عاشقانه های فاطیما
784 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima




قهر نکن عزیزم!
همیشه که عشق
پشت پنجره هامان سوت نمی زند
گاهی هم باد
شکوفه های آلوچه را می لرزاند

دنیا همیشه قشنگ نیست
پاشو عزیزم!
برایت یک سبد ،گل ِ نرگس آورده ام
با قصه ی آدم ها روی پل
آدم ها روی پل راه می روند
آدم ها روی پل می ترسند
آدمها
روی پل
می میرند.

#ویسلاوا_شیمبورسکا
@asheghanehaye_fatima




قهر نکن عزیزم!
همیشه که عشق
پشت پنجره هامان سوت نمی زند
گاهی هم باد
شکوفه های آلوچه را می لرزاند
دنیا همیشه قشنگ نیست
پاشو عزیزم!
برایت یک سبد ،گل ِ نرگس آورده ام
با قصه ی آدم ها روی پل
آدم ها روی پل راه می روند
آدم ها روی پل می ترسند
آدمها
روی پل
می میرند

#ویسلاوا_شیمبورسکا
@asheghanehaye_fatima



❑مرزهای خاکی آدم ها

آه چقدر مرزهای خاکی آدم‌ها ترک‌دارند!
چقدر ابر، بی‌جواز از فراز آن‌ها عبور می‌کند.
چقدر شن می‌ریزد از کشوری به کشور دیگر
چقدر سنگ‌ریزه با پرش‌هایی تحریک‌آمیز!

آیا لازم است هر پرنده‌ای را که پرواز می‌کند
یا همین حالا دارد روی میله‌ی عبور ممنوع می‌نشیند، ذکر کنم؟
کافی‌ست گنجشکی باشد، دمش خارجی است و
نوکش اما هنوز این‌جایی‌ست
و هم‌چنان و هم‌چنان وول می‌خورد!

از حشرات بی‌شمار کفایت می‌کنم به مورچه.
سر راهش میان کفش‌های مرزبان
خود را موظف نمی‌داند پاسخ دهد به پرسش از کجا به کجا.

آخ تمام بی‌نظمی را ببین
گسترده بر قاره‌ها!
آخر آیا این مندارچه‌ای نیست که از راه رود
صدهزارمین برگچه را از ساحل روبه‌رو می‌آورد به قاچاق؟
آخر چه کسی جز ماهی مرکب با بازوی گستاخانه درازش
تجاوز می‌کند از حدود آب‌های ساحلی؟
آیا می‌شود راجع به نظمِ نسبی صحبت کرد؟
حتا ستارگان را نمی‌توان جابه‌جا کرد
تا معلوم باشد کدام‌یک برای چه کسی می‌درخشد؟

و این گستره‌ی نکوهیدنی مه!
و گرد و خاک کردن دشت بر تمام وسعتش،
گو اصلن نباشد به دو نیم!
و پخش صداها در امواج خوش‌خرام هوا:
فراخوان به جیغ و غلغل‌های پر معنا!

تنها آن‌چه انسانی است می‌تواند بیگانه شود.
مابقی، جنگل‌های آمیخته و فعالیت زیرزمینی کرم و موش و باد در زمین.



#ویسلاوا_شیمبورسکا
@asheghanehaye_fatima



❑هیچ چیز دوبار اتفاق نمی افتد

هیچ چیز دوبار اتفاق نمی افتد
و اتفاق نخواهد افتاد. به همین دلیل
ناشی به دنیا آمده ایم
و خام خواهیم رفت.

حتا اگر کودن ترین شاگردِ مدرسه ی دنیا می بودیم
هیچ زمستانی یا تابستانی را تکرار نمی کردیم

هیچ روزی تکرار نمی شود
دوشب شبیه ِ هم نیست
دوبوسه یکی نیستند
نگاه قبلی مثل نگاه بعدی نیست

دیروز ، وقتی کسی در حضور من
اسم تو را بلند گفت
طوری شدم، که انگار گل رزی از پنجره ی باز
به اتاق افتاده باشد.

امروز که با همیم
رو به دیوار کردم
رز! رز چه شکلی است؟
آیا رز، گل است؟ شاید سنگ باشد

ای ساعت بد هنگام
چرا با ترس بی دلیل می آمیزی؟
هستی - پس باید سپری شوی
سپری می شوی- زیبایی در همین است

هر دو خندان ونیمه در آغوش هم
می کوشیم بتوانیم آشتی کنیم
هر چند باهم متفاوتیم
مثل دو قطره ی آب زلال.



#ویسلاوا_شیمبورسکا
■ترجمه: #شهرام_شیدایی ، چوکا چکاد
به بودن ها دیر عادت کن
و به نبودن ها زود،
مردم نبودن را بهتر بلدند..


#ویسلاوا_شیمبورسکا
@asheghanehaye_fatima

هیچ چیز تغییر نکرده است
فقط تعداد آدم ها بیشتر شده است
در کنار گناه های قدیم ، گناه هایی جدید ظهور کرده است
واقعی ، موهومی ، موقتی
اما فریادی که بدن به آن پاسخ می دهد
به استناد معیار قدیم و آوای کلام
فریاد معصومیت بوده
و هست و خواهد بود...

#ویسلاوا_شیمبورسکا
جانا..!! رو بر نگردان
همیشه این‌طوری که نیست
که عشق از پشت پنجره‌هامان
سوت بزند
زمانی هم باد خواهد آمد و
شکوفه‌های آلو را خواهد جنباند
همیشه که زندگی قشنگ نیست
جانم..!! برخیز..!
مشتی گل نرگس برای‌ات آورده‌ام
با قصه‌هایی
از مردمانی که روی پل قدم می‌زنند
مردمانی که می‌هراسند از پل
مردمانی که می‌زیند روزی
روی پل
و مردمانی که به روزی
می‌میرند
روی پل.

#ویسلاوا_شیمبورسکا

@asheghanehaye_fatima
‍ درِ سنگی را میزنم.
می‌خواهم به درونت داخل شوم،
و دوروبر را نگاه كنم
تورا مثل هوا نفس بكشم.
من كاملا بسته هستم
حتا اگر تكه تكه شویم
باز كاملا بسته خواهیم ماند.
حتا اگر به شكل ماسه درآییم
هیچ‌كس را به خود راه نمی‌دهیم.
درِ سنگی را می‌زنم.
ـ منم، اجازه‌ی ورود بده.
صرفا از روی كنجكاوی آمده‌ام.
كنجكاوی‌ای كه تنها فرصتش زندگی‌ست.
می‌خواهم نگاهی به قصرت بیندازم،
و بعد، از یك برگ و قطره‌ی آب هم دیدن كنم.
برای این همه كار زمان كم آوردم.
میرایی من باید تو را متاثر می‌كرد.
و ضروری‌ست كه جدیت را حفظ كنم
از اینجا برو.
من فاقد عضلات خندیدنم.
ـ منم، اجازه‌ی ورود بده
شنیده‌ام كه در تو اتاق‌هایی بزرگ و خالی هست،
اتاق‌های از نظر پنهان مانده، با زیبایی‌هایی بی‌مصرف،
مسكوت، بی طنین گام‌های كسی.
قبول كن كه خودت چیزی از آن نمی‌دانی.
اما در آن‌ها جایی وجود ندارد
زیبا، شاید، اما
خارج از حواس ناقص تو.
می‌توانی مرا بشناسی، اما هرگز مرا تجربه نخواهی كرد.
همه‌ی سطحم مقابل چشمان توست
اما همه‌ی درونم وارونه.
درِ سنگی را میزنم.
ـ منم، اجازه‌ی ورود بده.
دنبال سرپناهی همیشگی در تو نیستم.
منم , بدبخت نیستم.
بی‌خانمان نیستم.
دوست دارم دوباره به دنیایی كه در آنم برگردم.
دست خالی وارد شده و دست خالی بیرون خواهم آمد.
و برای اثبات اینكه در تو واقعا حضور داشته‌ام
چیزی جز كلماتی كه هیچ كس باورشان نخواهد كرد
عرضه نخواهم كرد.
ـ اجازه‌ی ورود نخواهی داشت ـ سنگ می‌گوید ـ
حس همیاری نداری.
هیچ حسی جایگزین حس همیاری نخواهد شد.
حتا اگر چشم تیزبینی تا حد همه چیزبینی یافت شود
بدون حس همیاری به هیچ دردی نمی‌خورد.
اجازه‌ی ورود نخواهی داشت
تازه می‌توانی شمه‌ای از آن حس
شكل نخستینه‌ی آن، و تنها تصوری از آن را داشته باشی.
درِ سنگی را می‌زنم.
ـ منم، اجازه‌ی ورود بده.
منتظر ورود به بارگاه تو بمانم
از برگ بپرس، همان را كه من گفتم خواهد گفت
از قطره‌ی آب بپرس، همان را كه برگ گفت خواهد گفت.
دست آخر از تارِ موی سرِ خودت بپرس.
خنده مرا نمی‌گشاید، خنده، خنده‌ی بزرگ
خنده‌ای كه با آن نمی‌توانم بخندم.
درِ سنگی را می‌زنم.
ـ منم، اجازه‌ی ورود بده.
ـ من دری ندارم ـ سنگ می‌گوید.

#ویسلاوا_شیمبورسکا
ترجمه :شهرام شیدایی،چوکا چکاد
📚
@asheghanehaye_fatima
■یادداشت تشکر

وام من بسیار است
به آنانی که دوستشان نمی‌دارم
تسلی در پذیرش این‌که
آنان نزدیکترند به دیگری.
خوشحالم که گرگ گوسفندهاشان نیستم.
آرامشم در بودن با آنان است
زیرا با آنان آزادم،
و این‌گونه، نه می‌توانی عشقی نثار کنی
نه می‌دانی چگونه باید آن را بگیری.
برای آنان چشم‌انتظار نمی‌مانم
در چهارچوب دری یا که قاب پنجره‌ای.
کم و بیش صبور
مثل ساعت آفتابی،
درک می‌کنم
آن‌چه را که عشق قادر به درکش نیست.
می‌بخشم
آن‌چه را که عشق هرگز نبخشید.
در میان دیدار و نامه
فاصله ابدی نیست،
فقط چند روزی‌ست یا چند هفته‌ای.
سفرهایم با آنان همیشه خوب رقم می‌خورد
کنسرت‌ها شنیده می‌شوند.
کلیساهای جامع دیده می‌شوند.
چشم‌انداز‌ها یکسان نیست.
و وقتی هفت کوه و هفت دریا
بین ما فاصله می‌افتد،
کوه‌ها و دریاهایی هستند
که در هر نقشه‌ای به خوبی می‌توان دید.
به لطف آنان است
که من در سه بٌعد زندگی می‌کنم
با چشم‌اندازی غیرتغزلی و معمولی،
چشم‌اندازی متغیر، پس واقعی
آنان حتا نمی‌دانند
چقدر با خود به هم‌راه می‌برند درون دست‌های خالی.
«مرا نسبت به آنان دِینی نیست»،
عشق در این‌باره گفته است
مبحثی‌ست جاری.

■شاعر: #ویسلاوا_شیمبورسکا (#ویسواوا_شیمبورسکا) | لهستان، ۱۹۲۳ – ۲۰۱۲ |

■برگردان: #فرهنگ_راد

@asheghanehaye_fatima
■عشقِ حقیقی

عشقِ حقیقی
آیا به‌راستی بدان نیازی هست؟
عقل و احساس به ما می‌گوید
که با سکوت از آن بگذریم
هم‌چون ننگی در حساس‌ترین لحظاتِ زندگی
به‌راستی که فرزندانِ خلف
بی‌هیچ نیازی بدان زاده می‌شوند

عشقِ حقیقی
نمی‌تواند در میانِ جمعیتِ زمین شیوع پیدا کند
چرا که به‌ندرت رخ می‌دهد

بگذار آنان که عشقِ حقیقی را نیافته‌اند
بگویند هرگز چنین چیزی وجود ندارد
چنین باوری
مرگ و زندگی را برای‌شان آسوده‌تر خواهد کرد

#ویسلاوا_شیمبورسکا
برگردان: #بابک_زمانی

@asheghanehaye_fatima
هیچ چیز هرگز دوبار اتفاق نمی‌افتد
در نتیجه، واقعیتِ غم‌انگیز این است که
ما بالبداهه، این‌جا می‌آییم
و بی‌آن‌که فرصتی
برای انجام عملی داشته باشیم، این‌جا را
ترک می‌گوییم.

■شاعر: #ویسلاوا_شیمبورسکا | #ویسواوا_شیمبورسکا
#بهنوش_بختیاری
@asheghanehaye_fatima
باید خیلی سریع ابرها را توصیف کنم
چراکه تنها ثانیه‌یی کافی‌ست
تا به شکلی دیگر بدل شوند

هیچ نشان خاصی ندارند.
هرگز حتا یک شکلِ ساده را هم دوبار به خود نمی‌گیرند
حتا سایه‌هاشان هم مثلِ قبل نیست
نه موقعیت
و نه حتا چیدمان‌شان.
سبک بار، چون خیالِ کودکان
برفراز حقایق می‌گذرند

ابرها چه چیزِ زمین را تابِ دیدن می‌آورند.
هردم که چیزی رخ دهد، آن‌ها زود پراکنده شده و رفته‌اند

اما برعکسِ ابرها
زندگی بر زمین، سخت در جریان است
ثابت و همیشگی.

برای ابرها
حتا پاره‌سنگی هم برادر است.
کسانی که به‌راستی، می‌توان به آنان اعتماد کرد
حال‌آن‌که دور می‌شوند
این عموزادگانِ در پرواز

بگذار اگر مردم می‌خواهند
زنده باشند و بعد چشم فروببندند
ابرها
هیچ باک‌شان نیست
این پایین چه می‌گذرد

و چه مغرور می‌گذرند این ابرها
چه آرام رد می‌شوند
بر فراز زندگانیِ من و تو.

وقتی که ما دیگر رفته‌ایم
آن‌ها هرگز مجبور نیستند پنهان شوند
وقتی که خودشان می‌روند
هیچ نیازی نیست کسی دیده باشد آنان را...

#ویسلاوا_شیمبورسکا |
برگردان: #بابک_زمانی

@asheghanehaye_fatima
.
ما خوب و بد دنیا را شناختیم.
آن‌قدر کوچک است
که در یک دست جا می‌گیرد.
آن‌قدر ساده است
که می‌تواند با لب‌خندی توصیف شود.

واضح، مثلِ پژواکِ حقایقِ قدیمی در مناجات.
تاریخ با هیاهوی پیروزمندانه
به ما خوش‌آمد نگفت،
بل‌که خاک در چشم‌مان ریخت.
مقابل‌مان جاده‌های دوری بودند که به هیچ‌کجا می‌رفتند.
آب‌های مسموم، نانِ تلخ.

ویرانی‌های جنگ،‌
چیزی است که از دنیا شناختیم.
آن‌قدر بزرگ است
که در یک دست جا می‌گیرد.
آن‌قدر سخت است
که می‌تواند با لب‌خندی توصیف شود.
عجیب و غریب،
مثلِ پژواکِ حقایقِ قدیمی در مناجات!

■شاعر: #ویسلاوا_شیمبورسکا | #ویسواوا_شیمبورسکا [ لهستان،  ۱۹۲۳ – ۲۰۱۲ ]

@asheghanehaye_fatima
.

ترجیح می‌دهم


سینما را ترجیح می‌دهم
گربه‌ها را ترجیح می‌دهم
درختانِ بلوطِ کنارِ رود وارتا را ترجیح می‌دهم.
دیکنز را بر داستایوفسکی ترجیح می‌دهم.
خودم را که آدم‌ها را دوست دارد بر خودم که بشریت را دوست دارد،
ترجیح می‌دهم
ترجیح می‌دهم نخ و سوزن آماده دمِ دستم باشد.
رنگِ سبز را ترجیح می‌دهم.
ترجیح می‌دهم نگویم که
همه‌اش تقصیرِ عقل است.
استثناها را ترجیح می‌دهم.
ترجیح می‌دهم زودتر بیرون بروم.
ترجیح می دهم با پزشکان درباره‌یِ چیزهایِ دیگر صحبت کنم.
تصاویر قدیمی راه‌راه را ترجیح می‌دهم.
خنده‌دار بودنِ شعر گفتن را
به خنده‌دار بودنِ شعر نگفتن ترجیح می‌دهم.

در روابط عاشقانه سالگرد‌هایِ غیرِ رُند را ترجیح می دهم
(در روابط عاشقانه جشن های بی‌مناسبت را ترجیح ‌می‌دهم)
برای اینکه هر روز جشن گرفته شود.
اخلاق‌گرایانی را ترجیح می‌دهم
که هیچ وعده‌ای نمی‌دهند.
خوبی‌های‌ِ هشیارانه را بر خوبی‌هایِ بیش از حد زودباورانه ترجیح می‌دهم.
منطقه‌یِ غیرنظامیِ را ترجیح می‌دهم.
کشورهایِ تسخیر شده را بر کشورهایِ تسخیر کننده ترجیح می‌دهم.
ترجیح می‌دهم به چیزی ایراد بگیرم.
جهنمِ بی‌نظمی را بر جهنمِ نظم ترجیح می‌دهم.
قصه‌هایِ برادارانِ گریم را بر اولین صفحه‌یِ روزنامه‌ها ترجیح می‌دهم.
برگ هایِ بی‌گُل را بر گُل‌هایِ بی‌برگ ترجیح می‌دهم.
سگ‌هایی که دمشان بریده نشده ترجیح می دهم.
چشم هایِ روشن را ترجیح می‌دهم چرا که چشم هایِ من تیره است.
گشوها را ترجیح می‌دهم.
چیزهای زیادیِ را که اینجا از آنها نام نبرده‌ام
بر چیزهایِ زیادی که اینجا از آنها هم نامی برده نشد ترجیح می‌دهم.
صفرهای آزاد را بر صفرهایِ به‌صف‌شده برایِ عدد شدن را ترجیح می‌دهم.
زمان یک حشره را بر زمان یک ستاره ترجیح می‌دهم.
ترجیح می‌دهم بزنم به تخته!
ترجیح می‌دهم نپرسم تا کِی، و کِی.
ترجیح می‌دهم حتی این امکان را در نظر بگیرم
که وجود هم حقی دارد.


#ویسلاوا_شیمبورسکا
ترجمه از شهرام شیدایی 
و مارک اسموژنسکی و چوکاد چکاد


@asheghanehaye_fatima
سینما را ترجیح می‌دهم
گربه‌ها را ترجیح می‌دهم
درختانِ بلوطِ کنارِ رود وارتا را ترجیح می‌دهم.
دیکنز را بر داستایوفسکی ترجیح می‌دهم.
خودم را که آدم‌ها را دوست دارد بر خودم که بشریت را دوست دارد،
ترجیح می‌دهم

ترجیح می‌دهم نخ و سوزن آماده دمِ دستم باشد.
رنگِ سبز را ترجیح می‌دهم.
ترجیح می‌دهم نگویم که
همه‌اش تقصیرِ عقل است.
استثناها را ترجیح می‌دهم.
ترجیح می‌دهم زودتر بیرون بروم.
ترجیح می دهم با پزشکان درباره‌یِ چیزهایِ دیگر صحبت کنم.
تصاویر قدیمی راه‌راه را ترجیح می‌دهم.
خنده‌دار بودنِ شعر گفتن را
به خنده‌دار بودنِ شعر نگفتن ترجیح می‌دهم.


#ویسلاوا_شیمبورسکا

@asheghanehaye_fatima
عشقِ حقیقی
نمی‌تواند در میانِ جمعیتِ زمین شیوع پیدا کند
چرا که به‌ندرت رخ می‌دهد

بگذار آنان که عشقِ حقیقی را نیافته‌اند
بگویند هرگز چنین چیزی وجود ندارد
چنین باوری
مرگ و زندگی را برای‌شان آسوده‌تر خواهد کرد

■شاعر: #ویسلاوا_شیمبورسکا [ لهستان، ۱۹۲۳–۲۰۱۲ ]

■برگردان: #بابک_زمانی


@asheghanehaye_fatima