عاشقانه های فاطیما
809 subscribers
21.2K photos
6.47K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
4_723784306719368482
<unknown>
قطعه «هل عندك شك؟»

شعر: #نزار_قباني
خواننده: #كاظم_الساهر
آهنگساز: #کاظم_الساهر

تقدیم به مونسم❤️❤️🌹
#عزیز_روزهام

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
■دادگاه

جناب قاضی! دادگر باش!
گناه من این است که مردی هستم که گذشته‌ای [بحث‌انگیز] دارد.
این زن که اکنون روبه‌روی توست،
نزد من عزیزترین فرد بود.
من دوست‌اش داشتم و او نیز مرا دوست داشت.
راست‌اش او تمام غم‌ها را از یادم برد.
[در آغاز آشنایی] رُک‌وراست به او گفتم:
بانویم!
من در گذشته [با زنانی] دل‌بستگی‌هایی داشته‌ام.
و او گفت:
عزیزم! [مهم نیست؛] گذشته را رها کن و مرا ببوس؛
من در آغوش تو [صاحب] همه چیز هستم؛
و حال و آینده از آنِ من است.

زن گفت:
جناب قاضی! دادگر باش!
زبان‌ام و کلمات‌ام به من خیانت می‌کنند.
این فردی که اکنون پیش روی توست،
مرا با ستم و بی‌بهرگی سیر کرد!
وضع من اینک مانند کسی است که باید به حال‌اش گریست.
حتا زن‌بودن‌ام را فراموش کرده‌ام!

[مرد:]
[جناب قاضی!] نازش را کشیدم...

[زن: بله!] نازم را کشید.
ولی تو...
تو مرا نابود کردی.
تو به من بی‌توجهی کردی.
تو... تو [مایه‌ی] عذاب منی.
تو... تو غم و اندوه منی.
و [اما جناب قاضی! با این همه، من]
سنگ‌دلی او را فراموش کردم؛
و به او گفتم: عزیزم! گذشته را رها کن و مرا ببوس.
من در آغوش تو [صاحب] همه چیز هستم؛
و حال و آینده از آنِ من است

[مرد می‌گوید:]
زمان گذشت و این زن دگرگون شد. تغییر کرد. سرپیچی کرد. ستم کرد و تکبر ورزید.
شکیبایی زیادم از حد گذشت؛
و زبان [خوشِ] گفت‌وگو به آتش‌پاره تبدیل شد.
هنگامی که می‌بیند در کنارش [نشسته‌ام و] به فکر فرورفته‌ام،
فورا به زنی دیگر تبدیل می‌شود. [اخلاق‌اش عوض می‌شود و دیگر آن زنِ همیشگی نیست.]
حسادت او، بیماریی است که مرا آزار می‌دهد.
واقعا دل‌ام برای گذشته تنگ شده!
جناب قاضی! آزادم کن!
آزادم کن!
آزادم کن!
دستان‌ام را بگشا [و رهایم ساز]!

[زن می‌گوید:]
امان از شب‌نشینی‌های آن‌چنانی او!
یک روز می‌بینم‌اش و یک ماه غیب‌اش می‌زند!
و بهانه‌هایی هم که [برای نبودن‌اش] می‌آورد با هم جور درنمی‌آیند!
از خانه‌ی این معشوقه به خانه‌ی دیگری می‌رود!
و همان روابط اولیه، او را به گم‌راهی و گم‌گشتگی گذشته بازمی‌گرداند.
[پس با این اوصاف، در این محاکمه] با انصاف حکم کن! جناب قاضی!


■محکمه

كُن مُنصِفاً یا سَيدي القاضي
ذنبي أنا رجلٌ لَهُ ماضي
تلك التي أمامَكَ ألانَ
كانَت لَدَيَّ أعزّ انسانا
أحبَبتُها وهي أحَبَّتني
صِدقاً جميعَ الهمِ انسَتني
صارَحتُها وقُلتُ مُولاتي
كثيرةً كانَت عَلاقاتي
قالَت حبيبى: دَعِ الماضي وقَبِلّني
بينَ ذِراعيكَ أنا الكُلُّ
فأنا لِي الحاضر والاتي

[وقالت الحبيبة:]
كن منصفاً يا سيدي القاضي
تَخُونُني لُغتي والفاظي
إنّ الذي أمامَكَ ألان
َأشبَعنى ظلماً وحِرمانا
أنا حالةٌ فعلاً لَها يُرثى
حتى نَسِيتُ بأننى اُنث

دَللاتُها
دَللاتَنى
دَمرتنى أنت
َأهمَلتنى أنتَ
أنتَ أنتَ عَذابى
أنتَ أنتَ هُمومى...
ونَسِيتُ قَسوَتَهُ
وقلتُ له: [حبیبی!] دعِ الماضي وقَبلني
بينَ ذِراعَيكَ انا الكُلُّ
فأنا لِي الحاضر والاتي


مَرَّ الزمان.. تَغيّرت.. تغيّرت.. تمرّدت.. تمرّدت..
تجبَّرت.. تجبَّرت وتكبّرت
صبرى الجميلُ
تجاوزَ الصَبرا
لُغةُ الحِوارِ تحوَّلَت جَمرا
فأن رأتنى جَنبَها سارِحاً
فوراً تَصيرُ امرأةً اُخرى
غِيرَتُها مرضٌ يُوَسوِسُنى
فعلاً أحِنُّ لِذلكَ الماضى
أطلق یَدیّ، سيدى القاضى!
اطلق
اطلق
حَرِّر يَديّا

[وقالت الحبيبة:]
الله على سَهراتِهِ الكُبرى
يوماً أراهُ ويَختَفى شَهرا
عُذرا يُناقِضُ سيدى عُذرا
مِن بيتِ صاحبةٍ الى اُخرى
فالشِلةُ الاُولى
أعادَتهُ لِضَلالِه وضَياعِهِ الماضي
كُن مُنصِفاً یا سيدي القاضي

■●
شاعر: #کریم_العراقی | عراق، ۱۹۵۵ |

■●برگ
ردان: #حسین_خسروی

🎙●خوا
ننده: #کاظم_الساهر | #اسماء_المنور

🎼●آهنگ عربی: «عهدمون یادت رفت»

پیمان
عشق‌مان فراموشت شد، یا نگاهت را از من نهان کردی؟
یا آتش عشق را شعله‌ور دیدی و از پیمودن این مسیر پر خطر ترسیدی؟
و قلبم را با دردهایش رها کردی؛ با سوز دل‌تنگی و بی‌خوابی شبانه.

با این همه،
من فراموشت نمی‌کنم؛
حتا اگر بلاهای روزگار آن‌چنان سخت شود که سنگ را متلاشی کند.

ای زندگی‌م!
روا نیست کینه‌ها و آدم‌ها ما را از هم جدا کنند؛
و عمرمان در این انتظار سپری شود که دوباره ابرها ببارند.


🎼●اغنیه: «هل نسيت العهد»

هل نسيتَ العه
دَ أم حجبَت
سُحُب عينيكَ عن نظري
أم رأيتَ الوَجدَ مُشتعِلاً
فخَشِيتَ السَّيرَ في الخطرِ
وتركتَ القَلبَ تُوجِعُه
لوعَةُ الأشواقِ والسَّهَرِ
أنا لن أنساكَ لَو عصَفَت
نائباتُ الدَّهرِ بالحجَرِ
فحرامٌ أن تفَرِّقنا
دنيا الأحقادُ وَالبشَرُ
ويضيعُ العُمرُ منتظراً
أن تجودَ السُّحبُ بالمطرِ

■●شاعر: #محمد_بن_عبود | عربستان سعودی-اتیوپی، زاده‌ی ۱۹۴۶ |

■●برگردان: #حسین_خسروی

🎙●خواننده و آهنگ‌ساز: #کاظم_الساهر

■نام شعر: خفقاتُ القلب: تپیدن‌های دل

■از دفتر: «نفحاتُ الورود» (رایحه‌ی گل‌های سرخ)

@asheghanehaye_fatima

🎼●آهنگ عربی: «ای وای من» | «یانا یانا»

۱- ای وای من! ای وای من!
ای وای من! ای وای من!
من در عشقِ محبوب‌ام می‌میرم.
می‌میرم من در عشقِ محبوب‌ام.
می‌میرم من با آتشی که [در دل] دارم
عذاب من از محبوب من است؛
و محبوب‌ام به من بی‌توجه است؛
و من به خاطر او می‌میرم.

