کسی در خواهد زد،
و خواهد آمد...
کسی که چشمانِ تو را خواهد داشت
و همان حرف های تو را خواهد زد...
و من
او را نخواهم شناخت... !
#بیژن_جلالی
@asheghanehaye_fatima
و خواهد آمد...
کسی که چشمانِ تو را خواهد داشت
و همان حرف های تو را خواهد زد...
و من
او را نخواهم شناخت... !
#بیژن_جلالی
@asheghanehaye_fatima
اینجا صدایِ بی تفاوتی ها
همه جا را پر کرده است
اینجا انگار کسی
محضِ رضایِ عشق
نمی گوید
دوستت دارم ...!
#عادل_دانتیسم
...🚶♂...
@asheghanehaye_fatima
همه جا را پر کرده است
اینجا انگار کسی
محضِ رضایِ عشق
نمی گوید
دوستت دارم ...!
#عادل_دانتیسم
...🚶♂...
@asheghanehaye_fatima
عشق تو آفتاب است؛
آنگاه که
درونم طلوع میکنی و میبینمت.
آن هنگام هم که میروی، نمیبینمت.
سایهی تنم میشوی و ابر خیالم
پابهپایم راه میافتی و
همراهم میشوی.
#شیرکو_بیکس
■برگردان: #فریاد_شیری
@asheghanehaye_fatima
آنگاه که
درونم طلوع میکنی و میبینمت.
آن هنگام هم که میروی، نمیبینمت.
سایهی تنم میشوی و ابر خیالم
پابهپایم راه میافتی و
همراهم میشوی.
#شیرکو_بیکس
■برگردان: #فریاد_شیری
@asheghanehaye_fatima
Ze Man Migorizi
Sepanta Mojtahed Zadeh
🎼●«ز من میگریزی»
🎙●خواننده: #سپنتا_مجتهدزاده
●آهنگساز: #فردین_خلعتبری
●ترانهسرا: #مسعود_کلانتری
@asheghanehaye_fatima
🎙●خواننده: #سپنتا_مجتهدزاده
●آهنگساز: #فردین_خلعتبری
●ترانهسرا: #مسعود_کلانتری
@asheghanehaye_fatima
تو را دوستدارم
اما آیا این دوست داشتن
شکمت را سیر خواهد کرد؟
زخمت را التیام خواهد بخشید؟
تو را دوست دارم
و چه میشود اگر
این جمله
تن ات را از سرما بپوشاند
یا دستِ کم
پنجرهای درونت باز کرده
و باغچهی وجودت را آب بپاشد.
تو را دوست دارم و ایکاش
این دوستت دارم
نگهبانیات کند
هنگامی که در خوابی عمیق
فرو رفتهای.
اینکه خودِ دوستت دارم نیز
تا این اندازه
کاری از دستش برنمیآید
سخت مرا میآزارد .
#تورگوت_اویار
ترجمه: بهرنگ قاسمی
@asheghanehaye_fatima
اما آیا این دوست داشتن
شکمت را سیر خواهد کرد؟
زخمت را التیام خواهد بخشید؟
تو را دوست دارم
و چه میشود اگر
این جمله
تن ات را از سرما بپوشاند
یا دستِ کم
پنجرهای درونت باز کرده
و باغچهی وجودت را آب بپاشد.
تو را دوست دارم و ایکاش
این دوستت دارم
نگهبانیات کند
هنگامی که در خوابی عمیق
فرو رفتهای.
اینکه خودِ دوستت دارم نیز
تا این اندازه
کاری از دستش برنمیآید
سخت مرا میآزارد .
#تورگوت_اویار
ترجمه: بهرنگ قاسمی
@asheghanehaye_fatima
نوازشم کن
من واقعیترین بانو یِ افسانههای تو ام
فرقی نمیکند کجا
آغوش تو
هر جا که باز شود
با شکوهترین قصرِ دنیا ست
قصری که تنها آقا یش تویی ...
#نیکی_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
من واقعیترین بانو یِ افسانههای تو ام
فرقی نمیکند کجا
آغوش تو
هر جا که باز شود
با شکوهترین قصرِ دنیا ست
قصری که تنها آقا یش تویی ...
#نیکی_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
وقتی که از تمام نقاط کور قرنیه دستهای بریده میافتد
وقتی که در طبقات بالای مغز
درست در لحظهی تلاقی موهای بلوطی و زرد
اجزای سفید تنهای زیادی میپاشد از هم
من فکر میکنم
تا کجای این چشمها سبز است؟
وقتی که میخندی
سرها، کلاهها
انگشتهای سیاه
انگشتهای کوچک سفید
انگشتهای زرد و کبود
از لای دندانهای بیبدیلِ تو میریزد
من با چمدان کوچکم
از آبها گذشته در اعماق تالاب سبز تنت هستم
که ناگهان در تیک تاک و صبر
تمام لایههای تنم سوا میشود از هم
جمعهها برویم بازار
سرم را توی زنبیل بگذار و بچرخان در شهر
چشمهایم پشت دستهی ریحان است؛
دو گیلاس سیاه که مات مانده به موهای حنایی روی انگشتهایت
و فکر میکند
تا کجای این سیبها سبز است؟
شانههایم را کنار تنت بگذار
شبها نیلوفر درشت کبودی باز میشود روی سینهات
و ریشههای سخت و سیاهش را
به رانهای تو میپیچد و فرومیرود
صبح میشود
ظهر میشود
عصر میشود
و تا چشم کار میکند
مرداب از شانههای من تهیست.
در آفتاب ظهر مرداد
برای گوشهایم آواز بخوان
موهایم را در باد بچرخان
انگشتهایم را لای موهات
دستت را بگیر
لبهایت را ببوس
و دندانهات
تا کجای این دهان سبز است؟
من سمتِ ازیادرفتهی انفجارم
کسی چه میداند
چه دستها و رانهایی را کنار زدهای تا بَرَم داری
ساقهایم را فرو ببری
تا کجای تنت
و لبهای کبودم سالها روی جناغ سینهات بازو بسته شوند.
من جزء بربادرفتهی انتحار
رگها و خونِ ماسیده بر قفلِ بستهی چمدانام
یا پوست چسبیده به نئونهای سقف ایستگاه
که هنوز
در تیک تاک و صبر
در تیک تاک و صبر
تیک و تاک و صبرم
تا تو بیایی.
#بنفشه_فریسآبادی
@asheghanehaye_fatima
وقتی که در طبقات بالای مغز
درست در لحظهی تلاقی موهای بلوطی و زرد
اجزای سفید تنهای زیادی میپاشد از هم
من فکر میکنم
تا کجای این چشمها سبز است؟
وقتی که میخندی
سرها، کلاهها
انگشتهای سیاه
انگشتهای کوچک سفید
انگشتهای زرد و کبود
از لای دندانهای بیبدیلِ تو میریزد
من با چمدان کوچکم
از آبها گذشته در اعماق تالاب سبز تنت هستم
که ناگهان در تیک تاک و صبر
تمام لایههای تنم سوا میشود از هم
جمعهها برویم بازار
سرم را توی زنبیل بگذار و بچرخان در شهر
چشمهایم پشت دستهی ریحان است؛
دو گیلاس سیاه که مات مانده به موهای حنایی روی انگشتهایت
و فکر میکند
تا کجای این سیبها سبز است؟
شانههایم را کنار تنت بگذار
شبها نیلوفر درشت کبودی باز میشود روی سینهات
و ریشههای سخت و سیاهش را
به رانهای تو میپیچد و فرومیرود
صبح میشود
ظهر میشود
عصر میشود
و تا چشم کار میکند
مرداب از شانههای من تهیست.
در آفتاب ظهر مرداد
برای گوشهایم آواز بخوان
موهایم را در باد بچرخان
انگشتهایم را لای موهات
دستت را بگیر
لبهایت را ببوس
و دندانهات
تا کجای این دهان سبز است؟
من سمتِ ازیادرفتهی انفجارم
کسی چه میداند
چه دستها و رانهایی را کنار زدهای تا بَرَم داری
ساقهایم را فرو ببری
تا کجای تنت
و لبهای کبودم سالها روی جناغ سینهات بازو بسته شوند.
من جزء بربادرفتهی انتحار
رگها و خونِ ماسیده بر قفلِ بستهی چمدانام
یا پوست چسبیده به نئونهای سقف ایستگاه
که هنوز
در تیک تاک و صبر
در تیک تاک و صبر
تیک و تاک و صبرم
تا تو بیایی.
#بنفشه_فریسآبادی
@asheghanehaye_fatima
از من فرار نکن،
من مردِ سرنوشت توام
از من رها نمیشوی،
خدا مرا برای تو فرستاده
یک بار از گوشهایت ظاهر میشوم
یک بار دیگر از فیروزه انگشترت،
و هنگامی که تابستان بیاید
همانند ماهیان
در دریای چشمانت
شنا خواهم کرد...
#نزار_قبانی
@asheghanehaye_fatima
من مردِ سرنوشت توام
از من رها نمیشوی،
خدا مرا برای تو فرستاده
یک بار از گوشهایت ظاهر میشوم
یک بار دیگر از فیروزه انگشترت،
و هنگامی که تابستان بیاید
همانند ماهیان
در دریای چشمانت
شنا خواهم کرد...
#نزار_قبانی
@asheghanehaye_fatima
در " تـو "
هـزار مزرعـه ی ، خشـخاش تازه است
آدم به "چشم های تو"
معتاد می شود...
#حمید_مصدق
@asheghanehaye_fatima
هـزار مزرعـه ی ، خشـخاش تازه است
آدم به "چشم های تو"
معتاد می شود...
#حمید_مصدق
@asheghanehaye_fatima
میمُردم از تب، او تب من بود!
او گریههای هرشبِ من بود
سیگار گوشهی لب من بود
حَب میکنم مُسکنِ خود را
لَم میدهم به گوشهی تختم
پُک میزنم به تلخی سیگار
من روزهای آخر سالم
من دیدن توام که محالم
خندیدن توام که محالم...
آرام باش قلب صبورم
آرام! تا کنار بیایی
با دردهای گور به گورم
با رنجهای رنگ به رنگم
با رنگهای جور به جورم
رنجور باش قلب سبکبار!
هر شب مقدر است بمانم
تا صبح نیز اگر شده دلتنگ
تا صبح نیز اگر شده بیدار
لرزید و ریخت، ریخت به ناگاه
از دست رفت و آه کشید آه!
خندید مرگِ تازهی خود را
آنگاه ناگریز و به اکراه،
با دستِ خود جنازهی خود را
بیرون کشید از دل آوار
#حسین_صفا
@asheghanehaye_fatima
او گریههای هرشبِ من بود
سیگار گوشهی لب من بود
حَب میکنم مُسکنِ خود را
لَم میدهم به گوشهی تختم
پُک میزنم به تلخی سیگار
من روزهای آخر سالم
من دیدن توام که محالم
خندیدن توام که محالم...
آرام باش قلب صبورم
آرام! تا کنار بیایی
با دردهای گور به گورم
با رنجهای رنگ به رنگم
با رنگهای جور به جورم
رنجور باش قلب سبکبار!
هر شب مقدر است بمانم
تا صبح نیز اگر شده دلتنگ
تا صبح نیز اگر شده بیدار
لرزید و ریخت، ریخت به ناگاه
از دست رفت و آه کشید آه!
خندید مرگِ تازهی خود را
آنگاه ناگریز و به اکراه،
با دستِ خود جنازهی خود را
بیرون کشید از دل آوار
#حسین_صفا
@asheghanehaye_fatima
یک عصری هم گاهی از راه میرسد به نام عصر تامل. زمانی برای نشستن و اندیشه کردن. اندیشه در باب گذشته سپری شده و آینده پیشرو. زمانی برای دست کشیدن از اقدام، کنار گذاشتن عمل، زمانی برای بازنشستگی-و لو موقت. زمانی برای خاموشی، برای مشاهده، برای نگاه کردن.
تامل گذشته را تغییر نمیدهد ولی از اشتباهات آینده جلوگیری میکند. مانند رانندهای که مدتی طولانی رانده و به مقصد نرسیده و حالا کنار جاده پارک کرده و دوباره نقشه راه را مرور میکند. رانندهای که گاهی همانطور که نقشه راه را مرور میکند، همانطور که اشتباهاتش را متوجه میشود چند کلمهای هم برای مسافران میگوید. چند کلمهای که شاید حاصلش آن باشد که آنها اشتباهات قبلیها را تکرار نکنند.
پس همیشه پا به روی گاز گذاشتن و حرکت درستترین کار دنیا نیست. همیشه مصمم و خستگیناپذیر جلو رفتن بهترین کار دنیا نیست. همیشه کنار کشیدن و فکر کردن بیعملی نیست. همیشه مجاهدین بر نشستگان برتری ندارند.
گاهی میراث نشستگان پرارزشترین دارایی یک نسل است.
#امیرعلی_بنی_اسدی
@asheghanehaye_fatima
تامل گذشته را تغییر نمیدهد ولی از اشتباهات آینده جلوگیری میکند. مانند رانندهای که مدتی طولانی رانده و به مقصد نرسیده و حالا کنار جاده پارک کرده و دوباره نقشه راه را مرور میکند. رانندهای که گاهی همانطور که نقشه راه را مرور میکند، همانطور که اشتباهاتش را متوجه میشود چند کلمهای هم برای مسافران میگوید. چند کلمهای که شاید حاصلش آن باشد که آنها اشتباهات قبلیها را تکرار نکنند.
پس همیشه پا به روی گاز گذاشتن و حرکت درستترین کار دنیا نیست. همیشه مصمم و خستگیناپذیر جلو رفتن بهترین کار دنیا نیست. همیشه کنار کشیدن و فکر کردن بیعملی نیست. همیشه مجاهدین بر نشستگان برتری ندارند.
گاهی میراث نشستگان پرارزشترین دارایی یک نسل است.
#امیرعلی_بنی_اسدی
@asheghanehaye_fatima
بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما
بفرمایید هر چیزی همان باشد که میخواهد
همان، یعنی نه مانند من و مانندهای ما
بفرمایید تا این بیچراتر کار عالم؛ عشق
رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما
سرِ مویی اگر با عاشقان داری سرِ یاری
بیفشان زلف و مشکن حلقه پیوندهای ما
به بالایت قسم، سرو و صنوبر با تو میبالند
بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما
شب و روز از تو میگوییم و میگویند، کاری کن
که «میبینم» بگیرد جای «میگویند»های ما
نمیدانم کجایی یا کهای! آنقدر میدانم
که میآیی که بگشایی گره از بندهای ما
بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز
همین حالا بیاید وعده آیندهای ما
#قیصر_امینپور
@asheghanehaye_fatima
نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما
بفرمایید هر چیزی همان باشد که میخواهد
همان، یعنی نه مانند من و مانندهای ما
بفرمایید تا این بیچراتر کار عالم؛ عشق
رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما
سرِ مویی اگر با عاشقان داری سرِ یاری
بیفشان زلف و مشکن حلقه پیوندهای ما
به بالایت قسم، سرو و صنوبر با تو میبالند
بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما
شب و روز از تو میگوییم و میگویند، کاری کن
که «میبینم» بگیرد جای «میگویند»های ما
نمیدانم کجایی یا کهای! آنقدر میدانم
که میآیی که بگشایی گره از بندهای ما
بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز
همین حالا بیاید وعده آیندهای ما
#قیصر_امینپور
@asheghanehaye_fatima
جمعه
جایی حوالیِ جنوبِ شهر
فاحشهای است پریده رنگ.. که
از تنازعِ بقای نداریها
حالش به هم میخورد...
دست به دامانِ هفت قلم میشود تا
چهرهاش مشتری مدار شود.. مـبادا
کسب و کارش از رونق بیافتد...
جمعه
جایی در شمالِ شهر
اجتماعی است لولیده در هم که
از مویرگ به مویرگشان،
لذت به توانِ یک س.ک.سِ گروهی
در جریان است...
زندگی... !
آمد و نیامد دارد..
یکی لذت میسازد تا زندگی کند..
یکی زندگی میکند ..تا
لذت، بیصاحب نماند...
#حمیدرضا_هندی
@asheghanehaye_fatima
جایی حوالیِ جنوبِ شهر
فاحشهای است پریده رنگ.. که
از تنازعِ بقای نداریها
حالش به هم میخورد...
دست به دامانِ هفت قلم میشود تا
چهرهاش مشتری مدار شود.. مـبادا
کسب و کارش از رونق بیافتد...
جمعه
جایی در شمالِ شهر
اجتماعی است لولیده در هم که
از مویرگ به مویرگشان،
لذت به توانِ یک س.ک.سِ گروهی
در جریان است...
زندگی... !
آمد و نیامد دارد..
یکی لذت میسازد تا زندگی کند..
یکی زندگی میکند ..تا
لذت، بیصاحب نماند...
#حمیدرضا_هندی
@asheghanehaye_fatima
Forwarded from اتچ بات
.
دروغ میگویند عصر جمعه دلگیر است
من از همان دم صبح دلتنگ میشوم
هوا گرگ ومیش میشود
تنهایی کورانمیکند
صدای،سکوت از همه جا می آید
جمعه ها
جمعه ها نباید تنها بود
باید تو باشی
باید تو باشی
تا خون
جای باران
چکهنکند
#جمعه
#فاطیما
@asheghanehaye_fatima...🚶...
دروغ میگویند عصر جمعه دلگیر است
من از همان دم صبح دلتنگ میشوم
هوا گرگ ومیش میشود
تنهایی کورانمیکند
صدای،سکوت از همه جا می آید
جمعه ها
جمعه ها نباید تنها بود
باید تو باشی
باید تو باشی
تا خون
جای باران
چکهنکند
#جمعه
#فاطیما
@asheghanehaye_fatima...🚶...
Telegram