💠 #شعر_زمانه
🔹 #مولوی
ای عاشقــان ای عاشقـان پیمانه را گم كرده ام
دركنج ویران مــــانده ام ، خمخــــانه را گم كرده ام
هم در پی بالائیــــان ، هم من اسیــر خاكیان
هم در پی همخــــانه ام ،هم خــانه را گم كرده ام
آهـــــم چو برافلاك شد اشكــــم روان بر خاك شد
آخـــــر از اینجا نیستم ، كاشـــــانه را گم كرده ام
درقالب این خاكیان عمری است سرگردان شدم
چون جان اسیرحبس شد ، جانانه را گم كرده ام
از حبس دنیا خسته ام چون مرغكی پر بسته ام
جانم از این تن سیر شد ، سامانه را گم كرده ام
در خواب دیدم بیـــدلی صد عاقل اندر پی روان
می خواند با خود این غزل ، دیوانه را گم كرده ام
گـــر طالب راهی بیــــا ، ور در پـی آهی برو
این گفت و با خودمی سرود، پروانه راگم كرده ام
🌱 روز ۸ مهر روز تولد #مولانا را #روز_بزرگداشت وی نامیده اند. مولوی در بلخ متولد شد و آرامگاهش در قونیه ترکیه می باشد ، اشعار وی در سرتاسر دنیا به زبان های مختلفی ترجمه شده است و از محبوبیت بالایی برخوردار می باشد .
🔹 مولوی از مشهورترین شاعران ایرانیتبار پارسیگوی است که در دوران حیات به القاب «جلالالدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده میشدهاست. در قرنهای بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفتهاست و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانستهاند.
🔻 آثار مولانا
- مثنوی معنوی: مثنوی معنوی که به زبان فارسی می باشد.
- غزلیات شمس: غزلیات شمس غزلیاتی است که مولانا به نام مراد خود شمس سروده است.
- رباعیات: حاصل اندیشههای مولاناست.
- فیه ما فیه: که به نثر میباشد و حاوی تقریرات مولانا است که گاه در پاسخ پرسشی است و زمانی خطاب به شخص معین.
- مکاتیب: حاصل نامههای مولاناست.
- مجالس سبعه: سخنانی است که مولانا در منبر ایراد فرموده است.
#زادروز
#مولانا
#شعر
#ادبیات
#فرهنگ
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
🔹 #مولوی
ای عاشقــان ای عاشقـان پیمانه را گم كرده ام
دركنج ویران مــــانده ام ، خمخــــانه را گم كرده ام
هم در پی بالائیــــان ، هم من اسیــر خاكیان
هم در پی همخــــانه ام ،هم خــانه را گم كرده ام
آهـــــم چو برافلاك شد اشكــــم روان بر خاك شد
آخـــــر از اینجا نیستم ، كاشـــــانه را گم كرده ام
درقالب این خاكیان عمری است سرگردان شدم
چون جان اسیرحبس شد ، جانانه را گم كرده ام
از حبس دنیا خسته ام چون مرغكی پر بسته ام
جانم از این تن سیر شد ، سامانه را گم كرده ام
در خواب دیدم بیـــدلی صد عاقل اندر پی روان
می خواند با خود این غزل ، دیوانه را گم كرده ام
گـــر طالب راهی بیــــا ، ور در پـی آهی برو
این گفت و با خودمی سرود، پروانه راگم كرده ام
🌱 روز ۸ مهر روز تولد #مولانا را #روز_بزرگداشت وی نامیده اند. مولوی در بلخ متولد شد و آرامگاهش در قونیه ترکیه می باشد ، اشعار وی در سرتاسر دنیا به زبان های مختلفی ترجمه شده است و از محبوبیت بالایی برخوردار می باشد .
🔹 مولوی از مشهورترین شاعران ایرانیتبار پارسیگوی است که در دوران حیات به القاب «جلالالدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده میشدهاست. در قرنهای بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفتهاست و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانستهاند.
🔻 آثار مولانا
- مثنوی معنوی: مثنوی معنوی که به زبان فارسی می باشد.
- غزلیات شمس: غزلیات شمس غزلیاتی است که مولانا به نام مراد خود شمس سروده است.
- رباعیات: حاصل اندیشههای مولاناست.
- فیه ما فیه: که به نثر میباشد و حاوی تقریرات مولانا است که گاه در پاسخ پرسشی است و زمانی خطاب به شخص معین.
- مکاتیب: حاصل نامههای مولاناست.
- مجالس سبعه: سخنانی است که مولانا در منبر ایراد فرموده است.
#زادروز
#مولانا
#شعر
#ادبیات
#فرهنگ
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
💠 #شعر_زمانه
🔹 #شفیعی_کدکنی
🍃 من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانهای که با شب میرفت
این فال را برای دلم دید
دیریست مثل ستارهها چمدانم را
از شوق ماهیان و تنهایی خودم
پُر کردهام، ولی
مهلت نمیدهند که مثل کبوتری
در شرم صبح پَر بگشایم
با یک سبد ترانه و لبخند
خود را به کاروان برسانم
امّا، من عاقبت از اینجا خواهم رفت
🍃 گیرم خدا نخواست که این شاخ
بیند ز ابر و باد نوازش
اما
این شاخه ی شکوفه که افسرد
از سردی بهار
با گونه ی کبود
آیا چه کرده بود؟
🍃 من اولین سپیدهے بیدارِ باغ را
آمیخته به خونِ طراوت
در خوابِ برڪَهاے تو دیدم
من اولین ترنمِ مرغانِ صبح را
بیدار روشنایی رویان رودبار
در ڪَل افشانیِ تو شنیدم.
🔹 #محمدرضا_شفیعی_کدکنی در ۱۹ مهرماه ۱۳۱۸ در کدکن، در خراسان به دنیا آمد. شفیعی کدکنی هرگز به دبستان و دبیرستان نرفت و از آغاز کودکی نزد پدر خود و محمدتقی ادیب نیشابوری به فراگیری زبان و ادبیات عرب پرداخت. او به پیشنهاد دکتر علیاکبر فیاض به دانشکده ادبیات رفت و مدرک کارشناسی خود را در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه فردوسی و مدرک دکتری در همین رشته را از دانشگاه تهران گرفت. شفیعی کدکنی از سال ۱۳۴۸ تاکنون استاد دانشگاه تهران است.
بدیعالزمان فروزانفر زیر برگه پیشنهاد استخدام وی نوشته بود:«احترامی است به فضیلت او».
🔹آثار: کتب و مقالات بسیاری در زمینههای علمی و ادبی از او چاپ شده است که در زمینه شعر میتوان مجموعه اشعار «زمزمهها»، «شبخوانی»، «از زبان برگ»، «در کوچهباغهای نِیشابور»، «بوی جوی مولیان»، «از بودن و سرودن»، «مثل درخت در شب باران»، «هزاره دوم آهوی کوهی»، «طفلی به نام شادی» را نام برد.
#شعر
#ادبیات
#فرهنگ
#شفیعی_کدکنی
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
🔹 #شفیعی_کدکنی
🍃 من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانهای که با شب میرفت
این فال را برای دلم دید
دیریست مثل ستارهها چمدانم را
از شوق ماهیان و تنهایی خودم
پُر کردهام، ولی
مهلت نمیدهند که مثل کبوتری
در شرم صبح پَر بگشایم
با یک سبد ترانه و لبخند
خود را به کاروان برسانم
امّا، من عاقبت از اینجا خواهم رفت
🍃 گیرم خدا نخواست که این شاخ
بیند ز ابر و باد نوازش
اما
این شاخه ی شکوفه که افسرد
از سردی بهار
با گونه ی کبود
آیا چه کرده بود؟
🍃 من اولین سپیدهے بیدارِ باغ را
آمیخته به خونِ طراوت
در خوابِ برڪَهاے تو دیدم
من اولین ترنمِ مرغانِ صبح را
بیدار روشنایی رویان رودبار
در ڪَل افشانیِ تو شنیدم.
🔹 #محمدرضا_شفیعی_کدکنی در ۱۹ مهرماه ۱۳۱۸ در کدکن، در خراسان به دنیا آمد. شفیعی کدکنی هرگز به دبستان و دبیرستان نرفت و از آغاز کودکی نزد پدر خود و محمدتقی ادیب نیشابوری به فراگیری زبان و ادبیات عرب پرداخت. او به پیشنهاد دکتر علیاکبر فیاض به دانشکده ادبیات رفت و مدرک کارشناسی خود را در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه فردوسی و مدرک دکتری در همین رشته را از دانشگاه تهران گرفت. شفیعی کدکنی از سال ۱۳۴۸ تاکنون استاد دانشگاه تهران است.
بدیعالزمان فروزانفر زیر برگه پیشنهاد استخدام وی نوشته بود:«احترامی است به فضیلت او».
🔹آثار: کتب و مقالات بسیاری در زمینههای علمی و ادبی از او چاپ شده است که در زمینه شعر میتوان مجموعه اشعار «زمزمهها»، «شبخوانی»، «از زبان برگ»، «در کوچهباغهای نِیشابور»، «بوی جوی مولیان»، «از بودن و سرودن»، «مثل درخت در شب باران»، «هزاره دوم آهوی کوهی»، «طفلی به نام شادی» را نام برد.
#شعر
#ادبیات
#فرهنگ
#شفیعی_کدکنی
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
💠 #شعر_زمانه
#ناظم_حکمت
🔹 دنیای ممنوع
من در دنیای ممنوع زندگی میکنم
بوئیدن گونهی دلبندم
ممنوع
ناهار با فرزندان سر یک سفره
ممنوع
همکلامی با مادر و برادر
بینگهبان و دیوارهی سیمی
ممنوع
بستن نامهای که نوشتهای
یا نامهی سربسته تحویل گرفتن
ممنوع
خاموش کردن چراغ
آنگاه که پلکهایت به هم میآیند
ممنوع
بازی تخته نرد
ممنوع
اما چیزهای ممنوعی هم هست
که میتوانی گوشهی قلبت پنهان کنی
عشق، اندیشیدن، دریافتن.
#ناظم_حکمت
#شعر
#ادبیات
#فرهنگ
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
#ناظم_حکمت
🔹 دنیای ممنوع
من در دنیای ممنوع زندگی میکنم
بوئیدن گونهی دلبندم
ممنوع
ناهار با فرزندان سر یک سفره
ممنوع
همکلامی با مادر و برادر
بینگهبان و دیوارهی سیمی
ممنوع
بستن نامهای که نوشتهای
یا نامهی سربسته تحویل گرفتن
ممنوع
خاموش کردن چراغ
آنگاه که پلکهایت به هم میآیند
ممنوع
بازی تخته نرد
ممنوع
اما چیزهای ممنوعی هم هست
که میتوانی گوشهی قلبت پنهان کنی
عشق، اندیشیدن، دریافتن.
#ناظم_حکمت
#شعر
#ادبیات
#فرهنگ
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
💠 #شعر_زمانه
🔹 #هوشنگ_چالنگی
شب میآید
با دستهایی که
همدیگر را عاشقاند
شب میآید
برگشتن و خورشید را زخمی دیدن همیشگیست
سادهتر از همیشه بگریز و
گریه کن
بجوی
ستارهای را که مهربان تر
حلق آویز میکند
که برای جدایی از این ماه
باید بهانه داشت.
---------------------------------------
برخواستهام
ولی به یاد نمیآرم
خلوتی را که برای وداع داشتم
کمان کشیده میشود و من
شانههایم را از آهی طولانی
بیرون میبرم.
-----------------------------------
نمیتوانم گفت
با تو این راز نمیتوانم گفت
در کجای دشت،نسیمی نیست
که زلف را پریشان کند
آرام، آرام
از کوه اگر میگویی
آرامتر بگوی!
بار گریهای بر شانه دارم
برکهای که شب از آن آغاز میشود،
ماهی اندوهگین میگردد
و رشد شبانهی علف
پوزهی اسب را مرتعش میکند.
آرام، آرام
از دشت اگر میگویی
گیاهی که در برابر چشم قد میکشد
در کدامین ذهن است
به جز گوسفندی که
اینک پیشاپیش گله میآید.
آه، میدانم!
اندوه خویشتن را من
صیقل ندادهام!
بتاب؛ رویای من! بر گیاه و بر سنگ،
که معراج تو را آراستهام من.
گرگی که تا سپیدهدمان بر آستانهی دِه میمانَد
بوی فراوانی را در مشام دارد
صبحی اگر هست، بگذار با حضورِ آخرین ستاره
در تلاوتی دیگرگونه آغاز شود.
ستارهها از حلقومِ خروس
تاراج میشوند
تا من از تو بپرسم
اکنون ای سرگردان!
در کدام ساعت از شبایم؟
انبوهیِ جنگل است که پلک مرا
بر یال اسب میخواباند
و ستارهای غیبت میکند
تا سپیدهدمان را به من باز نماید.
میراث گریه، آه
در قوم من
سینه به سینه بود
🔹 #هوشنگ_چالنگی، شاعر متولد ۲۹ مرداد سال ۱۳۲۰ در مسجدسلیمان بود. او که فعالیت هنری خود را از دهه ۱۳۴۰ آغاز کرد، از پایهگذاران شعر موج نو و شعر دیگر شناخته میشود.
.
چالنگی را مهمترین شاعر جریان «شعر ناب» که منوچهر آتشی بنیانگذار آن بود، میدانند.
البته چالنگی معتقد بود شاملو مهمترین شاعر تاریخ ادبیات ایران است و بهتنهایی نوعی مشروطه در شعر فارسی است. با تمام اینها چالنگی مدرنیسم «شعر دیگر» (از مشتقات سبک موج نو) را بیشتر دوست داشت.
احمد شاملو نیز هوشنگ چالنگی را آبروی شعر فارسی میدانست.
«آنجا که میایستی» (۱۳۸۰)، «نزدیک با ستاره مهجور» (۱۳۸۱)، «زنگوله تنبل» (۱۳۸۳)، «آبی ملحوظ» (۱۳۸۷) از مجموعه شعرهای چالنگی است
◾ #هوشنگ_چالنگی یکم آبان ماه ۱۴۰۰ درگذشت؛ روحش شاد و یادش گرامی
https://tttttt.me/ksmtehran1/103
#شعر
#ادبیات
#فرهنگ
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
🔹 #هوشنگ_چالنگی
شب میآید
با دستهایی که
همدیگر را عاشقاند
شب میآید
برگشتن و خورشید را زخمی دیدن همیشگیست
سادهتر از همیشه بگریز و
گریه کن
بجوی
ستارهای را که مهربان تر
حلق آویز میکند
که برای جدایی از این ماه
باید بهانه داشت.
---------------------------------------
برخواستهام
ولی به یاد نمیآرم
خلوتی را که برای وداع داشتم
کمان کشیده میشود و من
شانههایم را از آهی طولانی
بیرون میبرم.
-----------------------------------
نمیتوانم گفت
با تو این راز نمیتوانم گفت
در کجای دشت،نسیمی نیست
که زلف را پریشان کند
آرام، آرام
از کوه اگر میگویی
آرامتر بگوی!
بار گریهای بر شانه دارم
برکهای که شب از آن آغاز میشود،
ماهی اندوهگین میگردد
و رشد شبانهی علف
پوزهی اسب را مرتعش میکند.
آرام، آرام
از دشت اگر میگویی
گیاهی که در برابر چشم قد میکشد
در کدامین ذهن است
به جز گوسفندی که
اینک پیشاپیش گله میآید.
آه، میدانم!
اندوه خویشتن را من
صیقل ندادهام!
بتاب؛ رویای من! بر گیاه و بر سنگ،
که معراج تو را آراستهام من.
گرگی که تا سپیدهدمان بر آستانهی دِه میمانَد
بوی فراوانی را در مشام دارد
صبحی اگر هست، بگذار با حضورِ آخرین ستاره
در تلاوتی دیگرگونه آغاز شود.
ستارهها از حلقومِ خروس
تاراج میشوند
تا من از تو بپرسم
اکنون ای سرگردان!
در کدام ساعت از شبایم؟
انبوهیِ جنگل است که پلک مرا
بر یال اسب میخواباند
و ستارهای غیبت میکند
تا سپیدهدمان را به من باز نماید.
میراث گریه، آه
در قوم من
سینه به سینه بود
🔹 #هوشنگ_چالنگی، شاعر متولد ۲۹ مرداد سال ۱۳۲۰ در مسجدسلیمان بود. او که فعالیت هنری خود را از دهه ۱۳۴۰ آغاز کرد، از پایهگذاران شعر موج نو و شعر دیگر شناخته میشود.
.
چالنگی را مهمترین شاعر جریان «شعر ناب» که منوچهر آتشی بنیانگذار آن بود، میدانند.
البته چالنگی معتقد بود شاملو مهمترین شاعر تاریخ ادبیات ایران است و بهتنهایی نوعی مشروطه در شعر فارسی است. با تمام اینها چالنگی مدرنیسم «شعر دیگر» (از مشتقات سبک موج نو) را بیشتر دوست داشت.
احمد شاملو نیز هوشنگ چالنگی را آبروی شعر فارسی میدانست.
«آنجا که میایستی» (۱۳۸۰)، «نزدیک با ستاره مهجور» (۱۳۸۱)، «زنگوله تنبل» (۱۳۸۳)، «آبی ملحوظ» (۱۳۸۷) از مجموعه شعرهای چالنگی است
◾ #هوشنگ_چالنگی یکم آبان ماه ۱۴۰۰ درگذشت؛ روحش شاد و یادش گرامی
https://tttttt.me/ksmtehran1/103
#شعر
#ادبیات
#فرهنگ
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
Telegram
..
💠 #شعر_زمانه
🔹 #خواجوى_کرمانی
صبح وصل از افق مهر بر آید روزی
وین شب تیرهٔ هجران بسر آید روزی
دود آهی که بر آید ز دل سوختگان
گرد آئینهٔ روی تو در آید روزی
هر که او چون من دیوانه ز غم کوه گرفت
سیلش از خون جگر بر کمر آید روزی
وانکه او سینه نسازد سپر ناوک عشق
تیر مژگان تواش بر جگر آید روزی
میرسانم بفلک ناله و میترسم از آن
که دعای سحرم کارگر آید روزی
عاقبت هر که کند در رخ و چشم تو نگاه
هیچ شک نیست که بیخواب و خور آید روزی
هست امیدم که ز یاری که نپرسد خبرم
خبری سوی من بیخبر آید روزی
بفکنم پیش رخش جان و جهان را ز نظر
گرم آن جان جهان در نظر آید روزی
همچو خواجو برو ای بلبل و با خار بساز
که گل باغ امیدت ببر آید روزی
🔹 کمالالدین ابوالعطاء محمودبن علیبن محمود، معروف به «#خواجوی_کرمانی» یکی از شاعران نیمهٔ اول قرن هشتم است. آرامگاه خواجو در تنگ الله اکبر شیراز است. وی از شاعران عهد مغول است .
خواجوی کرمانی که به نخلبند شاعران نیز شهرت دارد، در اواخر سدهٔ هفتم هجری در کرمان زاده شد. او در دوران جوانی خود جدا از کسب دانشهای معمول روزگار مسافرت را نیز پیشه نموده و بازدیدهایی از مناطق اصفهان، آذربایجان، شام، ری، عراق و مصر نیز داشتهاست. او لقبهایی مانند خلاق المعانی و ملک الفضلا نیز داشتهاست. او در نیمهٔ سدهٔ هشتم هجری در شهر شیراز درگذشت و در تنگ الله اکبر این شهر نزدیک رکناباد به خاک سپرده شد.
شعر خواجوی کرمانی شعری عرفانی است. مضامین عرفانی در غزلیات وی صریحا بیان می شود اما در این اشعار که بر شاعران بعدی خود مانند حافظ تاثیرگذارهم بوده مبارزه با زهد و ریا و بی اعتباری دنیا و مافیها از موارد قابل ذکر است.
او در شعر به سبک سنایی غزلسرایی می کرده و در مثنوی نیز سعی داشته به تقلید از فردوسی حماسه سرایی داشته باشد. خواجو را وابسته به سلسله مرشدیه می دانند.
او را در ریاضیات طب و هیئت نیز صاحب نظر می دانند.طنز و هزل و انتقادات اجتماعی دراشعار خواجو متداول است. او در قصیده، مثنوی، و غزل طبعی توانا داشته، به طوری که گرایش حافظ به شیوهٔ سخن پردازی خواجو و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است.
اشعارعارفانه ی خواجو بسیار زیبا و گاه حیرت انگیزند. او دراشعار خود معانی عرفانی زیبا را به همراه تصاویر ناب ارایه میکند. وی درمثنوی از نظامی پیروی میکند ولی روانتر از او می سراید.
#شعر
#ادبیات
#فرهنگ
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
🔹 #خواجوى_کرمانی
صبح وصل از افق مهر بر آید روزی
وین شب تیرهٔ هجران بسر آید روزی
دود آهی که بر آید ز دل سوختگان
گرد آئینهٔ روی تو در آید روزی
هر که او چون من دیوانه ز غم کوه گرفت
سیلش از خون جگر بر کمر آید روزی
وانکه او سینه نسازد سپر ناوک عشق
تیر مژگان تواش بر جگر آید روزی
میرسانم بفلک ناله و میترسم از آن
که دعای سحرم کارگر آید روزی
عاقبت هر که کند در رخ و چشم تو نگاه
هیچ شک نیست که بیخواب و خور آید روزی
هست امیدم که ز یاری که نپرسد خبرم
خبری سوی من بیخبر آید روزی
بفکنم پیش رخش جان و جهان را ز نظر
گرم آن جان جهان در نظر آید روزی
همچو خواجو برو ای بلبل و با خار بساز
که گل باغ امیدت ببر آید روزی
🔹 کمالالدین ابوالعطاء محمودبن علیبن محمود، معروف به «#خواجوی_کرمانی» یکی از شاعران نیمهٔ اول قرن هشتم است. آرامگاه خواجو در تنگ الله اکبر شیراز است. وی از شاعران عهد مغول است .
خواجوی کرمانی که به نخلبند شاعران نیز شهرت دارد، در اواخر سدهٔ هفتم هجری در کرمان زاده شد. او در دوران جوانی خود جدا از کسب دانشهای معمول روزگار مسافرت را نیز پیشه نموده و بازدیدهایی از مناطق اصفهان، آذربایجان، شام، ری، عراق و مصر نیز داشتهاست. او لقبهایی مانند خلاق المعانی و ملک الفضلا نیز داشتهاست. او در نیمهٔ سدهٔ هشتم هجری در شهر شیراز درگذشت و در تنگ الله اکبر این شهر نزدیک رکناباد به خاک سپرده شد.
شعر خواجوی کرمانی شعری عرفانی است. مضامین عرفانی در غزلیات وی صریحا بیان می شود اما در این اشعار که بر شاعران بعدی خود مانند حافظ تاثیرگذارهم بوده مبارزه با زهد و ریا و بی اعتباری دنیا و مافیها از موارد قابل ذکر است.
او در شعر به سبک سنایی غزلسرایی می کرده و در مثنوی نیز سعی داشته به تقلید از فردوسی حماسه سرایی داشته باشد. خواجو را وابسته به سلسله مرشدیه می دانند.
او را در ریاضیات طب و هیئت نیز صاحب نظر می دانند.طنز و هزل و انتقادات اجتماعی دراشعار خواجو متداول است. او در قصیده، مثنوی، و غزل طبعی توانا داشته، به طوری که گرایش حافظ به شیوهٔ سخن پردازی خواجو و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است.
اشعارعارفانه ی خواجو بسیار زیبا و گاه حیرت انگیزند. او دراشعار خود معانی عرفانی زیبا را به همراه تصاویر ناب ارایه میکند. وی درمثنوی از نظامی پیروی میکند ولی روانتر از او می سراید.
#شعر
#ادبیات
#فرهنگ
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
💠 #شعر_زمانه
🔹 #هوشنگ_ابتهاج
ز سرگذشت چمن، دل به درد می آید
ببند پنجره را باد سرد می آید!
دریغ باغ گل سرخ من که در غم او
همه زمین و زمان زار و زرد می آید
نمی رود ز دل من صفای صورت عشق
و گر بر آینه باران گرد می آید
به شاهراه طلب نیست بیم گمراهی
که راه با قدم رهنورد می آید
تو مرد باش و میندیش از گرانی درد
همیشه درد به سروقت مرد می آید!
دگر به سوز دل عاشقان که خواهد خواند
دلم ز ناله ی بلبل به درد می آید ...
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
🔹 #هوشنگ_ابتهاج
ز سرگذشت چمن، دل به درد می آید
ببند پنجره را باد سرد می آید!
دریغ باغ گل سرخ من که در غم او
همه زمین و زمان زار و زرد می آید
نمی رود ز دل من صفای صورت عشق
و گر بر آینه باران گرد می آید
به شاهراه طلب نیست بیم گمراهی
که راه با قدم رهنورد می آید
تو مرد باش و میندیش از گرانی درد
همیشه درد به سروقت مرد می آید!
دگر به سوز دل عاشقان که خواهد خواند
دلم ز ناله ی بلبل به درد می آید ...
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
کانال کانون صنفی معلمان ایران(تهران)
💠 #یاد 🔹 #نیما_یوشیج؛ شاعرو نویسنده (۱۳ دی ۱۳۳۸ - ۲۱ آبان ۱۲۷۶) 🔹 #علی_اسفندیاری بیستویکم آبانماه سال ۱۲۷۶ در یکی از مناطق کوه البرز در منطقهای بهنام یوش، از توابع بخش بلده شهرستان نور در استان مازندران بهدنیا آمد. پدر او ابراهیم خان اعظام السلطنه…
💠 #شعر_زمانه
🔹#نیما_یوشیج
🔹 #آی_آدم_ها
آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من ؟
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره جامه تان بر تن
یک نفر در آب می خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابیش افزون
می کند زین آبها بیرون
گاه سر . گه پا
آی آدم ها
او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید
می زند فریاد و امید کمک دارد
آی آدم ها که روی ساحل آرام ، در کار تماشائید !
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده ، بس مدهوش
می رود نعره زنان. وین بانگ باز از دور می آید :
آی آدم ها ..
و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رساتر
از میان آب های دور ی و نزدیک
باز در گوش این نداها
آی آدم ها…
#شعر
#ادبیات
#زادروز
#نیما_یوشیج
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
🔹#نیما_یوشیج
🔹 #آی_آدم_ها
آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من ؟
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره جامه تان بر تن
یک نفر در آب می خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابیش افزون
می کند زین آبها بیرون
گاه سر . گه پا
آی آدم ها
او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید
می زند فریاد و امید کمک دارد
آی آدم ها که روی ساحل آرام ، در کار تماشائید !
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده ، بس مدهوش
می رود نعره زنان. وین بانگ باز از دور می آید :
آی آدم ها ..
و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رساتر
از میان آب های دور ی و نزدیک
باز در گوش این نداها
آی آدم ها…
#شعر
#ادبیات
#زادروز
#نیما_یوشیج
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
💠 #شعر_زمانه
🔹 اشتباه آمدهاید، برگردید
🔹 #شمس_لنگرودی
🍂 اشتباه آمدهاید، برگردید
صور اسرافیل ندمیده جهنمتان را برپا کردهاید
تمنا داریم برگردید.
پلک میزنید و غبار مژههایتان
دلمان را تاریک میکند.
چه نصیب میبرید
از این همه اندوه که نصیبمان میکنید
تمنا داریم که به غارهایتان برگردید
به همزیستی با ماموتها
و کشتی ارواح و میهمانی شبانهشان
تمنا داریم که به جنگل استخوانها برگردید
و به عکسهای یادگاریتان با شبپرهها خیره باشید.
بمب اتم بازیچه بچهها نیست
با اسبهای بنزینیتان
با قاطرهای برقی تِسلا
به کنسولهای سنگیتان برگردید
و هر از چندگاهی بیایید
از دور، روشنایی شهر را ببینید
که چگونه بیحضور شما چون پلنگی آرام خواب رفته است.
اشتباه آمدهاید
برگردید
پیش از آن که در آتش شهرهایمان خاکستر شوید.
--------------------------------------------------
🔹 به ناظم حکمت
🍂 رفیقم ناظم!
گفتی که بهاری در راه است
در دل برف ماندهایم.
برف به کمرگاهمان رسیده
چراغ روشنمان چشمهای گرگ است
باد نیست که به هر سومان میوزد
بغض جوانیمان بیرون مسافرخانه های سر راه است
آههای بچههای گمشده در کابل است.
رفیقم ناظم!
راههای مسدود شده آیا باز میشوند؟
پلیس سر تعظیم فرود میآورد؟
این گرگها، کراوات زده، و جمله گیاهخوار میشوند؟
ناظم! شاعر مهربان! چه بگوییم
استخوانم میلرزد
دیگر حرفْ مشکل گشای سفره ما نیست
ما آبستن گرگیم
کاش ماه تو
پرده آسمان دودیمان را بدرد
و فقط یک شب چیزی را ببینیم که تو وعده داده بودی
مرگ هم اکنون طلبکار ماست
صبح زنگ خانهمان را میزند که چرا دیر کردهایم
و درد نیز طلبکارمان است.
بانکها به جای سود ماهانه به حسابمان زخمبند میفرستند
اختلاسگران وعده دادهاند
که سعادت بیرون در است
و رمز عبور میفروشند.
آی ماظم، ناظم!
پاسخ به پرسشمان را روزی خواهی داد
روزی که از صدای استخوان تو می میسازیم
نی ساز ماست که میشود اندکی با آن گریه کرد.
ناظم ناظم!
هدایت ما صادق بود
چرا به رمز هدایتمان اعتنایی نکردیم.
#شعر
#ادبیات
#زادروز
#شمس_لنگرودی
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
🔹 اشتباه آمدهاید، برگردید
🔹 #شمس_لنگرودی
🍂 اشتباه آمدهاید، برگردید
صور اسرافیل ندمیده جهنمتان را برپا کردهاید
تمنا داریم برگردید.
پلک میزنید و غبار مژههایتان
دلمان را تاریک میکند.
چه نصیب میبرید
از این همه اندوه که نصیبمان میکنید
تمنا داریم که به غارهایتان برگردید
به همزیستی با ماموتها
و کشتی ارواح و میهمانی شبانهشان
تمنا داریم که به جنگل استخوانها برگردید
و به عکسهای یادگاریتان با شبپرهها خیره باشید.
بمب اتم بازیچه بچهها نیست
با اسبهای بنزینیتان
با قاطرهای برقی تِسلا
به کنسولهای سنگیتان برگردید
و هر از چندگاهی بیایید
از دور، روشنایی شهر را ببینید
که چگونه بیحضور شما چون پلنگی آرام خواب رفته است.
اشتباه آمدهاید
برگردید
پیش از آن که در آتش شهرهایمان خاکستر شوید.
--------------------------------------------------
🔹 به ناظم حکمت
🍂 رفیقم ناظم!
گفتی که بهاری در راه است
در دل برف ماندهایم.
برف به کمرگاهمان رسیده
چراغ روشنمان چشمهای گرگ است
باد نیست که به هر سومان میوزد
بغض جوانیمان بیرون مسافرخانه های سر راه است
آههای بچههای گمشده در کابل است.
رفیقم ناظم!
راههای مسدود شده آیا باز میشوند؟
پلیس سر تعظیم فرود میآورد؟
این گرگها، کراوات زده، و جمله گیاهخوار میشوند؟
ناظم! شاعر مهربان! چه بگوییم
استخوانم میلرزد
دیگر حرفْ مشکل گشای سفره ما نیست
ما آبستن گرگیم
کاش ماه تو
پرده آسمان دودیمان را بدرد
و فقط یک شب چیزی را ببینیم که تو وعده داده بودی
مرگ هم اکنون طلبکار ماست
صبح زنگ خانهمان را میزند که چرا دیر کردهایم
و درد نیز طلبکارمان است.
بانکها به جای سود ماهانه به حسابمان زخمبند میفرستند
اختلاسگران وعده دادهاند
که سعادت بیرون در است
و رمز عبور میفروشند.
آی ماظم، ناظم!
پاسخ به پرسشمان را روزی خواهی داد
روزی که از صدای استخوان تو می میسازیم
نی ساز ماست که میشود اندکی با آن گریه کرد.
ناظم ناظم!
هدایت ما صادق بود
چرا به رمز هدایتمان اعتنایی نکردیم.
#شعر
#ادبیات
#زادروز
#شمس_لنگرودی
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
💠 #شعر_زمانه
🔹 * غَمام مدد نکرد
(برایِ #غلامحسین_ساعدی)
🔹 شاعر: احمدشاملو
🍂 چنان از مرزهای تکاثُف برگذشت
که کس به اندُهناکیِ جان پُر دریغام
ره نبُرد.
نگاهام به خلاء خیره ماند
گفتند
به ملال ِ گذشته میاندیشد.
از سخن باز ماندم
گفتند
مانا کفگیرِ ِ روغن زبانیاش
به تَهِ دیگ آمده.
اشکی حلقه به چشمام نبست ،
گفتند
به خاک افتادن ِ آن همه سَروَش
به هیچ نیست.
بیخود از خویش
صیحه برنیاوردم ،
گفتند
در حضور
متظاهِر مِهر است
اما چون برفتی
خاطر
بروفتی.
🍂 پس
سوگ واران ِ حِرفت
عزاخانه تُهی کردند :
به عرض دادنِ اندوه
سر جنبانده،
درمانده از درکِ مرگی چنین
شورابهی ِ بی حاصل به پهنای ِ رُخساره بر دوانده ،
آئینِ پرستشِ مردهگانِ مرگ را
سیاه پوشیده،
القای ِ غمی بیمغز را
مویه کُنان
جامه
به قامت
بر دریده.
🍂 چون با خود خالی ماندم
تصویرِ ِ عظیم ِ غیاباش را
پیش ِ نگاه نهادم
و ابر و ابرینهیِ زمستانیِ تمامت ِ عمر
یکجا
در جانام
به هم درفشرد
هر چند که بی مرزینهگیِ دریای ِ اشک نیز مرا
به زدودن ِ تلخیِ درد
مددی
نکرد.
آنگاه بیاحساس ِ سرزنشی هیچ
آئینهیِ بُهتان ِ را بازتاب ِ نگاه خود کردم :
سرخیِ حیلت باز ِ چشماناش را ،
کم قدریِ آبگینهی ِ سست ِ خلمستیِ ناکاماش را.
کاش ای کاش میبودی، دوست،
تا به چشم ببینی
به جان بچشی
سرانجاماش را
( گرچه از آن دشوارتر است
که یکی، بر خاکِ شکست،
سورمستیِ دوقازیِ حریفی بیبها را
نظاره کند ).
🍂 شاهدِ مرگ ِ خویش بود
پیش از آن که مرگ از جاماش گلوئی تر کند .
اما غریو ِ مرگ را به گوش میشنید
( انفجارِ ِ بی حوصلهی ِ خفّتِ جاودانه را
در پیچ و تابِ ریشخندی بیامان ):
« ـــ در برزخ احتضار رها میکنمات تا بکشی!
ننگ حیاتات را
تلختر از زخم ِ خنجر
بچشی
قطره به قطره
چکه به چکه ...
تو خود این سُنّت نهادهای
که مرگ
تنها
شایسته یِ راستان باشد.»
🔹 #غلام_حسین_ساعدی ( گوهرِمُراد)
🍂 #سالگرد_درگذشت
🔹 *ساعدی در ۲۴ دیماهِ ۱۳۱۴ در تبریز زاده شد و در تاریخ ۲ آذرماهِ ۱۳۶۴ درپاریس درگذشت و در گورستانِ #پرلاشز به خاک سپرده شد .
ساعدی مرد میدان ستیز و گریز بود: ستیز با ظلم و چاپلوسی و زهد ریائی و گریز از تعلقات و وسوسه های سقوط و ابتذال. نه اهل دنیا بود، به روایت شکمپرستان و مالدوستان و نه اهل آخرت بود، به حکایت زاهدان و ملایان. نه مقلِد بود و نه مقَلد. نه آجیل بده بود و نه آجیل بستان.
سی وشِش سال از خاموشیِ غلامحسین خانِ ساعدی، پزشک، نویسنده و نمایشنامهنویسِ معاصرِ ایران در غُربت میگذرد... او عضوِ کانونِ نویسندهگان هم بود.
🔻 برخی #آثار
مجموعه #داستان: شبنشینی باشکوه
/ عزاداران بَیَل /واهمههای بینامونشان
#رمان: مقتل /توپ /تاتار خندان
#فیلمنامه: گاو /دایرهیِ مینا / رُنسانس
#نمایشنامه: وای بر مغلوب / مانمیشنویم / عاقبت قلمفرسایی
🔹 "تا وقتی که کارها در دست نسل کهنه و قدیمی باشد هیچ نوع پیشرفتی در هیچ امری از امور دیده نخواهد شد. تا وقتی که فلان کارمند هفتاد ساله میز ریاست فلان حوزه را اشغال کرده، کارهای مملکتی به همان کندی پیش خواهد رفت، چرا که تا او عینکش را روی بینی قرار دهد و قلم را با انگشتان لرزانش توی دوات فرو برد، ساعتی از ساعات عمر بشر گذشته است" (شبنشینی باشکوه)
🍃 نامِ غلام حسین ساعدی هرگز از یادها زدوده نخواهد شد و یادش نیز هماره گرامی و جاودانه است
https://tttttt.me/ksmtehran1/133
#شعر
#ادبیات
#درگذشت
#غلامحسین_ساعدی
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
🔹 * غَمام مدد نکرد
(برایِ #غلامحسین_ساعدی)
🔹 شاعر: احمدشاملو
🍂 چنان از مرزهای تکاثُف برگذشت
که کس به اندُهناکیِ جان پُر دریغام
ره نبُرد.
نگاهام به خلاء خیره ماند
گفتند
به ملال ِ گذشته میاندیشد.
از سخن باز ماندم
گفتند
مانا کفگیرِ ِ روغن زبانیاش
به تَهِ دیگ آمده.
اشکی حلقه به چشمام نبست ،
گفتند
به خاک افتادن ِ آن همه سَروَش
به هیچ نیست.
بیخود از خویش
صیحه برنیاوردم ،
گفتند
در حضور
متظاهِر مِهر است
اما چون برفتی
خاطر
بروفتی.
🍂 پس
سوگ واران ِ حِرفت
عزاخانه تُهی کردند :
به عرض دادنِ اندوه
سر جنبانده،
درمانده از درکِ مرگی چنین
شورابهی ِ بی حاصل به پهنای ِ رُخساره بر دوانده ،
آئینِ پرستشِ مردهگانِ مرگ را
سیاه پوشیده،
القای ِ غمی بیمغز را
مویه کُنان
جامه
به قامت
بر دریده.
🍂 چون با خود خالی ماندم
تصویرِ ِ عظیم ِ غیاباش را
پیش ِ نگاه نهادم
و ابر و ابرینهیِ زمستانیِ تمامت ِ عمر
یکجا
در جانام
به هم درفشرد
هر چند که بی مرزینهگیِ دریای ِ اشک نیز مرا
به زدودن ِ تلخیِ درد
مددی
نکرد.
آنگاه بیاحساس ِ سرزنشی هیچ
آئینهیِ بُهتان ِ را بازتاب ِ نگاه خود کردم :
سرخیِ حیلت باز ِ چشماناش را ،
کم قدریِ آبگینهی ِ سست ِ خلمستیِ ناکاماش را.
کاش ای کاش میبودی، دوست،
تا به چشم ببینی
به جان بچشی
سرانجاماش را
( گرچه از آن دشوارتر است
که یکی، بر خاکِ شکست،
سورمستیِ دوقازیِ حریفی بیبها را
نظاره کند ).
🍂 شاهدِ مرگ ِ خویش بود
پیش از آن که مرگ از جاماش گلوئی تر کند .
اما غریو ِ مرگ را به گوش میشنید
( انفجارِ ِ بی حوصلهی ِ خفّتِ جاودانه را
در پیچ و تابِ ریشخندی بیامان ):
« ـــ در برزخ احتضار رها میکنمات تا بکشی!
ننگ حیاتات را
تلختر از زخم ِ خنجر
بچشی
قطره به قطره
چکه به چکه ...
تو خود این سُنّت نهادهای
که مرگ
تنها
شایسته یِ راستان باشد.»
🔹 #غلام_حسین_ساعدی ( گوهرِمُراد)
🍂 #سالگرد_درگذشت
🔹 *ساعدی در ۲۴ دیماهِ ۱۳۱۴ در تبریز زاده شد و در تاریخ ۲ آذرماهِ ۱۳۶۴ درپاریس درگذشت و در گورستانِ #پرلاشز به خاک سپرده شد .
ساعدی مرد میدان ستیز و گریز بود: ستیز با ظلم و چاپلوسی و زهد ریائی و گریز از تعلقات و وسوسه های سقوط و ابتذال. نه اهل دنیا بود، به روایت شکمپرستان و مالدوستان و نه اهل آخرت بود، به حکایت زاهدان و ملایان. نه مقلِد بود و نه مقَلد. نه آجیل بده بود و نه آجیل بستان.
سی وشِش سال از خاموشیِ غلامحسین خانِ ساعدی، پزشک، نویسنده و نمایشنامهنویسِ معاصرِ ایران در غُربت میگذرد... او عضوِ کانونِ نویسندهگان هم بود.
🔻 برخی #آثار
مجموعه #داستان: شبنشینی باشکوه
/ عزاداران بَیَل /واهمههای بینامونشان
#رمان: مقتل /توپ /تاتار خندان
#فیلمنامه: گاو /دایرهیِ مینا / رُنسانس
#نمایشنامه: وای بر مغلوب / مانمیشنویم / عاقبت قلمفرسایی
🔹 "تا وقتی که کارها در دست نسل کهنه و قدیمی باشد هیچ نوع پیشرفتی در هیچ امری از امور دیده نخواهد شد. تا وقتی که فلان کارمند هفتاد ساله میز ریاست فلان حوزه را اشغال کرده، کارهای مملکتی به همان کندی پیش خواهد رفت، چرا که تا او عینکش را روی بینی قرار دهد و قلم را با انگشتان لرزانش توی دوات فرو برد، ساعتی از ساعات عمر بشر گذشته است" (شبنشینی باشکوه)
🍃 نامِ غلام حسین ساعدی هرگز از یادها زدوده نخواهد شد و یادش نیز هماره گرامی و جاودانه است
https://tttttt.me/ksmtehran1/133
#شعر
#ادبیات
#درگذشت
#غلامحسین_ساعدی
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
Telegram
..
💠 #شعر_زمانه
🔹 #حسین_منزوی
🍂 جهان مرا مه گرفته سراسر
و تا چشم میبیند
آب است
در چارسوهای منظر
در این جا به جای چهل روز
چهل سال
یک ریز
باریده باران
چهل سال
بی وقفه
غریده توفان
ستیزیده ام پنجه در پنجه و روی در روی
چهل سال
با موجهای کف آلود جوشان
و بیرون کشانیده ام کشتی ام را
چهل بار از کام خیزاب های خروشان
چهل سال بر من
«چلانیده اند ابرها
پیرهنهایشان را»*
و اشباح قربانیان جزایر
کفن هایشان را
و اکنون که انگار
توفان نشسته است
و نوح چهل سال در من ستیزیده
خسته است،
الا ای خجسته کبوتر!
نه هنگام آن است دیگر
که از دستهایم
به دیدار آرامش و آشتی
پَر درآری؟
و از چشم هایت برایم
دو برگ درخشان زیتون بیاری؟
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
🔹 #حسین_منزوی
🍂 جهان مرا مه گرفته سراسر
و تا چشم میبیند
آب است
در چارسوهای منظر
در این جا به جای چهل روز
چهل سال
یک ریز
باریده باران
چهل سال
بی وقفه
غریده توفان
ستیزیده ام پنجه در پنجه و روی در روی
چهل سال
با موجهای کف آلود جوشان
و بیرون کشانیده ام کشتی ام را
چهل بار از کام خیزاب های خروشان
چهل سال بر من
«چلانیده اند ابرها
پیرهنهایشان را»*
و اشباح قربانیان جزایر
کفن هایشان را
و اکنون که انگار
توفان نشسته است
و نوح چهل سال در من ستیزیده
خسته است،
الا ای خجسته کبوتر!
نه هنگام آن است دیگر
که از دستهایم
به دیدار آرامش و آشتی
پَر درآری؟
و از چشم هایت برایم
دو برگ درخشان زیتون بیاری؟
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
💠 #شعر_زمانه
🔹 #ناظم_حکمت
ما شفا خواهیم یافت
دردها و رنجهامان پایان میپذیرند
آرامش خواهد آمد
آرام آرام
در غروبی گرم
از شاخههای سبز سنگین
فرو خواهد ریخت
اندکی بیش دوام آرید
بیرونِ در
مرگ نه
که زندگی در انتظار ماست
بیرونِ در
جهانی پرشور نشسته
مثل یک لیمو،خشکیدن
مثل یک شمع،آب شدن
مثل یک درخت افرا، فروافتادن
در شأن ما نیست
ما نه لیموییم
نه شمع
نه درخت افرا
ما مردمیم
میدانیم چگونه امید را با دارو
درهم بیامیزیم
چگونه به پا خیزیم
زندگی کنیم
و باز بیابیم
طعم نمک، خاک و آفتاب را
☘️☘️☘️☘️☘️
برادر !
کتابهایی را برای من بفرست که پایانی خوش داشته باشند؛
هواپیمایی به سلامت فرود میآید
جراح، لبخندزنان اتاق عمل را ترک میکند
پسر کور، بیناییاش را باز مییابد
عشاق، سرانجام یکدیگر را یافتند
عروسیای در پیش است
تشنگان به آب میرسند
و به نان و آزادی.
☘️☘️☘️☘️☘️
انسان ها را باور کن
ابرها را،
باد ها را،
کتاب ها را دوست بدار
دردِ شاخه ی خشکیده را دریاب
و دردِ ستاره ای را که خاموش می شود.
و درد جانوری مجروح را
اما بیش از همه
درد انسان ها را دریاب
بگذار طبیعتِ غنی شادمانت کند
بگذار نور و تاریکی شادیت بخشند
بگذار چهار فصل به وجدت آورند
اما بیش از همه
بگذار انسان ها شادمانت کنند....
🍀🍀🍀🍀🍀
و ما،
زمستان دیگری
سپری خواهیم کرد
با عصیان بزرگی
که درون ماست
و تنها چیزی
که گرم مان نگه می دارد
آتش مقدس امیدواری است
#شعر
#ادبیات
#فرهنگ
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
🔹 #ناظم_حکمت
ما شفا خواهیم یافت
دردها و رنجهامان پایان میپذیرند
آرامش خواهد آمد
آرام آرام
در غروبی گرم
از شاخههای سبز سنگین
فرو خواهد ریخت
اندکی بیش دوام آرید
بیرونِ در
مرگ نه
که زندگی در انتظار ماست
بیرونِ در
جهانی پرشور نشسته
مثل یک لیمو،خشکیدن
مثل یک شمع،آب شدن
مثل یک درخت افرا، فروافتادن
در شأن ما نیست
ما نه لیموییم
نه شمع
نه درخت افرا
ما مردمیم
میدانیم چگونه امید را با دارو
درهم بیامیزیم
چگونه به پا خیزیم
زندگی کنیم
و باز بیابیم
طعم نمک، خاک و آفتاب را
☘️☘️☘️☘️☘️
برادر !
کتابهایی را برای من بفرست که پایانی خوش داشته باشند؛
هواپیمایی به سلامت فرود میآید
جراح، لبخندزنان اتاق عمل را ترک میکند
پسر کور، بیناییاش را باز مییابد
عشاق، سرانجام یکدیگر را یافتند
عروسیای در پیش است
تشنگان به آب میرسند
و به نان و آزادی.
☘️☘️☘️☘️☘️
انسان ها را باور کن
ابرها را،
باد ها را،
کتاب ها را دوست بدار
دردِ شاخه ی خشکیده را دریاب
و دردِ ستاره ای را که خاموش می شود.
و درد جانوری مجروح را
اما بیش از همه
درد انسان ها را دریاب
بگذار طبیعتِ غنی شادمانت کند
بگذار نور و تاریکی شادیت بخشند
بگذار چهار فصل به وجدت آورند
اما بیش از همه
بگذار انسان ها شادمانت کنند....
🍀🍀🍀🍀🍀
و ما،
زمستان دیگری
سپری خواهیم کرد
با عصیان بزرگی
که درون ماست
و تنها چیزی
که گرم مان نگه می دارد
آتش مقدس امیدواری است
#شعر
#ادبیات
#فرهنگ
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
💠 #شعر_زمانه
🔹 #بهمن_رافعی_بروجنی، شاعر، نویسنده و ادیب برجسته چهارمحال وبختیاری روز دوشنبه ۲۲ آذرماه ۱۴۰۰ در سن ۸۵ سالگی درگذشت
فراز شاخه نشسته است تا ببينَندَش
هزار دست بَر آنند تا بچينَندَش
زمان به عصمت اين گُل چگونه شك نكند؟
كه خارهاي فرومايه هم نشينندش
چه سوگوار بهاري،كه كاكتوس و گَوَن
نديمِ محرمِ بانوي فَرّو دينندش
به باغبانِ زمان ديگر اعتمادي نيست
هزار پيچك سمّي در آستينَندَش
نفير نفرت و نفرين به طوطياني باد
كه نايِ كوكي اَحسَنْت و آفرينَندَش
سزاست مرگِ بهاري كه بوته بوتة خار
نمادِ سوسن و نسرين و ياسمينَندَش
به شاخه گرچه نَزيبد گُلي كه مسموم است
ولي هنوز نشسته است، تا ببينَندَش
-----------------------------------------------
کدامین چشمه سمی شد ، که آب از آب میترسد
و حتی ذهن ماهیگیر ، از قلاب میترسد ؟
کدامین وحشتِ وحشی ، گرفته روح دریا را
که توفان از خروش و موج از گرداب میترسد
گرفته وسعت شب را غباری آنچنان مـُبـهم
که چشم از دیدگاه و ماه از مهتاب میترسد
شب است و خیمه شب بازان و رقص ِ وحشی ِ اشباح
مـُژه از پلک و پلک از چشم و چشم از خواب میترسد
فغان زین شهر ِ کج باور ، که حتا نکته آموزَش
ز افسون و طلسم و رَمل و اسطرلاب میترسد
طنین کارسازی هم ، ز سازی بر نمیخیزد
که چنگ از پرده ها و سیم از مضراب میترسد
سخن دیگر کـُن ای بهمن ! کجا باور توان کردن
که غوک از جلبک و خرچنگ از مرداب میترسد ؟
----------------------------------------------
🔹 #بهمن_رافعی_بروجنی شاعر و غزل سرای معاصر در سال ۱۳۱۵ در شهرستان بروجن از استان چهارمحال و بختیاری به دنیا آمد به طور جدی در اکثر سبکهای شعری از قبیل غزل ، مثنوی ، چهارپاره ، نیمائی و … شعر سروده اند؛ اما در غزل چیز دیگری ست.
استفاده از قافیه ، ردیف های کم یاب و کم استفاده وبه کارگیری ردیف های اسمی در غزل و استفاده کاملا به روز از آن ابزارها به غزل بهمن رافعی حس و حال متفاوتی می دهد . کشف های تصویری آن هم از نوع تجسمی در آثار رافعی کم نیست .از دیگر خصوصیات شعری رافعی می توان به تنوع ژانرها ، فرمهای مختلف شعری ، و نگاه دیگر گونه ی او نسبت به محیط اطراف اشاره کرد .
با مطالعه شعر او متوجه می شویم جدای غزل در خیلی از قالب های دیگر هم نمونه خیلی خوب می توان یافت.
استاد رافعی در تشویق شاعران و قصه نویسان و راهنمایی و اصلاح آثار آنان تلاش داشته و در مسابقات و جشنوارههای مختلف آثار ادبی را داوری نموده و خود نیز به طور مستمر و پیگیر به خلق آثار ادبی ارزشمند ادامه داده است.
🔺شعر او از همان آغاز برخلاف اشعار اغلب سرودههای شاعران اصفهان، دارای مضامین نو و فضاهای تازه بوده و به عقیده خودش مرهون کنارهگیری از انجمنهای ادبی و تلاش و مطالعه مستمر و خودجوش او بوده است.
🔻 آثار چاپ شده:
۱. انتظار (داستان)
۲. اگر این ماهیان رنگی نبودند (شعر)
۳. بی عشق، ما سنگ ما هیچ (شعر)
۴. سالهای ابری (شعر به لهجه بروجنی)
۵. گلجون و لیشمانیا (شعر کودک)
۶. روشنی در قفس ماندنی نیست (شعر)
#شعر
#ادبیات
#فرهنگ
https://tttttt.me/ksmtehran1/160
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
🔹 #بهمن_رافعی_بروجنی، شاعر، نویسنده و ادیب برجسته چهارمحال وبختیاری روز دوشنبه ۲۲ آذرماه ۱۴۰۰ در سن ۸۵ سالگی درگذشت
فراز شاخه نشسته است تا ببينَندَش
هزار دست بَر آنند تا بچينَندَش
زمان به عصمت اين گُل چگونه شك نكند؟
كه خارهاي فرومايه هم نشينندش
چه سوگوار بهاري،كه كاكتوس و گَوَن
نديمِ محرمِ بانوي فَرّو دينندش
به باغبانِ زمان ديگر اعتمادي نيست
هزار پيچك سمّي در آستينَندَش
نفير نفرت و نفرين به طوطياني باد
كه نايِ كوكي اَحسَنْت و آفرينَندَش
سزاست مرگِ بهاري كه بوته بوتة خار
نمادِ سوسن و نسرين و ياسمينَندَش
به شاخه گرچه نَزيبد گُلي كه مسموم است
ولي هنوز نشسته است، تا ببينَندَش
-----------------------------------------------
کدامین چشمه سمی شد ، که آب از آب میترسد
و حتی ذهن ماهیگیر ، از قلاب میترسد ؟
کدامین وحشتِ وحشی ، گرفته روح دریا را
که توفان از خروش و موج از گرداب میترسد
گرفته وسعت شب را غباری آنچنان مـُبـهم
که چشم از دیدگاه و ماه از مهتاب میترسد
شب است و خیمه شب بازان و رقص ِ وحشی ِ اشباح
مـُژه از پلک و پلک از چشم و چشم از خواب میترسد
فغان زین شهر ِ کج باور ، که حتا نکته آموزَش
ز افسون و طلسم و رَمل و اسطرلاب میترسد
طنین کارسازی هم ، ز سازی بر نمیخیزد
که چنگ از پرده ها و سیم از مضراب میترسد
سخن دیگر کـُن ای بهمن ! کجا باور توان کردن
که غوک از جلبک و خرچنگ از مرداب میترسد ؟
----------------------------------------------
🔹 #بهمن_رافعی_بروجنی شاعر و غزل سرای معاصر در سال ۱۳۱۵ در شهرستان بروجن از استان چهارمحال و بختیاری به دنیا آمد به طور جدی در اکثر سبکهای شعری از قبیل غزل ، مثنوی ، چهارپاره ، نیمائی و … شعر سروده اند؛ اما در غزل چیز دیگری ست.
استفاده از قافیه ، ردیف های کم یاب و کم استفاده وبه کارگیری ردیف های اسمی در غزل و استفاده کاملا به روز از آن ابزارها به غزل بهمن رافعی حس و حال متفاوتی می دهد . کشف های تصویری آن هم از نوع تجسمی در آثار رافعی کم نیست .از دیگر خصوصیات شعری رافعی می توان به تنوع ژانرها ، فرمهای مختلف شعری ، و نگاه دیگر گونه ی او نسبت به محیط اطراف اشاره کرد .
با مطالعه شعر او متوجه می شویم جدای غزل در خیلی از قالب های دیگر هم نمونه خیلی خوب می توان یافت.
استاد رافعی در تشویق شاعران و قصه نویسان و راهنمایی و اصلاح آثار آنان تلاش داشته و در مسابقات و جشنوارههای مختلف آثار ادبی را داوری نموده و خود نیز به طور مستمر و پیگیر به خلق آثار ادبی ارزشمند ادامه داده است.
🔺شعر او از همان آغاز برخلاف اشعار اغلب سرودههای شاعران اصفهان، دارای مضامین نو و فضاهای تازه بوده و به عقیده خودش مرهون کنارهگیری از انجمنهای ادبی و تلاش و مطالعه مستمر و خودجوش او بوده است.
🔻 آثار چاپ شده:
۱. انتظار (داستان)
۲. اگر این ماهیان رنگی نبودند (شعر)
۳. بی عشق، ما سنگ ما هیچ (شعر)
۴. سالهای ابری (شعر به لهجه بروجنی)
۵. گلجون و لیشمانیا (شعر کودک)
۶. روشنی در قفس ماندنی نیست (شعر)
#شعر
#ادبیات
#فرهنگ
https://tttttt.me/ksmtehran1/160
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
Telegram
..
💠 #شعر_زمانه
🔹 #نیما_یوشیج
🍂 #درگذشت ۱۳ دی ۱۳۳۸
فریاد من شکسته اگر در گلو، وگر
فریاد من رسا
من از برای راه خلاص خود و شما
فریاد میزنم.
فریاد میزنم!
☘☘☘☘☘☘☘
فکر را پَر بدهید
و نترسید که از سقف عقیده برود بالاتر
فکر باید بپرد
برسد تا سر کوه تردید
و ببیند که میان افق باورها
کفر و ایمان چه به هم نزدیکند
فکر اگر پَر بکشد
جای این توپ و تفنگ، اینهمه جنگ
سینهها دشت محبت گردد
دستها مزرع گلهای قشنگ
فکر اگر پر بکشد
هیچکس کافر و ننگ و نجس و مشرک نیست
همه پاکیم و رها...
☘☘🍀🍀☘☘☘
مي تراود مهتاب
مي درخشد شب تاب
نيست يك دم شكند خواب به چشم كس و ليك
غم اين خفته ي چند
خواب در چشم ترم مي شكند
نگران با من استاده سحر
صبح مي خواهد از من
كز مبارك دم او آورم اين قوم به جان باخته را
بلكه خبر
در جگر ليكن خاري
از ره اين سفرم مي شكند
نازك آراي تن ساق گلي
كه به جانش كشتم
و به جان دادمش آب
اي دريغا به برم مي شكند
دست ها مي سايم
تا دري بگشايم
بر عبث مي پايم
كه به در كس آيد
در و ديوار به هم ريخته شان
بر سرم مي شكند
مي تراود مهتاب
مي درخشد شب تاب
مانده پاي آبله از راه دراز
بر دم دهكده مردي تنها
كوله بارش بر دوش
دست او بر در،مي گويد با خود:
غم اين خفته ي چند
خواب در چشم ترم مي شكند.
#شعر
#ادبیات
#فرهنگ
#یاد
#درگذشت
#نیما_یوشیج
https://tttttt.me/KSMtehran/3943
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
🔹 #نیما_یوشیج
🍂 #درگذشت ۱۳ دی ۱۳۳۸
فریاد من شکسته اگر در گلو، وگر
فریاد من رسا
من از برای راه خلاص خود و شما
فریاد میزنم.
فریاد میزنم!
☘☘☘☘☘☘☘
فکر را پَر بدهید
و نترسید که از سقف عقیده برود بالاتر
فکر باید بپرد
برسد تا سر کوه تردید
و ببیند که میان افق باورها
کفر و ایمان چه به هم نزدیکند
فکر اگر پَر بکشد
جای این توپ و تفنگ، اینهمه جنگ
سینهها دشت محبت گردد
دستها مزرع گلهای قشنگ
فکر اگر پر بکشد
هیچکس کافر و ننگ و نجس و مشرک نیست
همه پاکیم و رها...
☘☘🍀🍀☘☘☘
مي تراود مهتاب
مي درخشد شب تاب
نيست يك دم شكند خواب به چشم كس و ليك
غم اين خفته ي چند
خواب در چشم ترم مي شكند
نگران با من استاده سحر
صبح مي خواهد از من
كز مبارك دم او آورم اين قوم به جان باخته را
بلكه خبر
در جگر ليكن خاري
از ره اين سفرم مي شكند
نازك آراي تن ساق گلي
كه به جانش كشتم
و به جان دادمش آب
اي دريغا به برم مي شكند
دست ها مي سايم
تا دري بگشايم
بر عبث مي پايم
كه به در كس آيد
در و ديوار به هم ريخته شان
بر سرم مي شكند
مي تراود مهتاب
مي درخشد شب تاب
مانده پاي آبله از راه دراز
بر دم دهكده مردي تنها
كوله بارش بر دوش
دست او بر در،مي گويد با خود:
غم اين خفته ي چند
خواب در چشم ترم مي شكند.
#شعر
#ادبیات
#فرهنگ
#یاد
#درگذشت
#نیما_یوشیج
https://tttttt.me/KSMtehran/3943
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
Telegram
کانال کانون صنفی معلمان ایران(تهران)
💠 #یاد
🔹 #نیما_یوشیج؛ شاعرو نویسنده
(۱۳ دی ۱۳۳۸ - ۲۱ آبان ۱۲۷۶)
🔹 #علی_اسفندیاری بیستویکم آبانماه سال ۱۲۷۶ در یکی از مناطق کوه البرز در منطقهای بهنام یوش، از توابع بخش بلده شهرستان نور در استان مازندران بهدنیا آمد. پدر او ابراهیم خان اعظام السلطنه…
🔹 #نیما_یوشیج؛ شاعرو نویسنده
(۱۳ دی ۱۳۳۸ - ۲۱ آبان ۱۲۷۶)
🔹 #علی_اسفندیاری بیستویکم آبانماه سال ۱۲۷۶ در یکی از مناطق کوه البرز در منطقهای بهنام یوش، از توابع بخش بلده شهرستان نور در استان مازندران بهدنیا آمد. پدر او ابراهیم خان اعظام السلطنه…
💠 #شعر_زمانه
🍃 #هوشنگ_ابتهاج
ای شادی!
آزادی!
ای شادی آزادی!
روزی که تو باز آیی،
با این دل غم پرورد
من با تو چه خواهم کرد؟
غمهامان سنگین است.
دلهامان خونین است.
از سرتا پا مان خون میبارد.
ما سرتا پا زخمی،
ما سرتا پا خونین،
ما سرتاپا دردیم.
ما این دل عاشق را
در راه تو آماج بلا کردیم.
وقتی که زبان از لب میترسید،
وقتی که قلم از کاغذ شک داشت،
حتی، حتی حافظه ازوحشت در خواب سخن گفتن، میآشفت،
ما نام تو را در دل
چون نقشی بر یاقوت،
میکندیم.
وقتی که در آن کوچهی تاریکی
شب از پی شب میرفت،
و هول، سکوتش را
بر پنجرهی بسته فرو میریخت،
ما بانگ تو را، با فوران خون،
چون سنگی در مرداب،
بر بام و در افکندیم.
وقتی که فریب دیو،
در رخت سلیمانی،
انگشتر را یکجا با انگشتان میبرد،
ما رمز تو را، چون اسم اعظم،
در قول و غزل قافیه میبستیم.
از می، از گل، از صبح،
از آینه، از پرواز،
از سیمرغ،از خورشید،
میگفتیم.
از روشنی، از خوبی،
از دانایی، از عشق،
از ایمان، از امید،
میگفتیم.
آن مرغ که در ابر سفر میکرد،
آن بذر که در خاک چمن میشد،
آن نور که در آینه میرقصید،
در خلوت دل، با ما نجوا داشت.
با هر نفسی مژدهی دیدار تو میآورد.
در مدرسه، در بازار،
در مسجد، در میدان،
در زندان، در زنجیر،
ما نام تو را زمزمه میکردیم:
آزادی!
آزادی!
آزادی!ای شادی!
آزادی!
ای شادی آزادی!
روزی که تو باز آیی،
با این دل غم پرورد
من با تو چه خواهم کرد؟
غمهامان سنگین است.
دلهامان خونین است.
از سرتا پا مان خون میبارد.
ما سرتا پا زخمی،
ما سرتا پا خونین،
ما سرتاپا دردیم.
ما این دل عاشق را
در راه تو آماج بلا کردیم.
وقتی که زبان از لب میترسید،
وقتی که قلم از کاغذ شک داشت،
حتی، حتی حافظه ازوحشت در خواب سخن گفتن، میآشفت،
ما نام تو را در دل
چون نقشی بر یاقوت،
میکندیم.
وقتی که در آن کوچهی تاریکی
شب از پی شب میرفت،
و هول، سکوتش را
بر پنجرهی بسته فرو میریخت،
ما بانگ تو را، با فوران خون،
چون سنگی در مرداب،
بر بام و در افکندیم.
وقتی که فریب دیو،
در رخت سلیمانی،
انگشتر را یکجا با انگشتان میبرد،
ما رمز تو را، چون اسم اعظم،
در قول و غزل قافیه میبستیم.
از می، از گل، از صبح،
از آینه، از پرواز،
از سیمرغ،از خورشید،
میگفتیم.
از روشنی، از خوبی،
از دانایی، از عشق،
از ایمان، از امید،
میگفتیم.
آن مرغ که در ابر سفر میکرد،
آن بذر که در خاک چمن میشد،
آن نور که در آینه میرقصید،
در خلوت دل، با ما نجوا داشت.
با هر نفسی مژدهی دیدار تو میآورد.
در مدرسه، در بازار،
در مسجد، در میدان،
در زندان، در زنجیر،
ما نام تو را زمزمه میکردیم:
آزادی!
آزادی!
آزادی!
آن شبها، آن شبها، آن شبها،
آن شبهای ظلمت و حشت زا،
آن شبهای کابوس،
آن شبهای بیداد،
آن شبهای ایمان،
آن شبهای فریاد،
آن شبهای طاقت و بیداری،
در کوچه تو را جستیم.
بر بام تو را خواندیم:
آزادی!
آزادی!
آزادی!
میگفتم:
روزی که تو باز آیی،
من قلب جوانم را
چون پرچم پیروزی
برخواهم داشت.
وین بیرق خونین را
بر بام بلند تو
خواهم افراشت.
میگفتم:
روزی که تو باز آیی،
این خون شکوفان را
چون دسته گل سرخی
در پای تو خواهم ریخت.
وین حلقهی بازو را
در گردن مغرورت
خواهم آویخت.
ای آزادی!
بنگر!
آزادی!
این فرش که در پای تو گستردهست،
از خون است.
این حلقهی گل خون است
گل خون است ...
ای آزادی!
از ره خون میآیی،
اما
میآیی و من در دل میلرزم:
این چیست که در دست تو پنهان است؟
این چیست که در پای تو پیچیدهست؟
ای آزادی!
آیا با زنجیر میآیی ؟...
الف .سایه
#شعر
#ادبیات
#فرهنگ
#زادروز
#هوشنگ_ابتهاج
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
🍃 #هوشنگ_ابتهاج
ای شادی!
آزادی!
ای شادی آزادی!
روزی که تو باز آیی،
با این دل غم پرورد
من با تو چه خواهم کرد؟
غمهامان سنگین است.
دلهامان خونین است.
از سرتا پا مان خون میبارد.
ما سرتا پا زخمی،
ما سرتا پا خونین،
ما سرتاپا دردیم.
ما این دل عاشق را
در راه تو آماج بلا کردیم.
وقتی که زبان از لب میترسید،
وقتی که قلم از کاغذ شک داشت،
حتی، حتی حافظه ازوحشت در خواب سخن گفتن، میآشفت،
ما نام تو را در دل
چون نقشی بر یاقوت،
میکندیم.
وقتی که در آن کوچهی تاریکی
شب از پی شب میرفت،
و هول، سکوتش را
بر پنجرهی بسته فرو میریخت،
ما بانگ تو را، با فوران خون،
چون سنگی در مرداب،
بر بام و در افکندیم.
وقتی که فریب دیو،
در رخت سلیمانی،
انگشتر را یکجا با انگشتان میبرد،
ما رمز تو را، چون اسم اعظم،
در قول و غزل قافیه میبستیم.
از می، از گل، از صبح،
از آینه، از پرواز،
از سیمرغ،از خورشید،
میگفتیم.
از روشنی، از خوبی،
از دانایی، از عشق،
از ایمان، از امید،
میگفتیم.
آن مرغ که در ابر سفر میکرد،
آن بذر که در خاک چمن میشد،
آن نور که در آینه میرقصید،
در خلوت دل، با ما نجوا داشت.
با هر نفسی مژدهی دیدار تو میآورد.
در مدرسه، در بازار،
در مسجد، در میدان،
در زندان، در زنجیر،
ما نام تو را زمزمه میکردیم:
آزادی!
آزادی!
آزادی!ای شادی!
آزادی!
ای شادی آزادی!
روزی که تو باز آیی،
با این دل غم پرورد
من با تو چه خواهم کرد؟
غمهامان سنگین است.
دلهامان خونین است.
از سرتا پا مان خون میبارد.
ما سرتا پا زخمی،
ما سرتا پا خونین،
ما سرتاپا دردیم.
ما این دل عاشق را
در راه تو آماج بلا کردیم.
وقتی که زبان از لب میترسید،
وقتی که قلم از کاغذ شک داشت،
حتی، حتی حافظه ازوحشت در خواب سخن گفتن، میآشفت،
ما نام تو را در دل
چون نقشی بر یاقوت،
میکندیم.
وقتی که در آن کوچهی تاریکی
شب از پی شب میرفت،
و هول، سکوتش را
بر پنجرهی بسته فرو میریخت،
ما بانگ تو را، با فوران خون،
چون سنگی در مرداب،
بر بام و در افکندیم.
وقتی که فریب دیو،
در رخت سلیمانی،
انگشتر را یکجا با انگشتان میبرد،
ما رمز تو را، چون اسم اعظم،
در قول و غزل قافیه میبستیم.
از می، از گل، از صبح،
از آینه، از پرواز،
از سیمرغ،از خورشید،
میگفتیم.
از روشنی، از خوبی،
از دانایی، از عشق،
از ایمان، از امید،
میگفتیم.
آن مرغ که در ابر سفر میکرد،
آن بذر که در خاک چمن میشد،
آن نور که در آینه میرقصید،
در خلوت دل، با ما نجوا داشت.
با هر نفسی مژدهی دیدار تو میآورد.
در مدرسه، در بازار،
در مسجد، در میدان،
در زندان، در زنجیر،
ما نام تو را زمزمه میکردیم:
آزادی!
آزادی!
آزادی!
آن شبها، آن شبها، آن شبها،
آن شبهای ظلمت و حشت زا،
آن شبهای کابوس،
آن شبهای بیداد،
آن شبهای ایمان،
آن شبهای فریاد،
آن شبهای طاقت و بیداری،
در کوچه تو را جستیم.
بر بام تو را خواندیم:
آزادی!
آزادی!
آزادی!
میگفتم:
روزی که تو باز آیی،
من قلب جوانم را
چون پرچم پیروزی
برخواهم داشت.
وین بیرق خونین را
بر بام بلند تو
خواهم افراشت.
میگفتم:
روزی که تو باز آیی،
این خون شکوفان را
چون دسته گل سرخی
در پای تو خواهم ریخت.
وین حلقهی بازو را
در گردن مغرورت
خواهم آویخت.
ای آزادی!
بنگر!
آزادی!
این فرش که در پای تو گستردهست،
از خون است.
این حلقهی گل خون است
گل خون است ...
ای آزادی!
از ره خون میآیی،
اما
میآیی و من در دل میلرزم:
این چیست که در دست تو پنهان است؟
این چیست که در پای تو پیچیدهست؟
ای آزادی!
آیا با زنجیر میآیی ؟...
الف .سایه
#شعر
#ادبیات
#فرهنگ
#زادروز
#هوشنگ_ابتهاج
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
💠 #شعر_زمانه
🍃#مهدی_اخوان_ثالث
❄️زمستان است
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر برنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس، کز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است… آی…
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، دربگشای
منم من، میهمان هر شبت، لولیوش مغموم
منم من، سنگ تیپاخوردهٔ رنجور
منم، دشنام پست آفرینش، نغمهٔ ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد
تگرگی نیست، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه میگویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت میدهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرمابرده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلورآجین
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبارآلوده مهر و ماه
زمستان است.
#شعر
#ادبیات
#فرهنگ
#شاعر
#زادروز
#مهدی_اخوان_ثالث
https://tttttt.me/ksmtehran1/183
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
🍃#مهدی_اخوان_ثالث
❄️زمستان است
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر برنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس، کز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است… آی…
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، دربگشای
منم من، میهمان هر شبت، لولیوش مغموم
منم من، سنگ تیپاخوردهٔ رنجور
منم، دشنام پست آفرینش، نغمهٔ ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد
تگرگی نیست، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه میگویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت میدهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرمابرده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلورآجین
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبارآلوده مهر و ماه
زمستان است.
#شعر
#ادبیات
#فرهنگ
#شاعر
#زادروز
#مهدی_اخوان_ثالث
https://tttttt.me/ksmtehran1/183
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
Telegram
..
💠 #شعر_زمانه
✍ناکو
اسلحه ها را
"زنده به گور "کنید
و
"گندم " بکارید ،،
"دیکتاتور"ها
را خلع درجه کنید
و
بر سینه
"کشاورزان "
"مدال" حک کنید ،،
چوبه های دار را بتراشید
مجسمه ی "آزادی"بسازید
انبار "مهمات"را بسوزانید
و "کتابخانه"بسازید ،،
"فشنگ" هارا خفه کنید
و قلم ها را "مسلح"،،
"سلاح"هارا در قفس کنید
و "پرندگان"را "آزاد"،،
"مرز" ها را به هم بدوزید
و "پرچم "ها را
در قلب نهان کنید ،،
"انسانیت"را قاب کنید
بر "سینه"دیوار بکوبید
و قبله بسازید...
آری زندگی زیباست
همچو "سیبی سرخ"
در دستان "زنی پاکدامن"
#هشت_مارس
#روز_جهانی_زن
#نه_به_تبعیض
#همبستگی_علیه_نابرابری_فقر_خشونت
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
✍ناکو
اسلحه ها را
"زنده به گور "کنید
و
"گندم " بکارید ،،
"دیکتاتور"ها
را خلع درجه کنید
و
بر سینه
"کشاورزان "
"مدال" حک کنید ،،
چوبه های دار را بتراشید
مجسمه ی "آزادی"بسازید
انبار "مهمات"را بسوزانید
و "کتابخانه"بسازید ،،
"فشنگ" هارا خفه کنید
و قلم ها را "مسلح"،،
"سلاح"هارا در قفس کنید
و "پرندگان"را "آزاد"،،
"مرز" ها را به هم بدوزید
و "پرچم "ها را
در قلب نهان کنید ،،
"انسانیت"را قاب کنید
بر "سینه"دیوار بکوبید
و قبله بسازید...
آری زندگی زیباست
همچو "سیبی سرخ"
در دستان "زنی پاکدامن"
#هشت_مارس
#روز_جهانی_زن
#نه_به_تبعیض
#همبستگی_علیه_نابرابری_فقر_خشونت
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
💠 #شعر_زمانه
🍃 #پروین_اعتصامی
🍃 #زادروز
کسی که بر سر نرد جهان قمار نکرد
سیاه روزی و بدنامی اختیار نکرد
خوش آنکه از گل مسموم باغ دهر رمید
برفق گر نظری کرد، جز به خار نکرد
به تیه فقر، ازان روی گشت دل حیران
که هیچگه شتر آز را مهار نکرد
نداشت دیدهٔ تحقیق، مردمی کاز دور
بدید خیمهٔ اهریمن و فرار نکرد
شکار کرده بسی در دل شب، این صیاد
مگو که روز گذشت و مرا شکار نکرد
سپهر پیر بسی رشتهٔ محبت و انس
گرفت و بست بهم، لیک استوار نکرد
مشو چو وقت، که یک لحظه پایدار نماند
مشو چو دهر، که یک عهد پایدار نکرد
برو ز مورچه آموز بردباری و سعی
که کار کرد و شکایت ز روزگار نکرد
غبار گشت ز باد غرور، خرمن دل
چنین معامله را باد با غبار نکرد
سفینهای که در آن فتنه بود کشتیبان
برفت روز و شب و ره سوی کنار نکرد
مباف جامهٔ روی و ریا، که جز ابلیس
کس این دو رشتهٔ پوسیده پود و تار نکرد
کسی ز طعنهٔ پیکان روزگار رهید
که گاه حملهٔ او، سستی آشکار نکرد
طبیب دهر، بسی دردمند داشت ولیک
طبیب وار سوی هیچ یک گذار نکرد
چرا وجود منزه به تیرگی پیوست
چرا محافظت پنبه از شرار نکرد
ز خواب جهل، بس امسالها که پار شدند
خوش آنکه بیهده، امسال خویش پار نکرد
روا مدار پس از مدت تو گفته شود
که دیر ماند فلانی و هیچ کار نکرد
#شعر
#شاعر
#ادبیات
#فرهنگ
#زادروز
#پروین_اعتصامی
https://tttttt.me/KSMtehran/8349
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
🍃 #پروین_اعتصامی
🍃 #زادروز
کسی که بر سر نرد جهان قمار نکرد
سیاه روزی و بدنامی اختیار نکرد
خوش آنکه از گل مسموم باغ دهر رمید
برفق گر نظری کرد، جز به خار نکرد
به تیه فقر، ازان روی گشت دل حیران
که هیچگه شتر آز را مهار نکرد
نداشت دیدهٔ تحقیق، مردمی کاز دور
بدید خیمهٔ اهریمن و فرار نکرد
شکار کرده بسی در دل شب، این صیاد
مگو که روز گذشت و مرا شکار نکرد
سپهر پیر بسی رشتهٔ محبت و انس
گرفت و بست بهم، لیک استوار نکرد
مشو چو وقت، که یک لحظه پایدار نماند
مشو چو دهر، که یک عهد پایدار نکرد
برو ز مورچه آموز بردباری و سعی
که کار کرد و شکایت ز روزگار نکرد
غبار گشت ز باد غرور، خرمن دل
چنین معامله را باد با غبار نکرد
سفینهای که در آن فتنه بود کشتیبان
برفت روز و شب و ره سوی کنار نکرد
مباف جامهٔ روی و ریا، که جز ابلیس
کس این دو رشتهٔ پوسیده پود و تار نکرد
کسی ز طعنهٔ پیکان روزگار رهید
که گاه حملهٔ او، سستی آشکار نکرد
طبیب دهر، بسی دردمند داشت ولیک
طبیب وار سوی هیچ یک گذار نکرد
چرا وجود منزه به تیرگی پیوست
چرا محافظت پنبه از شرار نکرد
ز خواب جهل، بس امسالها که پار شدند
خوش آنکه بیهده، امسال خویش پار نکرد
روا مدار پس از مدت تو گفته شود
که دیر ماند فلانی و هیچ کار نکرد
#شعر
#شاعر
#ادبیات
#فرهنگ
#زادروز
#پروین_اعتصامی
https://tttttt.me/KSMtehran/8349
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
Telegram
کانال کانون صنفی معلمان ایران(تهران)
💠 #یاد
🔹 #پروین_اعتصامی
🔹 #زادروز
( زاده ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ تبریز– درگذشته ۱۵ فروردین ۱۳۲۰ تهران ) شاعر
🍃 رخشنده اعتصامی معروف به پروین اعتصامی از کودکی، فارسی، انگلیسی و عربی را نزد پدرش آموخت و از همان زمان زیر نظر پدر و استادانی چون دهخدا و ملک الشعرای…
🔹 #پروین_اعتصامی
🔹 #زادروز
( زاده ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ تبریز– درگذشته ۱۵ فروردین ۱۳۲۰ تهران ) شاعر
🍃 رخشنده اعتصامی معروف به پروین اعتصامی از کودکی، فارسی، انگلیسی و عربی را نزد پدرش آموخت و از همان زمان زیر نظر پدر و استادانی چون دهخدا و ملک الشعرای…
💠 #شعر_زمانه
🔹 این صدا
صدایی نیست ،
صدایی که می شنوی،
صدای باران نیست
باران مدت هاست نزده
چشمه ها خشکیده
خانه ها و کوچه ها
تلی از خاک است....
صدایی نیست
صدایی که می شنوی صدای باد نیست
باد را خفه کرده اند ؛
تا خاک که همه جا هست، بلند نشود
و هوا را نیالاید
و به قول خودشان
تنفس ناپذیرش نکند.....
صدایی که می شنوی
صدای کلام نیست
کلام را خفه کرده اند
تا مبادا که تَرَک بردارد
شیشهی تنهایی و سکون هوا
صدایی که می شنوی
صدای تاثیر کلام نیست
اندیشه را هم خفه کرده اند
تا نیاز به سخن گفتن را
خاموش کند.....
اما صدا هست ؛
و چه صدایی!
✍ «میگوئل مار تی پل»
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
🔹 این صدا
صدایی نیست ،
صدایی که می شنوی،
صدای باران نیست
باران مدت هاست نزده
چشمه ها خشکیده
خانه ها و کوچه ها
تلی از خاک است....
صدایی نیست
صدایی که می شنوی صدای باد نیست
باد را خفه کرده اند ؛
تا خاک که همه جا هست، بلند نشود
و هوا را نیالاید
و به قول خودشان
تنفس ناپذیرش نکند.....
صدایی که می شنوی
صدای کلام نیست
کلام را خفه کرده اند
تا مبادا که تَرَک بردارد
شیشهی تنهایی و سکون هوا
صدایی که می شنوی
صدای تاثیر کلام نیست
اندیشه را هم خفه کرده اند
تا نیاز به سخن گفتن را
خاموش کند.....
اما صدا هست ؛
و چه صدایی!
✍ «میگوئل مار تی پل»
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
💠 #شعر_زمانه
🔹 بر کدام جنازه زار میزند…؟
بر کدام جنازه زار میزند این ساز؟
بر کدام مُردهی پنهان میگرید
این سازِ بیزمان؟
در کدام غار
بر کدام تاریخ میموید این سیم و زِه، این پنجهی نادان؟
بگذار برخیزد مردمِ بیلبخند
بگذار برخیزد!
زاری در باغچه بس تلخ است
زاری بر چشمهی صافی
زاری بر لقاحِ شکوفه بس تلخ است
زاری بر شراعِ بلندِ نسیم
زاری بر سپیدارِ سبزبالا بس تلخ است.
بر برکهی لاجوردینِ ماهی و باد چه میکند این مدیحهگوی تباهی؟
مطربِ گورخانه به شهر اندر چه میکند
زیرِ دریچههای بیگناهی؟
بگذار برخیزد مردمِ بیلبخند
بگذار برخیزد!
✍ #احمد_شاملو
🔹🔹🔹🔹🔹🔹
✅ با ما در ارگان رسمی کانون صنفی معلمان ایران(تهران) همراه شوید.
✅✅ ارتباط با کانال
👇👇👇👇
@Ertebat_Ba_KSMtehran
✅✅✅ لینک عضویت در کانال
👇👇👇
https://tttttt.me/KSMtehran
🔹 بر کدام جنازه زار میزند…؟
بر کدام جنازه زار میزند این ساز؟
بر کدام مُردهی پنهان میگرید
این سازِ بیزمان؟
در کدام غار
بر کدام تاریخ میموید این سیم و زِه، این پنجهی نادان؟
بگذار برخیزد مردمِ بیلبخند
بگذار برخیزد!
زاری در باغچه بس تلخ است
زاری بر چشمهی صافی
زاری بر لقاحِ شکوفه بس تلخ است
زاری بر شراعِ بلندِ نسیم
زاری بر سپیدارِ سبزبالا بس تلخ است.
بر برکهی لاجوردینِ ماهی و باد چه میکند این مدیحهگوی تباهی؟
مطربِ گورخانه به شهر اندر چه میکند
زیرِ دریچههای بیگناهی؟
بگذار برخیزد مردمِ بیلبخند
بگذار برخیزد!
✍ #احمد_شاملو
🔹🔹🔹🔹🔹🔹
✅ با ما در ارگان رسمی کانون صنفی معلمان ایران(تهران) همراه شوید.
✅✅ ارتباط با کانال
👇👇👇👇
@Ertebat_Ba_KSMtehran
✅✅✅ لینک عضویت در کانال
👇👇👇
https://tttttt.me/KSMtehran
Telegram
کانال کانون صنفی معلمان ایران(تهران)
ارگان رسمی کانون صنفی معلمان ایران(تهران)
بازتابدهنده مواضع و خبرهای کانون صنفی معلمان ایران (تهران)
@Ertebat_Ba_KSMtehran
بازتابدهنده مواضع و خبرهای کانون صنفی معلمان ایران (تهران)
@Ertebat_Ba_KSMtehran
💠 #شعر_زمانه
✍ سیدعلی صالحی
🔹 نشانی نخست...
می دانم
حالا سالهاست که ديگر هيچ نامه ای به مقصد نمی رسد
حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری
آن همه صبوری
من ديدم از همان سرِ صبحِ آسوده
هی بوی بال کبوتر و
نایِ تازه ی نعنای نورسيده می آيد
پس بگو قرار بود که تو بيايی و ... من نمی دانستم!
دردت به جانِ بی قرارِ پُر گريه ام
پس اين همه سال و ماهِ ساکتِ من کجا بودی؟
حالا که آمدی
حرفِ ما بسيار،
وقتِ ما اندک،
آسمان هم که بارانیست...!
به خدا وقت صحبت از رفتنِ دوباره و
دوری از ديدگانِ دريا نيست!
سربه سرم می گذاری ... ها؟
می دانم که می مانی
پس لااقل باران را بهانه کُن
دارد باران میآيد.
مگر میشود نيامده باز
به جانبِ آن همه بی نشانیِ دريا برگردی؟
پس تکليف طاقت اين همه علاقه چه می شود؟!
تو که تا ساعت اين صحبتِ ناتمام
تمامم نمی کنی، ها! ؟
باشد، گريه نمی کنم
گاهی اوقات هر کسی حتی
از احتمالِ شوقی شبيهِ همين حالای من هم به گريه می افتد.
چه عيبی دارد!
اصلا چه فرقی دارد
هنوز باد می آيد، باران می آيد
هنوز هم میدانم هيچ نامه ای به مقصد نمی رسد
حالا کم نيستند، اهلِ هوای علاقه و احتمال
که فرقِ ميان فاصله را تا گفتگوی گريه می فهمند
فقط وقتشان اندک و حرفشان بسيار و
آسمان هم که بارانیست...!
... يادت هست؟
گفتی نشانی ميهن من همين گندمِ سبز
همين گهواره ی بنفش
همين بوسه ی مايل به طعمِ ترانه است؟
ها ریرا ...!
من به خانه برمی گردم،
هنوز هم يک ديدار ساده می تواند
سرآغازِ پرسه ای غريب در کوچهْ باغِ باران باشد.
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran
✍ سیدعلی صالحی
🔹 نشانی نخست...
می دانم
حالا سالهاست که ديگر هيچ نامه ای به مقصد نمی رسد
حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری
آن همه صبوری
من ديدم از همان سرِ صبحِ آسوده
هی بوی بال کبوتر و
نایِ تازه ی نعنای نورسيده می آيد
پس بگو قرار بود که تو بيايی و ... من نمی دانستم!
دردت به جانِ بی قرارِ پُر گريه ام
پس اين همه سال و ماهِ ساکتِ من کجا بودی؟
حالا که آمدی
حرفِ ما بسيار،
وقتِ ما اندک،
آسمان هم که بارانیست...!
به خدا وقت صحبت از رفتنِ دوباره و
دوری از ديدگانِ دريا نيست!
سربه سرم می گذاری ... ها؟
می دانم که می مانی
پس لااقل باران را بهانه کُن
دارد باران میآيد.
مگر میشود نيامده باز
به جانبِ آن همه بی نشانیِ دريا برگردی؟
پس تکليف طاقت اين همه علاقه چه می شود؟!
تو که تا ساعت اين صحبتِ ناتمام
تمامم نمی کنی، ها! ؟
باشد، گريه نمی کنم
گاهی اوقات هر کسی حتی
از احتمالِ شوقی شبيهِ همين حالای من هم به گريه می افتد.
چه عيبی دارد!
اصلا چه فرقی دارد
هنوز باد می آيد، باران می آيد
هنوز هم میدانم هيچ نامه ای به مقصد نمی رسد
حالا کم نيستند، اهلِ هوای علاقه و احتمال
که فرقِ ميان فاصله را تا گفتگوی گريه می فهمند
فقط وقتشان اندک و حرفشان بسيار و
آسمان هم که بارانیست...!
... يادت هست؟
گفتی نشانی ميهن من همين گندمِ سبز
همين گهواره ی بنفش
همين بوسه ی مايل به طعمِ ترانه است؟
ها ریرا ...!
من به خانه برمی گردم،
هنوز هم يک ديدار ساده می تواند
سرآغازِ پرسه ای غريب در کوچهْ باغِ باران باشد.
🔹🔹🔹
🖋کانال کانون صنفی معلمان ایران ( تهران)
🆔 @KSMtehran