
#سیامک_تقی_زاده
«غولی با چشمان آبی»
غولی بود با چشمان آبی ،
که به زنی باریک اندام دلداده بود.
رویای زن خانه ای کوچک بود ،
خانه ای با باغچهای پر از یاس،
که باروری در آن شکوفا بود .
غول او را دیوانه وار دوست داشت ،
دست هایش برای کارهای بزرگ ساخته شده بود .
نمی توانست خانه ای این چنین بسازد،
نمی توانست درِ خانه ای با باغچهای پر از یاس
و سرشار از باروری را بکوبد.
غولی بود با چشمان آبی ،
که عاشق زنی باریک اندام شده بود،
زن باریک اندام و ریز نقش
که آغوشش برای آسودگی باز
و از گامهای بلندِ در راهِ غول خسته بود.
با غول چشم آبی وداع کرد ،
و در دستان مردی ثروتمند و ریز اندام
به خانه ای با باغچهای پر از یاس
و سرشار از باروری رفت.
غول چشم آبی حالا خوب می داند.
در خانه ای با باغچهای پر از یاس
که باروری در آن شکوفاست،
برای عشق اش
حتی گوری هم کنده نمی شود.
#ناظم_حکمت
#شاعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه: #سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
غولی بود با چشمان آبی ،
که به زنی باریک اندام دلداده بود.
رویای زن خانه ای کوچک بود ،
خانه ای با باغچهای پر از یاس،
که باروری در آن شکوفا بود .
غول او را دیوانه وار دوست داشت ،
دست هایش برای کارهای بزرگ ساخته شده بود .
نمی توانست خانه ای این چنین بسازد،
نمی توانست درِ خانه ای با باغچهای پر از یاس
و سرشار از باروری را بکوبد.
غولی بود با چشمان آبی ،
که عاشق زنی باریک اندام شده بود،
زن باریک اندام و ریز نقش
که آغوشش برای آسودگی باز
و از گامهای بلندِ در راهِ غول خسته بود.
با غول چشم آبی وداع کرد ،
و در دستان مردی ثروتمند و ریز اندام
به خانه ای با باغچهای پر از یاس
و سرشار از باروری رفت.
غول چشم آبی حالا خوب می داند.
در خانه ای با باغچهای پر از یاس
که باروری در آن شکوفاست،
برای عشق اش
حتی گوری هم کنده نمی شود.
#ناظم_حکمت
#شاعر_ترکیه🇹🇷
ترجمه: #سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
هیچ وقت عاشق زنانى نباش
که سکوت کرده اند
زیرا که زخم هاى شان
سر باز مى کند
#حیدر_اِرگولن
ترجمه :
#سیامک_تقی_زاده
هیچ وقت عاشق زنانى نباش
که سکوت کرده اند
زیرا که زخم هاى شان
سر باز مى کند
#حیدر_اِرگولن
ترجمه :
#سیامک_تقی_زاده
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اِسراف مى کنى کلمات را
به گفتن عشق
حال که من
از بوسیدنت آنرا مى فهمم
#آتیلا_ایلهان
مترجم :
#سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
به گفتن عشق
حال که من
از بوسیدنت آنرا مى فهمم
#آتیلا_ایلهان
مترجم :
#سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مىگویند که درد
آدمها را بهم نزدیک مىکند
به من بگو
کداممان شاد هستیم
که این همه از هم دور ماندهایم ؟
#آغوز_آتای
#سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
آدمها را بهم نزدیک مىکند
به من بگو
کداممان شاد هستیم
که این همه از هم دور ماندهایم ؟
#آغوز_آتای
#سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
وقتى كه همه
مرا به كوبيدن درهايى كه مى بستم
مى شناختند
من
براى آرام بسته شدن در خانه ى تو
دستم را لاى در گذاشتم
#جاهد_ظريف_اوغلو
#ترجمه #سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
مرا به كوبيدن درهايى كه مى بستم
مى شناختند
من
براى آرام بسته شدن در خانه ى تو
دستم را لاى در گذاشتم
#جاهد_ظريف_اوغلو
#ترجمه #سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
@SherGianianIran
نشست تو ماشين، دستاش مىلرزيد، بخارى رو روشن كردم.
گفت ابراهيم ماشين ات بوى دريا ميده،
گفتم ماهى خريده بودم.
گفت ماهى مرده كه بوى دريا نميده،
گفتم هر چيزى موقع مرگ بوى اون جايى رو ميده كه دلتنگشه،
گفت من بميرم بوى تو رو ميدم
#سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
نشست تو ماشين، دستاش مىلرزيد، بخارى رو روشن كردم.
گفت ابراهيم ماشين ات بوى دريا ميده،
گفتم ماهى خريده بودم.
گفت ماهى مرده كه بوى دريا نميده،
گفتم هر چيزى موقع مرگ بوى اون جايى رو ميده كه دلتنگشه،
گفت من بميرم بوى تو رو ميدم
#سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
دستم را بگیر، وگرنه خواهم افتاد
وگرنه ستاره ها
یکی یکی سقوط خواهند کرد
اگر شاعرم، اگر مرا می شناسی
پس می دانی که از باران می ترسم
اگر چشم هایم را به یاد آوری
دستم را بگیر، وگرنه خواهم افتاد
وگرنه ، باران مرا با خود خواهد برد
شبانه، صدایی اگر شنیدی
این منم که سرآسیمه
از باران گریز می کنم
اگر عصر باشد
در استانبول باشم
ماه سپتامبر هم باشد
و من خیس و باران خورده باشم
غم تو را فرا خواهد گرفت
و در گوشه ای ، پنهانی خواهی گریست
اگر تنها باشم، اگر باز اشتباه کرده باشم
دستم را بگیر
وگرنه خواهم افتاد
وگرنه باران مرا با خود خواهد برد
شعر: #آتیلا_ایلهان
ترجمه: #سیامک_تقی_زاده
دستم را بگیر، وگرنه خواهم افتاد
وگرنه ستاره ها
یکی یکی سقوط خواهند کرد
اگر شاعرم، اگر مرا می شناسی
پس می دانی که از باران می ترسم
اگر چشم هایم را به یاد آوری
دستم را بگیر، وگرنه خواهم افتاد
وگرنه ، باران مرا با خود خواهد برد
شبانه، صدایی اگر شنیدی
این منم که سرآسیمه
از باران گریز می کنم
اگر عصر باشد
در استانبول باشم
ماه سپتامبر هم باشد
و من خیس و باران خورده باشم
غم تو را فرا خواهد گرفت
و در گوشه ای ، پنهانی خواهی گریست
اگر تنها باشم، اگر باز اشتباه کرده باشم
دستم را بگیر
وگرنه خواهم افتاد
وگرنه باران مرا با خود خواهد برد
شعر: #آتیلا_ایلهان
ترجمه: #سیامک_تقی_زاده
برای هر انسان، کسی باید باشد
که با دوست داشتن زیباترش کند.
مثل آن پنجرهی چوبی
که از شمعدانیها
جان تازهای میگیرد ...
✍ #تورگوت_اویار
🔁 #سیامک_تقی زاده
@asheghanehaye_fatima
که با دوست داشتن زیباترش کند.
مثل آن پنجرهی چوبی
که از شمعدانیها
جان تازهای میگیرد ...
✍ #تورگوت_اویار
🔁 #سیامک_تقی زاده
@asheghanehaye_fatima
.
گلها وقت پژمردن
به سمت ساقهشان خم میشوند؛
میدانی...
این واقعیت تنهاییست
#سزایی_کاراکُچ
ترجمه: #سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
گلها وقت پژمردن
به سمت ساقهشان خم میشوند؛
میدانی...
این واقعیت تنهاییست
#سزایی_کاراکُچ
ترجمه: #سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
آدمی گاهی چنان دلتنگ کسی میشود
که اگر او از این دلتنگی باخبر شود
شرمسار خواهد شد.
#عزیز_نسین
برگردان: #سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
که اگر او از این دلتنگی باخبر شود
شرمسار خواهد شد.
#عزیز_نسین
برگردان: #سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
کم دوست داشتن را
بلد نیستم.
تمام زخمهای من
از دوست داشتنهای زیاد من است.
#دیدم_ماداک
برگردان:
#سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
بلد نیستم.
تمام زخمهای من
از دوست داشتنهای زیاد من است.
#دیدم_ماداک
برگردان:
#سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
.
نشست تو ماشین؛ دستاش می لرزید، بخاری رو روشن کردم.
گفت ابراهیم، ماشینت بوی دریا میده...
گفتم ماهی خریده بودم.
گفت ماهی مُرده که بوی دریا نمیده!
گفتم هر چیزی موقع مرگ بوی اون جایی رو میده که دلتنگشه...
گفت من بمیرم بوی تو رو میدم؟
شیشه رو کمی دادم پایین و با انگشتم زدم به سیگار تا خاکسترش بیوفته بیرون. گفتم تو هیچوقت نمیمیری، لااقل برا من...
گفت تو بمیری بوی چی میدی؟
گفتم تا حالا پرنده به آسمون گره زدی؟
گفت نه، گفتم من بوی پرنده ای رو میدم که آسمونش رو گم کرده بود، گفتم تو اولین بار منو به آسمانی که نداشتم گره زدی، من بعد مرگ بوی مه و ابر، بوی بارون، بوی ماهِ کامل رو خواهم داد، بوی یه روز برفی رو که دستات برای همیشه تو جیب های پالتو من گم شد.. بوی جاده های تکاب به بیجار، بوی دارچین، بوی تمام کودکانی که کنار گردنت به خواب رفته بودند، کودکانی که خواهران کوچک تو و بازمانده های لب های من از جنگ جهانیِ بوسیدنت بود...
گفت ابراهیم بس کن اشکم در اومد و ماشین توو بخار نفس های گرم و گریه هاش گم شد...
#سیامک_تقی_زاده
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
نشست تو ماشین؛ دستاش می لرزید، بخاری رو روشن کردم.
گفت ابراهیم، ماشینت بوی دریا میده...
گفتم ماهی خریده بودم.
گفت ماهی مُرده که بوی دریا نمیده!
گفتم هر چیزی موقع مرگ بوی اون جایی رو میده که دلتنگشه...
گفت من بمیرم بوی تو رو میدم؟
شیشه رو کمی دادم پایین و با انگشتم زدم به سیگار تا خاکسترش بیوفته بیرون. گفتم تو هیچوقت نمیمیری، لااقل برا من...
گفت تو بمیری بوی چی میدی؟
گفتم تا حالا پرنده به آسمون گره زدی؟
گفت نه، گفتم من بوی پرنده ای رو میدم که آسمونش رو گم کرده بود، گفتم تو اولین بار منو به آسمانی که نداشتم گره زدی، من بعد مرگ بوی مه و ابر، بوی بارون، بوی ماهِ کامل رو خواهم داد، بوی یه روز برفی رو که دستات برای همیشه تو جیب های پالتو من گم شد.. بوی جاده های تکاب به بیجار، بوی دارچین، بوی تمام کودکانی که کنار گردنت به خواب رفته بودند، کودکانی که خواهران کوچک تو و بازمانده های لب های من از جنگ جهانیِ بوسیدنت بود...
گفت ابراهیم بس کن اشکم در اومد و ماشین توو بخار نفس های گرم و گریه هاش گم شد...
#سیامک_تقی_زاده
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
سپس شب میشد
و ما به ستارهها خیره میشدیم
تو
دنبال بزرگترین ستاره میگشتی
و من غرق در تو
پیِ چشمانت میگشتم
سردمان میشد
اما زیبا بود
آن روزهای دیر و دور
آن عاشقانهها که دیگر کهنه شدهاند.
#تورگوت_اویار
برگردان: #سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
و ما به ستارهها خیره میشدیم
تو
دنبال بزرگترین ستاره میگشتی
و من غرق در تو
پیِ چشمانت میگشتم
سردمان میشد
اما زیبا بود
آن روزهای دیر و دور
آن عاشقانهها که دیگر کهنه شدهاند.
#تورگوت_اویار
برگردان: #سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
کم دوست داشتن را
بلد نیستم.
تمام زخمهای من
از دوست داشتنهای زیاد من است.
#دیدم_ماداک
برگردان:
#سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
بلد نیستم.
تمام زخمهای من
از دوست داشتنهای زیاد من است.
#دیدم_ماداک
برگردان:
#سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima