مدافعان حرم بی بی زینب (س)
34 subscribers
6.96K photos
1.23K videos
42 files
611 links
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂

در عشق اگر چه منزل آخر شهادت است،

تڪلیف اول است #شهیدانه❤️ زیستن...

آن ڪس ڪه شود #شهید❤️ او را لیاقت است،
اهل عمل و صدق و امانت است.

کانالے براے شهدا🌹

به نیت شهدا🌹

با شهدا🌹
Download Telegram
Forwarded from اتچ بات
‍ ❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃

#خاطرات_شهید

مادر شهید از لحظات خداحافظی می‌گوید: ساعت یک به ابوالفضل اطلاع دادند که بعدازظهر اعزام می‌شود. در این فرصت کمی که داشت برای خداحافظی با من به منزلمان آمد، ‌گفت خیلی از دوستان گفته اند با مادرت خداحافظی نکن اما من نتوانستم بدون خداحافظی بروم. گفت زمانم خیلی کم است و نمی‌توانم به بهشت زهرا(س) بروم و از بابا خداحافظی کنم اما شما از طرف من این کار را بکن. 

این اواخر من خیلی نگران بودم و دلشوره شدیدی داشتم. ابوالفضل گفته بود که برگشتن من پنجاه، پنجاه است اما دلشوره من بیشتر از پنجاه درصد بود. هر وقت که نگرانیم زیاد می‌شد قرآن را باز می‌کردم و از آیات قرآن آرامش می‌گرفتم. یکبار این آیه آمد که؛ یاد کن از حضرت نوح(ع)، حضرت ابراهیم(ع)، حضرت اسماعیل(ع) که ما اینها را به مقام بالایی رساندیم این آیه من را آرام می‌کرد؛ به این فکر می‌کردم که هر اتفاقی بیفتد قرار است خداوند ما را بلند کند و به ما مقام بدهد.

من تا وقتی که پسرم را ندیده بودم خیلی نگران و ناآرام بودم اما وقتی که بالای سر پسرم رفتم و با او حرف زدم خیلی آرام شدم. وقتی بالای سرش بودم انگارهیچ اتفاقی نیفتاده بود، به سرش دست کشیدم و بوسیدمش؛ انگار ابوالفضل با من حرف می‌زد! حس می‌کردم که لب‌های ابوالفضل تکان می‌خورد. بالای سر ابوالفضل اشک به چشمان من نیامد فقط با پسرم صحبت کردم. به ابوالفضل گفتم مامان راضی شدی؟ انگار لب‌های ابوالفضل تکان می‌خورد و می‌گفت؛ مامان به آرزویم رسیدم و همانی که خواستم شد.

راوے : #مادر_بزرگوار_شهید
#شهید_ابوالفضل_نیکزاد

@Modafeharam_zeynab
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃

#دل_نگران_فرزند

آقا عبدالصالح تصیم گرفته بود بره سوریه موقعی بود که زهرا خانوم، همسرش، محمد حسین رو باردار بود.
با عبدالصالح توی ماشین نشسته بودم
که بهم گفت:مامان اسم بچه رو چی میخواین بذارین؟؟!! می خندید و تکرار می کرد...گفتم: شما پدر و مادر بچه این!!
اصلا به ما هیچ مربوط نیست...دوباره اصرار کرد نظرمو بگم.گفت : بابا چی؟؟؟
گفتم به خدا ما اصلااااا فکرشم نکردیم‌!!
شما خودتون باید انتخاب کنید..خندید و یه اسم خارجی و عجیب و غریب رو نام برد!!

که مثلا میخواد اسم بچه ش باشه...
منم خندیدم و گفتم خب اسم خیلی قشنگیه...یه کم که گذشت،،گفت : مامان اگه بچه م پسر باشه،میذارم محمدحسین اگه دختر باشه هم فاطمه خوشحال شدم و گفتم اتفاقا خیـــــلی اسم قشنگیه ان شاالله به سلامتی و برکت...تو خودش رفته بود!گفت: مامان یه غصه ای دارم...( تازه الان متوجه میشم منظور عبدالصالح از این حرفا چی بود...)

بهش‌ گفتم چه غصه ای مامان؟؟!!
گفت : بعدا که بچه به دنیا بیاد، زیادپیش شما نیست...گفتم : یعنی چی؟؟!!!گفت : خب دیگه،،، نیست پیشتون این یکی از دغدغه های منه...تعجب کردم!!! گفتم: یعنی چی؟ چی میگی؟؟وقتی شما بیاین و برین ،، رفت و آمد داشته باشین،..چجوری بچه پیش ما نباشه؟؟!! ادامه نداد...هدف حرف هاشو نمیدونستم...اون موقع صالح می دونست رفتنیه...و من به خیال موندنش،،زندگی آینده شو ترسیم می کردم...صالح من داشت بار سفر می بست!و دل نگران فرزندش بود.

#شهید_عبدالصالح_زارع
راوے : #مادر_شهید

🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@modafeharam_zeynab
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
༻﷽༺

#السلام_علیک_یاجبل_الصبر

🌹السلام اے همہ‌ے جلوه‌ے #مادر زینب
🌿فخر #پیغمبرے و زینٺ #حیدر زینب

🌹مےنویسـم فقط نام شما را #بانو
🌿سطر اول،سر هر برگہ‌ے دفتر #زینب

#بنٺ_‌الحیدرالکرار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دارد صدای در و میخ و پهلو می آید

هیزم ز نفرت و آتش ز کینه می آید

از تکیه ها و علم های شهرمان کم کم

بشنو که روضه ی شهر مدینه می آید🖤💔🖤
#مظلومه
#شهیده
#مادر

@Modafeharam_zeynab
#حدیث_روز 7⃣1⃣

یکی از نشانه های شیعیان تَبَرّی آنها از دشمنان اهل البیت علیهم السلام هست.

#مادر
#الگو
#ننه_لالا_لالا_بکن_خوابی
#مادر_همه_خوابن_تو_بیداری

مادر عزیزم ای به قربون جمالت
پریدی توی آسمون قربون بالت

شهیدمدافع حرم #محمد_معافی 🌷😔

@Modafeharam_zeynab
Forwarded from اتچ بات
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_عباس_آسمیه

🌺عباس سخنی از سوریه با من نزد و تنها گفت برای یک ماموریت ۴۵ روزه خواهد رفت. من طاقت دوری از او را نداشتم برای همین زمانی که ساکش را می بست بیرون رفتم تا خداحافظی کردن و رفتنش را نبینم. آن شب چند بار تماس گرفت وقتی متوجه حال خراب من شد از مسئولان مربوطه اجازه گرفت و به منزل آمد


🌺او به من گفت مادر هر زمان که جنگی رخ دهد و من در آن حاضر شوم شهید خواهم شد چون آن را از امام حسین(ع) خواسته ام. پس بعد از شهادت من گریه نکن و هر زمان که به یاد من افتادی و دلتنگ شدی به یاد علی اکبر امام حسین(ع) گریه کن.
می گفت کسانی که برای دفاع از حریم اهل بیت به سوریه می روند در حقیقت می روند تا دشمن به کشور ما نیاید چرا که هدف اصلی دشمنان ایران است از این رو ما با حضور در سوریه دشمن را در پشت مرزهای سوریه نگه داشته ایم تا امنیت در کشور ما همچنان ادامه یابد


🌺یکی از دوستانش برای ما تعریف می کرد که در سوریه سختی زیاد کشیدیم و چند روزی بود که به جز چند خرما چیزی برای خوردن نبود اما عباس همیشه لبخند می زد و می گفت زیاد فکرش را نکنید درست می شود.
دوستانش می گفتند عباس و ۳ نفر دیگر بالای تپه ای رفته بودند و شجاعانه می جنگیدند تا از کشته شدن افراد بیشتر جلوگیری کنند. او از قلب و پهلو تیر خورد و در نهایت به آرزوی دیرینه اش رسید و جام شهادت را از دست مولای بی کفن نوشید و پیکرش نیز برنگشت و برای همیشه جاویدالاثر شد

راوے : #مادر_شهید

جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) و هدیہ به روح مطهر شهید صلواتـــــ .
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_وعجل_فرجهم
#شهید_عباس_آسیمه
#خانطومان
#مدافع_حرم_آل_الله
#اللهم_الرزقنا_شهادة_فی_سبیلڪ
#شهادت_روزیتون
#اللهـم_عجــل_الولیکـــ_الفــرج

@Modafeharam_zeynab
#خاطره ای زیبا از کودکی #شهیدظهرعاشورا
کربلایی #وحیدنومی_گلزار
در آن زمان وحید (4 یا 5 ساله)

و #قاسم_افشار گوینده خبر..

به نقل از #مادر_شهید..

زمانیکه کار حاج اقای نومی در بندر عباس بود معمولآ بعلت گرمی هوا و دیدار با خانواده در تابستان..
حاج اقا، من و وحید را به تبریز میفرستادند و خودشان زمانی به تبریز می امدند که بتوانند با ما اوایل مهر به بندرعباس محل کارشان برگردند..
در این مدت زمانی که من و وحید در تبریز بودیم و حاج اقا در بندرعباس مشغول کار بودند..

پخش خبر به گویندگی مرحوم آقای افشار بود..
و با توجه به شباهتی که، وحید احساس میکرد.
وحید تا اقای مرحوم افشار را در تلویزیون میدید،
داد میزد #بابا اومد #بابا اومد..
این #بابای_منه من #بابامو_میخوام..

تقریبآ هر روز که آقای افشار در تلویزیون
برای پخش خبر حاضر میشدند..
وحید بی تاب بابا میشد و باباشو میخواست...
برای اینکه وحید ناراحت نباشد سعی می کردیم اخبار شبانگاهی را نبینیم

#انتشار_بمناسبت
#درگذشت_آقای_افشار_گوینده_خبر
#تسلیت_به_خانواده_این_هنرمند💔
تو میدانی مادر و پدر #بازیگر مورد علاقت کیه
کلّ خاندان و تاریخ تولد و غذای مورد علاقش چیه
اما نمیدونی #امام_زمانت کیه💔

این است آن زندگی پر از نادانی و جهل که همه را بشناسی جز #پیامبرت فقط اسمی شنیده ای و این جمله #مهدی_بیا وقتی صدای #قرآن را میشنوی جایی بلند میگی #مادر کی مرده💔😭

اینجاست آن دنیایی که بوی #جهالت میدهد وقتی کسی بمیرد #قرآن میخوانند و #قرآن کنج پنجره‌ای از خونه مان و سال هاست که تنهاست و خاک خورده سال هاست که #خدا با تو حرف می‌زند اما نیستی که بشنوی به نام #خدایی که مرگ را افرید تا #قرآن خوانده شود🌷🌹

آقا #جان یا مهدی(عج) فدایت شوم یه چیزی بگویم تو به اندازه ی تیم استقلال و پرسپولیس هم طرفدار نداری تو این دنیای پر از کینه و بدی🥀

#الله_اکبر💔😔
آن ها چفیہ بستند تا بسیجے وار بجنگند ✌️
من چادر می پوشم تا زهرایے زندگی کنم!
❤️🍃
آن هــا چفیہ را خیس مےڪردند تا نفس هایشــان«آلوده شیمیایے » نشود ...
من چادر می پوشم تا از«نفس هاے آلــوده» دور بمانــم! 😇
بانـ🌸ـــو چادرت را بتڪان قصد تیمم داریــمــ ...
#چادرے_هــا_عاشق_تــرند 💚
چادرے هستم ُ این دعاے خیر ِ « مـادره »
#یا_فاطمہ_زهــرا 🌷
#مادر_شہیدہ_ام 🕊

@Modafeharam_zeynab
فرق مادر شهید
با تمام مادرا دیگر زمین خلاصه می شود به این:
مادر شهید پیش از آنکه
#مادر_شهید_می_شود.
《شهید》می شود.
زهـرا اڱر نبود، حسینـی بجا نبود

بے فاطمیہ صحبتـی از ڪربلا نبود

#مادر

@modafeharam_zeynab
#یا_قتیل_العبرات

▪️بی سر شده‌ای به گریه عمرم سر شد😭

▪️نام تو شنیدم و دو چشمم تر شد

▪️گویند که #فاطمیه آمد از راه

▪️ارباب سیه پوش غم #مادر شد

💔🤚🥀
@modafeharam_zeynab
⚘﷽⚘
در مدرسه عشق
تو کلاس شهادت
پای درس سردار شهید
مدافع حرم سعید بیاضی زاده

#آیه_شهادت

بار اولی که میخواست برود سوریه،آیه قرآن گرفتم برایش. قرآن را بوسید و باز کرد،ترجمه آیه را برایم خواند ولی بار آخری که میخواست برود،وقتی قرآن را باز کرد، آیه را ترجمه نکرد،گفتم: سعید چرا ترجمه نمیکنی؟! رو به من کرد و گفت: اگه ترجمه آیه رو بهتون بگم ناراحت نمی شین؟! گفتم:نه. گفت: " #آیه_شهادت اومده و من به آرزوم می رسم."

راوی: #مادر_شهید

#یادش_باصلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم

کجایند مردان بی ادعا
کجایند مردان خوب خدا

#عشق_فقط_شهدا❤️🕊🥀


@modafeharam_zeynab
انالله و انا الیه راجعون

#مادر_شهیدعبدالرضا_بروجی پاسدارمدافع وطن درشب رحلت حضرت ام النبین« س»دوری فرزند شهیدش را #تاب_نیاورد ،دعوت حق را لبیک گفت و به فرزند شهیدش پیوست.یکهفته هم دووم نیاورد🥀

💔💔🏴🕋🥀🤲

@modafeharam_zeynab
🌷 #شهید سیدی که دو مزار دارد...

آخرین مرتبه‌ای که می خواست به جبهه برود از تمام اقوام و دوستان خداحافظی کرد ..
نامه عجیبی نوشته بود که «هرگاه من به منزل برگردم مرا نمی‌شناسید»
و همان طوری که نوشته بود، مانند جدش #امام_حسین(ع) و برادرش #حضرت_ابوالفضل(ع)‌ بی سر و بی‌دست به خانه برگشت.

پیکر #سیـد_صاحب را از روی شلوار پلنگی اش شناسایی کردیم؛

#سید_صاحب، دو مزار دارد یکی در بهشت زهرا(س) و یکی هم در سه راهی کوشک...
پاهایش در بهشت زهرا(س) و سر و بدنش که در سه راهی کوشک پودر شده بود به همراه پیکرهای ۴ #شهید_سادات دیگر در همان نقطه دفن ‌شد.

#یادمان شهدای #خمسه_سادات در سه راهی کوشک امروزه محل زیارت کاروان‌های راهیان نور است..

#شهیدسیدصاحب_محمدی🌷

📚 به روایت: #مادر_شهید
@modafeharam_zeynab
❤️ یه خانـومی هست که غرب آسیا رو، روی دستاش می‌چرخونه!

او یک #فمنیست نیست
او یک #زن است
او یک #مادر است
او یک #قاسم_سلیمانی درخـانه تربیـت کرده است
او یک #حلال_زاده و حلال‌زاده‌پرور است...
مفهوم مادر در سازمان ملل جایی ندارد 😔
#هشت_مارس
#روز_جهانی زن
#روز سواستفاده اززنان
مـادر نبوده ای
ڪہ بدانـی غمِ پسر ؛
آتش بہ جان مادرِ دلتنگ می‌‌زند . . .

#مادر_شهید_پاسـدار_مدافع_حـرم
#شهـید_وحید_فرهـنگی_والا

#شنبتون‌شهدایی🌷
✦❈❈❈◈
⭕️ #خیابان_شهدا ⭕️

از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!

🌸اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی...
جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم...

🌸دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از کوچه گذشتم...

🌸به سومین کوچه رسیدم!
شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...

🌸به چهارمین کوچه!
شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی!؟
برای دفاع از #ولایت!!؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...

🌸به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...

🌸ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل...
کم آوردم...
گذشتم..

🌸هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...

🌸هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...

🌸پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...

🌸دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام

🔴از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت...

🌹 #شهدا گاهی،نگاهی😔...🌹