عاشقانه های فاطیما
817 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
خوش آن شوخی که تیرم زد، پس آن گه
کشید و گفت کاین پیکان من نیست

کدامین منت است از سوز شوقش
که بر جان و دل بریان من نیست

ز غم هم پیش غم نالم که شبها
جز او کس مونس زندان من نیست

بکش هر سان که خواهی چون منی را
که زان تست خسرو، زان من نیست

#امیرخسرو_دهلوی
دیوان اشعار, غزلیات
#عزیز_روزهام

@asheghanehaye_fatima
می‌دانم روزی خواهد آمد
شانه به شانه‌ی من،
پرشور و زنده
و می‌گویی که رؤیا نیستی.

#سیلویا_پلات


@asheghanehaye_fatima
روزهایی که می‌روند
آیا روی برمی‌گردانند که ببینند
در نبودشان
چه‌کار می‌کنیم؟

#عدنان_الصائغ

برگردان: #احمد_دریس

@asheghanehaye_fatima
.

عشق چيز عجيبيه ؛ وقتی از چنگت دراومد ديگه نمی‌تونی پسش بگيری ! زندگيه ديگه ؛ يه روز عاشقشی ، روز بعد هيچ حسی نداری ! عشق تو رو عوض ميکنه ...

#دیالوگ
🎥 Chinese Puzzle
@asheghanehaye_fatima
‍ از چشم‌هایتان طوری استفاده کنید که گویی فردا دچار نابینایی خواهید شد و همین شیوه را می‌توان برای سایر حواس به کار گرفت.
صداهای موسیقی، آواز پرنده و نغمه‌های پرشور ارکستر را بشنوید؛
چنان که گویی فردا دچار ناشنوایی خواهید شد.
هر چیزی را که می‌خواهید لمس کنید، گویی که فردا حس لامسه خود را از دست خواهید داد.
عطر گل ها را بو کنید و مزه غذاها را با هر لقمه بچشید، چنان که گویی فردا هرگز نمی‌توانید بو کنید یا هر چیزی را بچشید.
از هر حس بیش‌ترین استفاده را ببرید.

📚 سه روز برای دیدن
👤 #هلن_کلر

@asheghanehaye_fatima
.

دستهایم
چقدر به دو طرفِ صورتت می آیند
وقتی عاشقانه تماشایم ‌میکنی
دستهایم
چقدر به دست هات می آیند
به دکمه های پیراهنت
به قوسِ قَزحِ اندامت
به این دوستت دارم ها که‌ دانه دانه
روی لبهات میکارم
دست هایم چقدر می آیند به رنگِ تنت
وقتِ عشق بازی
دست هایم‌ چقدر ‌می‌آیند به من
وقتی تو را هر لحظه با ذوق به چشم‌هایم نشان می دهم‌
دست هایم را دوست دارم...
پُرند از تو ...




#حامد_نیازی

@asheghanehaye_fatima
زیبا هستم
چونکه در باغ دلداده ام روئیده ام !
زیر باران بهاری ایستادم
و دلتنگی نوشیدم
زیر آفتاب ایستادم و شراره نوشیدم
شکفته ام اینک
و در انتظارم ...

#ادیت_سودرگران

@asheghanehaye_fatima
تولد عشق


چشمان تو بود
که سه حرف ِ بیگانه
را کنار ِ هم نشاند
پلک های خسته ات
دگردیسی شهد به شور را
معنا بخشید
برای آخرین بار می پرسم
ای عشق
ای یگانه ام
آیا بوسه بر دستان تو
آغاز گناه بزرگی ست؟

#قباد_حیدر



@asheghanehaye_fatima
باید بپذیری که برخی افراد برای همیشه در قلبت جا خواهند داشت بدون این‌که جایی در زندگی‌ات داشته باشند.

کافکا در کرانه/
#هاروکی_موراکامی

@asheghanehaye_fatima
ـ «این بازوانِ اوست
با داغ‌های بوسه‌ی بسیارها گناه‌اش
وینک خلیجِ ژرفِ نگاهش
کاندر کبودِ مردمکِ بی‌حیای آن
فانوسِ صد تمنا ــ گُنگ و نگفتنی ــ
با شعله‌ی لجاج و شکیبایی
می‌سوزد.
وین، چشمه‌سارِ جادویی‌ تشنگی‌فزاست
این چشمه‌ی عطش
که بر او هر دَم
حرصِ تلاشِ گرمِ هم‌آغوشی
تب‌خاله‌ها رسوایی
می‌آورد به بار.

شورِ هزار مستی‌ ناسیراب
مهتاب‌های گرمِ شراب‌آلود
آوازهای می‌زده‌ی بی‌رنگ
با گونه‌های اوست،
رقصِ هزار عشوه‌ی دردانگیز
با ساق‌های زنده‌ی مرمرتراشِ او.

گنجِ عظیمِ هستی و لذت را
پنهان به زیرِ دامنِ خود دارد
و اژدهای شرم را
افسونِ اشتها و عطش
از گنجِ بی‌دریغ‌اش می‌راند...»

بگذار این‌چنین بشناسد مرد
در روزگارِ ما
آهنگ و رنگ را
زیبایی و شُکوه و فریبندگی را
زندگی را.


#احمد_شاملو
آهن‌ها و احساس
#عزیز_روزهام

@asheghanehaye_fatima
عاشقانه های فاطیما
ـ «این بازوانِ اوست با داغ‌های بوسه‌ی بسیارها گناه‌اش وینک خلیجِ ژرفِ نگاهش کاندر کبودِ مردمکِ بی‌حیای آن فانوسِ صد تمنا ــ گُنگ و نگفتنی ــ با شعله‌ی لجاج و شکیبایی می‌سوزد. وین، چشمه‌سارِ جادویی‌ تشنگی‌فزاست این چشمه‌ی عطش که بر او هر دَم حرصِ تلاشِ گرمِ…
اگر که بگویم تو برای من
مانند هوا، لازم
مانند نان، متبرک
مانند آب، عزیزی
نعمتی... نعمتی
اگر که بگویم...
مرا باور کن – ای محبوب من! – باور کن
تو در خانه‌ی من جشن و
در باغ من بهار و
در سفره‌ی من کهنه‌ترین شرابی
من در تو زندگی می‌کنم
و تو در من حکم می‌رانی





#جاهد_صدقی_تارانجی
مترجم: #ابوالفضل_پاشا

@asheghanehaye_fatima
من حبه انگوری شیرینم
بیا و مرا با دندان‌های نازکت بجو
من درختِ عشقی* نزدیکم
که از آفتاب مرداد به سایه‌ی خود می‌گریزم
من گلی وحشی‌ام
به زیرِ زنجیر تانک
نمی‌خواهی پیش از آن‌که بمیرم، مرا بچینی؟


#ریاض_الصالح_الحسین
ترجمه: #محمد_حمادی
@asheghanehaye_fatima
تو مرا زیر و زبر می‌کنی !!!

مثل استخوان که خانه‌ی درد را به بر می‌کشد ..

پس رنجه‌ی عشقِ توام !!!

تنِ تو شکلِ بازگشت‌ها
موی تو تندیس نور
گرمای تو....

باید از آنِ من باشد !!!

#لی_یانگ‌لی


@asheghanehaye_fatima
یک روز از خواب بیدار می شوی و به تو می گویند این آخرین روز زندگی توست از جایت بلند می شوی دلت به حال خودت می سوزد با خودت فکر می کنی امروز چقد می توانی بیشتر زندگی کنی بیشتر از زندگی لذت ببری !دوش می گیری ، از کمدت بهترین لباس هایت را انتخاب می کنی و می پوشی ، جلوی آینه می ایستی موهایت را شانه می کنی ، به خودت عطر می زنی و غرق فکر می شوی که امروز باید هرچه می توانی مهربان باشی ، بخشنده باشی ، بخندی و لذت ببری !
از خواب بیدارش می کنی به او می گویی در این همه سال که گذشت چقد دوستش داشتی و نگفتی ، چقد عاشقش بودی و نمی دانست ، به او می گویی مرا بیشتر دوست بدار ، بیشتر نگاهم کن ، بگذار بیشتر دستانت را بگیرم و به این فکر می کنی فردا دیگر نمی بینی اش و چقد آن لحظه ها برایت قیمتی می شود لحظه هایی که هیچ وقت حسشان نمی کردی !
دوتایی از خانه می زنید بیرون می روی ته مانده حسابت را می تکانی ، کادو می گیری برای مادرت و پدرت به سراغشان می روی و به آنها می گویی که چقد برایت مهم هستند که چقد مدیونشان هستی ، مادرت را بغل می کنی ، پدرت را می بوسی و اشک می ریزی چون می دانی فردا دیگر نیستی ...
آن روز جور دیگری مردم را نگاه می کنی ، جور دیگری به حیوان خانگی ات اهمیت می دهی ، جوری دیگر می خندی ، جور دیگری دلت می لرزد ، جور دیگری زنده هستی و دائم به این فکر میکنی که چقدر حیف است اگر نباشم ... ، آن روز می فهمی هیچ چیز به اندازه ی بودنت و ماندنت با ارزش نبوده و نیست !
شب که می شود جشن می گیری و در کنارش احساس می کنی چقدر خوشبختی ولی حیف که آخرین شب زندگی توست ، پس بیشتر بغلش میکنی بیشتر نوازشش می کنی بیشتر نازش را می خری و بیشتر ... می گویی : آه کاش فردا هم بودم !
خوب اگر فردا هم باشی قول می دهی همین گونه باشی یا نه ؟
قول می دهم !
ممکن است فردا باشی ، قدر لحظه هایت را بیشتر بدان ، چون هیچ چیز به اندازه ی خودت و ماندنت ارزش ندارد...

#نازنین_عابدین_پور



@asheghanehaye_fatima
.

امروز هم
بی «صبحت به خیر عزیزم »ات آغاز شد
یک جمله ی ساده که
قادر بود
خورشید مرا
از پشت کوهها بیرون بکشد
بالا بیاورد
بنشاند پشت میز صبحانه

من در ادامه ی شب
میز را چیدم
من در ادامه ی شب
صبحانه ی گنجشک ها را دادم
من با چراغهای روشن
به خیابان زدم
و هیچ کس نمی دانست
در درونم زن دیوانه ایست
که روزش
به چند کلمه وابسته است.


#رویا_شاه_حسین_زاده


@asheghanehaye_fatima
در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریکی
من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطرآلود
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو، من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم
کاش بر این شط مواجِ سیاه
همه ی عمر سفر می کردم
من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور
گیسوان تو در اندیشه ی من
گرم رقصی موزون
کاشکی پنجه ی من
در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست
چشم من چشمه ی زاینده ی اشک
گونه ام بستر رود
کاشکی همچو حبابی بر آب
در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود
دیده در آینه ی صبح تو را می بیند
از گریبان تو صبح صادق
می گشاید پر و بال
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری ؟
نه
از آن پاکتری
تو بهاری ؟
بهاران از توست
از تو می گیرد وام
هر بهار اینهمه زیبایی را
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو!
سبزی چشم تو
دریای خیال
پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز
مزرع سبز تمنایم را
ای تو چشمانت سبز
در من این سبزی هذیان از توست
زندگی از تو و
مرگم از توست
سیل سیال نگاه سبزت
همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می کاود
من به چشمان خیال انگیزت معتادم
و دراین راه تباه
عاقبت هستی خود را دادم
در سحرگاه سر از بالش خواب بردار
کاروانهای فرومانده ی خواب از چشمت بیرون کن
باز کن پنجره را
تو اگر بازکنی پنجره را
من نشان خواهم داد
به تو زیبایی را
بگذاز از زیور و آراستگی
من تو را با خود تا خانه ی خود خواهم برد
که در آن شوکت ِ پیراستگی
چه صفایی دارد
آری از سادگیش
چون تراویدن مهتاب به شب
مهر از آن می بارد


#حمید_مصدق
آبی، خاکستری، سیاه
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
من به درماندگی صخره و سنگ
من به آوارگی ابر ونسیم
من به سرگشتگی ‌آهوی دشت
من به تنهایی خود می مانم
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
گیسوان تو به یادم می اید
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
شعر چشمان تو را می خوانم
چشم تو چشمه شوق
چشم تو ژرفترین راز وجود
برگ بید است که با زمزمه جاری باد
تن به وارستن عمر ابدی می سپرد
اما من و تو
دور از هم می پوسیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو دراین لحظه پر دلهره است
دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست
از سر این بام
این صحرا این دریا
پر خواهم زد خواهم مرد
غم تو این غم شیرین را
با خود خواهم برد


#حمید_مصدق
سالهای صبوری
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima