زندگی، حسّ پوچی و سردرد
بعدِ یکلحظه خوابِ شیرین است
اولش گریه، آخرش گریهست
چونکه دیوانهوار غمگین است
اگر از آنطرف نگاه کنی
آنچه بالاست، رو به پایین است
قرصخوردن برای خوابیدن
قرصخوردن برای بیداری
زندگی را به هر جهت کردن
توی کابوسهای تکراری
من مریضم! رسیده آخر خط!
نام بیماریام: خودآزاری
دوستم: عنکبوتِ بر دیوار
دوستم: پرزهای در قالی!
در زمین و زمان نمیبینم
هیچچی غیر نیمهی خالی
همهی زندگی من، این است:
حسرتِ چند لحظه خوشحالی
آتشم! روی آخرین سیگار
چهرهای محو داخل دودم
مثل یک چارراه میمانم
رو به هر چار راه مسدودم
همهی عمر، آرزو کردم
کاشکی مثل دیگران بودم!
خبر ظلمت و زمستانم
همهی شعرهام پاییزیست
رنجهایم فراتر از کلمهست
پیش آن «رنج»، چیز ناچیزیست
عشق راه نجات بود، ولی
عشق بیماری غمانگیزیست
جوجهمان مُرد آخر پاییز
آخر شاهنامهمان بد شد
یا که ما را ندید یا که ندید!
هر کسی از کنارمان رد شد
نگران نیستم که مطمئنم
هیچچیزی عوض نخواهد شد!
قرصخوردن برای بیداری
قرصخوردن برای خوابیدن
کنج یک خاطره، مچاله شدن
مثل یک آدم بدون وطن
زنده ماندن، ادامهتر دادن
نه برای خودت، بهخاطر زن!
چهل و چند سال غمگینم
چهل و چند سال بیدارم
عشق، بیماری غمانگیزیست
میدهد التیام و آزارم
عشق، بیماری غمانگیزیست
که به هر حال دوستش دارم
گرچه از کلّ پوچهای جهان
سهم من غربت است و تنهاییست
گرچه پروانهوار میسوزم
گرچه این سوختن تماشاییست
بیوطن نیستم که مطمئنم
توی قلبت برای من جاییست
#سیدمهدی_موسوی
@asheghanehaye_fatima
بعدِ یکلحظه خوابِ شیرین است
اولش گریه، آخرش گریهست
چونکه دیوانهوار غمگین است
اگر از آنطرف نگاه کنی
آنچه بالاست، رو به پایین است
قرصخوردن برای خوابیدن
قرصخوردن برای بیداری
زندگی را به هر جهت کردن
توی کابوسهای تکراری
من مریضم! رسیده آخر خط!
نام بیماریام: خودآزاری
دوستم: عنکبوتِ بر دیوار
دوستم: پرزهای در قالی!
در زمین و زمان نمیبینم
هیچچی غیر نیمهی خالی
همهی زندگی من، این است:
حسرتِ چند لحظه خوشحالی
آتشم! روی آخرین سیگار
چهرهای محو داخل دودم
مثل یک چارراه میمانم
رو به هر چار راه مسدودم
همهی عمر، آرزو کردم
کاشکی مثل دیگران بودم!
خبر ظلمت و زمستانم
همهی شعرهام پاییزیست
رنجهایم فراتر از کلمهست
پیش آن «رنج»، چیز ناچیزیست
عشق راه نجات بود، ولی
عشق بیماری غمانگیزیست
جوجهمان مُرد آخر پاییز
آخر شاهنامهمان بد شد
یا که ما را ندید یا که ندید!
هر کسی از کنارمان رد شد
نگران نیستم که مطمئنم
هیچچیزی عوض نخواهد شد!
قرصخوردن برای بیداری
قرصخوردن برای خوابیدن
کنج یک خاطره، مچاله شدن
مثل یک آدم بدون وطن
زنده ماندن، ادامهتر دادن
نه برای خودت، بهخاطر زن!
چهل و چند سال غمگینم
چهل و چند سال بیدارم
عشق، بیماری غمانگیزیست
میدهد التیام و آزارم
عشق، بیماری غمانگیزیست
که به هر حال دوستش دارم
گرچه از کلّ پوچهای جهان
سهم من غربت است و تنهاییست
گرچه پروانهوار میسوزم
گرچه این سوختن تماشاییست
بیوطن نیستم که مطمئنم
توی قلبت برای من جاییست
#سیدمهدی_موسوی
@asheghanehaye_fatima
.
«...دو شب هم پیش از مرگ فروغ با هم رفتیم قهوهخانه کاسپین در خیابان تخت جمشید، در آن جا که پارک کردم دیدم حوصله ندارم. به ویژه که فروغ میخواست برود مادرش را ببیند، گفتم برویم قهوه بخوریم، رفتیم. آن جا یک زن ارمنی بود که فال قهوه میگرفت. این هم راستی از آن حرفهاست. به هرحال برای تفریح صدایش زدیم که بیا فال قهوه ما را بگیر. آمد. تا قهوه فروغ را دید گفت من الان حال ندارم و تند بلند شد رفت. فکر کردیم مسخرهاش کرده بودیم یا از این جور چیزها. دو روز بعد جلال مقدم رفته بود همان جا قهوه بخورد. زن از آشنایی ما با مقدم میدانست چون بیآنکه اسممان را بداند باهم دیده بود. زن میرود سراغ جلال میپرسد از آن زن و مرد دوستت چه خبر؟ جلال میگوید کدام. زن نشانه میدهد. جلال میگوید چرا میپرسی؟ زن میگوید در فال آن زن حادثه خطرناکی خواندم، دلواپسم. جلال میگوید دیروز مرد.»
"از نامه های #ابراهیم_گلستان به #سیمین_دانشور."
@asheghanehaye_fatima
«...دو شب هم پیش از مرگ فروغ با هم رفتیم قهوهخانه کاسپین در خیابان تخت جمشید، در آن جا که پارک کردم دیدم حوصله ندارم. به ویژه که فروغ میخواست برود مادرش را ببیند، گفتم برویم قهوه بخوریم، رفتیم. آن جا یک زن ارمنی بود که فال قهوه میگرفت. این هم راستی از آن حرفهاست. به هرحال برای تفریح صدایش زدیم که بیا فال قهوه ما را بگیر. آمد. تا قهوه فروغ را دید گفت من الان حال ندارم و تند بلند شد رفت. فکر کردیم مسخرهاش کرده بودیم یا از این جور چیزها. دو روز بعد جلال مقدم رفته بود همان جا قهوه بخورد. زن از آشنایی ما با مقدم میدانست چون بیآنکه اسممان را بداند باهم دیده بود. زن میرود سراغ جلال میپرسد از آن زن و مرد دوستت چه خبر؟ جلال میگوید کدام. زن نشانه میدهد. جلال میگوید چرا میپرسی؟ زن میگوید در فال آن زن حادثه خطرناکی خواندم، دلواپسم. جلال میگوید دیروز مرد.»
"از نامه های #ابراهیم_گلستان به #سیمین_دانشور."
@asheghanehaye_fatima
امشب باز هم در شهر من باران می بارد، مثل شب های گذشته، مثل هفته های گذشته. و شهر تو باز هم خشک و تبدار و بی باران است، مثل شب ها و هفته های گذشته. براستی غم انگیز نیست که کار دلتنگی ها ی ما آنقدر از کار گذشته باشد که دیگر حرفی از کیلومتر ها و فرسنگ ها و اقیانوس ها و قاره های بین مان بر زبان نیاوریم بلکه به فصل هایی که بی هیچ دیدار تازه ای می آیند و می روند بیاویزیم؟ غم انگیز نیست که باران، که روزی هر قطره اش را با خوش ترین خاطرات می سرودیم، حالا یادآور فاصله های سرد و نمور و تلخ باشند؟ تو فکر می کنی این که من در شمایل هر کسی که از کنارم می گذرد، حضوری از تو می بینم چیزی خوش آیند است، اما نیست، این نهایت تنهایی یک آدم است که حتی در نهانی ترین خیالات و تصوراتش با کسی هست که نیست. تو نیستی و این مبتذل ترین اجباری ست که زمانی به اسم انتخاب بر خودم تحمیل کرده ام. چرا اجازه نمی دهی بگویم پشیمانم؟ تو فکر می کنی این که به پیرمردی که می ایستد و به بوته های گوجه فرنگی باغچه ی خانه ام خیره می شود سلامی می کنم و گپ کوتاهی می زنم، مهربانی ست. تو فکر می کنی از عطوفت ذاتی من است که به خانم راننده ای که می ایستد تا من از خیابان عبور کنم لبخند می زنم، یا این که هر روز صبح برای همسایه ام که با دوچرخه سر کارش می رود روز خوشی آرزو می کنم، یا این که از پشت پنجره برای دخترکی با عروسکی در بغل دست تکان می دهم، و این که در ماشین را برای مردی که دستهایش پر از کیسه های خرید است باز می کنم. چرا نمی خواهی بفهمی که تمام اینها ریشه در نیاز مبرم من به آغوش گرفتن و بوییدن و بوسیدن تو دارد؟ چرا نمی خواهی بفهمی که من آرام آرام در آدمهایی که شبیه تواند، که من فکر می کنم شبیه تواند، غرق می شوم. در نبودن تو چیزی هست که دارد مرا می بلعد، پنهانی، خاموش، سرد و صدایی موهوم مرا می خواند، غریب، راز آلود، پر فریب و تو هنوز فکر می کنی تمام اینها حاکی از حس قشنگ دلتنگی است؟ چرا نمی خواهی بفهمی که به مرز تهوع آور جنون نجنگیدن و رها کردن رسیده ام؟ چرا نمی خواهی بفهمی که هر بار باران می بارد، کهنه ترین زخم هایم تازه می شوند و به جای خون ناله های غریب آدمی ترسیده فضا رو پر می کند. ذهن زنگار زده ام می خواهد بداند این بار که ابرها آمدند چطور صدایت بزنم که بشنوی و بیایی؟
#نیکی_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
#نیکی_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تنَت
به دشت گلهای وحشی میماند
معطر و ناشناخته!
بوسهام
هرجا که مینشیند
پروانهای از خواب میپرد !
🤍🌸 #شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
به دشت گلهای وحشی میماند
معطر و ناشناخته!
بوسهام
هرجا که مینشیند
پروانهای از خواب میپرد !
🤍🌸 #شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
شهر پر از #زن هايى است
که وقتى از خيابان عبور مى کنند
چشمى
به دنبال شان نيست
پر از زن هايى كه
قانون جاذبه را نقض میکنند
_سيبى نمي افتد
تا زمان شان، سپرى شود_
زمان را
از مردانى مى پرسند
كه کنار اسکله مى ايستند
و براى قايق هايى که برنمى گردند
دست تکان مى دهند
مردى که در هم آغوشى
موهايم را باز نمى كند
شايد مى داند
انگورهاى مرده شراب نمى شوند
شايد مى داند
زنى که
زيبايى اش را گم کرده
بايد دورتر از آينه بايستد
#ابريشممعينى
@asheghanehaye_fatima
که وقتى از خيابان عبور مى کنند
چشمى
به دنبال شان نيست
پر از زن هايى كه
قانون جاذبه را نقض میکنند
_سيبى نمي افتد
تا زمان شان، سپرى شود_
زمان را
از مردانى مى پرسند
كه کنار اسکله مى ايستند
و براى قايق هايى که برنمى گردند
دست تکان مى دهند
مردى که در هم آغوشى
موهايم را باز نمى كند
شايد مى داند
انگورهاى مرده شراب نمى شوند
شايد مى داند
زنى که
زيبايى اش را گم کرده
بايد دورتر از آينه بايستد
#ابريشممعينى
@asheghanehaye_fatima
وقتی خودم را بهقدر کافی دوست داشتم؛
شروع کردم به ترک کردن چیزهایی که سالم نبودند. یعنی آدمها، مشاغل و عادات و اعتقاداتی که مرا کوچک و حقیر نگه میداشت کنار گذاشتم.
قبلا فکر میکردم این کار به معنی وفادار نبودن است، ولی در واقع این به معنای وفاداری به خویشتن است.
#کیممکمیلن
@asheghanehaye_fatima
شروع کردم به ترک کردن چیزهایی که سالم نبودند. یعنی آدمها، مشاغل و عادات و اعتقاداتی که مرا کوچک و حقیر نگه میداشت کنار گذاشتم.
قبلا فکر میکردم این کار به معنی وفادار نبودن است، ولی در واقع این به معنای وفاداری به خویشتن است.
#کیممکمیلن
@asheghanehaye_fatima
بهترین توصیف از وصال ؛
نمیدانم رسیدن چیست،
اما بیگُمان مقصدی هست که همه وجودم به سوی آن جاری میشود.
#فروغ_فرخزاد
@asheghanehaye_fatima
نمیدانم رسیدن چیست،
اما بیگُمان مقصدی هست که همه وجودم به سوی آن جاری میشود.
#فروغ_فرخزاد
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
نهایتا دل به جایی میرسد که
دو راه بیشتر ندارد
یا باید خون شود
یا سنگ ...
#عباس_صفاری
نهایتا دل به جایی میرسد که
دو راه بیشتر ندارد
یا باید خون شود
یا سنگ ...
#عباس_صفاری
موهایت بارانِ من،
کفِ دستانت بالین من،
بازویت پلِ من،
چشمانت دریایِ من،
انتظارت عمرِ من،
حضورت تولدِ من
و نبودنت از دست رفتنم بود.
#غسان_کنفانی
@asheghanehaye_fatima
کفِ دستانت بالین من،
بازویت پلِ من،
چشمانت دریایِ من،
انتظارت عمرِ من،
حضورت تولدِ من
و نبودنت از دست رفتنم بود.
#غسان_کنفانی
@asheghanehaye_fatima
اگر سخن میانِ من و تو پایان یافت
و راههایِ وصال قطع شدند
و جدا و غریبه گشتیم،
از نو با من آشنا شو ...
#نزار_قبانی
@asheghanehaye_fatima
و راههایِ وصال قطع شدند
و جدا و غریبه گشتیم،
از نو با من آشنا شو ...
#نزار_قبانی
@asheghanehaye_fatima
آدمیزاد توی روابطش با دیگران ،
پشت قیافه ظاهرش
قیافه دیگری دارد که گاهی تا آخر هم آفتابی نمیشود.
باید قیافه رویی اشخاص را تراشید
و قلب بی شیله اش را از آن زیر بیرون کشید ،
📚 دن آرام
#میخائیل_شولوخوف
,@asheghanehaye_fatima
پشت قیافه ظاهرش
قیافه دیگری دارد که گاهی تا آخر هم آفتابی نمیشود.
باید قیافه رویی اشخاص را تراشید
و قلب بی شیله اش را از آن زیر بیرون کشید ،
📚 دن آرام
#میخائیل_شولوخوف
,@asheghanehaye_fatima
من معشوقِ تو
من همسرِ تو
من برادر
من پدرِ تو
من حتی رفیقِ توام.
هر کدام را نخواستی، آن دیگریِ توام.
منی که تنهایت نخواهم گذاشت...!
#جمال_ثریا
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
من همسرِ تو
من برادر
من پدرِ تو
من حتی رفیقِ توام.
هر کدام را نخواستی، آن دیگریِ توام.
منی که تنهایت نخواهم گذاشت...!
#جمال_ثریا
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وقتی خدا زنان را
بین مردان قسمت کرد
و تو را به من داد؛
احساس کردم
به من شراب داده و
به دیگران گندم . . .
#نزار_قبانی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
بین مردان قسمت کرد
و تو را به من داد؛
احساس کردم
به من شراب داده و
به دیگران گندم . . .
#نزار_قبانی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
به هیچ سلسله ی خاکیان نمی مانی
تو از کدامین،دنیای تازه می آیی؟
مرا به گردش صد قصّه می برد چشمت
تو کیستی؟ز پری های داستان هایی؟
تو مثل خنده ی گل مثل خواب پروانه
تو مثل آن چه که ناگفتنی ست، زیبایی...
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
تو از کدامین،دنیای تازه می آیی؟
مرا به گردش صد قصّه می برد چشمت
تو کیستی؟ز پری های داستان هایی؟
تو مثل خنده ی گل مثل خواب پروانه
تو مثل آن چه که ناگفتنی ست، زیبایی...
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima