🔸 #زندگی_به_سبک_شهدا
.
🔹پدرانه ، مادرانه
🔻همسر داری
.
🔰 گلدان بزرگ
.
بچهی اولم که به دنیا آمد، محمدکاظم #مشهد بود.
صبح بود که حالم بد شد، سریع از دوستش ماشین گرفت و مرا به #بیمارستان رساند.
.
زهرا که به دنیا آمد، یک #گلدان خیلی بزرگ آورد توی بیمارستان تا خوشحالیاش را به من نشان دهد.
.
چند روز طول تا از بیمارستان #مرخص شوم. وقتی آمدم خانه، دیدم همهجا را مثل دستهی #گل کرده...
از تمیز کردن و #جارو کردن بگیر تا #تزیین کردنِ خانه!
خلاصه برایم سنگتمام گذاشته بود.
#شهید محمدکاظم حبیب
🆔 @modafeharam_zeynab
.
🔹پدرانه ، مادرانه
🔻همسر داری
.
🔰 گلدان بزرگ
.
بچهی اولم که به دنیا آمد، محمدکاظم #مشهد بود.
صبح بود که حالم بد شد، سریع از دوستش ماشین گرفت و مرا به #بیمارستان رساند.
.
زهرا که به دنیا آمد، یک #گلدان خیلی بزرگ آورد توی بیمارستان تا خوشحالیاش را به من نشان دهد.
.
چند روز طول تا از بیمارستان #مرخص شوم. وقتی آمدم خانه، دیدم همهجا را مثل دستهی #گل کرده...
از تمیز کردن و #جارو کردن بگیر تا #تزیین کردنِ خانه!
خلاصه برایم سنگتمام گذاشته بود.
#شهید محمدکاظم حبیب
🆔 @modafeharam_zeynab
🔸 #زندگی_به_سبک_شهدا
.
🔹پسرانه
🔻تحصیل علم
.
🔰 بازیگوشی
.
چند وقتی بود که با بچه های کلاسشان گروهی درس میخواندند.
نگران بودم که این نوع درس خواندنشان به #بازیگوشی و خنده تبدیل شود و به #افت_تحصیلی منجر شود.
.
گفتم: "مادرجان! تو درس خودت رو بخون. اونها هم درس خودشون رو".
.
خندید و گفت: "نترس مادر! به درس های خودم هم میرسم. #ثواب داره وقتی من بلدم به اونها هم یاد بدم".
#شهید مجید اخلاقی
🆔 @modafeharam_zeynab
.
🔹پسرانه
🔻تحصیل علم
.
🔰 بازیگوشی
.
چند وقتی بود که با بچه های کلاسشان گروهی درس میخواندند.
نگران بودم که این نوع درس خواندنشان به #بازیگوشی و خنده تبدیل شود و به #افت_تحصیلی منجر شود.
.
گفتم: "مادرجان! تو درس خودت رو بخون. اونها هم درس خودشون رو".
.
خندید و گفت: "نترس مادر! به درس های خودم هم میرسم. #ثواب داره وقتی من بلدم به اونها هم یاد بدم".
#شهید مجید اخلاقی
🆔 @modafeharam_zeynab
🔸 #زندگی_به_سبک_شهدا
.
🔹پدرانه ، مادرانه
🔻همسر داری
.
🔰 فرمانده
.
آخرین باری که برای مرخصی آمده بود، مشغول کارهای خانه شد، انگار نه انگار که #فرمانده است. تمام کارهای من را انجام میداد.
.
من هم کم نگذاشتم و گفتم:
"آقا هادی! درسته تو #جبهه فرماندهای و کلی نیرو زیر دستته؛
ولی توی خونه من فرمانده ام و هرچی میگم باید #اطاعت کنی".
.
به نشانهی تایید سر تکان میداد و میخندید.
#شهید هادی کفش کنان
🆔 @modafeharam_zeynab
.
🔹پدرانه ، مادرانه
🔻همسر داری
.
🔰 فرمانده
.
آخرین باری که برای مرخصی آمده بود، مشغول کارهای خانه شد، انگار نه انگار که #فرمانده است. تمام کارهای من را انجام میداد.
.
من هم کم نگذاشتم و گفتم:
"آقا هادی! درسته تو #جبهه فرماندهای و کلی نیرو زیر دستته؛
ولی توی خونه من فرمانده ام و هرچی میگم باید #اطاعت کنی".
.
به نشانهی تایید سر تکان میداد و میخندید.
#شهید هادی کفش کنان
🆔 @modafeharam_zeynab
🔸 #زندگی_به_سبک_شهدا
.
🔹پدرانه ، مادرانه
🔻همسر داری
.
🔰 زن، برده نیست
.
روحیهی همکاری خیلی خوبی داشت. اما خودم راضی نمیشدم با آنهمه کار طاقتفرسایی که داشت.
.
وقتی به خانه میآید، بخواهد دست به سیاه و سفید بزند. واقعا به زحمتش راضی نبودم، ولی با این همه به من #اجازه نمیداد لباسهایش را بشویم.
.
خودش میشست و میگفت:
"نمیخوام تو رو به #زحمت بندازم"
.
یادم هست بعد از عملیات #خیبر، ایشان دیر وقت به خانه آمدند. سر و پایش شِنی و #خاکی بود. خیلی خسته بود...
آنقدر #خسته بود که همینطور سر سفره نشست و تا من رفتم غذا بیاورم، دیدم سر سفره خوابش برده!
.
آمدم تا #پوتین و جورابش را در بیاورم که بیدار شد و با لحن خاصی گفت:
"این کارها #وظیفهی شما نیست. زن که #برده نیست، من خودم اینکار رو انجام میدم".
#شهید مهدی زینالدین
🆔 @modafeharm_zeynab
.
🔹پدرانه ، مادرانه
🔻همسر داری
.
🔰 زن، برده نیست
.
روحیهی همکاری خیلی خوبی داشت. اما خودم راضی نمیشدم با آنهمه کار طاقتفرسایی که داشت.
.
وقتی به خانه میآید، بخواهد دست به سیاه و سفید بزند. واقعا به زحمتش راضی نبودم، ولی با این همه به من #اجازه نمیداد لباسهایش را بشویم.
.
خودش میشست و میگفت:
"نمیخوام تو رو به #زحمت بندازم"
.
یادم هست بعد از عملیات #خیبر، ایشان دیر وقت به خانه آمدند. سر و پایش شِنی و #خاکی بود. خیلی خسته بود...
آنقدر #خسته بود که همینطور سر سفره نشست و تا من رفتم غذا بیاورم، دیدم سر سفره خوابش برده!
.
آمدم تا #پوتین و جورابش را در بیاورم که بیدار شد و با لحن خاصی گفت:
"این کارها #وظیفهی شما نیست. زن که #برده نیست، من خودم اینکار رو انجام میدم".
#شهید مهدی زینالدین
🆔 @modafeharm_zeynab
⚜❤️⚜❤️⚜❤️⚜❤️⚜❤️
#عاشقانه_های_شهدا
#زندگی_به_سبک_شهدا
حسن ارتشی بود👮
و بعد از عقد باید برای گذراندن دوره، می رفت اهواز...
بنا بود بعد از دوره اش، بیاید تهران و مراسم عروسی 👰را برگزار کنیم...
هر چهارشنبه برای هم نامه 💌می نوشتیم...
هفت روز انتظار برای یک نامه!!!
خیلی سخت بود☹️
بالاخره صبرم تمام شد. دلم طاقت نمی آورد؛ گفتم: «من می رم اهواز!»
پدرم قبول نمی کرد؛ می گفت: «بدون رسم و رسوم؟!» جلوی مردم خوبیّت نداره. فامیل ها چی می گن؟!
گفتم: جشن که گرفتیم! چند بار لباس عروس و خنچه و چراغانی؟!
دخترعمو (مادر شوهرم) گفت: خودم عروسم رو می برم. اصلاً کی مطمئن تر از مادر شوهر؟!
این طور شد که با اصرار من و حمایت دخترعمو، زندگی مان بدون عروسی رسمی شروع شد...😍
#همسر_شهید_حسن_آبشناسان
@modafeharam_zeynab
#عاشقانه_های_شهدا
#زندگی_به_سبک_شهدا
حسن ارتشی بود👮
و بعد از عقد باید برای گذراندن دوره، می رفت اهواز...
بنا بود بعد از دوره اش، بیاید تهران و مراسم عروسی 👰را برگزار کنیم...
هر چهارشنبه برای هم نامه 💌می نوشتیم...
هفت روز انتظار برای یک نامه!!!
خیلی سخت بود☹️
بالاخره صبرم تمام شد. دلم طاقت نمی آورد؛ گفتم: «من می رم اهواز!»
پدرم قبول نمی کرد؛ می گفت: «بدون رسم و رسوم؟!» جلوی مردم خوبیّت نداره. فامیل ها چی می گن؟!
گفتم: جشن که گرفتیم! چند بار لباس عروس و خنچه و چراغانی؟!
دخترعمو (مادر شوهرم) گفت: خودم عروسم رو می برم. اصلاً کی مطمئن تر از مادر شوهر؟!
این طور شد که با اصرار من و حمایت دخترعمو، زندگی مان بدون عروسی رسمی شروع شد...😍
#همسر_شهید_حسن_آبشناسان
@modafeharam_zeynab
زمان ما هم مثل همیشه، رسم و رسوم ازدواج زیاد بود.
ریخت و پاش هم بیداد می کرد!
ولی ما از همان اول ساده شروع کردیم...
خریدمان یک بلوز و دامن برای من بود و یک کت و شلوار برای مرتضی!
چیز دیگری را لازم نمی دانستیم!
به حرف و حدیث ها و رسم و رسوم هم کاری نداشتیم؛
خودمان برای زندگی مان تصمیم می گرفتیم.
همین ها بود که زندگی مان را زیباتر می کرد....
#شهید_سیدمرتضی_آوینی
راوی: #همسر_شهید
#زندگی_به_سبک_شهدا
@modafeharam_zeynab
ریخت و پاش هم بیداد می کرد!
ولی ما از همان اول ساده شروع کردیم...
خریدمان یک بلوز و دامن برای من بود و یک کت و شلوار برای مرتضی!
چیز دیگری را لازم نمی دانستیم!
به حرف و حدیث ها و رسم و رسوم هم کاری نداشتیم؛
خودمان برای زندگی مان تصمیم می گرفتیم.
همین ها بود که زندگی مان را زیباتر می کرد....
#شهید_سیدمرتضی_آوینی
راوی: #همسر_شهید
#زندگی_به_سبک_شهدا
@modafeharam_zeynab
﴾﷽﴿
.
#زندگی_شیرین...💕
.
تازه از سربازی برگشته بود و...
حدود ۲۰سالش بود…
که اومدن خواستگاریم...💕
هنوز کاری هم پیدا نکرده بود...
یادمه مراسم خواستگاری...💕
بابام ازش او پرسید...
"درآمدت از کجاست…؟"
گفت:"من روی پای خودم هستم و…
از هر جا که باشه نونمو در میارم..."
حالت مردونهش خیلی به دلم نشست وقتی...
میدیدم که چطور با خونوادم...
در مورد ازدواج صحبت میکنه...
با هم که صحبت میکردیم گفت:
"حجاب شما از هر چیزی واسم مهمتره..."
واسه عقد که رفتیم...💕
دست خطی نوشت و خواست که امضاش کنم...
نوشته بود...
.
"دلم نمیخواهد یک تار موی شما را نامحرمی ببیند…❤"
.
#حالا_که_تو_دل_بردی_و_من_غیرت_محضم…
#یادت_نرود_وعده_ما_حجب_و_حیا_بود...
.
منم امضاش کردم...
مادرم از این موضوع ناراحت شد و گفت...
این پسر خیلی سخت گیره...
ولی من ناراحت نشدم...
چون میدونستم که میخواد زندگی کنه...💕
واقعاً هم زندگی باهاش...💕
بهم مزه میداد...
تا قبل شروع زندگی مشترک...💕
دانشگاه میرفتم...
میخواستم ادامه تحصیل بدم ولی...
وقتی که با مهدی ازدواج کردم...💕
بچه دار هم که شدیم...
اونقده تو خونه خوش بودم...
که دلم نمیخواست جایی برم...
تا جایی که همه بهم میگفتن...
"تو چی از خونه میخوای…
که چسبیدی به کنجش…؟!"
جو خونهمونو اونقد دوست داشتم...
که دلم نمیخواست رهاش کنم...
موندن تو اون چاردیواری واسم لذت بخش بود...
تا حدی که حتی تصمیم گرفتم...
جای ادامه تحصیل و بیرون رفتن از خونه...
بیشتر بمونم تو خونه و...
مادر باشم و یه همسر...💕
.
(همسر شهید،مهدی قاضی خانی)
#زندگی_به_سبک_شهدا💞💞
❣ @modafeharam_zeynan
.
#زندگی_شیرین...💕
.
تازه از سربازی برگشته بود و...
حدود ۲۰سالش بود…
که اومدن خواستگاریم...💕
هنوز کاری هم پیدا نکرده بود...
یادمه مراسم خواستگاری...💕
بابام ازش او پرسید...
"درآمدت از کجاست…؟"
گفت:"من روی پای خودم هستم و…
از هر جا که باشه نونمو در میارم..."
حالت مردونهش خیلی به دلم نشست وقتی...
میدیدم که چطور با خونوادم...
در مورد ازدواج صحبت میکنه...
با هم که صحبت میکردیم گفت:
"حجاب شما از هر چیزی واسم مهمتره..."
واسه عقد که رفتیم...💕
دست خطی نوشت و خواست که امضاش کنم...
نوشته بود...
.
"دلم نمیخواهد یک تار موی شما را نامحرمی ببیند…❤"
.
#حالا_که_تو_دل_بردی_و_من_غیرت_محضم…
#یادت_نرود_وعده_ما_حجب_و_حیا_بود...
.
منم امضاش کردم...
مادرم از این موضوع ناراحت شد و گفت...
این پسر خیلی سخت گیره...
ولی من ناراحت نشدم...
چون میدونستم که میخواد زندگی کنه...💕
واقعاً هم زندگی باهاش...💕
بهم مزه میداد...
تا قبل شروع زندگی مشترک...💕
دانشگاه میرفتم...
میخواستم ادامه تحصیل بدم ولی...
وقتی که با مهدی ازدواج کردم...💕
بچه دار هم که شدیم...
اونقده تو خونه خوش بودم...
که دلم نمیخواست جایی برم...
تا جایی که همه بهم میگفتن...
"تو چی از خونه میخوای…
که چسبیدی به کنجش…؟!"
جو خونهمونو اونقد دوست داشتم...
که دلم نمیخواست رهاش کنم...
موندن تو اون چاردیواری واسم لذت بخش بود...
تا حدی که حتی تصمیم گرفتم...
جای ادامه تحصیل و بیرون رفتن از خونه...
بیشتر بمونم تو خونه و...
مادر باشم و یه همسر...💕
.
(همسر شهید،مهدی قاضی خانی)
#زندگی_به_سبک_شهدا💞💞
❣ @modafeharam_zeynan
🔸 #زندگی_به_سبک_شهدا
🔻خودسازی
🔰 فرار از شیطان
.
کوچکترین فرصتی که پیدا میکرد، کتابش را؛
برمیداشت و غرق مطالعه میشد!
یک بار خلوتش را به هم زدم و گفتم:
«چرا اینقدر #مطالعه میکنی؟»
گفت:
«برای اینکه وقتی انسان بی کار باشد؛
#شیطان به سراغش می آید.»
#شهید عباسعلی عباسی
🆔 @modafeharm_zeynab
🔻خودسازی
🔰 فرار از شیطان
.
کوچکترین فرصتی که پیدا میکرد، کتابش را؛
برمیداشت و غرق مطالعه میشد!
یک بار خلوتش را به هم زدم و گفتم:
«چرا اینقدر #مطالعه میکنی؟»
گفت:
«برای اینکه وقتی انسان بی کار باشد؛
#شیطان به سراغش می آید.»
#شهید عباسعلی عباسی
🆔 @modafeharm_zeynab
🍃 🌸
تا دیدمش رفتم جلو روبوسے کردم
گفتم : مبارک باشہ ، پزشکے قبول شدے
انگار براش اهمیتے نداشت.
با تبسم گفت:
هر وقت شهید شدم تبریک بگو ...
#شهیدسيدعلےاکبرشجاع
روحش شاد...
#زندگی_به_سبک_شهدا
┄┅═══✼❣✼═══┅┄
@modafeharam_zeynab
┄┅═══✼❣✼═══┅┄
تا دیدمش رفتم جلو روبوسے کردم
گفتم : مبارک باشہ ، پزشکے قبول شدے
انگار براش اهمیتے نداشت.
با تبسم گفت:
هر وقت شهید شدم تبریک بگو ...
#شهیدسيدعلےاکبرشجاع
روحش شاد...
#زندگی_به_سبک_شهدا
┄┅═══✼❣✼═══┅┄
@modafeharam_zeynab
┄┅═══✼❣✼═══┅┄
🍃🌸مـدافـعـان حـرم بـے بے زیـنـب🌸🍃
#زندگی_به_سبک_شهدا🌷
هیــچ وقت باهـــم قہرنمــے کردیم😊
خیلے خیلے کـم؛یـک روز،روزبعـدش مے آمـدسلام مے کـردوعذرخواهـے مے کـردمے گفــــت:
مـݧ اون موقع خستہ بودم،خانـم ناراحـت بودم کہ بہ شـمـاایݧ حـرف روزدم.😍مـــــنـــوببــخــشـیـد💚
#شهید_علے_صیاد_شیرازے 🌺
🍃🌸مـدافـعـان حـرم بـے بے زیـنـب🌸🍃
🌹🌹🍃🍃🍃🌹🌹🍃🍃🍃
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEFE4CoGVeWs1aPLaQ
🌹🌹🍃🍃🍃🌹🌹🍃🍃🍃
#زندگی_به_سبک_شهدا🌷
هیــچ وقت باهـــم قہرنمــے کردیم😊
خیلے خیلے کـم؛یـک روز،روزبعـدش مے آمـدسلام مے کـردوعذرخواهـے مے کـردمے گفــــت:
مـݧ اون موقع خستہ بودم،خانـم ناراحـت بودم کہ بہ شـمـاایݧ حـرف روزدم.😍مـــــنـــوببــخــشـیـد💚
#شهید_علے_صیاد_شیرازے 🌺
🍃🌸مـدافـعـان حـرم بـے بے زیـنـب🌸🍃
🌹🌹🍃🍃🍃🌹🌹🍃🍃🍃
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEFE4CoGVeWs1aPLaQ
🌹🌹🍃🍃🍃🌹🌹🍃🍃🍃
🔼🔼🔼
💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚
#دامــــــاد_حضــــــــرتــــــ_مـــــــادر...
#زندگـی_به_سبڪــ_شهـــدا
👈 هر وقت ڪه مـادر واسه سـر و سامـون دادن پسـرش نقشه ای میڪشید ... ميگفت:"بچه های مردم تیڪه پاره شدن ... افتادن گوشه ڪنار بیابونا ... اون وقت شما می گید ڪاراتو ول ڪن بیا زن بگییییر ...؟!!!" 💔
👈 با همه این اوصاف ... وقتی پیام حضرتــ امام (ره ) رو شنید ... راضـی شد و مادر و خواهرشو فرستاد برن خواستگاری ... ولی بهشون نگفته بود ڪه این خانوم همسر شهیدن ..! تجربه زندگی مشــــتــرڪو داشتم ... بعد شهادتــ همسرم ...۶ مـــاه هــر چـــــی خـواســـتـگـار اومده بود ردشون
ڪــــردم ...نـمــی خـواســـتـم قـبــول ڪنــم ...اولش ...جوابم به مصطفی هم منفی بود ...! پـیــغـام فرستاد:"امـــــــام گـفـتـن: بــا هـمـســــــــرای شُـــــــــهــدا ازدواج کـنـیــد . قـبـــول نـڪــــردم ، گـفـتـــم:"تــا ســــالگرد همسرم بـایــــد صــبــر ڪـنـیــد💔 ..."گفتش:"شــــمــاســــــیـّـدیــن ... مـیخـوام دومــــــاد حـضـــــرت زهــــــــــــرا (سلام الله عليها) بـشــــــم ... دیـگــــه حـرفــــی نـــزدم و قبول ڪردم ...💍
👈 یه ڪارت دعـوت واسه امام رضـا (عليه السلام) نوشته بود که فرستادش مشهد 💌
یه ڪـارت هم واسه امام زمان (عج) ڪه انداخت تو مسجد جمڪـران ... 💌 یه کارت هم واسه حضرت زهرا و حضرت معصومه (سلام الله عليها) بُردش قم و انداخت تو ضريح ڪـريمه اهل بيت ... 💌
👈 درست قبل عروسی ...حضرت زهرا (سلام الله علیها ) اومده بودن به خوابش به بی بی عرض کرد : "خانوم جان ...! من قصد مزاحمت واسه شما نداشتم ؛ حضـرت تو جوابش فرموده بود : چـرا بايد دعوت شما رو رد ڪنیم ...؟ چرا به عروسیتـون نیایم ؟ ڪی بهتر از شما ...؟ ببین ... همه مون اومـدیم ... شما عزیـز ما هستی مصطفـی جـان 💚💚💚
دو هفتــه بعد از عـروسیــمون هم دستـم را گذاشـت تـوی دست مـادرش و گفت : دوسـت دارم دختـر خوبـی برای مادرم باشـی و رفت جبهـه .💔
#گـر_نگاهـی_به_ما_ڪـند_زهــرا_س💚💚
👈ڪـــاری ڪــنیم ڪــه در مجالسمـــــون
ورود ممنــــوع بـــرای مادرمـــــون نداشتــــه باشیــــم .👉
✍همسر بزرگوار شهید مصطفی ردّانی پور
#خاطرات_ناب
#زندگی_به_سبک_شهدا
@modafeharam_zeynab
💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚
#دامــــــاد_حضــــــــرتــــــ_مـــــــادر...
#زندگـی_به_سبڪــ_شهـــدا
👈 هر وقت ڪه مـادر واسه سـر و سامـون دادن پسـرش نقشه ای میڪشید ... ميگفت:"بچه های مردم تیڪه پاره شدن ... افتادن گوشه ڪنار بیابونا ... اون وقت شما می گید ڪاراتو ول ڪن بیا زن بگییییر ...؟!!!" 💔
👈 با همه این اوصاف ... وقتی پیام حضرتــ امام (ره ) رو شنید ... راضـی شد و مادر و خواهرشو فرستاد برن خواستگاری ... ولی بهشون نگفته بود ڪه این خانوم همسر شهیدن ..! تجربه زندگی مشــــتــرڪو داشتم ... بعد شهادتــ همسرم ...۶ مـــاه هــر چـــــی خـواســـتـگـار اومده بود ردشون
ڪــــردم ...نـمــی خـواســـتـم قـبــول ڪنــم ...اولش ...جوابم به مصطفی هم منفی بود ...! پـیــغـام فرستاد:"امـــــــام گـفـتـن: بــا هـمـســــــــرای شُـــــــــهــدا ازدواج کـنـیــد . قـبـــول نـڪــــردم ، گـفـتـــم:"تــا ســــالگرد همسرم بـایــــد صــبــر ڪـنـیــد💔 ..."گفتش:"شــــمــاســــــیـّـدیــن ... مـیخـوام دومــــــاد حـضـــــرت زهــــــــــــرا (سلام الله عليها) بـشــــــم ... دیـگــــه حـرفــــی نـــزدم و قبول ڪردم ...💍
👈 یه ڪارت دعـوت واسه امام رضـا (عليه السلام) نوشته بود که فرستادش مشهد 💌
یه ڪـارت هم واسه امام زمان (عج) ڪه انداخت تو مسجد جمڪـران ... 💌 یه کارت هم واسه حضرت زهرا و حضرت معصومه (سلام الله عليها) بُردش قم و انداخت تو ضريح ڪـريمه اهل بيت ... 💌
👈 درست قبل عروسی ...حضرت زهرا (سلام الله علیها ) اومده بودن به خوابش به بی بی عرض کرد : "خانوم جان ...! من قصد مزاحمت واسه شما نداشتم ؛ حضـرت تو جوابش فرموده بود : چـرا بايد دعوت شما رو رد ڪنیم ...؟ چرا به عروسیتـون نیایم ؟ ڪی بهتر از شما ...؟ ببین ... همه مون اومـدیم ... شما عزیـز ما هستی مصطفـی جـان 💚💚💚
دو هفتــه بعد از عـروسیــمون هم دستـم را گذاشـت تـوی دست مـادرش و گفت : دوسـت دارم دختـر خوبـی برای مادرم باشـی و رفت جبهـه .💔
#گـر_نگاهـی_به_ما_ڪـند_زهــرا_س💚💚
👈ڪـــاری ڪــنیم ڪــه در مجالسمـــــون
ورود ممنــــوع بـــرای مادرمـــــون نداشتــــه باشیــــم .👉
✍همسر بزرگوار شهید مصطفی ردّانی پور
#خاطرات_ناب
#زندگی_به_سبک_شهدا
@modafeharam_zeynab
#زندگی_به_سبک_شهدا :
#سردار_شهید_حسن_شاطری
🌷شیعه یعنی...🌷
✨شما به شاطری یک مدال نمی توانید بدهید ، بگوییم مرحبا شاطری این تپه را گرفت . بزرگتر از گرفتن یک جبهه یا یک منطقه بود . با حقیقت عمل و اخلاق خودش دل ها را تصرف کرد .
✨ لذا بزرگی اش وقتی نمایان شد که رفت . آن وقت شما باید می رفتید جنوب لبنان و می دید مسیحی ها برای هیچ شهیدی در کلیساها و محله های خودشان چنین مجلسی نمی گیرند . تمام ادیان و مذاهبی که در جنوب وجود داشتند برای شهید شاطری مراسم گرفتند . مردم شهر های مختلف به او رجوع می کنند .
✨بعضی وقت ها انسان یک فرد را از دست می دهد و برای از دست دادن یک فرد متاثر می شود که آن فرد عزیز باشد . بعضی وقت ها یک فرد به اندازه یک شهر است . بعضی وقت ها به اندازه یک کشور است . نماد یک مذهب است . آدم افتخار می کند لذت می برد شیعه یعنی این 👈حاج قاسم سلیمانی❤️
🌹🌹🍃🍃🌹🌹🍃🍃🌹🌹🍃🍃🌹🌹
🌹 مدافعان حرم بی بی زینب🌹
https://telegram.me/modafeharam_zeynab
#سردار_شهید_حسن_شاطری
🌷شیعه یعنی...🌷
✨شما به شاطری یک مدال نمی توانید بدهید ، بگوییم مرحبا شاطری این تپه را گرفت . بزرگتر از گرفتن یک جبهه یا یک منطقه بود . با حقیقت عمل و اخلاق خودش دل ها را تصرف کرد .
✨ لذا بزرگی اش وقتی نمایان شد که رفت . آن وقت شما باید می رفتید جنوب لبنان و می دید مسیحی ها برای هیچ شهیدی در کلیساها و محله های خودشان چنین مجلسی نمی گیرند . تمام ادیان و مذاهبی که در جنوب وجود داشتند برای شهید شاطری مراسم گرفتند . مردم شهر های مختلف به او رجوع می کنند .
✨بعضی وقت ها انسان یک فرد را از دست می دهد و برای از دست دادن یک فرد متاثر می شود که آن فرد عزیز باشد . بعضی وقت ها یک فرد به اندازه یک شهر است . بعضی وقت ها به اندازه یک کشور است . نماد یک مذهب است . آدم افتخار می کند لذت می برد شیعه یعنی این 👈حاج قاسم سلیمانی❤️
🌹🌹🍃🍃🌹🌹🍃🍃🌹🌹🍃🍃🌹🌹
🌹 مدافعان حرم بی بی زینب🌹
https://telegram.me/modafeharam_zeynab
مدافعان حرم بی بی زینب (س)
گاه گاهے... با نگاهے حال ما را خوب ڪن... خلوت این قلب تنها را ڪمے آشوب ڪن..✨ #شهید_محمدحسین_مردای @modafeharam_zeynab
#زندگی_به_سبک_شهدا
#شهید_محمدحسین_مرادی
🌷توجه به خانواده🌷
💞شاید بعضی ها این تصور را دارند که زندگی با کسی که دایما در معرض شهادت است و خودش هم تمنای شهادت را دارد خیلی سخت است . اما برعکس زندگی محمد حسین خیلی پرشور بود .
💞با اینکه در هر سفرش احتمال داشت برنگردد اما برای زندگی اش برنامه داشت . حتی کار های کارشناسی اش را داشت انجام می داد .
💞خیلی به خانواده اش اهمیت می داد . کوچکترین فرصتی که گیر می آورد من را به گردش می برد .
💞با اینکه ساکت بود موقعش هم شوخی می کرد . با اینکه کار سنگین نظامی داشت همیشه با لبخند و گل می اومد . من هم همه آن گل ها را خشک کردم و نگه داشتم .
💞روز های جمعه که می شد صبح زود پا می شد تند تند کار ها را می کرد ، صبحانه و نهار را آماده می کرد ، لباس ها را می شست و......
💞در همه این کارها می خواست محبتش را ثابت کند .
💞 نسبت به پدر و مادرش هم همین طور بود . حتی نسبت به مادر من . خیلی به برادر کوچکترش حواسش بود.
🌹🌹🌹🌸🌸🕊🌸🌸🌹🌹🌹
مدافعان حرم بی بی زینب (س)
https://telegram.me/modafeharam_zeynab
#شهید_محمدحسین_مرادی
🌷توجه به خانواده🌷
💞شاید بعضی ها این تصور را دارند که زندگی با کسی که دایما در معرض شهادت است و خودش هم تمنای شهادت را دارد خیلی سخت است . اما برعکس زندگی محمد حسین خیلی پرشور بود .
💞با اینکه در هر سفرش احتمال داشت برنگردد اما برای زندگی اش برنامه داشت . حتی کار های کارشناسی اش را داشت انجام می داد .
💞خیلی به خانواده اش اهمیت می داد . کوچکترین فرصتی که گیر می آورد من را به گردش می برد .
💞با اینکه ساکت بود موقعش هم شوخی می کرد . با اینکه کار سنگین نظامی داشت همیشه با لبخند و گل می اومد . من هم همه آن گل ها را خشک کردم و نگه داشتم .
💞روز های جمعه که می شد صبح زود پا می شد تند تند کار ها را می کرد ، صبحانه و نهار را آماده می کرد ، لباس ها را می شست و......
💞در همه این کارها می خواست محبتش را ثابت کند .
💞 نسبت به پدر و مادرش هم همین طور بود . حتی نسبت به مادر من . خیلی به برادر کوچکترش حواسش بود.
🌹🌹🌹🌸🌸🕊🌸🌸🌹🌹🌹
مدافعان حرم بی بی زینب (س)
https://telegram.me/modafeharam_zeynab
💚🌿🍃
#زندگی_به_سبک_شهدا♥️
#گوجہ_سبز ❣
عاشقانه دوستم داشت
خیلے لوسم ڪرده بود ...
هر سال همان اول هر چہ نوبرانہ مے آمد برایم میخرید...
جورے ڪه فڪر میڪردم اولین نفرے هستم ڪه امسال فلان نوبرانہ را مے خورم...
از همه بیشتر عاشق #گوجه_سبز بودم!
عاشق ڪ نه! دیوانه اش بودم...
سال آخر اولیڹ نوبرانه اے ڪه آمد گوجه سبز بود...
آن روز را هیچ وقت یادم نمیرود...
ظهر بود...
نیمه یا اواخر فروردین...
بسته اے ڪادو گرفته و ربان پیچ شده به طرفم گرفت.
آن را با احتیاط باز ڪردم.
بسته اے گوجه سبز ریز ڪه معلوم بود واقعا نوبر هستند را ڪادو گرفته بود...
هم بسیار خوشحال بودم و هم متعجب!
زودتر از آنڪه خود لب باز ڪنم نجوا ڪرد: خواستم امسال برات خاطره بشہ!
به طرفش رفتم گونہ هایش را بوسیدم و تشڪر ڪردم...
گذشت...
مهربان#پدرم شهید شد!
از آن سال به بعد ڪسے را نداشتم ڪه برایم نوبرانه بخرد...!
از آن سال به بعد هر وقت #گوجه_سبز میبینم
مے شڪند...
قلبم و بغضم!
مے دانست ڪہ سال آخرے هست ڪه برایم گوجہ سبز نوبرانہ میخرد!
از آن سال بہ بعد
مزه ترش و دلچسب گوجه سبز،
برایم تلخ ترین شد...!
مے بینید؟ #منم_روزے_بابا_داشتم...❣😔
📝|ڪ.م|
#بہ_یاد_شهدا 💚😞
#فرزندان_شهدا 💛😔
#شرمنده_ایم
@Modafeharam_zeynab
#زندگی_به_سبک_شهدا♥️
#گوجہ_سبز ❣
عاشقانه دوستم داشت
خیلے لوسم ڪرده بود ...
هر سال همان اول هر چہ نوبرانہ مے آمد برایم میخرید...
جورے ڪه فڪر میڪردم اولین نفرے هستم ڪه امسال فلان نوبرانہ را مے خورم...
از همه بیشتر عاشق #گوجه_سبز بودم!
عاشق ڪ نه! دیوانه اش بودم...
سال آخر اولیڹ نوبرانه اے ڪه آمد گوجه سبز بود...
آن روز را هیچ وقت یادم نمیرود...
ظهر بود...
نیمه یا اواخر فروردین...
بسته اے ڪادو گرفته و ربان پیچ شده به طرفم گرفت.
آن را با احتیاط باز ڪردم.
بسته اے گوجه سبز ریز ڪه معلوم بود واقعا نوبر هستند را ڪادو گرفته بود...
هم بسیار خوشحال بودم و هم متعجب!
زودتر از آنڪه خود لب باز ڪنم نجوا ڪرد: خواستم امسال برات خاطره بشہ!
به طرفش رفتم گونہ هایش را بوسیدم و تشڪر ڪردم...
گذشت...
مهربان#پدرم شهید شد!
از آن سال به بعد ڪسے را نداشتم ڪه برایم نوبرانه بخرد...!
از آن سال به بعد هر وقت #گوجه_سبز میبینم
مے شڪند...
قلبم و بغضم!
مے دانست ڪہ سال آخرے هست ڪه برایم گوجہ سبز نوبرانہ میخرد!
از آن سال بہ بعد
مزه ترش و دلچسب گوجه سبز،
برایم تلخ ترین شد...!
مے بینید؟ #منم_روزے_بابا_داشتم...❣😔
📝|ڪ.م|
#بہ_یاد_شهدا 💚😞
#فرزندان_شهدا 💛😔
#شرمنده_ایم
@Modafeharam_zeynab
#زندگی_به_سبک_شهدا 🍃🌹
#دعاي_شهادت_در_ماه_عسل🌸
مهريهام يك جلد قرآن بود و سهتا صلوات📿
عقدمان خيلي ساده بود. يك ماه بعد هم عروسي كرديم. 2 سه روز رفتيم مشهد پابوس امام رضا (ع)❤️
بار اولي كه رفتيم حرم نگاهي به من كرد و گفت: «خانوم ميخوام يه دعايي بكنم شما آمين بگي.»🤲
خنديدم، گفتم: «تا دعات چي باشه»😍 گفت: «حالا تو كارت نباشه» گفتم: «خب هرچي شما بگيد»
دست هايش را گرفت سمت آسمان، رو به گنبد طلاي امام رضا (ع) و گفت: «اللهم الرزقنا توفيق شهاده في سبيلك»🥀
#شهيد_حسين_محمد_عليپور🌹
#دعاي_شهادت_در_ماه_عسل🌸
مهريهام يك جلد قرآن بود و سهتا صلوات📿
عقدمان خيلي ساده بود. يك ماه بعد هم عروسي كرديم. 2 سه روز رفتيم مشهد پابوس امام رضا (ع)❤️
بار اولي كه رفتيم حرم نگاهي به من كرد و گفت: «خانوم ميخوام يه دعايي بكنم شما آمين بگي.»🤲
خنديدم، گفتم: «تا دعات چي باشه»😍 گفت: «حالا تو كارت نباشه» گفتم: «خب هرچي شما بگيد»
دست هايش را گرفت سمت آسمان، رو به گنبد طلاي امام رضا (ع) و گفت: «اللهم الرزقنا توفيق شهاده في سبيلك»🥀
#شهيد_حسين_محمد_عليپور🌹
#زندگی_به_سبک_شهدا 🌹
#برای_تکمیل_ایمان🍃❣
به قد و قواره اش نمی آمد که درباره ازدواج بگوید؛اما با صراحت تمام موضوع را مطرح کرد!💍
گفتیم:زود است،بگذار جنگ تمام شود،خودمان آستین بالا می زنیم.
گفت: (( نه،پیامبر فرموده اند ازدواج کنید تا ایمانتان کامل شود،من هم برای تکمیل ایمان باید ازدواج کنم،باید!))🥰
همین ها را گفت که در سن نوزده سالگی زنش دادیم!💐
گفتیم:حالا بگو دوست داری همسرت چگونه باشد؟گفت: (( عفیف باشد و با حجاب.))🍃❣
#شهید_حسین_زارع🌹
+ماشهادت دادیم که #شهادت زیباست↓
#برای_تکمیل_ایمان🍃❣
به قد و قواره اش نمی آمد که درباره ازدواج بگوید؛اما با صراحت تمام موضوع را مطرح کرد!💍
گفتیم:زود است،بگذار جنگ تمام شود،خودمان آستین بالا می زنیم.
گفت: (( نه،پیامبر فرموده اند ازدواج کنید تا ایمانتان کامل شود،من هم برای تکمیل ایمان باید ازدواج کنم،باید!))🥰
همین ها را گفت که در سن نوزده سالگی زنش دادیم!💐
گفتیم:حالا بگو دوست داری همسرت چگونه باشد؟گفت: (( عفیف باشد و با حجاب.))🍃❣
#شهید_حسین_زارع🌹
+ماشهادت دادیم که #شهادت زیباست↓