از شهدا به شما: 📞📞📞
قرارمون این نبود.
بی حجابی نبود.
بی غیرتی نبود.
قرارشدبعدازماها <راهمان> روادامه بدید اما دارید(راحت) ادامه میدید...
چفیه هامون خونی شدتا چادری خاکی نشود
عکس ماهارومیبینید عکس ما عمل میکنید
ماشهیدنشدیم که مرغ ومیوه ارزان بشه ماشهیدشدیم که بی حیایی ارزان نشود
حرف آخر: این رسمش نبود
#شرمنده_ایم 😔
@modafeharam_zeynab
قرارمون این نبود.
بی حجابی نبود.
بی غیرتی نبود.
قرارشدبعدازماها <راهمان> روادامه بدید اما دارید(راحت) ادامه میدید...
چفیه هامون خونی شدتا چادری خاکی نشود
عکس ماهارومیبینید عکس ما عمل میکنید
ماشهیدنشدیم که مرغ ومیوه ارزان بشه ماشهیدشدیم که بی حیایی ارزان نشود
حرف آخر: این رسمش نبود
#شرمنده_ایم 😔
@modafeharam_zeynab
همه گفتند: شهدا شرمنده ایم
خیلی ها شنیدند: شهدا شرمنده ایم
خیلی ها نوشتند: شهدا شرمنده ایم
خیلی ها دیدند: شهدا شرمنده ایم...
همه!
همه #شرمنده ایم!
اما نمیدونم چند نفر سعی دارن از این شرمندگی شهدا خارج بشن!!!
از هر جا که عبور می کنیم؛
نام شهیدی می درخشد،
که خونش، جانش، جوانیش، فرش راه انقلاب شده.
پس یادمان باشد،
قدم به قدم را بدهکاریم به آنهایی که،
پل عبور ما شدند در این دنیا.
رفتــــــــــند تا بمانیم ، تا به جای شرمندگی، #رهرو شان باشیم🍁
@modafeharam_zeynab
خیلی ها شنیدند: شهدا شرمنده ایم
خیلی ها نوشتند: شهدا شرمنده ایم
خیلی ها دیدند: شهدا شرمنده ایم...
همه!
همه #شرمنده ایم!
اما نمیدونم چند نفر سعی دارن از این شرمندگی شهدا خارج بشن!!!
از هر جا که عبور می کنیم؛
نام شهیدی می درخشد،
که خونش، جانش، جوانیش، فرش راه انقلاب شده.
پس یادمان باشد،
قدم به قدم را بدهکاریم به آنهایی که،
پل عبور ما شدند در این دنیا.
رفتــــــــــند تا بمانیم ، تا به جای شرمندگی، #رهرو شان باشیم🍁
@modafeharam_zeynab
👆 #شهادت به آسمان #پریدن
نیست ...
بہ #خود آمدن است ...
تاریخ تولدشان را ڪہ میبینم
#شرمنده میشوم شما را نمیدانم .
@modafeharam_zeynab
نیست ...
بہ #خود آمدن است ...
تاریخ تولدشان را ڪہ میبینم
#شرمنده میشوم شما را نمیدانم .
@modafeharam_zeynab
شهداےایران
تصویرےاز رأےدادن رزمندگان در دفاع مقدس را مشاهده مےڪنید
🌹شهید محمدعلےفلاح🌹
از ابرڪوه با انداختن رآےخود در صندوق تصویرےتاریخےاز خود به یادگار گذاشت
#شرمنده_شهدا_نباشیم
تصویرےاز رأےدادن رزمندگان در دفاع مقدس را مشاهده مےڪنید
🌹شهید محمدعلےفلاح🌹
از ابرڪوه با انداختن رآےخود در صندوق تصویرےتاریخےاز خود به یادگار گذاشت
#شرمنده_شهدا_نباشیم
فدایی ولایت منتظر شهادت:
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!
اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی...
جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم...
🔹🔹
دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از کوچه گذشتم...
🔹🔹
به سومین کوچه رسیدم!
شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
🔹🔹
به چهارمین کوچه!
شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا حمید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از #ولایت!!؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
🔹🔹
به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
🔹🔹
ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل...
کم آوردم...
گذشتم..
🔹🔹
هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
🔹🔹
هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد ارباب...
🔹🔹
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود.
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
..
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت...
#شهدا_رهبرم_را_دعا_کنید🙏
@modafeharam_zeynab
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!
اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی...
جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم...
🔹🔹
دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از کوچه گذشتم...
🔹🔹
به سومین کوچه رسیدم!
شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
🔹🔹
به چهارمین کوچه!
شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا حمید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از #ولایت!!؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
🔹🔹
به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
🔹🔹
ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل...
کم آوردم...
گذشتم..
🔹🔹
هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
🔹🔹
هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد ارباب...
🔹🔹
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود.
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
..
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت...
#شهدا_رهبرم_را_دعا_کنید🙏
@modafeharam_zeynab
🍁 وقتي
مشغول
#كانال هاي پیاپی موبایل و ...
هستيد
به ياد
كانال هاي
قديم هم
باشيد .......
#شرمنده_ایم
🔸 @Modafeharam_zeynab 🔸
مشغول
#كانال هاي پیاپی موبایل و ...
هستيد
به ياد
كانال هاي
قديم هم
باشيد .......
#شرمنده_ایم
🔸 @Modafeharam_zeynab 🔸
🍃🌷🍃
فرقی ندارد
چه در دهه ۶۰ به شهادت رسیده باشی
و چه دهه ۹۰....
چه در دفاع از وطن شهید شده باشی
چه در دفاع از حریم حریم ملکوتی اهل بیت (علیهم السلام)
فرقی نمےکند...
شــ🌷ــــهادت
بار سنگینی بر دوش بازماندگان خواهد گذاشت که اگر کسی از روی خون تو
👈ای شهید!👉
بےتفاوت بگذرد
بدجور استخوان هایش خـُرد خواهد شد
بدجور خون تو ، گــریبانش را خواهد گرفت.
پس
حواسمان باشد
هر قطره از خون شهید را
باید پاسخگو باشیم ...
و اےکاش آن هنگام ...
#شرمنده ❣خون #شهید ❣ نباشیم.
--------------------------------------
@modafeharam_zeynab
فرقی ندارد
چه در دهه ۶۰ به شهادت رسیده باشی
و چه دهه ۹۰....
چه در دفاع از وطن شهید شده باشی
چه در دفاع از حریم حریم ملکوتی اهل بیت (علیهم السلام)
فرقی نمےکند...
شــ🌷ــــهادت
بار سنگینی بر دوش بازماندگان خواهد گذاشت که اگر کسی از روی خون تو
👈ای شهید!👉
بےتفاوت بگذرد
بدجور استخوان هایش خـُرد خواهد شد
بدجور خون تو ، گــریبانش را خواهد گرفت.
پس
حواسمان باشد
هر قطره از خون شهید را
باید پاسخگو باشیم ...
و اےکاش آن هنگام ...
#شرمنده ❣خون #شهید ❣ نباشیم.
--------------------------------------
@modafeharam_zeynab
💚🌿🍃
#زندگی_به_سبک_شهدا♥️
#گوجہ_سبز ❣
عاشقانه دوستم داشت
خیلے لوسم ڪرده بود ...
هر سال همان اول هر چہ نوبرانہ مے آمد برایم میخرید...
جورے ڪه فڪر میڪردم اولین نفرے هستم ڪه امسال فلان نوبرانہ را مے خورم...
از همه بیشتر عاشق #گوجه_سبز بودم!
عاشق ڪ نه! دیوانه اش بودم...
سال آخر اولیڹ نوبرانه اے ڪه آمد گوجه سبز بود...
آن روز را هیچ وقت یادم نمیرود...
ظهر بود...
نیمه یا اواخر فروردین...
بسته اے ڪادو گرفته و ربان پیچ شده به طرفم گرفت.
آن را با احتیاط باز ڪردم.
بسته اے گوجه سبز ریز ڪه معلوم بود واقعا نوبر هستند را ڪادو گرفته بود...
هم بسیار خوشحال بودم و هم متعجب!
زودتر از آنڪه خود لب باز ڪنم نجوا ڪرد: خواستم امسال برات خاطره بشہ!
به طرفش رفتم گونہ هایش را بوسیدم و تشڪر ڪردم...
گذشت...
مهربان#پدرم شهید شد!
از آن سال به بعد ڪسے را نداشتم ڪه برایم نوبرانه بخرد...!
از آن سال به بعد هر وقت #گوجه_سبز میبینم
مے شڪند...
قلبم و بغضم!
مے دانست ڪہ سال آخرے هست ڪه برایم گوجہ سبز نوبرانہ میخرد!
از آن سال بہ بعد
مزه ترش و دلچسب گوجه سبز،
برایم تلخ ترین شد...!
مے بینید؟ #منم_روزے_بابا_داشتم...❣😔
📝|ڪ.م|
#بہ_یاد_شهدا 💚😞
#فرزندان_شهدا 💛😔
#شرمنده_ایم
@Modafeharam_zeynab
#زندگی_به_سبک_شهدا♥️
#گوجہ_سبز ❣
عاشقانه دوستم داشت
خیلے لوسم ڪرده بود ...
هر سال همان اول هر چہ نوبرانہ مے آمد برایم میخرید...
جورے ڪه فڪر میڪردم اولین نفرے هستم ڪه امسال فلان نوبرانہ را مے خورم...
از همه بیشتر عاشق #گوجه_سبز بودم!
عاشق ڪ نه! دیوانه اش بودم...
سال آخر اولیڹ نوبرانه اے ڪه آمد گوجه سبز بود...
آن روز را هیچ وقت یادم نمیرود...
ظهر بود...
نیمه یا اواخر فروردین...
بسته اے ڪادو گرفته و ربان پیچ شده به طرفم گرفت.
آن را با احتیاط باز ڪردم.
بسته اے گوجه سبز ریز ڪه معلوم بود واقعا نوبر هستند را ڪادو گرفته بود...
هم بسیار خوشحال بودم و هم متعجب!
زودتر از آنڪه خود لب باز ڪنم نجوا ڪرد: خواستم امسال برات خاطره بشہ!
به طرفش رفتم گونہ هایش را بوسیدم و تشڪر ڪردم...
گذشت...
مهربان#پدرم شهید شد!
از آن سال به بعد ڪسے را نداشتم ڪه برایم نوبرانه بخرد...!
از آن سال به بعد هر وقت #گوجه_سبز میبینم
مے شڪند...
قلبم و بغضم!
مے دانست ڪہ سال آخرے هست ڪه برایم گوجہ سبز نوبرانہ میخرد!
از آن سال بہ بعد
مزه ترش و دلچسب گوجه سبز،
برایم تلخ ترین شد...!
مے بینید؟ #منم_روزے_بابا_داشتم...❣😔
📝|ڪ.م|
#بہ_یاد_شهدا 💚😞
#فرزندان_شهدا 💛😔
#شرمنده_ایم
@Modafeharam_zeynab
😔💔
#شهیدانه
تا حالا #سگ دنبالت کرده ؟😐
نکرده؟
خب خداروشکر که تجربشو نداری...
اما بزار برات بگم...
وقتی سگ دنبالت میکنه...
مخصوصا اگه #شکاری باشه...
خیلیا میگن نباید فرار کنی ازش ...
اما نمیشه... یه ترسی ورت میداره ک فقط باید بدویی...😨
امـا...
خدا واست نیاره اگه پات درد کنه...
یا یه جا گیر کنی...😰
یا...
#کربلای_چهار بود...
وقتی منافقین لعنتی عملیاتو لو دادن... مجبور شدیم عقب نشینی کنیم...
نتونستیم زخمیا رو بیاریم...😔
بچه های زخمیه #غواص تو نیزارهای #ام_الرصاص جاموندن...
چون نه زمان داشتیم و نه شرایط #نیزار ها نمیذاشت برشونگردونیم...
هنوز خیلی دور نشده بودیم از نیزارا که یهو صدای ناله ی زخمیا بلند و بلند تر شد...
آخ ...
نمیدونم چنتا بودن...
#سگای_شکاری ...
ریخته بودن تو نیزار...
بعثیا به سگ های شکاریشون یه چیزی تزریق کرده بودن که سگا رو هار کرده بود ...
هنوز صدای #ناله های بچه ها تو گوشمه...😭
زنده زنده رفیقامو که دیگه پای فرار کردن نداشتن رو...
داشتن #تیکه تیکـ ....💔💔💔
کاری از دست ما بر نمیومد ...😩
شنیدی #رفیق؟
😔😭
دیگه باید چیکار میکردن واسه ما؟
تا منه مدعی بچه مذهبی چادری هر کاری دلم بخواد بکنم؟
یا تویه آقا پسر ...😒
بگذریم ...
حرفای تکراریه...
بزار از کارامون تو فضای مجازی حرفی نزنم...
اما #رفیق !
اگه دین هم نداریم ...
بیا مرد باشیم...
انقد راحت پا روی خونشون نزاریم...😔
#معذرت_بابت_تلخی_روایت...🙏🏻
#شرمنده_شهدا😞💫
•┈••✾◆🍃🌸🍃◆✾••┈•
#شهیدانه
تا حالا #سگ دنبالت کرده ؟😐
نکرده؟
خب خداروشکر که تجربشو نداری...
اما بزار برات بگم...
وقتی سگ دنبالت میکنه...
مخصوصا اگه #شکاری باشه...
خیلیا میگن نباید فرار کنی ازش ...
اما نمیشه... یه ترسی ورت میداره ک فقط باید بدویی...😨
امـا...
خدا واست نیاره اگه پات درد کنه...
یا یه جا گیر کنی...😰
یا...
#کربلای_چهار بود...
وقتی منافقین لعنتی عملیاتو لو دادن... مجبور شدیم عقب نشینی کنیم...
نتونستیم زخمیا رو بیاریم...😔
بچه های زخمیه #غواص تو نیزارهای #ام_الرصاص جاموندن...
چون نه زمان داشتیم و نه شرایط #نیزار ها نمیذاشت برشونگردونیم...
هنوز خیلی دور نشده بودیم از نیزارا که یهو صدای ناله ی زخمیا بلند و بلند تر شد...
آخ ...
نمیدونم چنتا بودن...
#سگای_شکاری ...
ریخته بودن تو نیزار...
بعثیا به سگ های شکاریشون یه چیزی تزریق کرده بودن که سگا رو هار کرده بود ...
هنوز صدای #ناله های بچه ها تو گوشمه...😭
زنده زنده رفیقامو که دیگه پای فرار کردن نداشتن رو...
داشتن #تیکه تیکـ ....💔💔💔
کاری از دست ما بر نمیومد ...😩
شنیدی #رفیق؟
😔😭
دیگه باید چیکار میکردن واسه ما؟
تا منه مدعی بچه مذهبی چادری هر کاری دلم بخواد بکنم؟
یا تویه آقا پسر ...😒
بگذریم ...
حرفای تکراریه...
بزار از کارامون تو فضای مجازی حرفی نزنم...
اما #رفیق !
اگه دین هم نداریم ...
بیا مرد باشیم...
انقد راحت پا روی خونشون نزاریم...😔
#معذرت_بابت_تلخی_روایت...🙏🏻
#شرمنده_شهدا😞💫
•┈••✾◆🍃🌸🍃◆✾••┈•
⭕️ #خیابان_شهدا ⭕️
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!
🌸اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی...
جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم...
🌸دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از کوچه گذشتم...
🌸به سومین کوچه رسیدم!
شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
🌸به چهارمین کوچه!
شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از #ولایت!!؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
🌸به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
🌸ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل...
کم آوردم...
گذشتم..
🌸هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
🌸هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
🌸پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...
🌸دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
🔴از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت...
🌹 #شهدا گاهی،نگاهی😔...🌹
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!
🌸اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی...
جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم...
🌸دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از کوچه گذشتم...
🌸به سومین کوچه رسیدم!
شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
🌸به چهارمین کوچه!
شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از #ولایت!!؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
🌸به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
🌸ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل...
کم آوردم...
گذشتم..
🌸هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
🌸هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
🌸پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...
🌸دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
🔴از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت...
🌹 #شهدا گاهی،نگاهی😔...🌹