🎼آهنگ: «می عشق»
🎙خواننده: #علی_تفرشی
●شعر: #فخرالدین_عراقی (قرن هفتم ه.ق)
●آهنگ: #پدرام_درخشانی
من مست می عشقام هشیار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد
امروز چنان مستم از بادهی دوشینه
تا روز قیامت هم هشیار نخواهم شد
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
درِ سنگی را میزنم.
میخواهم به درونت داخل شوم،
و دوروبر را نگاه كنم
تورا مثل هوا نفس بكشم.
من كاملا بسته هستم
حتا اگر تكه تكه شویم
باز كاملا بسته خواهیم ماند.
حتا اگر به شكل ماسه درآییم
هیچكس را به خود راه نمیدهیم.
درِ سنگی را میزنم.
ـ منم، اجازهی ورود بده.
صرفا از روی كنجكاوی آمدهام.
كنجكاویای كه تنها فرصتش زندگیست.
میخواهم نگاهی به قصرت بیندازم،
و بعد، از یك برگ و قطرهی آب هم دیدن كنم.
برای این همه كار زمان كم آوردم.
میرایی من باید تو را متاثر میكرد.
و ضروریست كه جدیت را حفظ كنم
از اینجا برو.
من فاقد عضلات خندیدنم.
ـ منم، اجازهی ورود بده
شنیدهام كه در تو اتاقهایی بزرگ و خالی هست،
اتاقهای از نظر پنهان مانده، با زیباییهایی بیمصرف،
مسكوت، بی طنین گامهای كسی.
قبول كن كه خودت چیزی از آن نمیدانی.
اما در آنها جایی وجود ندارد
زیبا، شاید، اما
خارج از حواس ناقص تو.
میتوانی مرا بشناسی، اما هرگز مرا تجربه نخواهی كرد.
همهی سطحم مقابل چشمان توست
اما همهی درونم وارونه.
درِ سنگی را میزنم.
ـ منم، اجازهی ورود بده.
دنبال سرپناهی همیشگی در تو نیستم.
منم , بدبخت نیستم.
بیخانمان نیستم.
دوست دارم دوباره به دنیایی كه در آنم برگردم.
دست خالی وارد شده و دست خالی بیرون خواهم آمد.
و برای اثبات اینكه در تو واقعا حضور داشتهام
چیزی جز كلماتی كه هیچ كس باورشان نخواهد كرد
عرضه نخواهم كرد.
ـ اجازهی ورود نخواهی داشت ـ سنگ میگوید ـ
حس همیاری نداری.
هیچ حسی جایگزین حس همیاری نخواهد شد.
حتا اگر چشم تیزبینی تا حد همه چیزبینی یافت شود
بدون حس همیاری به هیچ دردی نمیخورد.
اجازهی ورود نخواهی داشت
تازه میتوانی شمهای از آن حس
شكل نخستینهی آن، و تنها تصوری از آن را داشته باشی.
درِ سنگی را میزنم.
ـ منم، اجازهی ورود بده.
منتظر ورود به بارگاه تو بمانم
از برگ بپرس، همان را كه من گفتم خواهد گفت
از قطرهی آب بپرس، همان را كه برگ گفت خواهد گفت.
دست آخر از تارِ موی سرِ خودت بپرس.
خنده مرا نمیگشاید، خنده، خندهی بزرگ
خندهای كه با آن نمیتوانم بخندم.
درِ سنگی را میزنم.
ـ منم، اجازهی ورود بده.
ـ من دری ندارم ـ سنگ میگوید.
#ویسلاوا_شیمبورسکا
ترجمه :شهرام شیدایی،چوکا چکاد
📚
@asheghanehaye_fatima
میخواهم به درونت داخل شوم،
و دوروبر را نگاه كنم
تورا مثل هوا نفس بكشم.
من كاملا بسته هستم
حتا اگر تكه تكه شویم
باز كاملا بسته خواهیم ماند.
حتا اگر به شكل ماسه درآییم
هیچكس را به خود راه نمیدهیم.
درِ سنگی را میزنم.
ـ منم، اجازهی ورود بده.
صرفا از روی كنجكاوی آمدهام.
كنجكاویای كه تنها فرصتش زندگیست.
میخواهم نگاهی به قصرت بیندازم،
و بعد، از یك برگ و قطرهی آب هم دیدن كنم.
برای این همه كار زمان كم آوردم.
میرایی من باید تو را متاثر میكرد.
و ضروریست كه جدیت را حفظ كنم
از اینجا برو.
من فاقد عضلات خندیدنم.
ـ منم، اجازهی ورود بده
شنیدهام كه در تو اتاقهایی بزرگ و خالی هست،
اتاقهای از نظر پنهان مانده، با زیباییهایی بیمصرف،
مسكوت، بی طنین گامهای كسی.
قبول كن كه خودت چیزی از آن نمیدانی.
اما در آنها جایی وجود ندارد
زیبا، شاید، اما
خارج از حواس ناقص تو.
میتوانی مرا بشناسی، اما هرگز مرا تجربه نخواهی كرد.
همهی سطحم مقابل چشمان توست
اما همهی درونم وارونه.
درِ سنگی را میزنم.
ـ منم، اجازهی ورود بده.
دنبال سرپناهی همیشگی در تو نیستم.
منم , بدبخت نیستم.
بیخانمان نیستم.
دوست دارم دوباره به دنیایی كه در آنم برگردم.
دست خالی وارد شده و دست خالی بیرون خواهم آمد.
و برای اثبات اینكه در تو واقعا حضور داشتهام
چیزی جز كلماتی كه هیچ كس باورشان نخواهد كرد
عرضه نخواهم كرد.
ـ اجازهی ورود نخواهی داشت ـ سنگ میگوید ـ
حس همیاری نداری.
هیچ حسی جایگزین حس همیاری نخواهد شد.
حتا اگر چشم تیزبینی تا حد همه چیزبینی یافت شود
بدون حس همیاری به هیچ دردی نمیخورد.
اجازهی ورود نخواهی داشت
تازه میتوانی شمهای از آن حس
شكل نخستینهی آن، و تنها تصوری از آن را داشته باشی.
درِ سنگی را میزنم.
ـ منم، اجازهی ورود بده.
منتظر ورود به بارگاه تو بمانم
از برگ بپرس، همان را كه من گفتم خواهد گفت
از قطرهی آب بپرس، همان را كه برگ گفت خواهد گفت.
دست آخر از تارِ موی سرِ خودت بپرس.
خنده مرا نمیگشاید، خنده، خندهی بزرگ
خندهای كه با آن نمیتوانم بخندم.
درِ سنگی را میزنم.
ـ منم، اجازهی ورود بده.
ـ من دری ندارم ـ سنگ میگوید.
#ویسلاوا_شیمبورسکا
ترجمه :شهرام شیدایی،چوکا چکاد
📚
@asheghanehaye_fatima
در زبان یونانی کهن و عبری کهن فعل «شناختن، دانستن» [to know] همان واژهای است که «آمیزش جنسی» معنا میدهد. این واژه بارها در ترجمهی انجیل با تأیید و تصویب جیمز اول پادشاه انگلستان تکرار شدهاست:« ابراهیم زنش را شناخت و زن بار برداشت...» و مانند این.
پس شناختن، و عشقورزیدن رابطهی ریشهشناختیِ بسیار نزدیکی دارند.
#هستی
خاستگاه و اهمیت جنبش اگزیستانسیال در روانشناسی
#رولومی
#سپیده_حبیب
@asheghanehaye_fatima
پس شناختن، و عشقورزیدن رابطهی ریشهشناختیِ بسیار نزدیکی دارند.
#هستی
خاستگاه و اهمیت جنبش اگزیستانسیال در روانشناسی
#رولومی
#سپیده_حبیب
@asheghanehaye_fatima
كلكسيون مربوط به جعبههاى كوچك، همچون قفسهها و جعبههاى جواهرات، فصل مهمى از روانشناسى را تشكيل مىدهد. اين قطعات پيچيدهى ساختهى دست نجار، گواه خوبى هستند از نياز به راز و حسى درونى نسبت به مخفيگاهها. موضوع تنها مراقبت از سرمايه نيست. هيچ قفلى نيست كه هميشه بسته بماند. قفل، آستانهاى روانشناسانه است. درست همان وقتى كه جعبهاى باز مىشود، دو انسان، بدون كلام و نادانسته يكديگر را "درك مىكنند". دو انسان محصور در نماد با يكديگر حرف مىزنند.
#بوطيقا_ى_فضا
#گاستن_باشلار
#مريم_كمالى/#مسعود_شيربچه
@asheghanehaye_fatima
#بوطيقا_ى_فضا
#گاستن_باشلار
#مريم_كمالى/#مسعود_شيربچه
@asheghanehaye_fatima
زیباترین عشقها
عاشق شدن بر زنی است
بیپروا و خروشان و سرکش و پرگو
با نیمچه عقلی چون دیوانگان
و
مشکل آفرین
#نزار_قبانی
@asheghanehaye_fatima
عاشق شدن بر زنی است
بیپروا و خروشان و سرکش و پرگو
با نیمچه عقلی چون دیوانگان
و
مشکل آفرین
#نزار_قبانی
@asheghanehaye_fatima
نامه ای می نویسم به تو
می سپارم به باد
برسد به دستت شاید
شاید هم نه
شاید در دور دست کسی نامه را باز کند
بخواند
و جایِ تو
جایِ من
جایِ تمامِ روزهایی که باید باشی و نیستی
به حالِ من کمی اشک بریزد
نه اشکِ دلسوزی که اشکِ عشق
حتما می پرسی مگر چه در آن نامه نوشته ام
اینگونه است نامه :
سلام جانِ دلِ روزهایِ من
نمی گویم خوبی ؟
که باید خوب باشی! اصلا خدا نیاورد آن روز را که ببینم ناخوشی, تمامِ ناخوشی هایت برایِ من
تو تنها بخند...
حالِ من هم شکر؛ به لطفِ عاشقانه هایی که از تو هرروز می رسد به من خوبم؛ عاااشقم!!
و از این بهتر نمی شود بود بر این زمینِ بی مهرو و عاطفه... گاهی تنها دلم برایِ تو تنگ می شود؛ اما آن هم هیچ بد نیست که دلتنگی زیباییِ احساس است
و با چشمانِ تو چه زیباتر می شود! ... هوا سرد می شود و من تمامِ روز به این فکر می کنم که لباست گرم است؛ حواست به خودت هست.. یا نه ؟
بعد که می بینم کاری از دستِ من بر نمی آید دست به دامانِ خدا می شوم و می گویم یا هوا را گرم کند یا حواسِ تو را جمعِ خودت …
من فدایِ خستگی هایت بشوم که نیستم و تو تمامش را به تنهایی به دوش می کشی...
دوست داشتنت هم حالش خوب است؛ گاهی بهانه گیر می شود؛ گاهی حسود؛ گاهی خسته …اما باز هم آرام است…
.باز هم خوب است... باز هم عاشق.. جایی خواندم که دوست داشتن که زیاد بشود تکرارِ جمله ی - مواظبِ خودت باش - مکرر می شود …
صدایِ من هم اگر به تو نمی رسد اما بدان
که من هرروز …هر ثانیه …هرجا که باشم
بلند و شمرده
می گویم
مواظبِ خودت باش
- امضا : دیوانه ی تو
متن : #عادل_دانتیسم
برشى از كتاب : عهد شكستن كار من نيست 📚
@asheghanehaye_fatima
می سپارم به باد
برسد به دستت شاید
شاید هم نه
شاید در دور دست کسی نامه را باز کند
بخواند
و جایِ تو
جایِ من
جایِ تمامِ روزهایی که باید باشی و نیستی
به حالِ من کمی اشک بریزد
نه اشکِ دلسوزی که اشکِ عشق
حتما می پرسی مگر چه در آن نامه نوشته ام
اینگونه است نامه :
سلام جانِ دلِ روزهایِ من
نمی گویم خوبی ؟
که باید خوب باشی! اصلا خدا نیاورد آن روز را که ببینم ناخوشی, تمامِ ناخوشی هایت برایِ من
تو تنها بخند...
حالِ من هم شکر؛ به لطفِ عاشقانه هایی که از تو هرروز می رسد به من خوبم؛ عاااشقم!!
و از این بهتر نمی شود بود بر این زمینِ بی مهرو و عاطفه... گاهی تنها دلم برایِ تو تنگ می شود؛ اما آن هم هیچ بد نیست که دلتنگی زیباییِ احساس است
و با چشمانِ تو چه زیباتر می شود! ... هوا سرد می شود و من تمامِ روز به این فکر می کنم که لباست گرم است؛ حواست به خودت هست.. یا نه ؟
بعد که می بینم کاری از دستِ من بر نمی آید دست به دامانِ خدا می شوم و می گویم یا هوا را گرم کند یا حواسِ تو را جمعِ خودت …
من فدایِ خستگی هایت بشوم که نیستم و تو تمامش را به تنهایی به دوش می کشی...
دوست داشتنت هم حالش خوب است؛ گاهی بهانه گیر می شود؛ گاهی حسود؛ گاهی خسته …اما باز هم آرام است…
.باز هم خوب است... باز هم عاشق.. جایی خواندم که دوست داشتن که زیاد بشود تکرارِ جمله ی - مواظبِ خودت باش - مکرر می شود …
صدایِ من هم اگر به تو نمی رسد اما بدان
که من هرروز …هر ثانیه …هرجا که باشم
بلند و شمرده
می گویم
مواظبِ خودت باش
- امضا : دیوانه ی تو
متن : #عادل_دانتیسم
برشى از كتاب : عهد شكستن كار من نيست 📚
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
بالاخره در زندگی هر آدمی
یک نفر پیدا می شود که بی مقدمه آمده...
مدتی مانده
قدمی زده و بعد اما بی هوا غیبش زده و رفته
آمدن و ماندن و رفتن آدم ها مهم نیست...
اینکه بعد از روزی روزگاری، در جمعی حرفی از تو به میان بیاید
آن شخص چگونه توصیفت می کند مهم است
اینکه بعد از گذشت چند سال، چه ذهنیتی از هم دارید مهم است
اینکه آن ذهنیت مثبت است یا منفی
اینکه تو را چطور آدمی شناخته، مهم است
منطقی هستی و می شود روی دوستی ات حساب کرد؟
می گوید دوست خوبی بودی برایش یا مهمترین اشتباه زندگی اش شدی ..؟
اینکه خاطرات خوبی از تو دارد یا نه برعکس
اینکه رویایی شدی برای زندگی اش یا نه درسی شدی برای زندگی ..؟
به گمانم ذهنیتی که آدم ها از خود برای هم به یادگار می گذارند
از همه چیز بیشتر اهمیت دارد
وگرنه همه آمده اند که یک روز بروند...
#صمد_بهرنگی
بالاخره در زندگی هر آدمی
یک نفر پیدا می شود که بی مقدمه آمده...
مدتی مانده
قدمی زده و بعد اما بی هوا غیبش زده و رفته
آمدن و ماندن و رفتن آدم ها مهم نیست...
اینکه بعد از روزی روزگاری، در جمعی حرفی از تو به میان بیاید
آن شخص چگونه توصیفت می کند مهم است
اینکه بعد از گذشت چند سال، چه ذهنیتی از هم دارید مهم است
اینکه آن ذهنیت مثبت است یا منفی
اینکه تو را چطور آدمی شناخته، مهم است
منطقی هستی و می شود روی دوستی ات حساب کرد؟
می گوید دوست خوبی بودی برایش یا مهمترین اشتباه زندگی اش شدی ..؟
اینکه خاطرات خوبی از تو دارد یا نه برعکس
اینکه رویایی شدی برای زندگی اش یا نه درسی شدی برای زندگی ..؟
به گمانم ذهنیتی که آدم ها از خود برای هم به یادگار می گذارند
از همه چیز بیشتر اهمیت دارد
وگرنه همه آمده اند که یک روز بروند...
#صمد_بهرنگی
Forwarded from بنام زن و زندگی☘.💞 (᳆⅀Ỻ آریـایے ⅀Ỻ᳆)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@asheghanehaye_fatima
بس شب به دعا دو دست برداشتهام
بس روز به راهِ تو نظر داشتهام
از خویشتنم خبر مبادا، همه عمر
گر بیتو ز خویشتن خبر داشتهام
گفتم که به مدحتِ تو خورشید شوم
نی آنکه چو گل آیم و چون بید شوم
نومید دلیر باشد و چیرهزبان
زنهار! چنان مکن که نومید شوم
بر یادِ تو بیتو این جهانِ گذران
بگذاشتم، ای ماه و تو از بیخبران
دست از همه شستم و نشستم بهکران
چون بیتو گذشت، بگذرد بیدگران.
#رشیدالدین_وطواط
بس شب به دعا دو دست برداشتهام
بس روز به راهِ تو نظر داشتهام
از خویشتنم خبر مبادا، همه عمر
گر بیتو ز خویشتن خبر داشتهام
گفتم که به مدحتِ تو خورشید شوم
نی آنکه چو گل آیم و چون بید شوم
نومید دلیر باشد و چیرهزبان
زنهار! چنان مکن که نومید شوم
بر یادِ تو بیتو این جهانِ گذران
بگذاشتم، ای ماه و تو از بیخبران
دست از همه شستم و نشستم بهکران
چون بیتو گذشت، بگذرد بیدگران.
#رشیدالدین_وطواط
ویلسون نقاش انگلیسی است که موضوع بیشتر نقاشی های او زن ها و آدمهای معلق در آب هستند. در ادامه برخی از کارهای او را مشاهده می کنید.
#هنر
#نقاشی
#هنرنقاشی
#ویلسون
@asheghanehaye_fatima
#هنر
#نقاشی
#هنرنقاشی
#ویلسون
@asheghanehaye_fatima
مادر میگوید:
درونِ هر زنی اتاقهای قفلشدهای هست
آشپزخانههایِ لذت
اتاق خوابهایِ اندوه
و حمامهای بیعلاقگی؛
مردها گاهی با کلید میآیند
گاهی با چکش!
#ورسانشایر
@asheghanehaye_fatima
درونِ هر زنی اتاقهای قفلشدهای هست
آشپزخانههایِ لذت
اتاق خوابهایِ اندوه
و حمامهای بیعلاقگی؛
مردها گاهی با کلید میآیند
گاهی با چکش!
#ورسانشایر
@asheghanehaye_fatima