۲- ای وای من! ای وای من! ای که مرا خسته کردی!
ای وای من! ای وای من! ای که مرا رها کردی!
مرا رها کردی با عذابی که شب‌ها با من بیدار می‌ماند؛
و از بیداری و عذاب من لذت می‌برد.
اگر واقعن من برایت اهمیت ندارم، پس چرا به من نگاه می‌کنی؟
و [چرا] وقتی چشمان‌ام در چشمان تو می‌افتد، از نگاه من می‌گریزی؟
 
می‌میرم من با آتش[دل]م.
عذاب من از محبوب من است؛
و محبوب‌ام به من بی‌توجه است؛
و من به خاطر او می‌میرم.

۳- اگر به خاور بروی یا به باختر،
هرقدر هم دور شوی، باز هم به من نزدیک‌تر می‌شوی.
می‌خواهی آتش (درون) مرا تجربه کنی؛
ای زیبا! دل‌ام برای تو آتش گرفته؛
چنان آتشی که برف را به جوشش درمی‌آورد؛
و تو [اگر آن را بیازمایی] پیش از من به فریاد درمی‌آیی؛
و نجات‌بخشِ تو تنها چشم‌های من‌اند.
ای زیبا! دل‌ام برای تو آتش گرفته.

می‌میرم من با آتش[دل]م.
ای محبوب‌ام! ای عذاب من!  
محبوب‌ام به من بی‌توجه است؛
و من به خاطر او می‌میرم.

۴- تو [حتا] از مژه‌های من می‌ترسی!
[عزیزم!] این‌ها تو را نمی‌آزارند!
محبوب‌ام! این‌ مژه‌ها عزیزکانِ تو هستند.
نکند می‌ترسی عشق من تو را با خود ببرد؟
یا دریایی است که تو به تنهایی در آن غرق می‌شوی؟
ولی نه؛ عزیزم! [نترس!] من در کنارت هستم.
و بگذار بگویم‌ات:
بخواهی یا نخواهی، دوست‌ات دارم.
چه اتهامی به من می‌زنی؟ اتهامت این است که «من دوست‌ات دارم».
آیا عاشق شدن گناه است؟

من به خاطر او می‌میرم.

★★★★★

۱- يانا يانا يانا يانا
في حبيبي أموت أنا
أموت أنا بحبيبي
أموت أنا بلهيبي
وعذابي لحبيبي
وحبيبي ماداري بي
علشانه أموت أنا

۲- يانا يانا يا تعبني
يانا يانا يا سايبني
للعذاب يسهر عليّ
والسهر يتسلّى بيّا
لو صحيح مش داری بيّا
ليه بتتلفّت عليّ
وأمّا بتقابلك عينيّا
ليه بتهرب من عينيّه
واموت أنا بلهيبي
وعذابي لحبيبي
وحبيبي ماداري بي
علشانه أموت أنا

۳- لو تشرّق أو تغرّب
مهما تبعد راح تقرّب
راح تجرّب ناري ديّه
يا جميل تصعب عليّ
نار تخلّي الثلج تغلي
راح تصرّخ منها قبلي
واللي حينجّيك عينيّه
يا جميل تصعب عليّ
أموت أنا بلهيبي
ياعذابي لحبيبي
وحبيبي ماداري بي
علشانه أموت أنا

۴- إنت خايف من رموشي
يجرحو ما بيجرحوشي
دول حبايبك يا حبيبي
ولاّ خايف حبّي ياخدك
بحر تغرق فيه لوحدك
لا دنه معاك يا حبيبي
ولاّ اقولّك طب وحبّك
ولاّ اقولّك طب وحبّك
غصبٍ عنّك راح تحب
ذنبك إيه ذنبك بحبّك
هوّ بعد الحبّ ذنب

علشانه أموت أنا

🎙خوانندگان: #صباح | لبنان، ۲۰۱۴-۱۹۲۷ |
#رولا | لبنان، ۱۹۷۸ |
#مرسي_جمیل_عزیز | مصر، ۱۹۸۰-۱۹۲۱ |
آهنگ‌ساز: #کاظم_الساهر
برگردان: #حسین_خسروی

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
علمني حبکِ سیدتي اسوأ عادات
بانوی من، عشقت آموخت مرا بدترین عادتها

علمني افتح فنجاني فی اللیله الافَ المرات
آموخت هر شب، هزاران بار ، فال قهوه بگیرم.

واجرب طب العطارین واطرق باب العرافات
و تجربه کنم طب عطاران را و بکوبم بر در خانه پیش‌گویان

علمني اخرج من بیتي لامشط ارصفة الطرقات
آموخت مرا تا خانه‌ام را ترک کنم
در پیاده‌روها پرسه زنم.

واطارد وجهک بالامطار وفي أضواء السیارات
و چهره تو را در باران و زیر نور ماشین‌ها بجویم.

والملم من عینیکِ ملایین النجمات
و از چشمان‌ات میلیون‌ها ستاره بچینم.

یاامرأة دوخت الدنیا یاوجعي یاوجع النایات
ای زنی که جهانی را پریشان کرده، ای درد من و ای درد تمام نی‌ها.

■شاعر: #نزار_قبانی

■برگردان: #صالح_بوعذار

🎙●خواننده: #کاظم_الساهر



@asheghanehaye_fatima

🎥🎼●آهنگ عربی: «دادگاه» | «محکمه»

🎙●با اجرای:
#کاظم_الساهر و #اسماء_المنور

●●شاعر: #کریم_العراقی

●●برگردان: #حسین_خسروی

جناب قاضی! دادگر باش!
گناه من این است که مردی هستم که گذشته‌ای [بحث­‌انگیز] دارد.
این زن که اکنون روبه‌روی توست،
نزد من عزیزترین فرد بود.

من دوست‌اش داشتم و او نیز مرا دوست داشت.
راست‌اش او تمام غم‌ها را از یادم برد.
[در آغاز آشنایی] رُک و راست به او گفتم: بانویم!
من در گذشته [با زنانی] دل‌بستگی‌هایی داشته‌ام.
و او گفت: عزیزم! [مهم نیست] گذشته را رها کن و مرا ببوس؛
من در آغوش تو صاحب همه چیز هستم؛
و حال و آینده از آنِ من است.

زن: جناب قاضی! دادگر باش!
زبان‌ام و کلمات‌ام به من خیانت می‌کنند.
این فردی که اکنون پیش روی توست،
مرا با ستم و بی‌بهرگی [محرومیت] سیر کرد!
وضع من اینک مانند کسی است که باید به حال‌اش گریست.
حتا زن‌بودن‌ام را فراموش کرده‌ام!

[مرد:] نازش را کشیدم...
[زن:] بله! نازم را کشید،
[ولی] تو... تو مرا نابود کردی.
تو... تو به من بی‌توجهی کردی.
تو... تو [مایه‌ی] عذاب منی.
تو... تو غم و اندوه منی.
و [اما با این همه، من] سنگ‌دلی او را فراموش کردم؛
و به او گفتم: عزیزم! گذشته را رها کن و مرا ببوس.
من در آغوش تو [صاحب] همه چیز هستم؛
و حال و آینده از آنِ من است

[مرد:] زمان گذشت
و این زن دگرگون شد.
سرپیچی کرد. ستم کرد و تکبر ورزید.
شکیبایی زیادم، از حد گذشت؛
و زبان [خوشِ] گفت‌وگو به آتش‌پاره تبدیل شد.
هنگامی که می‌بیند کنارش [نشسته‌ام و] به فکر فرورفته‌ام،
فورن به زنی دیگر تبدیل می‌شود. [اخلاق‌اش عوض می‌شود.]
حسادت او، بیماری‌ای است که مرا آزار می‌دهد.
واقعن دل‌ام برای گذشته تنگ شده!
جناب قاضی! آزادم کن!
آزاد کن! آزاد کن!
دستان‌ام را بگشا [و رهایم ساز]!

[زن:] امان از شب‌نشینی‌های آن‌چنانی او!
یک روز می‌بینمش و یک ماه غیب‌اش می‌زند!
و بهانه‌هایی هم که می‌آورد با هم جور درنمی‌آیند!
از خانه‌ی این معشوقه به خانه‌ی دیگری می‌رود!
و همان آشنایی‌های پیشین، او را به گم‌راهی و گم‌گشتگی گذشته بازمی‌گرداند.
جناب قاضی! دادگر باش!

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ساده دوستم بدار...
و در خطوط دستم گم و سرگردان شو...
برای هفته‌ای دوستم بدار...
برای چند روز...
ساعاتی...
من آنی نبودم که به جاودانگی بیاندیشم...
دوستم بدار...دوستم بدار...دوستم بدار...

بیا و چون باران ببار...
بر تشنگی ام و صحرایم...
و در دهانم چون شمعی ذوب شو...
و در اجزای وجودم بیامیز...
دوستم بدار...

مرا با پاکدامنی ام یا باخطاهایم دوست بدار...
و مرا بپوشان...
ای بام بر آمده از گل...
ای جنگل های حنا...
من مردی هستم بی سرنوشت...
پس تو سرنوشتم شو...
دوستم بدار...

أحبيني بلا عقد...
وضيعي في خطوط يدي..
أحبيني لإسبوع.. لأيام ... لساعات...
فلستُ أنا الذي يهتمُ بالأبد
أحبيني ... أحبيني... أحبينی

تعالي و اسقطي مطرا
على عطشي و صحرائي
وذوبي في فمي كالشمع
وانعجني بأجزائي

أحبيني...
أحبيني بطهري أو بأخطائي
و غطيني .. أيا سقفا من الأزهار
يا غابات حناءِ.. أنا رجلٌ بلا قدر ٍ فكوني أنتِ لي قدري
أحبيني...

أحبيني ولا تتساءلي كيفا ... ولا تتلعثمي خجلا... ولا تتساقطي خوفا... كوني ا...

#نزار_قبانی
#کاظم_الساهر
@asheghanehaye_fatima
کاظم ساهر/نزار قبانی /هل عندک شک
@sazochakameoketab
🎼●آهنگِ عربی: «آیا شک داری» / "هل عندك شك"

🎙خواننده: #کاظم_الساهر [ عراق، ۱۹۵۷ ]
#نزار_قبانی

آيا شک داری به اینکه زيباترين و باارزش‌ترين زنِ دنيا هستی؟!
و  هم‌چنين مهم‌ترين زن دنیا؟!
آیا شک داری که ورودِ تو به قلب‌ام
باشکوه‌ترين روزِ تاریخ و به‌ترين خبرِ جهان بود؟!

آيا شک داری که تو وجود و تمامِ زندگی من هستی؟! 
و من از چشمانِ تو آتشِ عشق را دزديدم و حاضر شدم که برای به دست آوردنت خطرناکترين کارها را انجام بدهم؟!

ای غنچه و نازگل و ياقوت و ملکه و قانونِ زندگی و خوبی بينِ تمامِ ملکه‌های جهان!

ای ماهی که هر غروب از لابه‌لای کلمه‌هايم طلوع می‌کنی!

ای آخرين سرزميني که در آن‌جا متولد شده‌ام، در آن‌جا مدفون شده‌ام و تمامِ کتاب‌هایم را در آن‌جا منتشر می‌کنم!

تو تنها خواسته من هستی!
نمی‌دانم که چگونه امواج مرا به قدم‌های تو انداخته‌اند!
نمی‌دانم چگونه به سمت من آمدی
و چگونه به سوی تو آمدم!

تو هم‌چون شبِ عاشقی گرم و پرحرارتی!
عمرم از آن زمان آغاز  شد که تو بر درِ خانه‌ام کوبیدی!
هنگامي‌که در بينِ دستانِ تو بودم قلبم پراحساس‌ترين کلمات را آموخت
چقدر خوشبخت بودم که توانستم تو را به دست بياورم؛ جانم فدای تو...
ای باوفا، خداوند می‌داند
هنگامی که تو را از دست دادم
دنیا بسیار بر من تنگ گرفت

ای زندگیِ من، از من بگذر و مرا ببخش
که قلبم از دلتنگی گداخته خواهد شد

در برابر مردم می‌گویم: دیوانگی کردم
و اگر میان پاهایت بیفتم شرمسار نخواهم بود

اگر بخشیدی و گفتی: بیا
دلم از شادی می‌گِرید
و اشک چشم روان می‌شود
چه کسی می‌گوید مردان نمی‌گریند؟


#کاظم_الساهر

@asheghanehaye_fatima