@asheghanehaye_fatima
در پشت این لبخند مصنوعی
بغض عجیبی در گلو دارم
شعرم اگر لال است و مینالد
فریاد دارد دود سیگارم
در پشت این شعری که میخوانی
اتشفشان خشم من پیداست
من با خدا هم جنگ خواهم کرد
یا جای من یا جای او اینجاست
من آخر کفرو پر از بغضم
من انتهای خشم و کین هستم
من با تو هم ای عشق! درگیرم
امشب کمر بر قتلتان بستم
پای جهانم لنگ و شَل میزد
تقدیر ما کور و کچل میزد
با ما سر لج داشت این نکبت
اما رقیبم را بغل میزد
سهم من و دنیای من پوچی۶
سهم من و ما فقر و نفرین است
من با توام ای (( نا )) خدای من
تفسیر و شرح دین تو این است؟
این شرح تنهایی غم انگیزست
دنیای تنهایی هوس خیز ست
اصلا توجه کرده ای آیا
دندان تقدیرت چقدر تیزست؟
از تو طلبکارم وجودم را
سجاده و مُهر و سجودم را
از تو طلبکارم نمیفهمی
آتش کشیدی تار و پودم را؟
من از تو هم شعری طلب دارم
یک بوسه قد کام سیگارم
کُشتی مرا ، نوش روانت باد
من را بدست باد نسپارم
من خالق این عشق شیرینم
با من تو شاه دلبران بودی
تا من به چشمان تو پیوستم
سر دسته ی پیغمبران بودی
تو قبلگاه عشق و احساسی
موضوع شعر شاعران هستی
لبهای تو سرچشمه ی شعراست
تو اصل عشق و ذات آن هستی
من کوچه یی بی رهگذر هستم
در یک شب تاریک و طوفانی
تو در ولیعصر پاییزی
دلداده ی موزیک بارانی
من کافه ی پرتی جنوب شهر
تو مست شادی در فرحزادی
من در ونی در سمت گورستان
تو بر فراز برج میلادی
یک روزنامه ، باطل و پاره م
در دست تو ایوان اشعارم
در بند بند مثنوی هایم
دارم ترا بی وقفه میبارم
من در غزلهایم زمینگیرم
در اوج پروازی به تنهایی
این آسمان طوفانی و بی من
راهی نداری رو به فردایی
این انتهای فصل این مرداست
این نقطه ی پایان تنهایی ست
دنیا نشانم داد با لبخند
مردی شریک قصه ی من نیست
محکوم مرگم با دو دستانت
این چارپایه لنگ دست توست
این سرنوشت شوم و محتومم
زاییده ی خانوم ارنستوست
مثل جنینی نارس و کالم
در انتهای سکس یک هرزه
هرگز ندیدم روی دنیا را
دلخوش نبودم من به یک لحظه
از قهوه ی شعرم که نوشیدی
دیدم که استفراغ خواهی کرد
از روسیاهی زغال من
دست خودت را داغ خواهی کرد
دست خودت را داغ میکردی
بیگانه را مشتاق میکردی
مامان خوب شعر من ؛ دیگر
من را چرا هی عاق میکردی؟
من عاق دنیا و زمین بودم
محکوم رب العالمین بودم
تو شاهد تنهایی ام بودی
دلسوز این رسوایی ام بودی
نام مرا با عشق میگفتی
گفتی بپای عشق می افتی
گفتی منم سرشار از دردم
اسمٵ اگر زن ، واقعا مردم
گفتی بپایم شعر میریزی
بی هیچ گونه عذر و پرهیزی
دیدم برایم چاه میکندی
یک چاه با اکراه میکندی
بامن بمیر این قصه غمگین ست
فرجام عشق پاک ما این ست
#م_ح_م_د_رضا_واقف
٢٨ آذر ٩۵
در پشت این لبخند مصنوعی
بغض عجیبی در گلو دارم
شعرم اگر لال است و مینالد
فریاد دارد دود سیگارم
در پشت این شعری که میخوانی
اتشفشان خشم من پیداست
من با خدا هم جنگ خواهم کرد
یا جای من یا جای او اینجاست
من آخر کفرو پر از بغضم
من انتهای خشم و کین هستم
من با تو هم ای عشق! درگیرم
امشب کمر بر قتلتان بستم
پای جهانم لنگ و شَل میزد
تقدیر ما کور و کچل میزد
با ما سر لج داشت این نکبت
اما رقیبم را بغل میزد
سهم من و دنیای من پوچی۶
سهم من و ما فقر و نفرین است
من با توام ای (( نا )) خدای من
تفسیر و شرح دین تو این است؟
این شرح تنهایی غم انگیزست
دنیای تنهایی هوس خیز ست
اصلا توجه کرده ای آیا
دندان تقدیرت چقدر تیزست؟
از تو طلبکارم وجودم را
سجاده و مُهر و سجودم را
از تو طلبکارم نمیفهمی
آتش کشیدی تار و پودم را؟
من از تو هم شعری طلب دارم
یک بوسه قد کام سیگارم
کُشتی مرا ، نوش روانت باد
من را بدست باد نسپارم
من خالق این عشق شیرینم
با من تو شاه دلبران بودی
تا من به چشمان تو پیوستم
سر دسته ی پیغمبران بودی
تو قبلگاه عشق و احساسی
موضوع شعر شاعران هستی
لبهای تو سرچشمه ی شعراست
تو اصل عشق و ذات آن هستی
من کوچه یی بی رهگذر هستم
در یک شب تاریک و طوفانی
تو در ولیعصر پاییزی
دلداده ی موزیک بارانی
من کافه ی پرتی جنوب شهر
تو مست شادی در فرحزادی
من در ونی در سمت گورستان
تو بر فراز برج میلادی
یک روزنامه ، باطل و پاره م
در دست تو ایوان اشعارم
در بند بند مثنوی هایم
دارم ترا بی وقفه میبارم
من در غزلهایم زمینگیرم
در اوج پروازی به تنهایی
این آسمان طوفانی و بی من
راهی نداری رو به فردایی
این انتهای فصل این مرداست
این نقطه ی پایان تنهایی ست
دنیا نشانم داد با لبخند
مردی شریک قصه ی من نیست
محکوم مرگم با دو دستانت
این چارپایه لنگ دست توست
این سرنوشت شوم و محتومم
زاییده ی خانوم ارنستوست
مثل جنینی نارس و کالم
در انتهای سکس یک هرزه
هرگز ندیدم روی دنیا را
دلخوش نبودم من به یک لحظه
از قهوه ی شعرم که نوشیدی
دیدم که استفراغ خواهی کرد
از روسیاهی زغال من
دست خودت را داغ خواهی کرد
دست خودت را داغ میکردی
بیگانه را مشتاق میکردی
مامان خوب شعر من ؛ دیگر
من را چرا هی عاق میکردی؟
من عاق دنیا و زمین بودم
محکوم رب العالمین بودم
تو شاهد تنهایی ام بودی
دلسوز این رسوایی ام بودی
نام مرا با عشق میگفتی
گفتی بپای عشق می افتی
گفتی منم سرشار از دردم
اسمٵ اگر زن ، واقعا مردم
گفتی بپایم شعر میریزی
بی هیچ گونه عذر و پرهیزی
دیدم برایم چاه میکندی
یک چاه با اکراه میکندی
بامن بمیر این قصه غمگین ست
فرجام عشق پاک ما این ست
#م_ح_م_د_رضا_واقف
٢٨ آذر ٩۵
@asheghanehaye_fatima
دوستت دارم
اما نمىتوانى مرا در بند کنى
همچنان که آبشار نتوانست
همچنان که دریاچه و ابر نتوانستند
و بند آب نتوانست
پس مرا دوست بدار
آنچنان که هستم
و در به بند کشیدن روح و نگاه من
مکوش
مرا بپذیر آنچنان که هستم
«غاده السمان»
#غاده_السمان
دوستت دارم
اما نمىتوانى مرا در بند کنى
همچنان که آبشار نتوانست
همچنان که دریاچه و ابر نتوانستند
و بند آب نتوانست
پس مرا دوست بدار
آنچنان که هستم
و در به بند کشیدن روح و نگاه من
مکوش
مرا بپذیر آنچنان که هستم
«غاده السمان»
#غاده_السمان
@asheghanehaye_fatima
نازنین
زیر باران سرانگشتانت
بذر کوچک حروف
سطرهایی از گل های آفتابگردانند
که می رقصند با آفتاب نگاهت.
نازنین
به همین خاطر
برایت مشتی واژه
از قحط سال شعر آوردم
تا زیر بارش سرانگشتانت
و شعاع چشمانت
قد بکشند و
گل های سرخی باشند بر میز کارت.
«شیرکو بیکس»
ترجمه : فریاد شیری
#شیرکو_بیکس
نازنین
زیر باران سرانگشتانت
بذر کوچک حروف
سطرهایی از گل های آفتابگردانند
که می رقصند با آفتاب نگاهت.
نازنین
به همین خاطر
برایت مشتی واژه
از قحط سال شعر آوردم
تا زیر بارش سرانگشتانت
و شعاع چشمانت
قد بکشند و
گل های سرخی باشند بر میز کارت.
«شیرکو بیکس»
ترجمه : فریاد شیری
#شیرکو_بیکس
@asheghanehaye_fatima
«مرگ تدریجی»
به آرامی آغاز به مردن می كنی
اگر سفر نكنی،
اگر كتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نكنی.
به آرامی آغاز به مردن می كنی
زمانی كه خودباوری را در خودت بكشی،
وقتی نگذاری ديگران به تو كمك كنند.
به آرامی آغاز به مردن می كنی
اگر برده ی عادات خود شوی،
اگر هميشه از يك راه تكراری بروی ...
اگر روزمرّگی را تغيير ندهی
اگر رنگ های متفاوت به تن نكنی،
يا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی.
تو به آرامی آغاز به مردن می كنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سركش،
و از چيزهايی كه چشمانت را به درخشش وامی دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می كنند،
دوری كنی...
تو به آرامی آغاز به مردن می كنی
اگر هنگامی كه با شغلت، يا عشقت شاد نيستی، آن را عوض نكنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی،
اگر ورای روياها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
كه حداقل يك بار در تمام زندگی ات
ورای مصلحت انديشی بروی...
امروز زندگی را آغاز كن!
امروز مخاطره كن!
امروز كاری كن!
نگذار كه به آرامی بميری
شادی را فراموش نکن...
«پابلو نرودا»
ترجمه:احمد شاملو
#پابلو_نرودا
#شعر
#احمد_شاملو
«مرگ تدریجی»
به آرامی آغاز به مردن می كنی
اگر سفر نكنی،
اگر كتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نكنی.
به آرامی آغاز به مردن می كنی
زمانی كه خودباوری را در خودت بكشی،
وقتی نگذاری ديگران به تو كمك كنند.
به آرامی آغاز به مردن می كنی
اگر برده ی عادات خود شوی،
اگر هميشه از يك راه تكراری بروی ...
اگر روزمرّگی را تغيير ندهی
اگر رنگ های متفاوت به تن نكنی،
يا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی.
تو به آرامی آغاز به مردن می كنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سركش،
و از چيزهايی كه چشمانت را به درخشش وامی دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می كنند،
دوری كنی...
تو به آرامی آغاز به مردن می كنی
اگر هنگامی كه با شغلت، يا عشقت شاد نيستی، آن را عوض نكنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی،
اگر ورای روياها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
كه حداقل يك بار در تمام زندگی ات
ورای مصلحت انديشی بروی...
امروز زندگی را آغاز كن!
امروز مخاطره كن!
امروز كاری كن!
نگذار كه به آرامی بميری
شادی را فراموش نکن...
«پابلو نرودا»
ترجمه:احمد شاملو
#پابلو_نرودا
#شعر
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا زندگانی بخشد
چشمهای تو به من می بخشد شور عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی
دفتر عمر مرا با وجود تو
شکوهی دیگر
رونقی دیگر هست
می توانی تو به من زندگانی بخشی
یا بگیری از من آنچه را می بخشی
من به بی سامانی ، باد را می مانم
من به سرگردانی ، ابر را می مانم
من به آراسته گی خندیدم
منه ژولیده به آراستگی خندیدم
سنگ طفلی اما
خواب نوشین کبوتر ها را در لانه می آشفت
قصه ی بی سر و سامانی من
باد با برگ درختان می گفت
باد با من می گفت
چه تهی دستی مرد
ابر باور می کرد
من در آئینه رُخ خود دیدم
و به تو حق دادم
آه می بینم ، میبینم
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه زیبایی تو غمگینم
چه امید عبثی
من چه دارم که تو را در خور؟
هیچ
من چه دارم که سزاوار تو؟
هیچ
تو همه هستی من
هستی من
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری ؟ همه چیز
تو چه کم داری ؟ هیچ
بی تو در می یابم
چون چناران کهن
از درون تلخی واریزم را
کاهش جان من ، این شعر من است
آرزو می کردم که تو خواننده ی شعرم باشی
راستی شعر مرا می خوانی ؟
باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی
نه دریغا ، هرگز
کاشکی شعر مرا می خواندی
#حمید_مصدق
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا زندگانی بخشد
چشمهای تو به من می بخشد شور عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی
دفتر عمر مرا با وجود تو
شکوهی دیگر
رونقی دیگر هست
می توانی تو به من زندگانی بخشی
یا بگیری از من آنچه را می بخشی
من به بی سامانی ، باد را می مانم
من به سرگردانی ، ابر را می مانم
من به آراسته گی خندیدم
منه ژولیده به آراستگی خندیدم
سنگ طفلی اما
خواب نوشین کبوتر ها را در لانه می آشفت
قصه ی بی سر و سامانی من
باد با برگ درختان می گفت
باد با من می گفت
چه تهی دستی مرد
ابر باور می کرد
من در آئینه رُخ خود دیدم
و به تو حق دادم
آه می بینم ، میبینم
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه زیبایی تو غمگینم
چه امید عبثی
من چه دارم که تو را در خور؟
هیچ
من چه دارم که سزاوار تو؟
هیچ
تو همه هستی من
هستی من
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری ؟ همه چیز
تو چه کم داری ؟ هیچ
بی تو در می یابم
چون چناران کهن
از درون تلخی واریزم را
کاهش جان من ، این شعر من است
آرزو می کردم که تو خواننده ی شعرم باشی
راستی شعر مرا می خوانی ؟
باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی
نه دریغا ، هرگز
کاشکی شعر مرا می خواندی
#حمید_مصدق
@asheghanehaye_fatima
داشتم فکر میکردم از آخرین باری که دیدمش چقدر میگذرد که گفت: "زیبا تر شده ای ."
گفتم: " غم همیشه به زن ها می آید ! "
سیگاری را از جا سیگاری مشکی رنگش درآورد و لحظه ای بعد اولین پک را زد و گفت : "مثل سیگار .... که همیشه به مرد ها می آید! هرچه غم داری را پک میزنی و دقایقی بعد زیر پایت له میکنی . حالا نه اینکه بعدش همه چیز روبراه باشد ها؛ نه ! "
گفتم : " مثل تو را دوست داشتن !
که بودنت هیچ چیز را روبه راه نمیکرد ... و اعتیادی که ..."
به میان حرفم پرید و گفت : "که بر خلاف حرفهایت کشنده نبود ! "
بی اختیار لبخند زدم و در جوابش گفتم : "حق با توست . میشود عشقی را دیگر نداشت و نمرد ! هر صبح که بیدار میشوی هرچه رویا داشتی را روی سماور دم کنی و به دوستی که رسیدی بلند بلند غم هایت را بخندی که نشنویشان ....
فقط
شب هاست که هرچه خاطره است از چشمانت بیرون میریزد.
و این را هر شاعر و نویسنده ای که بگویی امضا کرده است .
این که 《شب همه چیز با روز متفاوت است !》 "
#هانیه_دانش
داشتم فکر میکردم از آخرین باری که دیدمش چقدر میگذرد که گفت: "زیبا تر شده ای ."
گفتم: " غم همیشه به زن ها می آید ! "
سیگاری را از جا سیگاری مشکی رنگش درآورد و لحظه ای بعد اولین پک را زد و گفت : "مثل سیگار .... که همیشه به مرد ها می آید! هرچه غم داری را پک میزنی و دقایقی بعد زیر پایت له میکنی . حالا نه اینکه بعدش همه چیز روبراه باشد ها؛ نه ! "
گفتم : " مثل تو را دوست داشتن !
که بودنت هیچ چیز را روبه راه نمیکرد ... و اعتیادی که ..."
به میان حرفم پرید و گفت : "که بر خلاف حرفهایت کشنده نبود ! "
بی اختیار لبخند زدم و در جوابش گفتم : "حق با توست . میشود عشقی را دیگر نداشت و نمرد ! هر صبح که بیدار میشوی هرچه رویا داشتی را روی سماور دم کنی و به دوستی که رسیدی بلند بلند غم هایت را بخندی که نشنویشان ....
فقط
شب هاست که هرچه خاطره است از چشمانت بیرون میریزد.
و این را هر شاعر و نویسنده ای که بگویی امضا کرده است .
این که 《شب همه چیز با روز متفاوت است !》 "
#هانیه_دانش
@asheghanehaye_fatima
میترسوم از این کشور خوسیده خوشبخت
بیدار بشوم این طرف مرز نباشی
تو خوو زمین باشوم و بارونی و گندم
بیدار شُم اما تو کشاورز نباشی
میترسوم از اینجا بری و خونه بورومبه
له شُم تو به معماری آوار بخندی
آواره بشُم مملکتم دست تو باشه
هیهات اگر ارتش موهاته نبندی
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
میترسم از اون لحظه که دیوونه نباشی
هی پست کنم عمر عزیزم در خونهات
یک عمر کسی در بزنه خونه نباشی
ایجاد شدی در بدنم مثل یه بحران
بحران شدوم از بوسه ایجاد شونده
پایان غمانگیز خودوم منتظرم هست
میترسم از این لحظه فرهاد شونده
افسار پریشونی من دست خودوم نیست
جن رفته در این شعر در این وزن عروضی
میترسم از این حیف شدن حیف اگر تو
حتا به منه پاره شده چشم ندوزی
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
میترسم از اون لحظه که دیوونه نباشی
هی پست کنم عمر عزیزم در خونه ات
یک عمر کسی در بزنه خونه نباشی
#داماهی
میترسوم از این کشور خوسیده خوشبخت
بیدار بشوم این طرف مرز نباشی
تو خوو زمین باشوم و بارونی و گندم
بیدار شُم اما تو کشاورز نباشی
میترسوم از اینجا بری و خونه بورومبه
له شُم تو به معماری آوار بخندی
آواره بشُم مملکتم دست تو باشه
هیهات اگر ارتش موهاته نبندی
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
میترسم از اون لحظه که دیوونه نباشی
هی پست کنم عمر عزیزم در خونهات
یک عمر کسی در بزنه خونه نباشی
ایجاد شدی در بدنم مثل یه بحران
بحران شدوم از بوسه ایجاد شونده
پایان غمانگیز خودوم منتظرم هست
میترسم از این لحظه فرهاد شونده
افسار پریشونی من دست خودوم نیست
جن رفته در این شعر در این وزن عروضی
میترسم از این حیف شدن حیف اگر تو
حتا به منه پاره شده چشم ندوزی
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
میترسم از اون لحظه که دیوونه نباشی
هی پست کنم عمر عزیزم در خونه ات
یک عمر کسی در بزنه خونه نباشی
#داماهی
امروز تو مرا دوست بدار.....
بگذار
یک بار هم
از زمین به آسمان ببارد... !
#هستی_دارایی
@asheghanehaye_fatima
بگذار
یک بار هم
از زمین به آسمان ببارد... !
#هستی_دارایی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
یک
دستهایت لانه خورشید است:
هیچ معلق شده ای آیا؟!
ریشه هایت
تا خورشید
دویده باشد؟!
از بالا
زمین را
اورا ببینی!
آنقدر
بتابی بر سرش
که گرمایت را
در آغوشش حس کند!
هیچ معلق شده ای؟!
دو
تمام پیراهن هایم را
روزی چند بار
روی همین سطرها آویزان می کنم
و موهایم را
بدون اجازه حتی تو
بگذریم
کاش به جای شعر
کمی فلفسه می دانستم !
#مینا_خوئینی
یک
دستهایت لانه خورشید است:
هیچ معلق شده ای آیا؟!
ریشه هایت
تا خورشید
دویده باشد؟!
از بالا
زمین را
اورا ببینی!
آنقدر
بتابی بر سرش
که گرمایت را
در آغوشش حس کند!
هیچ معلق شده ای؟!
دو
تمام پیراهن هایم را
روزی چند بار
روی همین سطرها آویزان می کنم
و موهایم را
بدون اجازه حتی تو
بگذریم
کاش به جای شعر
کمی فلفسه می دانستم !
#مینا_خوئینی
@asheghanehaye_fatima
و از میان تمامِ آرزو ها
دردناک ترینش
نخواستن تو در نداشتنِ توست
و کاش
کاش گریزی بود از عمقِ وحشت آورِ این درد
که در تخیلِ عشق
رسیدن چه بروزِ محالی دارد
و در سلوکِ عشق
چه ناعادلانه ست
بودن ...
... و غریبانه بودن
و چه غم انگیز
شهوت بی امانِ انگشتانِ من برای نوازش تلخی دستانِ تو
.
#نيكی_فيروزكوهي
و از میان تمامِ آرزو ها
دردناک ترینش
نخواستن تو در نداشتنِ توست
و کاش
کاش گریزی بود از عمقِ وحشت آورِ این درد
که در تخیلِ عشق
رسیدن چه بروزِ محالی دارد
و در سلوکِ عشق
چه ناعادلانه ست
بودن ...
... و غریبانه بودن
و چه غم انگیز
شهوت بی امانِ انگشتانِ من برای نوازش تلخی دستانِ تو
.
#نيكی_فيروزكوهي
@asheghanehaye_fatima
من مطمئنم که او نمی تواند
مثل من دوستت داشته باشد...
مثل من تمامِ عشق و محبتش را نثارت کند.
هیچکس نمی تواند به اندازه من دلتنگت شود.
دلتنگِ چشمهایت
دست هایت
آن خنده های دلبـرت
که حتی مواقعی که دلخور بودی
از روی لبانت لحظه ای محو نمیشد...
من میدانم اون حتی نمیتواند،
مواقعی که مریضی برایت بغض کند،
یا در دلش بگوید کاش من به جایش بودم ...
اوحتی دلشوره گرفتن و نگران بودن را هم بلد نیــست...
اصلا خودت بگو،
می تواند حرفای ناگفته ات را از درون چشمانت بخواند؟
یا مواقعی که بیداری و خوابت نمیبرد
بی تابی کند؟
یا وقتی خوابت می آید
به زور بخوابد...
یا برای آن پیراهن #چهارخانهی مردانه ات دلش برود؟
و از عطرِ تلخت مدهوش شود...
نه نمیتواند...
من میدانم که قلب تو با هیچکسِ هیچکس به جز من سَر نمیکند...
من میدانم او جایِ خالی مرا برایت پُر نمیکند...
نمیخواهی برگردی..؟
میشود نگویی نه؟
#مائده_زمان
من مطمئنم که او نمی تواند
مثل من دوستت داشته باشد...
مثل من تمامِ عشق و محبتش را نثارت کند.
هیچکس نمی تواند به اندازه من دلتنگت شود.
دلتنگِ چشمهایت
دست هایت
آن خنده های دلبـرت
که حتی مواقعی که دلخور بودی
از روی لبانت لحظه ای محو نمیشد...
من میدانم اون حتی نمیتواند،
مواقعی که مریضی برایت بغض کند،
یا در دلش بگوید کاش من به جایش بودم ...
اوحتی دلشوره گرفتن و نگران بودن را هم بلد نیــست...
اصلا خودت بگو،
می تواند حرفای ناگفته ات را از درون چشمانت بخواند؟
یا مواقعی که بیداری و خوابت نمیبرد
بی تابی کند؟
یا وقتی خوابت می آید
به زور بخوابد...
یا برای آن پیراهن #چهارخانهی مردانه ات دلش برود؟
و از عطرِ تلخت مدهوش شود...
نه نمیتواند...
من میدانم که قلب تو با هیچکسِ هیچکس به جز من سَر نمیکند...
من میدانم او جایِ خالی مرا برایت پُر نمیکند...
نمیخواهی برگردی..؟
میشود نگویی نه؟
#مائده_زمان
@asheghanehaye_fatima
...گوشم پر از صدای تو بود
پدرم توی گوشم زد
صدای تو درد گرفت...
#مازیار_نیستانی
از کتاب #قرارگاه_های_ناخوشی
#انتشارات_بوتیمار
...گوشم پر از صدای تو بود
پدرم توی گوشم زد
صدای تو درد گرفت...
#مازیار_نیستانی
از کتاب #قرارگاه_های_ناخوشی
#انتشارات_بوتیمار
@asheghanehaye_fatima
ما چه مرگمان است؟
چرا ملال
مدام
نصف بیشتر دل مرا گرفته است؟
غمگینم.
مثل همه اما
به سبک خودم غمگینم.
ودیگر دارد حالم به هم میخورد از این اندوه کشدار و موذی.
به هم بزن همه چیز دنیا را
شاید هر چیزی سر جای اولش برگشت .
زیبایی رقیق من جوانی ام را نجات داد
و جمعه هایی که به ما خیانت کرده بودند
جمع شدند و ریختند وسط هفته هاو
دلمان باز شد .
تو می فهمی؟
تو باید بفهمی
وقتی آدم حلزون شده باشد و کسی
نشت کرده باشد توی لاکش
چه حالی می تواند داشته باشد.
به اشیا گفتم
همین امروز به اشیا گفتم
دیگر باید بفهمید
خانه ی آدم محل زندگی آدم است
نه زندگی آدم.
با اینهمه اما
آزارم می دهند همچنان
با لکه هایشان
چسبیده به تنهایشان.
مثل خودم
که چسبیده ام به خودم
و دست از سرم بر نمی دارم.
غمگینم
آنقدر که می توانم با هر غریبه ای درد و دل کنم و حتی
به دست فروشی بگویم:
آقا
زیبایی من جوانی ام را نجات نداد
جوانی من زندگی ام را.
هی
هی
لعنت به تف
که هر وقت میخواهم تف کنم توی صورت این اقبال
دهانم خشک می شود
لبم خشکتر.
می فهمی؟
نه !
نمی فهمی
نمی فهمی
من تا کجا غمگینم .
هیچ کس نمیفهمد آدم تا کجای اش غمگین است
آدم پیت حلبی که نیست
خطی بکشد
روی دنده ی سومش
و بگوید :
تا اینجا غمگینم
یا خط بکشد روی خرخره اش و بگوید
من تا اینجا عاشق بودم که این طوری شد .
روزی تا خرخره عاشق بودم
تا فرق سرم
منی که حالا حوصله ی دوست داشتن خودم را هم ندارم
و هر دوست داشته شدنی
تنها کسری از مرا نشانه گرفته
یک چهارم
یک پنجم.
#رویا_شاه_حسین_زاده
ما چه مرگمان است؟
چرا ملال
مدام
نصف بیشتر دل مرا گرفته است؟
غمگینم.
مثل همه اما
به سبک خودم غمگینم.
ودیگر دارد حالم به هم میخورد از این اندوه کشدار و موذی.
به هم بزن همه چیز دنیا را
شاید هر چیزی سر جای اولش برگشت .
زیبایی رقیق من جوانی ام را نجات داد
و جمعه هایی که به ما خیانت کرده بودند
جمع شدند و ریختند وسط هفته هاو
دلمان باز شد .
تو می فهمی؟
تو باید بفهمی
وقتی آدم حلزون شده باشد و کسی
نشت کرده باشد توی لاکش
چه حالی می تواند داشته باشد.
به اشیا گفتم
همین امروز به اشیا گفتم
دیگر باید بفهمید
خانه ی آدم محل زندگی آدم است
نه زندگی آدم.
با اینهمه اما
آزارم می دهند همچنان
با لکه هایشان
چسبیده به تنهایشان.
مثل خودم
که چسبیده ام به خودم
و دست از سرم بر نمی دارم.
غمگینم
آنقدر که می توانم با هر غریبه ای درد و دل کنم و حتی
به دست فروشی بگویم:
آقا
زیبایی من جوانی ام را نجات نداد
جوانی من زندگی ام را.
هی
هی
لعنت به تف
که هر وقت میخواهم تف کنم توی صورت این اقبال
دهانم خشک می شود
لبم خشکتر.
می فهمی؟
نه !
نمی فهمی
نمی فهمی
من تا کجا غمگینم .
هیچ کس نمیفهمد آدم تا کجای اش غمگین است
آدم پیت حلبی که نیست
خطی بکشد
روی دنده ی سومش
و بگوید :
تا اینجا غمگینم
یا خط بکشد روی خرخره اش و بگوید
من تا اینجا عاشق بودم که این طوری شد .
روزی تا خرخره عاشق بودم
تا فرق سرم
منی که حالا حوصله ی دوست داشتن خودم را هم ندارم
و هر دوست داشته شدنی
تنها کسری از مرا نشانه گرفته
یک چهارم
یک پنجم.
#رویا_شاه_حسین_زاده
@asheghanehaye_fatima
#فصل_پنجم
تمامِ روز زمزمهام شعر بود و ،
بغضِ پرندهای که از شانهام به جانم مینشست
از شانهای که بارهای زیادیست ،
دستانِ مردی را به رویش دوست داشته که شبیه داستانِ کوچِ پرستو تنهاست .
و بالهایش تفسیرِ واژگانِ شعری از من است ،
که لغت به لغتش را بوسیدهام
تا به وقتِ خواندنش آرامِ جانی از تو شود که تا همیشههای دور ،
متعلق به احساسِ من است .
مژگانِ لبریز از اشک را به نگاهِ خاطرهای خوش کردهام که خاکخوردهی دستانِ قلبِ توست .
قلبی که جایگاهش ،
سینهی من و
زنی که باورش ،
احساسِ توست
من تو را به روزهایی نشان دادهام ،
که وعدهی بهار ،
از پنجرهی چشمانت سر میزند و ،
زمستان ،
همیشه پس از تو اتفاق افتاده است .
وهمِ پاییز را به آغوشِ پرندهای رسانده بودم
که پیچکِ بهار بر بال و پرِ خشکیدهاش ،
فصلِ پنجمی از زندگیست .
فصلی که تنها با تکرارِ تو آغاز میشود و
با تو تمام میشود .
از همان روزهای خوبِ خواستنی
از همان شب تا صبحهای بیداری
از همان نفس که بگیرمت به لب ،
تا همین احساسِ با من بودنت
تا همین دوست داشتنِ محض
تا ساحلی که دوباره باید ،
به رویش ایستاد تا نگاهِ دریا
خالی از گذشتههای دردی که کشیدیم به جان .
که شاید اینبار ،
ترسی از مهآلودِ شب
لرزه بر هیچکجای من نیندازد
اگر تو را ،
پشتِ این ترسهای گریهدار
احساس کنم
#مرجان_پورشریفی
#شاید_اینبار
#فصل_پنجم
تمامِ روز زمزمهام شعر بود و ،
بغضِ پرندهای که از شانهام به جانم مینشست
از شانهای که بارهای زیادیست ،
دستانِ مردی را به رویش دوست داشته که شبیه داستانِ کوچِ پرستو تنهاست .
و بالهایش تفسیرِ واژگانِ شعری از من است ،
که لغت به لغتش را بوسیدهام
تا به وقتِ خواندنش آرامِ جانی از تو شود که تا همیشههای دور ،
متعلق به احساسِ من است .
مژگانِ لبریز از اشک را به نگاهِ خاطرهای خوش کردهام که خاکخوردهی دستانِ قلبِ توست .
قلبی که جایگاهش ،
سینهی من و
زنی که باورش ،
احساسِ توست
من تو را به روزهایی نشان دادهام ،
که وعدهی بهار ،
از پنجرهی چشمانت سر میزند و ،
زمستان ،
همیشه پس از تو اتفاق افتاده است .
وهمِ پاییز را به آغوشِ پرندهای رسانده بودم
که پیچکِ بهار بر بال و پرِ خشکیدهاش ،
فصلِ پنجمی از زندگیست .
فصلی که تنها با تکرارِ تو آغاز میشود و
با تو تمام میشود .
از همان روزهای خوبِ خواستنی
از همان شب تا صبحهای بیداری
از همان نفس که بگیرمت به لب ،
تا همین احساسِ با من بودنت
تا همین دوست داشتنِ محض
تا ساحلی که دوباره باید ،
به رویش ایستاد تا نگاهِ دریا
خالی از گذشتههای دردی که کشیدیم به جان .
که شاید اینبار ،
ترسی از مهآلودِ شب
لرزه بر هیچکجای من نیندازد
اگر تو را ،
پشتِ این ترسهای گریهدار
احساس کنم
#مرجان_پورشریفی
#شاید_اینبار
صدایم کن صدای تو به شب پروانه میدوزد
نگاهم کن نگاه تو برایم خانه میسازد
بخند ای صبح نورانی پس از شب های طولانی
که هر اعجاز لبخندت مرا بیگانه میسازد
♪♫♪
ببار ای آبی آرام بر صحرای خشک من
سحر باغم درختانم برایت لانه میسازد
بریز ای شوق پی در پی به صحراهای آبادم
خرابم کن خراب تو مرا ویرانه میسازد
تو آتش باش و برپا شو به سر تا پای شعر من
من آوازم که از عشقی کهن افسانه میسازد
پریشان شو پریشان تر از آن شب های طوفانی
نسیم از شهر ویرانم برایت شانه میسازد
♪♫♪
صدایم کن صدای تو به شب پروانه میدوزد
نگاهم کن نگاه تو برایم خانه میسازد
ببار ای آبی آرام بر صحرای خشک من
سحر باغم درختانم برایت لانه میسازد
بریز ای شوق پی در پی به صحراهای آبادم
خرابم کن خراب تو مرا دیرانه میسازد
تو آتش باش و برپا شو به سر تا پای شعر من
من آوازم که از عشقی کهن افسانه میسازد
پریشان شو پریشان تر از آن شب های طوفانی
نسیم از شهر ویرانم برایت شانه میسازد
#امید_نعمتی
@asheghanehaye_fatima
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
نگاهم کن نگاه تو برایم خانه میسازد
بخند ای صبح نورانی پس از شب های طولانی
که هر اعجاز لبخندت مرا بیگانه میسازد
♪♫♪
ببار ای آبی آرام بر صحرای خشک من
سحر باغم درختانم برایت لانه میسازد
بریز ای شوق پی در پی به صحراهای آبادم
خرابم کن خراب تو مرا ویرانه میسازد
تو آتش باش و برپا شو به سر تا پای شعر من
من آوازم که از عشقی کهن افسانه میسازد
پریشان شو پریشان تر از آن شب های طوفانی
نسیم از شهر ویرانم برایت شانه میسازد
♪♫♪
صدایم کن صدای تو به شب پروانه میدوزد
نگاهم کن نگاه تو برایم خانه میسازد
ببار ای آبی آرام بر صحرای خشک من
سحر باغم درختانم برایت لانه میسازد
بریز ای شوق پی در پی به صحراهای آبادم
خرابم کن خراب تو مرا دیرانه میسازد
تو آتش باش و برپا شو به سر تا پای شعر من
من آوازم که از عشقی کهن افسانه میسازد
پریشان شو پریشان تر از آن شب های طوفانی
نسیم از شهر ویرانم برایت شانه میسازد
#امید_نعمتی
@asheghanehaye_fatima
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
Forwarded from دستیار
صدایم کن-امید نعمتی؛پالت
@Tamashagahehraz
تو آتش باش و بر پا شو به سر تاپای شعر من....
# صدایم_کن
#امید_نعمتی
این موزیک زیبارو تقدیم میکنم به شما جانانم❤️
@asheghanehaye_fatima
# صدایم_کن
#امید_نعمتی
این موزیک زیبارو تقدیم میکنم به شما جانانم❤️
@asheghanehaye_fatima