Forwarded from دستیار
.
در این اندیشه ام که، زنانی که حتی شهامت و اعتماد به نفس نشان دادن خود واقعی شان را ندارند و زیر بار سنگین عمل های زیبایی و لوازم آرایش مانده اند، چه باری را قرار است از روی دوش همشهریانشان بردارند ...
#هستی_دارایی #انتخابات #شورای_شهر #زن #زنان #زنانگی #زیبایی #سادگی
#پست_موقت
@asheghanehaye_fatima
در این اندیشه ام که، زنانی که حتی شهامت و اعتماد به نفس نشان دادن خود واقعی شان را ندارند و زیر بار سنگین عمل های زیبایی و لوازم آرایش مانده اند، چه باری را قرار است از روی دوش همشهریانشان بردارند ...
#هستی_دارایی #انتخابات #شورای_شهر #زن #زنان #زنانگی #زیبایی #سادگی
#پست_موقت
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
#احمد_شاملو
تو باعث شده ای که آدمی از آدمی بهراسد.
تراشنده یِ آن گُنده بُتی تو
که مرا به وَهن در برابرش به زانو می افکنند.
تو جانِ مرا از تلخی و درد آکنده ای
و من تو را دوست داشته ام
با بازوهای ام و سرودهای ام.
تو مهیب ترین دشمنی مرا
و تو را من ستوده ام،
رنج برده ام ای دریغ
و تو را
ستوده ام.
نامِ شعر:【تو باعث شده ای...】• ا
#احمد_شاملو
تو باعث شده ای که آدمی از آدمی بهراسد.
تراشنده یِ آن گُنده بُتی تو
که مرا به وَهن در برابرش به زانو می افکنند.
تو جانِ مرا از تلخی و درد آکنده ای
و من تو را دوست داشته ام
با بازوهای ام و سرودهای ام.
تو مهیب ترین دشمنی مرا
و تو را من ستوده ام،
رنج برده ام ای دریغ
و تو را
ستوده ام.
نامِ شعر:【تو باعث شده ای...】• ا
@asheghanehaye_fatima
من خواب دیده ام که کسی می آید
من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام
و پلک چشمم هی می پرد
و کفشهایم هی جفت میشوند
و کور شوم
اگر دروغ بگویم
من خواب آن ستاره ی قرمز را
وقتی که خواب نبودم دیده ام
کسی می آید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچ کس نیست
مثل پدر نیست
مثل انسی نیست
مثل یحیی نیست
مثل مادر نیست
و مثل آن کسی ست که باید باشد
و قدش از درختهای خانه ی معمار هم بلندتر است...
«فروغ»
#فروغ_فرخزاد
من خواب دیده ام که کسی می آید
من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام
و پلک چشمم هی می پرد
و کفشهایم هی جفت میشوند
و کور شوم
اگر دروغ بگویم
من خواب آن ستاره ی قرمز را
وقتی که خواب نبودم دیده ام
کسی می آید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچ کس نیست
مثل پدر نیست
مثل انسی نیست
مثل یحیی نیست
مثل مادر نیست
و مثل آن کسی ست که باید باشد
و قدش از درختهای خانه ی معمار هم بلندتر است...
«فروغ»
#فروغ_فرخزاد
@asheghanehaye_fatima
عادت داشت نوک خودکار را بین لبهایش بگیرد. یک روز جامدادیاش را دزدیدم و تمام خودکارهایش را بوسیدم.
میدانم صورت خوشی ندارد ولی عصر خودمانیای بود، فقط من و خودکارها.
وقتی بابا آمد خانه ازم پرسید چرا لب هایم آبی شده،
میخواستم بگویم برای اینکه او آبی مینویسد.
همیشه آبی...
💙🖌📘
#جزء_از_کل
#استیو_تولتز
عادت داشت نوک خودکار را بین لبهایش بگیرد. یک روز جامدادیاش را دزدیدم و تمام خودکارهایش را بوسیدم.
میدانم صورت خوشی ندارد ولی عصر خودمانیای بود، فقط من و خودکارها.
وقتی بابا آمد خانه ازم پرسید چرا لب هایم آبی شده،
میخواستم بگویم برای اینکه او آبی مینویسد.
همیشه آبی...
💙🖌📘
#جزء_از_کل
#استیو_تولتز
Forwarded from دستیار
.
زندگي حس غريبي است که يک مرغ مهاجر دارد
سبزه ها در بهار مي رقصند
من در کنار تو به آرامش مي رسم
و آنجا که هيچ کس به ياد ما نيست
تو را عاشقانه مي بوسم
تا با گرمي نفسهايم ، به لبانت جان دهم
و با گرمي نفسهايت ، جاني دوباره گيرم
دوستت دارم
با همه هستي خود ، اي همه هستي من
و هزاران بار خواهم گفت:
دوستت دارم را ...
«نیما یوشیج»
#نیما_یوشیج
@asheghanehsye_fatima
زندگي حس غريبي است که يک مرغ مهاجر دارد
سبزه ها در بهار مي رقصند
من در کنار تو به آرامش مي رسم
و آنجا که هيچ کس به ياد ما نيست
تو را عاشقانه مي بوسم
تا با گرمي نفسهايم ، به لبانت جان دهم
و با گرمي نفسهايت ، جاني دوباره گيرم
دوستت دارم
با همه هستي خود ، اي همه هستي من
و هزاران بار خواهم گفت:
دوستت دارم را ...
«نیما یوشیج»
#نیما_یوشیج
@asheghanehsye_fatima
@asheghanehaye_fatima
آدم ها ناگهان خداحافظی نمی کنند، ناگهان دلسرد نمی شوند و ناگهان رابطه را تمام نمی کنند؛
جایی در مسیر رابطه اتفاق هایی میافتد، دردهایی را تجربه می کنند که هر درد آنها را به تصمیمشان نزدیک تر می کند
وبالاخره روزی "ناگهان" تصمیمشان را با ما در میان می گذارند...
آدمها آرام آرام خسته میشوند،
آرام آرام دلسرد می شوند از تمام تلاش هايی كه كرده اند و ديده نشده است
آرام آرام دوست داشتنشان كم می شود و تهی می شوند
تهی می شوند از هر آنچه سعی می كردند بگويند و نشان دهند .
برای بعضی آدمها اين تمام شدن با سر و صدای بلند، هياهو و داد و بيداد است و برای برخی ديگر فقط "رفتن" است ...
می روند بی آنكه توضيحی باشد و توضيحی بخواهند !
حقيقت اين است كه ما در رابطه ها می مانيم چون بخشی از ما احساس می كند ارزشش را دارد؛
بخشی از ما حس می كند هم آدم رو به رو باارزش است و هم خود درونی مان؛ و بعد جريانی از دوست داشتن و صميمت به وجود می آيد .
جريانی كه كم كم تبديل به جوانه ای ظريف و نحيف می شود .
اسم اين جوانه ، رابطه است!
بسياری از ما تلاش می کنيم كه جوانه ها را به وجود آوريم اما بعد فكر می كنيم اين جوانه قرار است خودش روزی درختی تنومند و زيبا شود!!
هيچ درختی، بدون رسيدگی و آب و خاك رشد نكرده است ؛ و هميشه درخت ها زمانی جوانه هايی آسيب پذير بوده اند.
رابطه های صميمانه و عميق ، رابطه هايی هستند كه هر دو طرف مسئوليتی مساوی را قبول می كنند.
رابطه های صميمانه "من "و "تو" ندارد
"ما" دارد؛ فروتنی و همدلی دارد .
نخواهيد توانست رابطه ای اصيل و عميق را تجربه كنيد اگر نمی توانيد به آدمها شبيه آدم نگاه كنيد؛
اگر سختتان است به رابطه تان "دوست داشتن" بدهيد؛ اگر سختتان است خودتان را هم سطح ديگری ببينيد و هر دو به مقدار مساوی به جوانه ی رابطه عشق بورزيد ، حمايت كنيد ، آبياری كنيد و گاهی تكيه گاهش شويد تا ريشه هايش محكم تر شود، اگر مدتهاست احساس می كنيد فقط يك نفر است كه به جوانه رسيدگی می کند، صبر كنيد !!
همراهتان را نگاه كنيد، قبل از آنكه خيلی خسته شود در آغوشش بگيريد، به او بگوييد باارزش است .
به او بگوييد شما هم مسئول هستيد و به او كمك خواهيد كرد .
اگر رابطه تان را دوست دارید و احساس می کنید بی رحمی ای داشته اید، اگر بی توجه بوده اید، اگر دردهایی را بیدار کرده اید که از عمق آنها خبر نداشتید ،" برگردید".
برگردید و دست آنها را بگیرید و بهشان یادآوری کنید که هنوز هم "مهم هستند".
برگرديد و به چشمهايشان نگاه كنيد . خستگی هايشان را بتكانيد قبل از اينكه دير شود...
#پونه_مقيمى
_
آدم ها ناگهان خداحافظی نمی کنند، ناگهان دلسرد نمی شوند و ناگهان رابطه را تمام نمی کنند؛
جایی در مسیر رابطه اتفاق هایی میافتد، دردهایی را تجربه می کنند که هر درد آنها را به تصمیمشان نزدیک تر می کند
وبالاخره روزی "ناگهان" تصمیمشان را با ما در میان می گذارند...
آدمها آرام آرام خسته میشوند،
آرام آرام دلسرد می شوند از تمام تلاش هايی كه كرده اند و ديده نشده است
آرام آرام دوست داشتنشان كم می شود و تهی می شوند
تهی می شوند از هر آنچه سعی می كردند بگويند و نشان دهند .
برای بعضی آدمها اين تمام شدن با سر و صدای بلند، هياهو و داد و بيداد است و برای برخی ديگر فقط "رفتن" است ...
می روند بی آنكه توضيحی باشد و توضيحی بخواهند !
حقيقت اين است كه ما در رابطه ها می مانيم چون بخشی از ما احساس می كند ارزشش را دارد؛
بخشی از ما حس می كند هم آدم رو به رو باارزش است و هم خود درونی مان؛ و بعد جريانی از دوست داشتن و صميمت به وجود می آيد .
جريانی كه كم كم تبديل به جوانه ای ظريف و نحيف می شود .
اسم اين جوانه ، رابطه است!
بسياری از ما تلاش می کنيم كه جوانه ها را به وجود آوريم اما بعد فكر می كنيم اين جوانه قرار است خودش روزی درختی تنومند و زيبا شود!!
هيچ درختی، بدون رسيدگی و آب و خاك رشد نكرده است ؛ و هميشه درخت ها زمانی جوانه هايی آسيب پذير بوده اند.
رابطه های صميمانه و عميق ، رابطه هايی هستند كه هر دو طرف مسئوليتی مساوی را قبول می كنند.
رابطه های صميمانه "من "و "تو" ندارد
"ما" دارد؛ فروتنی و همدلی دارد .
نخواهيد توانست رابطه ای اصيل و عميق را تجربه كنيد اگر نمی توانيد به آدمها شبيه آدم نگاه كنيد؛
اگر سختتان است به رابطه تان "دوست داشتن" بدهيد؛ اگر سختتان است خودتان را هم سطح ديگری ببينيد و هر دو به مقدار مساوی به جوانه ی رابطه عشق بورزيد ، حمايت كنيد ، آبياری كنيد و گاهی تكيه گاهش شويد تا ريشه هايش محكم تر شود، اگر مدتهاست احساس می كنيد فقط يك نفر است كه به جوانه رسيدگی می کند، صبر كنيد !!
همراهتان را نگاه كنيد، قبل از آنكه خيلی خسته شود در آغوشش بگيريد، به او بگوييد باارزش است .
به او بگوييد شما هم مسئول هستيد و به او كمك خواهيد كرد .
اگر رابطه تان را دوست دارید و احساس می کنید بی رحمی ای داشته اید، اگر بی توجه بوده اید، اگر دردهایی را بیدار کرده اید که از عمق آنها خبر نداشتید ،" برگردید".
برگردید و دست آنها را بگیرید و بهشان یادآوری کنید که هنوز هم "مهم هستند".
برگرديد و به چشمهايشان نگاه كنيد . خستگی هايشان را بتكانيد قبل از اينكه دير شود...
#پونه_مقيمى
_
@asheghanehaye_fatima
ﯾﻪ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺘﻪ ﻣﯽﺩﺯﺩﯼ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﺗﻮ
ﯾﻪ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺘﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﺍﺯﻡ ﺩﻭﺭ ﻣﯿﺸﯽ
ﺩﻟﻢ ﺷﻮﺭﺗﻮ میزنه ﻣﺎﻫﯽِ ﻣﻦ
ﯾﻪ ﺣﺴﯽ ﻣﯿﮕﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﺗﻮﺭ ﻣﯿﺸﯽ
ﺩﺍﺭﯼ ﺳﺎﺩﻩ ﻣﯿﺮﯼ ﺑﻪ ﺳﻤﺖِ ﺳﺆﺍﻟﯽ
ﮐﻪ ﻭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺳﻤﺖِ ﺗﻮ ﻗﻼﺏﻫﺎﺷﻮ
ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺏِ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻩ ﺗﻮ ﻓﮑﺮِ ﺷﻮﻣﺶ
ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﻌﻨﯽ ﮐﻨﻪ ﺧﻮﺍﺏﻫﺎﺷﻮ
ﺷﺎﯾﺪ ﺗﻨﮓِ ﻣﻦ ﻗﺪِّ ﺩﺭﯾﺎ ﻧﺒﺎﺷﻪ
ﻭﻟﯽ ﺁﺳﻤﻮﻥ ﺗﻮ ﺩﻟﺶ ﺟﺎ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ
ﺍﮔﻪ ﻣﻮﺟﯽِ ﺭﻧﮓِ ﺍﻭﻥ ﭘﻮﻟﮑﺎﺕ ﺷﻪ
ﯾﻪ ﺩﺭﯾﺎﯼِ ﺳﺮﺥ ﺗﻮ ﺩﻟﺶ ﭘﺎ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ
ﺑﯿﺎ ﭘﺮ ﮐﻦ ﺍﯾﻦ ﺗﻨﮓِ ﺁﻏﻮﺵِ ﺍَﻣﻨﻮ
ﮐﻪ ﺟﺰ ﺗﻮ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﯿﭻ کسی ﻭﺍ ﻧﻤﯿﺸﻪ
ﺧﻮﺩﺕ ﺭﻭ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ ﺗﻮﯼِ ﺑﯽﮐﺴﯽﻫﺎﻡ
ﮐﻪ ﺟﺰ ﺗﻮ ﮐﺴﯽ ﺗﻮ ﺩﻟﻢ ﺟﺎ ﻧﻤﯿﺸﻪ
ﺩﻟﻢ ﺷﻮﺭﺗﻮ ﻣﯿﺰﻧﻪ، ﺑﯽﻗﺮﺍﺭﻡ
ﺩﺍﺭﻥ ﮐﻮﺳﻪﻫﺎ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﻦ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺕ
ﻧﻔﺲ ﻣﯿﮑﺸﻦ ﺗﻮ ﻫﻮﺍﯼِ ﻧﻔﺲﻫﺎﺕ
ﻧﮕﻮ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺕ!
ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻡ ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺎﺷﻮﻧﻮ ﺟﺎﯼِ ﭘﻮﻟﮏ
ﺑِﺪﻭﺯَﻥ ﺑﺎ ﭼﻨﮕﺎﻟﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺗﻦِ ﺗﻮ
ﺟﺎﯼِ ﺩﺳﺘﺎﯼِ ﺗﯿﺮﻩﯼِ ﺷﺐ ﺑﻤﻮﻧﻪ
ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﻡِ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪﯼ ﻭ ﺭﻭﺷﻦِ ﺗﻮ
ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺗﻮ ﺳﺎﺣﻞ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺗﻨﮓِ ﺧﺎﻟﯽ
ﺗﺎ ﺍﺯ ﻣﺸﺖِ ﺩﺭﯾﺎ ﺗﻮﺭﻭ ﭘﺲ ﺑﮕﯿﺮم
ﭘﺮ ﺍﺯ ﺁﺏِ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﮐﻨﻢ ﺑﺎﻟﺸﺖ ﺭﻭ
ﮐﻪ ﻣﺎﻫﯿﻤﻮ ﺍﺯ ﺁﺏِ ﻧﺎﺭﺱ ﺑﮕﯿﺮﻡ
ﺩﻟﻢ ﺷﻮﺭﺗﻮ ﻣﯿﺰﻧﻪ، ﺑﻐﺾ ﺩﺍﺭﻡ
ﻧﻤﻮﻧﺪﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻮ ﺗﻨﻢ ﺣﺲ ﻭ ﺣﺎﻟﯽ
ﯾﻪ ﮐﻢ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﻣﺎﻫﯽ ﻣﻦ !ﮐﻪ ﺩﯾﺮﻩ ...
ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻮﯼِ ﮐﺮﮐﺲ ﻣﯿﺎﺩ ﺍﯾﻦ ﺣﻮﺍﻟﯽ
#فاطمه_چشم_چتر
ﯾﻪ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺘﻪ ﻣﯽﺩﺯﺩﯼ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﺗﻮ
ﯾﻪ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺘﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﺍﺯﻡ ﺩﻭﺭ ﻣﯿﺸﯽ
ﺩﻟﻢ ﺷﻮﺭﺗﻮ میزنه ﻣﺎﻫﯽِ ﻣﻦ
ﯾﻪ ﺣﺴﯽ ﻣﯿﮕﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﺗﻮﺭ ﻣﯿﺸﯽ
ﺩﺍﺭﯼ ﺳﺎﺩﻩ ﻣﯿﺮﯼ ﺑﻪ ﺳﻤﺖِ ﺳﺆﺍﻟﯽ
ﮐﻪ ﻭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺳﻤﺖِ ﺗﻮ ﻗﻼﺏﻫﺎﺷﻮ
ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺏِ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻩ ﺗﻮ ﻓﮑﺮِ ﺷﻮﻣﺶ
ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﻌﻨﯽ ﮐﻨﻪ ﺧﻮﺍﺏﻫﺎﺷﻮ
ﺷﺎﯾﺪ ﺗﻨﮓِ ﻣﻦ ﻗﺪِّ ﺩﺭﯾﺎ ﻧﺒﺎﺷﻪ
ﻭﻟﯽ ﺁﺳﻤﻮﻥ ﺗﻮ ﺩﻟﺶ ﺟﺎ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ
ﺍﮔﻪ ﻣﻮﺟﯽِ ﺭﻧﮓِ ﺍﻭﻥ ﭘﻮﻟﮑﺎﺕ ﺷﻪ
ﯾﻪ ﺩﺭﯾﺎﯼِ ﺳﺮﺥ ﺗﻮ ﺩﻟﺶ ﭘﺎ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ
ﺑﯿﺎ ﭘﺮ ﮐﻦ ﺍﯾﻦ ﺗﻨﮓِ ﺁﻏﻮﺵِ ﺍَﻣﻨﻮ
ﮐﻪ ﺟﺰ ﺗﻮ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﯿﭻ کسی ﻭﺍ ﻧﻤﯿﺸﻪ
ﺧﻮﺩﺕ ﺭﻭ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ ﺗﻮﯼِ ﺑﯽﮐﺴﯽﻫﺎﻡ
ﮐﻪ ﺟﺰ ﺗﻮ ﮐﺴﯽ ﺗﻮ ﺩﻟﻢ ﺟﺎ ﻧﻤﯿﺸﻪ
ﺩﻟﻢ ﺷﻮﺭﺗﻮ ﻣﯿﺰﻧﻪ، ﺑﯽﻗﺮﺍﺭﻡ
ﺩﺍﺭﻥ ﮐﻮﺳﻪﻫﺎ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﻦ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺕ
ﻧﻔﺲ ﻣﯿﮑﺸﻦ ﺗﻮ ﻫﻮﺍﯼِ ﻧﻔﺲﻫﺎﺕ
ﻧﮕﻮ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺕ!
ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻡ ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺎﺷﻮﻧﻮ ﺟﺎﯼِ ﭘﻮﻟﮏ
ﺑِﺪﻭﺯَﻥ ﺑﺎ ﭼﻨﮕﺎﻟﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺗﻦِ ﺗﻮ
ﺟﺎﯼِ ﺩﺳﺘﺎﯼِ ﺗﯿﺮﻩﯼِ ﺷﺐ ﺑﻤﻮﻧﻪ
ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﻡِ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪﯼ ﻭ ﺭﻭﺷﻦِ ﺗﻮ
ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺗﻮ ﺳﺎﺣﻞ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺗﻨﮓِ ﺧﺎﻟﯽ
ﺗﺎ ﺍﺯ ﻣﺸﺖِ ﺩﺭﯾﺎ ﺗﻮﺭﻭ ﭘﺲ ﺑﮕﯿﺮم
ﭘﺮ ﺍﺯ ﺁﺏِ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﮐﻨﻢ ﺑﺎﻟﺸﺖ ﺭﻭ
ﮐﻪ ﻣﺎﻫﯿﻤﻮ ﺍﺯ ﺁﺏِ ﻧﺎﺭﺱ ﺑﮕﯿﺮﻡ
ﺩﻟﻢ ﺷﻮﺭﺗﻮ ﻣﯿﺰﻧﻪ، ﺑﻐﺾ ﺩﺍﺭﻡ
ﻧﻤﻮﻧﺪﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻮ ﺗﻨﻢ ﺣﺲ ﻭ ﺣﺎﻟﯽ
ﯾﻪ ﮐﻢ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﻣﺎﻫﯽ ﻣﻦ !ﮐﻪ ﺩﯾﺮﻩ ...
ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻮﯼِ ﮐﺮﮐﺲ ﻣﯿﺎﺩ ﺍﯾﻦ ﺣﻮﺍﻟﯽ
#فاطمه_چشم_چتر
@asheghanehaye_fatima
چشم وا کردم از تو بنویسم...لای در باز و باد میآمد
از مسیری که رفته بودی داشت...موجی از انجماد میآمد
مفت هم بوسهام نمیارزد...وای از این عشقهای دوزاری
هی فرار است و سوی خود رفتن...آخ از این مردهای اجباری
این منم،مردِ تا همین دیروز...مردِ پابندِ آرزوهایت
مردِ یک عمر کودکی کردن...لا به لای بلندِ موهایت
خاطرت هست روزگارم را؟...جایگاهِ مقدسی بودم
وزنِ یک عشق روی دوشم بود...من برای خودم کسی بودم
میشد از خود بگیرمت اما...زورِ بازو به دستهایم نیست
میشد از رفتنت گذشت اما...جان در اندازههای پایم نیست
دستم از هر چه هست کوتاه است...از جهان قایقی به گِل دارم
بشنو اِی شاهِ گوش ماهیها...دل اگر نیست،درد و دل دارم
این منم،مردِ تا همین دیروز...مردِ پابندِ آرزوهایت
مردِ یک عمر کودکی کردن...لا به لای بلندِ موهایت
خاطرت هست روزگارم را؟...جایگاهِ مقدسی بودم
وزنِ یک عشق روی دوشم بود...من برای خودم کسی بودم
#علیرضا_آذر
چشم وا کردم از تو بنویسم...لای در باز و باد میآمد
از مسیری که رفته بودی داشت...موجی از انجماد میآمد
مفت هم بوسهام نمیارزد...وای از این عشقهای دوزاری
هی فرار است و سوی خود رفتن...آخ از این مردهای اجباری
این منم،مردِ تا همین دیروز...مردِ پابندِ آرزوهایت
مردِ یک عمر کودکی کردن...لا به لای بلندِ موهایت
خاطرت هست روزگارم را؟...جایگاهِ مقدسی بودم
وزنِ یک عشق روی دوشم بود...من برای خودم کسی بودم
میشد از خود بگیرمت اما...زورِ بازو به دستهایم نیست
میشد از رفتنت گذشت اما...جان در اندازههای پایم نیست
دستم از هر چه هست کوتاه است...از جهان قایقی به گِل دارم
بشنو اِی شاهِ گوش ماهیها...دل اگر نیست،درد و دل دارم
این منم،مردِ تا همین دیروز...مردِ پابندِ آرزوهایت
مردِ یک عمر کودکی کردن...لا به لای بلندِ موهایت
خاطرت هست روزگارم را؟...جایگاهِ مقدسی بودم
وزنِ یک عشق روی دوشم بود...من برای خودم کسی بودم
#علیرضا_آذر
@asheghanehaye_fatima
اینجا ، زن وجود دارد:
.. با مزه آن که روزی که من عاشق شدم،موبایل اختراع نشده بود.و تنها وسیله ی زلف گره بستن با معشوق،کاغذ بود و من همان شب را بارها پاکنویس کردم.می خواستم برایشان نامه ای بنویسم،مقدور نبود.البته در منزل ما همیشه ی خدا کاغذ بود،قلم هم بود،ولی من خودم از فرط هیجان دست هایم را گم کرده بودم که برای نوشتن غیر از کاغذ و قلم باید دستی هم باشد که بنویسد:
بسم الله الرحمن الرحیم
من عاشق شده ام.مرا ببخشید،گستاخی AQ و عاشق شما شده ام.می خواهم به وسیله ی این کاغذ از شما اجازه بگیرم.اجازه می فرمایید من گاهی خواب شما را ببینم؟ببخشید دست خودم نیست،آن چشم های محترمتان قلب ما را می لرزاند.
📙اجازه می فرمایید گاهی خواب شما را ببینم؟
👤 #محمد_صالح_علاء
اینجا ، زن وجود دارد:
.. با مزه آن که روزی که من عاشق شدم،موبایل اختراع نشده بود.و تنها وسیله ی زلف گره بستن با معشوق،کاغذ بود و من همان شب را بارها پاکنویس کردم.می خواستم برایشان نامه ای بنویسم،مقدور نبود.البته در منزل ما همیشه ی خدا کاغذ بود،قلم هم بود،ولی من خودم از فرط هیجان دست هایم را گم کرده بودم که برای نوشتن غیر از کاغذ و قلم باید دستی هم باشد که بنویسد:
بسم الله الرحمن الرحیم
من عاشق شده ام.مرا ببخشید،گستاخی AQ و عاشق شما شده ام.می خواهم به وسیله ی این کاغذ از شما اجازه بگیرم.اجازه می فرمایید من گاهی خواب شما را ببینم؟ببخشید دست خودم نیست،آن چشم های محترمتان قلب ما را می لرزاند.
📙اجازه می فرمایید گاهی خواب شما را ببینم؟
👤 #محمد_صالح_علاء
...
خاطرات یک عطر
می تواند کُشنده باشد...!
وقتی در اوج وابستگی
بویش تا مدتها روی پیراهنت
دیوانه اش می کرد،
دیوانه ات می کند...!!!
#فرشید_عسکری
@asheghanehaye_fatima
خاطرات یک عطر
می تواند کُشنده باشد...!
وقتی در اوج وابستگی
بویش تا مدتها روی پیراهنت
دیوانه اش می کرد،
دیوانه ات می کند...!!!
#فرشید_عسکری
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
پشت ابر پاره ای
دزدکی نگاه میکردم
خدا همه فرشته هایش را مرخص کرد و گفت
این یکی کار شما نیست
ظرف هایش را چید و شروع کرد
کمی شب برای چشم هایش
کمی موج برای موهایش
کمی اقاقی برای لبهایش
اینجای معجون لبخندی زد و خواست کمی غرور اضافه کند که دستش لرزید و...
ابروهایش را بالا انداخت!
دستی به ریشش کشید و گفت:
چاره ای نیست!
کمی دریا برای دلش و کمی رنگین کمان برای احساسش!
دورو برش را نگاه کرد و وقتی خیالش راحت شد که کسی نیست،
تو را از میان معجونش بیرون کشید!
دستی به گونه ات زد و گفت
خوش آمدی زیبای مغرور!
تو،اینگونه آمدی!
من،خودم دیدم!
خدا،سر شاهد است!
#حامد_نیازی
پشت ابر پاره ای
دزدکی نگاه میکردم
خدا همه فرشته هایش را مرخص کرد و گفت
این یکی کار شما نیست
ظرف هایش را چید و شروع کرد
کمی شب برای چشم هایش
کمی موج برای موهایش
کمی اقاقی برای لبهایش
اینجای معجون لبخندی زد و خواست کمی غرور اضافه کند که دستش لرزید و...
ابروهایش را بالا انداخت!
دستی به ریشش کشید و گفت:
چاره ای نیست!
کمی دریا برای دلش و کمی رنگین کمان برای احساسش!
دورو برش را نگاه کرد و وقتی خیالش راحت شد که کسی نیست،
تو را از میان معجونش بیرون کشید!
دستی به گونه ات زد و گفت
خوش آمدی زیبای مغرور!
تو،اینگونه آمدی!
من،خودم دیدم!
خدا،سر شاهد است!
#حامد_نیازی
@asheghanehaye_fatima
و غزلمرگی درست همان ثانیه رخ میدهد که به ناگاهان و چه ناگاهان درمییابی که دیگر چشم مست هیچ مستچشمی تکانت نمیدهد و قرنهاست هلاک لوندی نگاه کسی نشدهای و به باد گیسوی عطرافشان زنی -زن بلورتنی - نرفتهای و چه واوهای پس از هم که چه با من کرد. که چه خواهم کرد...
و غزلمرگی درست همانجا رخ میدهد که درمییابی چه هفتهها ؟ نه چه ماهها؟ نه که چه سالها؟ نه که چه عمرهاست سرانگشتانت جنون داغ بساویدن نرمای تنی چون خاک گوارای وطنی را ضجة التماس نمیکشد و چه واوهای پس از این که چه بنویسم..
باری غزلمرگی هنگام رخ میدهد که بی عشق و بی اشک و بی بغض و بی لبخند سر میکنی و چشمت به راه نوسفری نیست
در من غزلمرگی به شدیدترین شکلش دارد بیداد میکند و تمامت تن و جانم فریاد میدارد:
ای غزلخانم دلباکره ای مریم ناب!
آسمانسوزترین مرد زمین را دریاب!
مادر دغدغههای ازلی! ای رخشید!
تا نمردی و نمردم به نجاتم بشتاب!
ع. ا. یاغی
#یاغی_تبار
و غزلمرگی درست همان ثانیه رخ میدهد که به ناگاهان و چه ناگاهان درمییابی که دیگر چشم مست هیچ مستچشمی تکانت نمیدهد و قرنهاست هلاک لوندی نگاه کسی نشدهای و به باد گیسوی عطرافشان زنی -زن بلورتنی - نرفتهای و چه واوهای پس از هم که چه با من کرد. که چه خواهم کرد...
و غزلمرگی درست همانجا رخ میدهد که درمییابی چه هفتهها ؟ نه چه ماهها؟ نه که چه سالها؟ نه که چه عمرهاست سرانگشتانت جنون داغ بساویدن نرمای تنی چون خاک گوارای وطنی را ضجة التماس نمیکشد و چه واوهای پس از این که چه بنویسم..
باری غزلمرگی هنگام رخ میدهد که بی عشق و بی اشک و بی بغض و بی لبخند سر میکنی و چشمت به راه نوسفری نیست
در من غزلمرگی به شدیدترین شکلش دارد بیداد میکند و تمامت تن و جانم فریاد میدارد:
ای غزلخانم دلباکره ای مریم ناب!
آسمانسوزترین مرد زمین را دریاب!
مادر دغدغههای ازلی! ای رخشید!
تا نمردی و نمردم به نجاتم بشتاب!
ع. ا. یاغی
#یاغی_تبار
Forwarded from دستیار
.
ای سنگفرش راه که شبهای بی سحر
تک بوسه های پای مرا نوش کرده ای
ای سنگفرش راه که در تلخی سکوت
آواز گامهای مرا گوش کرده ای
هر رهگذر ز روی
تو بگذشت و دور شد
جز من که سالهاست کنار تو مانده ام
بر روی سنگهای تو با پای خسته ... ، آه
عمری بخیره پیکر خود را کشاندم
ای سنگفرش هیچ در این تیره شام ژرف
آواز آشنای کسی را شنیده ای؟
در جستجوی او به کجا تن کشم ، دگر
ای سنگفرش گم شده ام را ندیده ای ؟
#نصرت_رحمانی
@asheghanehaye_fatima
ای سنگفرش راه که شبهای بی سحر
تک بوسه های پای مرا نوش کرده ای
ای سنگفرش راه که در تلخی سکوت
آواز گامهای مرا گوش کرده ای
هر رهگذر ز روی
تو بگذشت و دور شد
جز من که سالهاست کنار تو مانده ام
بر روی سنگهای تو با پای خسته ... ، آه
عمری بخیره پیکر خود را کشاندم
ای سنگفرش هیچ در این تیره شام ژرف
آواز آشنای کسی را شنیده ای؟
در جستجوی او به کجا تن کشم ، دگر
ای سنگفرش گم شده ام را ندیده ای ؟
#نصرت_رحمانی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
شباهت مشت و قلب فقط در اندازه
نیست بین این دو کوبیدنی هم
در کار است حالا یکی به سنگ می کوبد یکی به عشق، یکی روی دیوار جا
می اندازد، یکی روی همه عمر...
#رسول_ادهمی
شباهت مشت و قلب فقط در اندازه
نیست بین این دو کوبیدنی هم
در کار است حالا یکی به سنگ می کوبد یکی به عشق، یکی روی دیوار جا
می اندازد، یکی روی همه عمر...
#رسول_ادهمی
هر شب
خواب کسی را می بینم که نیست...
و هربار
با گریه
از تو
می پَرَم...
#نسترن_علیخانی
@asheghanehaye_fatima
خواب کسی را می بینم که نیست...
و هربار
با گریه
از تو
می پَرَم...
#نسترن_علیخانی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
شبی در حال مستی تکیه بر جای خدا کردم
در آن یک شب خدایی من عجایب کارها کردم
جهان را روی هم کوبیدم از نو ساختم گیتی
ز خاک عالم کهنه جهانی نو بنا کردم
کشیدم بر زمین از عرش، دنیادار سابق را
سخن واضح تر و بهتر بگویم کودتا کردم
خدا را بنده خود کرده خود گشتم خدای او
خدایی با تسلط هم به ارض و هم سما کردم
میان آب شستم سهر به سهر برنامه پیشین
هر آن چیزی که از اول بود نابود و فنا کردم
نمودم هم بهشت و هم جهنم هردو را معدوم
کشیدم پیش نقد و نسیه، بازی را رها کردم
نمازو روزه را تعطیل کردم، کعبه را بستم
وثاق بندگی را از ریاکاری جدا کردم
خلایق را به امر حق شناسی آشنا کردم
نه آوردم به دنیا روضه خوان و مرشد و رمال
نه کس را مفتخواه و هرزه و لات و گدا کردم
نمودم خلق را آسوده از شر ریاکاران
به قدرت در جهان خلع ید از اهل ریا کردم
ندادم فرصت مردم فریبی بر عباپوشان
نخواهم گفت آن کاری که با اهل ریا کردم
به جای مردم نادان نمودم خلق گاو و خر
میان خلق آنان را پی خدمت رها کردم
مقدر داشتم خالی ز منت، رزق مردم را
نه شرطی در نماز و روزه و ذکر و دعا کردم
نکردم پشت سر هم بندگان لخت و عور ایجاد
به مشتی بندگان آْبرومند اکتفا کردم
هر آنکس را که میدانستم از اول بود فاسد
نکردم خلق و عالم را بری از هر جفا کردم
به جای جنس تازی آفریدم مردم دل پاک
قلوب مردمان را مرکز مهر و وفا کردم
سری داشت کو بر سر فکر استثمار کوبیدم
دگر قانون استثمار را زیر پا کردم
رجال خائن و مزدور را در آتش افکندم
سپس خاکستر اجسادشان را بر هوا کردم
نه جمعی را برون از حد بدادم ثروت و مکنت
نه جمعی را به درد بی نوایی مبتلا کردم
نه یک بی آبرویی را هزار گنج بخشیدم
نه بر یک آبرومندی دوصد ظلم و جفا کردم
نکردم هیچ فردی را قرین محنت و خواری
گرفتاران محنت را رها از تنگنا کردم
به جای آنکه مردم گذارم در غم و ذلت
گره از کارهای مردم غم دیده وا کردم
به جای آنکه بخشم خلق را امراض گوناگون
به الطاف خدایی درد مردم را دوا کردم
جهانی ساختم پر عدل و داد و خالی از تبعیض
تمام بندگان خویش را از خود رضا کردم
نگویندم که تاریکی به کفشت هست از اول
نکردم خلق شیطان را عجب کاری به جا کردم
چو میدانستم از اول که در آخر چه خواهد شد
نشستم فکر کار انتها را ابتدا کردم
نکردم اشتباهی چون خدای فعلی عالم
خلاصه هرچه کردم خدمت و مهر و صفا کردم
زمن سر زد هزاران کار دیگر تا سحر لیکن
چو از خود بی خود بودم ندانسته چه ها کردم
سحر چون گشت از مستی شدم هوشیار
خدایا در پناه می جسارت بر خدا کردم
شدم بار دگر یک بنده درگاه او گفتم
خداوندا نفهمیدم خطا کردم...
#کارو //کفرنامه
شبی در حال مستی تکیه بر جای خدا کردم
در آن یک شب خدایی من عجایب کارها کردم
جهان را روی هم کوبیدم از نو ساختم گیتی
ز خاک عالم کهنه جهانی نو بنا کردم
کشیدم بر زمین از عرش، دنیادار سابق را
سخن واضح تر و بهتر بگویم کودتا کردم
خدا را بنده خود کرده خود گشتم خدای او
خدایی با تسلط هم به ارض و هم سما کردم
میان آب شستم سهر به سهر برنامه پیشین
هر آن چیزی که از اول بود نابود و فنا کردم
نمودم هم بهشت و هم جهنم هردو را معدوم
کشیدم پیش نقد و نسیه، بازی را رها کردم
نمازو روزه را تعطیل کردم، کعبه را بستم
وثاق بندگی را از ریاکاری جدا کردم
خلایق را به امر حق شناسی آشنا کردم
نه آوردم به دنیا روضه خوان و مرشد و رمال
نه کس را مفتخواه و هرزه و لات و گدا کردم
نمودم خلق را آسوده از شر ریاکاران
به قدرت در جهان خلع ید از اهل ریا کردم
ندادم فرصت مردم فریبی بر عباپوشان
نخواهم گفت آن کاری که با اهل ریا کردم
به جای مردم نادان نمودم خلق گاو و خر
میان خلق آنان را پی خدمت رها کردم
مقدر داشتم خالی ز منت، رزق مردم را
نه شرطی در نماز و روزه و ذکر و دعا کردم
نکردم پشت سر هم بندگان لخت و عور ایجاد
به مشتی بندگان آْبرومند اکتفا کردم
هر آنکس را که میدانستم از اول بود فاسد
نکردم خلق و عالم را بری از هر جفا کردم
به جای جنس تازی آفریدم مردم دل پاک
قلوب مردمان را مرکز مهر و وفا کردم
سری داشت کو بر سر فکر استثمار کوبیدم
دگر قانون استثمار را زیر پا کردم
رجال خائن و مزدور را در آتش افکندم
سپس خاکستر اجسادشان را بر هوا کردم
نه جمعی را برون از حد بدادم ثروت و مکنت
نه جمعی را به درد بی نوایی مبتلا کردم
نه یک بی آبرویی را هزار گنج بخشیدم
نه بر یک آبرومندی دوصد ظلم و جفا کردم
نکردم هیچ فردی را قرین محنت و خواری
گرفتاران محنت را رها از تنگنا کردم
به جای آنکه مردم گذارم در غم و ذلت
گره از کارهای مردم غم دیده وا کردم
به جای آنکه بخشم خلق را امراض گوناگون
به الطاف خدایی درد مردم را دوا کردم
جهانی ساختم پر عدل و داد و خالی از تبعیض
تمام بندگان خویش را از خود رضا کردم
نگویندم که تاریکی به کفشت هست از اول
نکردم خلق شیطان را عجب کاری به جا کردم
چو میدانستم از اول که در آخر چه خواهد شد
نشستم فکر کار انتها را ابتدا کردم
نکردم اشتباهی چون خدای فعلی عالم
خلاصه هرچه کردم خدمت و مهر و صفا کردم
زمن سر زد هزاران کار دیگر تا سحر لیکن
چو از خود بی خود بودم ندانسته چه ها کردم
سحر چون گشت از مستی شدم هوشیار
خدایا در پناه می جسارت بر خدا کردم
شدم بار دگر یک بنده درگاه او گفتم
خداوندا نفهمیدم خطا کردم...
#کارو //کفرنامه
@asheghanehaye_fatima
چشمت جنون معبد هندو ها
اخمت فرار کردن آهو ها
لبخند تو پرندگی قو ها!
زخمی ترین طلسم پر از آشوب
ابطال شاعرانه ی جادو ها...
چشمان شور، دور تو بسیار است!
فنجان قهوه سمت لبت رفت و
خورشید لای موی شبت رفت و
چشمم به سمت پیرهنت رفت و ....
خندیدی و زمین و زمان افتاد
دلشوره ام به جان جهان افتاد
حس کردم آخرین شب دیدار است
از تو سوال میکنم آیا عشق....
اما سوال نیمه تمامم را
می بلعم از صلابت آغوشت
(دستت شراب را به زمین پاشید)
گفتی هرآنچه نیمه مقدس بود
یک نیمه اش دریده و خون خوار است!
#اهورا_فروزان
سه بند از غزلی بلند
#بانو_شما_که_گریه_نمیکردید
#نشر_شانی
چشمت جنون معبد هندو ها
اخمت فرار کردن آهو ها
لبخند تو پرندگی قو ها!
زخمی ترین طلسم پر از آشوب
ابطال شاعرانه ی جادو ها...
چشمان شور، دور تو بسیار است!
فنجان قهوه سمت لبت رفت و
خورشید لای موی شبت رفت و
چشمم به سمت پیرهنت رفت و ....
خندیدی و زمین و زمان افتاد
دلشوره ام به جان جهان افتاد
حس کردم آخرین شب دیدار است
از تو سوال میکنم آیا عشق....
اما سوال نیمه تمامم را
می بلعم از صلابت آغوشت
(دستت شراب را به زمین پاشید)
گفتی هرآنچه نیمه مقدس بود
یک نیمه اش دریده و خون خوار است!
#اهورا_فروزان
سه بند از غزلی بلند
#بانو_شما_که_گریه_نمیکردید
#نشر_شانی
شب
پشت شیشههای پنجره سُر میخورد
و با زبان سردش !
ته مانده های روز رفته را
به درون میکشید
من از کجا می آیم؟
من از کجا می آیم؟
که این چنین به بوی شب آغشته ام ...
#فروغ_فرخزاد
.
پشت شیشههای پنجره سُر میخورد
و با زبان سردش !
ته مانده های روز رفته را
به درون میکشید
من از کجا می آیم؟
من از کجا می آیم؟
که این چنین به بوی شب آغشته ام ...
#فروغ_فرخزاد
.