کاش بر ساحل رودی خاموش
عطر مرموز گیاهی بودم
چو بر آنجا گذرت می افتاد
به سرا پای تو لب می سودم
کاش چون نای شبان می خواندم
به نوای دل دیوانهٔ تو
خفته بر هودَج موّاج نسیم
می گذشتم ز در خانهٔ تو
کاش چون پرتو خورشید بهار
سحر از پنجره می تابیدم
از پس پردهٔ لرزان حریر
رنگ چشمان تو را می دیدم
کاش در بزم فروزندهٔ تو
خندهٔ جام شرابی بودم
کاش در نیمه شبی درد آلود
سستی و مستی خوابی بودم
کاش چون آینه روشن می شد
دلم از نقش تو و خندهٔ تو
صبحگاهان به تنم می لغزید
گرمی دست نوازندهٔ تو
کاش چون برگ خزان رقص مرا
نیمه شب ماه تماشا می کرد
در دل باغچهٔ خانهٔ تو
شور من ... ولوله برپا می کرد
کاش در بستر تنهایی تو
پیکرم شمع گنه می افروخت
ریشهٔ زهد تو و حسرت من
زین گنه کاری شیرین می سوخت
کاش از شاخهٔ سر سبز حیات
گل اندوه مرا می چیدی
کاش در شعر من ای مایهٔ عمر
شعلهٔ راز مرا می دیدی
#فروغ_فرخزاد
دیوار
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
عطر مرموز گیاهی بودم
چو بر آنجا گذرت می افتاد
به سرا پای تو لب می سودم
کاش چون نای شبان می خواندم
به نوای دل دیوانهٔ تو
خفته بر هودَج موّاج نسیم
می گذشتم ز در خانهٔ تو
کاش چون پرتو خورشید بهار
سحر از پنجره می تابیدم
از پس پردهٔ لرزان حریر
رنگ چشمان تو را می دیدم
کاش در بزم فروزندهٔ تو
خندهٔ جام شرابی بودم
کاش در نیمه شبی درد آلود
سستی و مستی خوابی بودم
کاش چون آینه روشن می شد
دلم از نقش تو و خندهٔ تو
صبحگاهان به تنم می لغزید
گرمی دست نوازندهٔ تو
کاش چون برگ خزان رقص مرا
نیمه شب ماه تماشا می کرد
در دل باغچهٔ خانهٔ تو
شور من ... ولوله برپا می کرد
کاش در بستر تنهایی تو
پیکرم شمع گنه می افروخت
ریشهٔ زهد تو و حسرت من
زین گنه کاری شیرین می سوخت
کاش از شاخهٔ سر سبز حیات
گل اندوه مرا می چیدی
کاش در شعر من ای مایهٔ عمر
شعلهٔ راز مرا می دیدی
#فروغ_فرخزاد
دیوار
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
این عشق آتشینم دود از جهان برآرد
وین زلف عنبرینت آتش ز جان برآرد
هر بامداد خورشید از رشک خاک پایت
واخجلتا سرایان سر ز آسمان برآرد
قصد لب تو کردم زلف تو گفت هی هی
از هجر غافلی که دمار از جهان برآرد
ای هجر مردمی کن، پای از میان برون نه
تا وصل بیتکلف دست از میان برآرد
#خاقانی
دیوان اشعار, غزلیات
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
وین زلف عنبرینت آتش ز جان برآرد
هر بامداد خورشید از رشک خاک پایت
واخجلتا سرایان سر ز آسمان برآرد
قصد لب تو کردم زلف تو گفت هی هی
از هجر غافلی که دمار از جهان برآرد
ای هجر مردمی کن، پای از میان برون نه
تا وصل بیتکلف دست از میان برآرد
#خاقانی
دیوان اشعار, غزلیات
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
تعالیالله چه دولت داشتم دوش
که بود آن بخت بیدارم درآغوش
خوش آن حالت که گاه گفتن راز
دهانم بود نزدیک بنا گوش
دو سه بار ای خیال یار با من
بگو خوابی که دیدستم شب دوش
فغان خسرو است از سوزش دل
بنالد دیگ چون زآتش کند جوش
#امیرخسرو_دهلوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
که بود آن بخت بیدارم درآغوش
خوش آن حالت که گاه گفتن راز
دهانم بود نزدیک بنا گوش
دو سه بار ای خیال یار با من
بگو خوابی که دیدستم شب دوش
فغان خسرو است از سوزش دل
بنالد دیگ چون زآتش کند جوش
#امیرخسرو_دهلوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
نیاز دارم به شنیدن صدای تو
اشتیاق به بودن در کنار تو
و دردِ سودازدهیی
از سرِ نبودن نشانههای باز آمدنِ تو
شکیبایی، شکنجهی من است
نیازی مبرم دارم به تو، ای پرندهی عشق
به مهرِ تابناکت بر روزِ یخزدهام
به دستِ یاریدهندهات بر زخمهایم
که راویشان هستم
آه، نیاز، درد، اشتیاق
بوسههای پر دوامات، مایهی حیات من
ناکامم بگذار تا بمیرم با بهار
از وقتی که رفتهای، گل من
دوست دارم که باز آیی
تا آرام کنی معبدِ اندیشه را
که با نور ازلیاش نابود میکند مرا
#میگوئل_هرناندز
@asheghanehaye_fatima
اشتیاق به بودن در کنار تو
و دردِ سودازدهیی
از سرِ نبودن نشانههای باز آمدنِ تو
شکیبایی، شکنجهی من است
نیازی مبرم دارم به تو، ای پرندهی عشق
به مهرِ تابناکت بر روزِ یخزدهام
به دستِ یاریدهندهات بر زخمهایم
که راویشان هستم
آه، نیاز، درد، اشتیاق
بوسههای پر دوامات، مایهی حیات من
ناکامم بگذار تا بمیرم با بهار
از وقتی که رفتهای، گل من
دوست دارم که باز آیی
تا آرام کنی معبدِ اندیشه را
که با نور ازلیاش نابود میکند مرا
#میگوئل_هرناندز
@asheghanehaye_fatima
خیلیها هم وقتی از حرف زدن خسته شدند که دو سه کلمه بیشتر تا پایان سوتفاهم فاصله نداشتند.
عشق به کلمه نیاز دارد.
مدتی کوتاه میتوان به حسِ بیکلام اعتماد کرد،
اما در دراز مدت،
عشقِ بیکلام و کلامِ بی عشق دوام نخواهد آورد.
#لنا_آندرشون
@asheghanehaye_fatima
مدتی کوتاه میتوان به حسِ بیکلام اعتماد کرد،
اما در دراز مدت،
عشقِ بیکلام و کلامِ بی عشق دوام نخواهد آورد.
#لنا_آندرشون
@asheghanehaye_fatima
.
تو را از ته دل به یاد میآوردم،
دلی فشرده به غم،
غمی که آشنای توست.
پس تو کجا بودی؟
پس که بود آنجا؟
گویای چه حرف؟
چرا تمامی عشق
یکباره بر سرم خواهد تاخت
وقتی حس میکنم که غمگینم
و حس میکنم که تو دوری؟
#پابلو_نرودا
برگردان: #بیژن_الهی
@asheghanehaye_fatima
تو را از ته دل به یاد میآوردم،
دلی فشرده به غم،
غمی که آشنای توست.
پس تو کجا بودی؟
پس که بود آنجا؟
گویای چه حرف؟
چرا تمامی عشق
یکباره بر سرم خواهد تاخت
وقتی حس میکنم که غمگینم
و حس میکنم که تو دوری؟
#پابلو_نرودا
برگردان: #بیژن_الهی
@asheghanehaye_fatima
و من اگر نباشم
تو که معشوق منی
مگر به دیدهی عشاق دیگری در آینده خواهی نشست ؟
هزار آینهی شخصی دیوانه برافراشتهام
به دور عشوهی بیانتهای تو
"عشوه " چه واژهی والایی
انگار آن را تو بر زبان راندی اول و بعد زن قیامت شد
و از پسِ آن بود که هیچ آینهی دیگری را اجازه ندادم
نوک آن ناخن نوچیدهی ظریف تو را انعکاس دهد
عاشق اگر حسود نباشد
حتماً دیوانه است
و یا زیبایی سرش نمیشود.
#رضا_براهنى
@asheghanehaye_fatima
تو که معشوق منی
مگر به دیدهی عشاق دیگری در آینده خواهی نشست ؟
هزار آینهی شخصی دیوانه برافراشتهام
به دور عشوهی بیانتهای تو
"عشوه " چه واژهی والایی
انگار آن را تو بر زبان راندی اول و بعد زن قیامت شد
و از پسِ آن بود که هیچ آینهی دیگری را اجازه ندادم
نوک آن ناخن نوچیدهی ظریف تو را انعکاس دهد
عاشق اگر حسود نباشد
حتماً دیوانه است
و یا زیبایی سرش نمیشود.
#رضا_براهنى
@asheghanehaye_fatima
«نگاه او به من
کفايت میکرد؛
برای سرمستی وصف ناپذيرم،
اگر چشمان عالمی حتی
نسبت به من کور می شد...»
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
کفايت میکرد؛
برای سرمستی وصف ناپذيرم،
اگر چشمان عالمی حتی
نسبت به من کور می شد...»
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
مشغول رخ ساقی، سرگرم خط جامم
در حلقهٔ مِیخواران، نیک است سرانجامم
گر آهوی چشم تو سویم نظر اندازد
هم شیر شود صیدم، هم چرخ شود رامم
اول نگهش کردم، آخر به رهش مُردم
وه وه که چه نیکو شد، آغازم و انجامم
#فروغی_بسطامی
@asheghanehaye_fatima
در حلقهٔ مِیخواران، نیک است سرانجامم
گر آهوی چشم تو سویم نظر اندازد
هم شیر شود صیدم، هم چرخ شود رامم
اول نگهش کردم، آخر به رهش مُردم
وه وه که چه نیکو شد، آغازم و انجامم
#فروغی_بسطامی
@asheghanehaye_fatima
عاشقانه های فاطیما
Video
.
همیشه خستگی از انجام دادنِ کاری نیست، خستگی گاهی از انجام ندادنِ کاریست؛ کاری که میتوانستهای و انجام ندادهای، نگذاشتهاند که انجام دهی؛ گویی تمام دنیا غُل و زنجیرت شده که آن کار را انجام ندهی. خستگیِ انجام ندادن، بسیار کُشندهتر است، بسیار طولانیتر است، بسیار غمانگیزتر است. اصلاً خستگی انجام ندادنِ یک کار، چیزی فراتر از خستگیست؛ و این نوع خستگی، «تهنشین شدن» نام دارد. تهنشین شدنِ آدم در خودش. تهنشین شدن همهی توان و آرزو و امیدهای آدم در درونِ خودش. مثل تهنشین شدن ذراتِ شناور در گودال آبی که سنگی به درونش انداخته باشی. مثل تهنشین شدنِ دانههای خاکشیر در یک لیوانِ شیشهای. از یک جایی به بعد، آدمها هم در خودشان تهنشین میشوند؛ اما کسانی که تهنشین شدهاند، دوام نمیآورند، زنده نمیمانند، همان دوران جوانی، زندگی را میبوسند و میگذارند کنار؛ آنها هم که پوست کُلفتترند و تهنشینی در دوران جوانی را تاب میآورند، آن را سالها بعد، با چین و چروکهای صورت و رنگ موهای سرشان پس میدهند؛ مثل پدر که چینهای صورت و رنگ موهایش، خبر از تهنشینیِ بزرگی در او میداد که در گوشهای از حیاط آنگونه چُمباتمه زده بود. اصلاً میدانید چیست؟ آدمهایی که در گوشهای تک و تنها زانوهای خود را بغل میکنند و چمباتمه میزنند، همان تهنشینشدگان هستند؛ همانها که خودشان در خودشان تهنشین شده است. .
.
رمان #بعد_از_ابر
#بابک_زمانی
#نشر_ایجاز
.
پینوشت: حدودا هفت سال پیش، خانمی از یک مرد بیخانمان این ویدیو را در خیابان تهیه میکند. مرد بیخانمان رایان آرکاند نام دارد و با پیانوی قدیمی که در گوشه خیابان رها شده، شروع به نواختن قطعهی بسیار زیبایی به نام «آغاز» میکند. این قطعه بسیار دلنشین است و هرگز قبل از آن شنیده نشده بود. در پایان خانم از مرد بیخانمان میپرسد، «خودت این قطعه رو نوشتی؟» و او در پاسخ میگوید «بله»
.
این خانم ویدیو را در یوتیوب خود قرار میدهد و این ویدیو میلیونها بار دیده میشود و همه از این حجم زیبایی شگفت زده میشوند. خوشبختانه چند روز بعد، رایان را پیدا میکنند و به او کمک میکنند که به زندگیاش بازگردد.
این قطعه اکنون یکی از محبوبترین و معروفترین قطعات پیانو است که هزاران بار توسط پیانیست های مختلف دوباره اجرا شده.
و رایان آرکاندِ بیخانمان با این یک قطعه، برای همیشه در دلها جاودانه شد.
.@asheghanehaye_fatima
همیشه خستگی از انجام دادنِ کاری نیست، خستگی گاهی از انجام ندادنِ کاریست؛ کاری که میتوانستهای و انجام ندادهای، نگذاشتهاند که انجام دهی؛ گویی تمام دنیا غُل و زنجیرت شده که آن کار را انجام ندهی. خستگیِ انجام ندادن، بسیار کُشندهتر است، بسیار طولانیتر است، بسیار غمانگیزتر است. اصلاً خستگی انجام ندادنِ یک کار، چیزی فراتر از خستگیست؛ و این نوع خستگی، «تهنشین شدن» نام دارد. تهنشین شدنِ آدم در خودش. تهنشین شدن همهی توان و آرزو و امیدهای آدم در درونِ خودش. مثل تهنشین شدن ذراتِ شناور در گودال آبی که سنگی به درونش انداخته باشی. مثل تهنشین شدنِ دانههای خاکشیر در یک لیوانِ شیشهای. از یک جایی به بعد، آدمها هم در خودشان تهنشین میشوند؛ اما کسانی که تهنشین شدهاند، دوام نمیآورند، زنده نمیمانند، همان دوران جوانی، زندگی را میبوسند و میگذارند کنار؛ آنها هم که پوست کُلفتترند و تهنشینی در دوران جوانی را تاب میآورند، آن را سالها بعد، با چین و چروکهای صورت و رنگ موهای سرشان پس میدهند؛ مثل پدر که چینهای صورت و رنگ موهایش، خبر از تهنشینیِ بزرگی در او میداد که در گوشهای از حیاط آنگونه چُمباتمه زده بود. اصلاً میدانید چیست؟ آدمهایی که در گوشهای تک و تنها زانوهای خود را بغل میکنند و چمباتمه میزنند، همان تهنشینشدگان هستند؛ همانها که خودشان در خودشان تهنشین شده است. .
.
رمان #بعد_از_ابر
#بابک_زمانی
#نشر_ایجاز
.
پینوشت: حدودا هفت سال پیش، خانمی از یک مرد بیخانمان این ویدیو را در خیابان تهیه میکند. مرد بیخانمان رایان آرکاند نام دارد و با پیانوی قدیمی که در گوشه خیابان رها شده، شروع به نواختن قطعهی بسیار زیبایی به نام «آغاز» میکند. این قطعه بسیار دلنشین است و هرگز قبل از آن شنیده نشده بود. در پایان خانم از مرد بیخانمان میپرسد، «خودت این قطعه رو نوشتی؟» و او در پاسخ میگوید «بله»
.
این خانم ویدیو را در یوتیوب خود قرار میدهد و این ویدیو میلیونها بار دیده میشود و همه از این حجم زیبایی شگفت زده میشوند. خوشبختانه چند روز بعد، رایان را پیدا میکنند و به او کمک میکنند که به زندگیاش بازگردد.
این قطعه اکنون یکی از محبوبترین و معروفترین قطعات پیانو است که هزاران بار توسط پیانیست های مختلف دوباره اجرا شده.
و رایان آرکاندِ بیخانمان با این یک قطعه، برای همیشه در دلها جاودانه شد.
.@asheghanehaye_fatima
في الليل
لا تتركيني وحيدًا
ترعبني العتمة
صوتي مصباحٌ مكسور
والنجومُ
إن غابت ضحكتكِ،
مرايا جارحة.
------------------
شب هنگام
تنهایم نگذار
تاریکی میترساند مرا
صدایم چراغی شکسته،
وستارگان
آنگاه که لبخندت ناپدید شود
آینههایی بُرندهاند.
#سوزان_علیوان
ترجمه: #محبوبه_افشاری
@asheghanehaye_fatima
لا تتركيني وحيدًا
ترعبني العتمة
صوتي مصباحٌ مكسور
والنجومُ
إن غابت ضحكتكِ،
مرايا جارحة.
------------------
شب هنگام
تنهایم نگذار
تاریکی میترساند مرا
صدایم چراغی شکسته،
وستارگان
آنگاه که لبخندت ناپدید شود
آینههایی بُرندهاند.
#سوزان_علیوان
ترجمه: #محبوبه_افشاری
@asheghanehaye_fatima
تو در جانِ منی... دوری نکن دردت به جانِ من!
به پایان گرچه نزدیک است دیگر داستان من
تو را چون زخمهای دیگرم در یاد خواهم داشت
مرا از یاد خواهی بُرد بانوی جوانِ من...
زمینی ساکتم... در سینهام جوش و خروشی نیست
که یخ کردهست بیآغوشِ تو آتشفشان من
اگر صد سالِ نوری دور هم باشی، خدا را شکر!
همین خوب است... سوسو میزنی در آسمانِ من
دلم ترسیده... قصد بردنِ جفتِ مرا دارند
عقابانی که میچرخند دُورِ آشیان من
تَرَک دارم ولی جانم به جانت بند خواهد ماند
فقط همرنگِ عاقلها نشو دیوانهجانِ من!
.
.
#حامد_ابراهیم_پور
@asheghanehaye_fatima
به پایان گرچه نزدیک است دیگر داستان من
تو را چون زخمهای دیگرم در یاد خواهم داشت
مرا از یاد خواهی بُرد بانوی جوانِ من...
زمینی ساکتم... در سینهام جوش و خروشی نیست
که یخ کردهست بیآغوشِ تو آتشفشان من
اگر صد سالِ نوری دور هم باشی، خدا را شکر!
همین خوب است... سوسو میزنی در آسمانِ من
دلم ترسیده... قصد بردنِ جفتِ مرا دارند
عقابانی که میچرخند دُورِ آشیان من
تَرَک دارم ولی جانم به جانت بند خواهد ماند
فقط همرنگِ عاقلها نشو دیوانهجانِ من!
.
.
#حامد_ابراهیم_پور
@asheghanehaye_fatima
تو را با غیر می بینم،صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
نشستم،باده خوردم،خون گریستم،کنجی افتادم
تحمل می رود اما شب غم سر نمی آید
توانم وصف جور مرگ و صد دشوارتر زان لیک
چه گویم جور هجرت چون به گفتن در نمی آید
چه سود از شرح این دیوانگی ها،بی قراری ها ؟
تو مه ، بی مهری و حرف منت باور نمی آید
ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور ای زلف
که این دیوانه گر عاقل شود ، دیگر نمی آید
دلم در دوریت خون شد ، بیا در اشک چشمم بین
خدا را از چه بر من رحمت ای کافر نمی آید
#مهدی_اخوان_ثالث
@asheghanehaye_fatima
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
نشستم،باده خوردم،خون گریستم،کنجی افتادم
تحمل می رود اما شب غم سر نمی آید
توانم وصف جور مرگ و صد دشوارتر زان لیک
چه گویم جور هجرت چون به گفتن در نمی آید
چه سود از شرح این دیوانگی ها،بی قراری ها ؟
تو مه ، بی مهری و حرف منت باور نمی آید
ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور ای زلف
که این دیوانه گر عاقل شود ، دیگر نمی آید
دلم در دوریت خون شد ، بیا در اشک چشمم بین
خدا را از چه بر من رحمت ای کافر نمی آید
#مهدی_اخوان_ثالث
@asheghanehaye_fatima
ای عشق، پناهگاه پنداشتمت
ای چاهِ نهفته، راه پنداشتمت
ای چشم سیاه، آه، ای چشم سیاه
آتش بودی، نگاه پنداشتمت
#فریدون_مشیری
@asheghanehaye_fatima
ای چاهِ نهفته، راه پنداشتمت
ای چشم سیاه، آه، ای چشم سیاه
آتش بودی، نگاه پنداشتمت
#فریدون_مشیری
@asheghanehaye_fatima
خطی که بر گل روی تو آب میریزد
به سایه آب رخ آفتاب میریزد
زبان نکهتگل ازسوال خود خجل است
لبت ز بسکه به نرمی جواب میریزد
خیال تیغ نگاه تو خون دلها ربخت
به نشئهای که ز مینا شراب میریزد
بیا که بیتوام امشب به جنبش مژهها
نگه ز دیده چوگرد ازکتاب میریزد
دمی که از دم تیغت سخن رود به زبان
به حلق تشنهٔ ما حسرت آب میریزد
#بیدل_دهلوی, غزلیات
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
به سایه آب رخ آفتاب میریزد
زبان نکهتگل ازسوال خود خجل است
لبت ز بسکه به نرمی جواب میریزد
خیال تیغ نگاه تو خون دلها ربخت
به نشئهای که ز مینا شراب میریزد
بیا که بیتوام امشب به جنبش مژهها
نگه ز دیده چوگرد ازکتاب میریزد
دمی که از دم تیغت سخن رود به زبان
به حلق تشنهٔ ما حسرت آب میریزد
#بیدل_دهلوی, غزلیات
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
از کمان ابروش چون تیر مژگان بگذرد
بر دل آید چون ز دل بگذشت از جان بگذرد
راست اندازی چشمش بین که گر خواهد به حکم
ناوک مژگان او بر موی مژگان بگذرد
باد وقتی آب را همچون زره داند نمود
کز نخست آید بر آن زلف زرهسان بگذرد
در زمان آزاد گردد سرو از بالای خویش
گر به پیش قد آن سرو خرامان بگذرد
ماهرویا آفتاب از شرم تو پنهان شود
گر ز رویت سایه بر خورشید رخشان بگذرد
با توام خون نیزه گردان نیست، دور از روی تو
نیزه بالا خون ز بالای سرم زان بگذرد
تو ز آه من چو گردون فارغ و از هجر تو
آه خون آلودم از گردون گردان بگذرد
در دل عطار از عشقت چنان آتش فتاد
کز تف او آتش از بالای کیوان بگذرد
#عطار_نیشابوری
دیوان اشعار, غزلیات
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
بر دل آید چون ز دل بگذشت از جان بگذرد
راست اندازی چشمش بین که گر خواهد به حکم
ناوک مژگان او بر موی مژگان بگذرد
باد وقتی آب را همچون زره داند نمود
کز نخست آید بر آن زلف زرهسان بگذرد
در زمان آزاد گردد سرو از بالای خویش
گر به پیش قد آن سرو خرامان بگذرد
ماهرویا آفتاب از شرم تو پنهان شود
گر ز رویت سایه بر خورشید رخشان بگذرد
با توام خون نیزه گردان نیست، دور از روی تو
نیزه بالا خون ز بالای سرم زان بگذرد
تو ز آه من چو گردون فارغ و از هجر تو
آه خون آلودم از گردون گردان بگذرد
در دل عطار از عشقت چنان آتش فتاد
کز تف او آتش از بالای کیوان بگذرد
#عطار_نیشابوری
دیوان اشعار, غزلیات
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima