@asheghanehaye_fatima
حیات
از یک "دوستت دارم" شروع شد!
آن هم از دهان تو... و من تازه فهمیدم که
روی زمین هم
می شود نفس کشید...
#نسترن_علیخانی
حیات
از یک "دوستت دارم" شروع شد!
آن هم از دهان تو... و من تازه فهمیدم که
روی زمین هم
می شود نفس کشید...
#نسترن_علیخانی
@asheghanehaye_fatima
نگران من نباش...
همه چیز روبه راه است...
و من فهمیده ام بدون تو هم میشود زندگی کرد...
حسابی جایت خالیست که ببینی
دختر احساساتی و عاشق پیشه ی آن روزها مردی شده برای خودش!
که هر روز صبح با عجله فقط دست و رویش را می شوید و سالهاست نه چشم هایش سیاه تر می شود و نه لبهایش سرخ تر...
که هر روز دردهایش را حل می کند توی لیوان چای تلخش و همه را یکجا با هم سر می کشد و اتفاقا هر روز لعنت می کند داغی را که به دلش مانده...
حسابی جایت خالیست که ببینی دختر وسواسی دیروز چطور این روزها در عرض 1/5 دقیقه حاضر و اماده،کفش پوشیده و نپوشیده،خودش را پرت می کند پشت فرمان و مثل یک مرد به چراغ قرمز ناسزا می گوید...
نگران من نباش، دختر خیال باف آنروزها،
مردی شده برای خودش که هر روز بار یک زندگی یک نفره را روی شانه هایش می گذارد و این ور و آن ور می رود...
مردی شده برای خودش که گاهی حس مادرانه ی در نطفه خفه شده اش دستش را می گیرد و می برد جلوی مغازه های لباس بچگانه و هردو دلشان قنج می رود برای کودکی که نیست...
جایت خالی!
دختر مرتب آنروزها،هرشب،خسته و کوفته،دلخوشی هایش را با جورابهایش گلوله می کند و پرت می کند وسط رخت چرکها...
و شام خورده و نخورده،روی کاناپه خوابش میبرد که فردا صبح چای تلخش را سربکشد و بزند بیرون...
نگران من نباش اصلا!
همان موقعی که رفتی زنانگی هایم را جمع کردم و مچاله و چروک چپاندم توی چمدان و انداختم گوشه ی انباری...
خیالت راحت ِراحت!
عوض شدم...
پوست انداختم
و سالهاست خودم با دستهای خودم پوست کلفت غیر زنانه ام را نوازش می کنم...
#نسترن_علیخانی
نگران من نباش...
همه چیز روبه راه است...
و من فهمیده ام بدون تو هم میشود زندگی کرد...
حسابی جایت خالیست که ببینی
دختر احساساتی و عاشق پیشه ی آن روزها مردی شده برای خودش!
که هر روز صبح با عجله فقط دست و رویش را می شوید و سالهاست نه چشم هایش سیاه تر می شود و نه لبهایش سرخ تر...
که هر روز دردهایش را حل می کند توی لیوان چای تلخش و همه را یکجا با هم سر می کشد و اتفاقا هر روز لعنت می کند داغی را که به دلش مانده...
حسابی جایت خالیست که ببینی دختر وسواسی دیروز چطور این روزها در عرض 1/5 دقیقه حاضر و اماده،کفش پوشیده و نپوشیده،خودش را پرت می کند پشت فرمان و مثل یک مرد به چراغ قرمز ناسزا می گوید...
نگران من نباش، دختر خیال باف آنروزها،
مردی شده برای خودش که هر روز بار یک زندگی یک نفره را روی شانه هایش می گذارد و این ور و آن ور می رود...
مردی شده برای خودش که گاهی حس مادرانه ی در نطفه خفه شده اش دستش را می گیرد و می برد جلوی مغازه های لباس بچگانه و هردو دلشان قنج می رود برای کودکی که نیست...
جایت خالی!
دختر مرتب آنروزها،هرشب،خسته و کوفته،دلخوشی هایش را با جورابهایش گلوله می کند و پرت می کند وسط رخت چرکها...
و شام خورده و نخورده،روی کاناپه خوابش میبرد که فردا صبح چای تلخش را سربکشد و بزند بیرون...
نگران من نباش اصلا!
همان موقعی که رفتی زنانگی هایم را جمع کردم و مچاله و چروک چپاندم توی چمدان و انداختم گوشه ی انباری...
خیالت راحت ِراحت!
عوض شدم...
پوست انداختم
و سالهاست خودم با دستهای خودم پوست کلفت غیر زنانه ام را نوازش می کنم...
#نسترن_علیخانی
@Asheghanehaye_fatima
هرشب تنها که می شوم
قبل از خواب
"من" خوشحال روزی که گذشت را از تنم در می آورم، لباسهای راحتیم را می پوشم، می ایستم رو به آینه
و زل می زنم به حجم نصفه و نیمه ی روبرویم...
که سالهاست توی همین یک وجب جا زندگی می کند...
نفس می کشد،راه می رود،می خوابد،بیدار می شود و نمی خندد
که با یک جفت "غم" خیره می ماند به در و دیوار...
که یاد گرفته جای هوا بغض ببلعد فقط
و هی گوشه سمت چپ پیراهنش تیر بکشد...
می ایستم و زل می زنم به خودم
و فکر می کنم به تو که
از هر انگشتت هزار و یکجور "نیامدن" میریزد...
#نسترن_علیخانی
هرشب تنها که می شوم
قبل از خواب
"من" خوشحال روزی که گذشت را از تنم در می آورم، لباسهای راحتیم را می پوشم، می ایستم رو به آینه
و زل می زنم به حجم نصفه و نیمه ی روبرویم...
که سالهاست توی همین یک وجب جا زندگی می کند...
نفس می کشد،راه می رود،می خوابد،بیدار می شود و نمی خندد
که با یک جفت "غم" خیره می ماند به در و دیوار...
که یاد گرفته جای هوا بغض ببلعد فقط
و هی گوشه سمت چپ پیراهنش تیر بکشد...
می ایستم و زل می زنم به خودم
و فکر می کنم به تو که
از هر انگشتت هزار و یکجور "نیامدن" میریزد...
#نسترن_علیخانی
@Asheghanehaye_fatima
تا دمِ ظهر می خوابم
که صبح بخیر گفتن هیچکس را نشنوم!!!
دلشان خوش است :)
اصلا کدام صبح ؟
کدام خیر ؟
وقتی
توِ
لعنتی
انقدر نیستی ... :)
#نسترن_علیخانی
تا دمِ ظهر می خوابم
که صبح بخیر گفتن هیچکس را نشنوم!!!
دلشان خوش است :)
اصلا کدام صبح ؟
کدام خیر ؟
وقتی
توِ
لعنتی
انقدر نیستی ... :)
#نسترن_علیخانی
@asheghanehaye_fatima
یکی بیاید دستم را بگیرد و مرا ببرد به سالهای خیلی دور
می خواهم بیست و چند سالگیم را توی یک خانه ی 50_40 متری درست وسط شهر بگذرانم...
و خانم خانه ی مردی باشم
که جز من و مادرش زن دیگری توی زندگیش نبوده...
که شاید حلقه ی ازدواجمان را فقط روز عروسی دستش کرده باشد اما تعهدش را روزی هزاربار برای عالم و آدم جار می زند...
برگردم عقب
که وقتی توی صف قند و شکر کوپنی تکیه داده ام به دیوار
به مردی فکر کنم که
نسبت نزدیکی با "کوه" دارد...
می خواهم برگردم به عقب و زن زندگی مردی باشم که خیلی "دوستت دارم" گفتن را بلد نیست اما خوب می داند کجای قلبم را لمس کند که روی ابرها راه بروم
می خواهم بروم به روزهایی که بینی عمل شده و سیکس پک و ماشین شاسی بلند و رابطه های بی هویت و دوستی های اجتماعی مد نبوده اصلا
و مردی را داشته باشم که "مرد" است
که تمام روز فکر کنم
به شام شبش
به خستگی هایش
به بودنش
به مردانگیش
و به همیشه برای "خودم" ماندنش....
یکی بیاید دستم را بگیرد و مرا ببرد به سالهای خیلی خیلی دور
من نصفه و نیمه دوست داشتن را بلد نیستم...
خسته ام
از "رفتن"
"تنها ماندن"
طاقتم را طاق کرده
این از دست دادن
و از دست رفتن ها...
من آدم این روزها نیستم...
یکی بیاید مرا ببرد به قبل تر ها...
#نسترن_علیخانی
یکی بیاید دستم را بگیرد و مرا ببرد به سالهای خیلی دور
می خواهم بیست و چند سالگیم را توی یک خانه ی 50_40 متری درست وسط شهر بگذرانم...
و خانم خانه ی مردی باشم
که جز من و مادرش زن دیگری توی زندگیش نبوده...
که شاید حلقه ی ازدواجمان را فقط روز عروسی دستش کرده باشد اما تعهدش را روزی هزاربار برای عالم و آدم جار می زند...
برگردم عقب
که وقتی توی صف قند و شکر کوپنی تکیه داده ام به دیوار
به مردی فکر کنم که
نسبت نزدیکی با "کوه" دارد...
می خواهم برگردم به عقب و زن زندگی مردی باشم که خیلی "دوستت دارم" گفتن را بلد نیست اما خوب می داند کجای قلبم را لمس کند که روی ابرها راه بروم
می خواهم بروم به روزهایی که بینی عمل شده و سیکس پک و ماشین شاسی بلند و رابطه های بی هویت و دوستی های اجتماعی مد نبوده اصلا
و مردی را داشته باشم که "مرد" است
که تمام روز فکر کنم
به شام شبش
به خستگی هایش
به بودنش
به مردانگیش
و به همیشه برای "خودم" ماندنش....
یکی بیاید دستم را بگیرد و مرا ببرد به سالهای خیلی خیلی دور
من نصفه و نیمه دوست داشتن را بلد نیستم...
خسته ام
از "رفتن"
"تنها ماندن"
طاقتم را طاق کرده
این از دست دادن
و از دست رفتن ها...
من آدم این روزها نیستم...
یکی بیاید مرا ببرد به قبل تر ها...
#نسترن_علیخانی
@asheghanehaye_fatima
✨
تا دمِ ظهر می خوابم
که صبح بخیر گفتن هیچکس را نشنوم!!!
دلشان خوش است :)
اصلا کدام صبح ؟
کدام خیر ؟
وقتی
توِ
لعنتی
انقدر نیستی ... :)
#نسترن_علیخانی
✨
✨
تا دمِ ظهر می خوابم
که صبح بخیر گفتن هیچکس را نشنوم!!!
دلشان خوش است :)
اصلا کدام صبح ؟
کدام خیر ؟
وقتی
توِ
لعنتی
انقدر نیستی ... :)
#نسترن_علیخانی
✨
@asheghanehaye_fatima
✨
تا دمِ ظهر می خوابم
که صبح بخیر گفتن هیچکس را نشنوم!!!
دلشان خوش است :)
اصلا کدام صبح ؟
کدام خیر ؟
وقتی
توِ
لعنتی
انقدر نیستی ... :)
#نسترن_علیخانی
✨
✨
تا دمِ ظهر می خوابم
که صبح بخیر گفتن هیچکس را نشنوم!!!
دلشان خوش است :)
اصلا کدام صبح ؟
کدام خیر ؟
وقتی
توِ
لعنتی
انقدر نیستی ... :)
#نسترن_علیخانی
✨
هر شب
خواب کسی را می بینم که نیست...
و هربار
با گریه
از تو
می پَرَم...
#نسترن_علیخانی
@asheghanehaye_fatima
خواب کسی را می بینم که نیست...
و هربار
با گریه
از تو
می پَرَم...
#نسترن_علیخانی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
.
شبها وقتی می خوابی ، وقتی آرام و مردانه می خزی زیر پتو ، وقتی نفس هایت منظم می شود ...
قبلش ، کمی پنجره را باز بگذار لطفا!
یک "نسترن" نامی تپش های قلبش را پشت پنجره ی اتاقت جا گذاشته ...
من ، خودم که رفته ام!
اما یک جفت چشم عاشق هنوز مانده اند سر همان پیچ توی کوچه تان!
دستهایم را ندیدی؟گذشتمشان کف خیابان ، نزدیک همان کیوسکی که هر روز از آنجا روزنامه ورزشی می خری ...
شبها پنجره ات را باز بگذار لطفا!
من که رفته ام ، هیچ!
اما یک "من" جا مانده پشت پنجره اتاقت ...
قول می دهم بیدارت نکنم ، فقط می خواهم کمی توی هوایی که "تو" نفس می کشی ، زندگی کنم ...
دلم می خواهد نفس بکشمت ...
قول می دهم بیدار نشوی!
پنجره را باز بگذار لطفا!
قول می دهم از همین راهی که آمده ام برگردم ...
#نسترن_علیخانی
.
شبها وقتی می خوابی ، وقتی آرام و مردانه می خزی زیر پتو ، وقتی نفس هایت منظم می شود ...
قبلش ، کمی پنجره را باز بگذار لطفا!
یک "نسترن" نامی تپش های قلبش را پشت پنجره ی اتاقت جا گذاشته ...
من ، خودم که رفته ام!
اما یک جفت چشم عاشق هنوز مانده اند سر همان پیچ توی کوچه تان!
دستهایم را ندیدی؟گذشتمشان کف خیابان ، نزدیک همان کیوسکی که هر روز از آنجا روزنامه ورزشی می خری ...
شبها پنجره ات را باز بگذار لطفا!
من که رفته ام ، هیچ!
اما یک "من" جا مانده پشت پنجره اتاقت ...
قول می دهم بیدارت نکنم ، فقط می خواهم کمی توی هوایی که "تو" نفس می کشی ، زندگی کنم ...
دلم می خواهد نفس بکشمت ...
قول می دهم بیدار نشوی!
پنجره را باز بگذار لطفا!
قول می دهم از همین راهی که آمده ام برگردم ...
#نسترن_علیخانی
:
من از جنگ جهانی سوم می ترسم!
از این اتحاد چهارگانه ی لعنتی!
نبودنت
شب
جمعه
باران...
و منِ
ملتِ بی دفاعِ پابرهنه...
#نسترن_علیخانی
@asheghanehaye_fatima
من از جنگ جهانی سوم می ترسم!
از این اتحاد چهارگانه ی لعنتی!
نبودنت
شب
جمعه
باران...
و منِ
ملتِ بی دفاعِ پابرهنه...
#نسترن_علیخانی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
هرشب تنها که می شوم
قبل از خواب
"من" خوشحال روزی که گذشت را از تنم در می آورم، لباسهای راحتیم را می پوشم، می ایستم رو به آینه
و زل می زنم به حجم نصفه و نیمه ی روبرویم...
که سالهاست توی همین یک وجب جا زندگی می کند...
نفس می کشد،راه می رود،می خوابد،بیدار می شود و نمی خندد!
که با یک جفت "غم" خیره می ماند به در و دیوار...
که یاد گرفته جای هوا بغض ببلعد فقط
و هی گوشه سمت چپ پیراهنش تیر بکشد...
می ایستم و زل می زنم به خودم
و فکر می کنم به تو که
از هر انگشتت هزار و یکجور "نیامدن" میریزد...
#نسترن_علیخانی
هرشب تنها که می شوم
قبل از خواب
"من" خوشحال روزی که گذشت را از تنم در می آورم، لباسهای راحتیم را می پوشم، می ایستم رو به آینه
و زل می زنم به حجم نصفه و نیمه ی روبرویم...
که سالهاست توی همین یک وجب جا زندگی می کند...
نفس می کشد،راه می رود،می خوابد،بیدار می شود و نمی خندد!
که با یک جفت "غم" خیره می ماند به در و دیوار...
که یاد گرفته جای هوا بغض ببلعد فقط
و هی گوشه سمت چپ پیراهنش تیر بکشد...
می ایستم و زل می زنم به خودم
و فکر می کنم به تو که
از هر انگشتت هزار و یکجور "نیامدن" میریزد...
#نسترن_علیخانی
تو مثل دندانی هستی
که درد می کنی،
رسیده ای به عصب!
اما من دلی ندارم برای "کندن"
می فهمی
دوست داشتنت چقدر دردناک است :)
#نسترن_علیخانی
@asheghanehaye_fatima
که درد می کنی،
رسیده ای به عصب!
اما من دلی ندارم برای "کندن"
می فهمی
دوست داشتنت چقدر دردناک است :)
#نسترن_علیخانی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima☘
تو
دوست داشتنی ترین نسخه ای هستی که
می شود پیچید!
به دست و پای زندگی من...
تا هی قد بکشی توی لحظه هایم و
حالم را خوب تر کنی...
#نسترن_علیخانی
تو
دوست داشتنی ترین نسخه ای هستی که
می شود پیچید!
به دست و پای زندگی من...
تا هی قد بکشی توی لحظه هایم و
حالم را خوب تر کنی...
#نسترن_علیخانی
شب
سیال بی منطقی است!
در هر قالبی هم که باشد
بازهم
لجوجانه
به شکل
نبودنت
در می آید...
#نسترن_علیخانی
@asheghanehaye_fatima
سیال بی منطقی است!
در هر قالبی هم که باشد
بازهم
لجوجانه
به شکل
نبودنت
در می آید...
#نسترن_علیخانی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
یکی بیاید دستم را بگیرد و مرا ببرد به سالهای خیلی دور
می خواهم بیست و چند سالگیم را توی یک خانه ی 50_40 متری درست وسط شهر بگذرانم...
و خانم خانه ی مردی باشم
که جز من و مادرش زن دیگری توی زندگیش نبوده...
که شاید حلقه ی ازدواجمان را فقط روز عروسی دستش کرده باشد اما تعهدش را روزی هزاربار برای عالم و آدم جار می زند...
برگردم عقب
که وقتی توی صف قند و شکر کوپنی تکیه داده ام به دیوار
به مردی فکر کنم که
نسبت نزدیکی با "کوه" دارد...
می خواهم برگردم به عقب و زن زندگی مردی باشم که خیلی "دوستت دارم" گفتن را بلد نیست اما خوب می داند کجای قلبم را لمس کند که روی ابرها راه بروم
می خواهم بروم به روزهایی که بینی عمل شده و سیکس پک و ماشین شاسی بلند و رابطه های بی هویت و دوستی های اجتماعی مد نبوده اصلا
و مردی را داشته باشم که "مرد" است
که تمام روز فکر کنم
به شام شبش
به خستگی هایش
به بودنش
به مردانگیش
و به همیشه برای "خودم" ماندنش....
یکی بیاید دستم را بگیرد و مرا ببرد به سالهای خیلی خیلی دور
من نصفه و نیمه دوست داشتن را بلد نیستم...
خسته ام
از "رفتن"
"تنها ماندن"
طاقتم را طاق کرده
این از دست دادن
و از دست رفتن ها...
من آدم این روزها نیستم...
یکی بیاید مرا ببرد به قبل تر ها...
#نسترن_علیخانی
یکی بیاید دستم را بگیرد و مرا ببرد به سالهای خیلی دور
می خواهم بیست و چند سالگیم را توی یک خانه ی 50_40 متری درست وسط شهر بگذرانم...
و خانم خانه ی مردی باشم
که جز من و مادرش زن دیگری توی زندگیش نبوده...
که شاید حلقه ی ازدواجمان را فقط روز عروسی دستش کرده باشد اما تعهدش را روزی هزاربار برای عالم و آدم جار می زند...
برگردم عقب
که وقتی توی صف قند و شکر کوپنی تکیه داده ام به دیوار
به مردی فکر کنم که
نسبت نزدیکی با "کوه" دارد...
می خواهم برگردم به عقب و زن زندگی مردی باشم که خیلی "دوستت دارم" گفتن را بلد نیست اما خوب می داند کجای قلبم را لمس کند که روی ابرها راه بروم
می خواهم بروم به روزهایی که بینی عمل شده و سیکس پک و ماشین شاسی بلند و رابطه های بی هویت و دوستی های اجتماعی مد نبوده اصلا
و مردی را داشته باشم که "مرد" است
که تمام روز فکر کنم
به شام شبش
به خستگی هایش
به بودنش
به مردانگیش
و به همیشه برای "خودم" ماندنش....
یکی بیاید دستم را بگیرد و مرا ببرد به سالهای خیلی خیلی دور
من نصفه و نیمه دوست داشتن را بلد نیستم...
خسته ام
از "رفتن"
"تنها ماندن"
طاقتم را طاق کرده
این از دست دادن
و از دست رفتن ها...
من آدم این روزها نیستم...
یکی بیاید مرا ببرد به قبل تر ها...
#نسترن_علیخانی
@asheghanehaye_fatima
حیات
از یک "دوستت دارم" شروع شد!
آن هم از دهان تو...
و من تازه فهمیدم که
روی زمین هم
می شود نفس کشید...
#نسترن_علیخانی
حیات
از یک "دوستت دارم" شروع شد!
آن هم از دهان تو...
و من تازه فهمیدم که
روی زمین هم
می شود نفس کشید...
#نسترن_علیخانی
@asheghanehaye_fatima
نگران من نباش...
همه چیز روبه راه است...
و من فهمیده ام بدون تو هم میشود زندگی کرد...
حسابی جایت خالیست که ببینی
دختر احساساتی و عاشق پیشه ی آن روزها مردی شده برای خودش!
که هر روز صبح با عجله فقط دست و رویش را می شوید و سالهاست نه چشم هایش سیاه تر می شود و نه لبهایش سرخ تر...
که هر روز دردهایش را حل می کند توی لیوان چای تلخش و همه را یکجا با هم سر می کشد و اتفاقا هر روز لعنت می کند داغی را که به دلش مانده...
حسابی جایت خالیست که ببینی دختر وسواسی دیروز چطور این روزها در عرض 1/5 دقیقه حاضر و اماده،کفش پوشیده و نپوشیده،خودش را پرت می کند پشت فرمان و مثل یک مرد به چراغ قرمز ناسزا می گوید...
نگران من نباش، دختر خیال باف آنروزها،
مردی شده برای خودش که هر روز بار یک زندگی یک نفره را روی شانه هایش می گذارد و این ور و آن ور می رود...
مردی شده برای خودش که گاهی حس مادرانه ی در نطفه خفه شده اش دستش را می گیرد و می برد جلوی مغازه های لباس بچگانه و هردو دلشان قنج می رود برای کودکی که نیست...
جایت خالی!
دختر مرتب آنروزها،هرشب،خسته و کوفته،دلخوشی هایش را با جورابهایش گلوله می کند و پرت می کند وسط رخت چرکها...
و شام خورده و نخورده،روی کاناپه خوابش میبرد که فردا صبح چای تلخش را سربکشد و بزند بیرون...
نگران من نباش اصلا!
همان موقعی که رفتی زنانگی هایم را جمع کردم و مچاله و چروک چپاندم توی چمدان و انداختم گوشه ی انباری...
خیالت راحت ِراحت!
عوض شدم...
پوست انداختم
و سالهاست خودم با دستهای خودم پوست کلفت غیر زنانه ام را نوازش می کنم...
| #نسترن_علیخانی |
نگران من نباش...
همه چیز روبه راه است...
و من فهمیده ام بدون تو هم میشود زندگی کرد...
حسابی جایت خالیست که ببینی
دختر احساساتی و عاشق پیشه ی آن روزها مردی شده برای خودش!
که هر روز صبح با عجله فقط دست و رویش را می شوید و سالهاست نه چشم هایش سیاه تر می شود و نه لبهایش سرخ تر...
که هر روز دردهایش را حل می کند توی لیوان چای تلخش و همه را یکجا با هم سر می کشد و اتفاقا هر روز لعنت می کند داغی را که به دلش مانده...
حسابی جایت خالیست که ببینی دختر وسواسی دیروز چطور این روزها در عرض 1/5 دقیقه حاضر و اماده،کفش پوشیده و نپوشیده،خودش را پرت می کند پشت فرمان و مثل یک مرد به چراغ قرمز ناسزا می گوید...
نگران من نباش، دختر خیال باف آنروزها،
مردی شده برای خودش که هر روز بار یک زندگی یک نفره را روی شانه هایش می گذارد و این ور و آن ور می رود...
مردی شده برای خودش که گاهی حس مادرانه ی در نطفه خفه شده اش دستش را می گیرد و می برد جلوی مغازه های لباس بچگانه و هردو دلشان قنج می رود برای کودکی که نیست...
جایت خالی!
دختر مرتب آنروزها،هرشب،خسته و کوفته،دلخوشی هایش را با جورابهایش گلوله می کند و پرت می کند وسط رخت چرکها...
و شام خورده و نخورده،روی کاناپه خوابش میبرد که فردا صبح چای تلخش را سربکشد و بزند بیرون...
نگران من نباش اصلا!
همان موقعی که رفتی زنانگی هایم را جمع کردم و مچاله و چروک چپاندم توی چمدان و انداختم گوشه ی انباری...
خیالت راحت ِراحت!
عوض شدم...
پوست انداختم
و سالهاست خودم با دستهای خودم پوست کلفت غیر زنانه ام را نوازش می کنم...
| #نسترن_علیخانی |
خدا می داند
چند نفر
همین ساعت ها
توی اتاقشان باران می آید
سیل راه می افتد و
فردا صبح
مجبورند با لبخند
تظاهر کنند
که هرگز دلشان
برای هیچ کسی تنگ نمی شود
#نسترن_علیخانی
@asheghanehaye_fatim
چند نفر
همین ساعت ها
توی اتاقشان باران می آید
سیل راه می افتد و
فردا صبح
مجبورند با لبخند
تظاهر کنند
که هرگز دلشان
برای هیچ کسی تنگ نمی شود
#نسترن_علیخانی
@asheghanehaye_fatim
@asheghanehaye_fatima
تو
دوست داشتنی ترین نسخه ای هستی که
می شود پیچید!
به دست و پای زندگی من...
تا هی قد بکشی توی لحظه هایم و
حالم را خوب تر کنی...
#نسترن_علیخانی
تو
دوست داشتنی ترین نسخه ای هستی که
می شود پیچید!
به دست و پای زندگی من...
تا هی قد بکشی توی لحظه هایم و
حالم را خوب تر کنی...
#نسترن_علیخانی
@asheghanehaye_fatima
خدا میداند
چند نفر همین ساعتها
توی اتاقشان باران میآید
سیل راه میافتد
و فردا صبح مجبورند با لبخند تظاهر کنند
که هرگز
دلشان برای هیچ کسی تنگ نمیشود...!
#نسترن_علیخانی
خدا میداند
چند نفر همین ساعتها
توی اتاقشان باران میآید
سیل راه میافتد
و فردا صبح مجبورند با لبخند تظاهر کنند
که هرگز
دلشان برای هیچ کسی تنگ نمیشود...!
#نسترن_علیخانی