Forwarded from اتچ بات
〇🍂
پس بهسان خانهای خالی
بر کنار خیابانی خلوت
به انتظارت مینشینم
تا که روزی از روزها در دیدرس تو واقع شوم،
در درونام جلوس کنی و زندگانی کنی.
و تا آن هنگام نیک آگاهام
که پنجرههایام از شدت انتظار پوستهپوسته گشته
ترک خواهند خورد●
✍ #پابلو_نرودا
🔺Pablo Neruda(1904-1973)
🔘برگردان: #کامبیز_جعفرینژاد
@asheghanehaye_fatima
پس بهسان خانهای خالی
بر کنار خیابانی خلوت
به انتظارت مینشینم
تا که روزی از روزها در دیدرس تو واقع شوم،
در درونام جلوس کنی و زندگانی کنی.
و تا آن هنگام نیک آگاهام
که پنجرههایام از شدت انتظار پوستهپوسته گشته
ترک خواهند خورد●
✍ #پابلو_نرودا
🔺Pablo Neruda(1904-1973)
🔘برگردان: #کامبیز_جعفرینژاد
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
@asheghanehaye_fatima
□روز دلبران و جانان | Valentine
نه شاخهای گل سرخ،
نه قلبی از دیبای زَربَفت.
پیازی به تو پیشکش میکنم.
ماه تابانی پیچیده به لفافی قهوه فام،
نویدی از آفتاب و نور
تو گویی که باز میگشایند
حریر نرم و نازک از تنِ عشق.
پیشکشات باد،
هر چند چنان بگریاندت زار
که به مِثال عاشقان،
خاره خون کنی و دیده کور.
عکس رخ خوبات را به زردی روا دارد،
تنات را سست کند و دلات را ملول.
همه کس
به یک خوی و خواست نیستند
اما من راستِ خود گویم.
چرا که از کارت پُستالهای مُلَون
و قاصدکهای بوسه بیزارم.
من پیازی به تو تقدیم میدارم
تا بوسههای تند و بیامانش
لبانات را
به غیرت و وفا بیالایند؛
همانگونه که ماییم
و باشد که بدینگونه نیز
دیر بمانیم و دور نمانیم.
باشد که قبول افتد
و اگر رخصت دهی
و مراد و کام تو بر این باشد:
آن حلقههای طلای سفیدِ تو در تویاش
قدر یکی حلقه ی ازدواج
جمع و کوچک گردند.
مُهلک است و مرگبار.
بویاش به سرانگشتانات بماند،
وفا دارد
و تیغهی تیز کاردت را
گندِ مداوم بردارد.
●□شاعر: #کارول_آن_دافی | Carol Ann Duffy |
●□برگردان: #کامبیز_جعفرینژاد
برگرفته از کتاب شعر مدرن قرن بیستم و بیست شاعر مدرن
□روز دلبران و جانان | Valentine
نه شاخهای گل سرخ،
نه قلبی از دیبای زَربَفت.
پیازی به تو پیشکش میکنم.
ماه تابانی پیچیده به لفافی قهوه فام،
نویدی از آفتاب و نور
تو گویی که باز میگشایند
حریر نرم و نازک از تنِ عشق.
پیشکشات باد،
هر چند چنان بگریاندت زار
که به مِثال عاشقان،
خاره خون کنی و دیده کور.
عکس رخ خوبات را به زردی روا دارد،
تنات را سست کند و دلات را ملول.
همه کس
به یک خوی و خواست نیستند
اما من راستِ خود گویم.
چرا که از کارت پُستالهای مُلَون
و قاصدکهای بوسه بیزارم.
من پیازی به تو تقدیم میدارم
تا بوسههای تند و بیامانش
لبانات را
به غیرت و وفا بیالایند؛
همانگونه که ماییم
و باشد که بدینگونه نیز
دیر بمانیم و دور نمانیم.
باشد که قبول افتد
و اگر رخصت دهی
و مراد و کام تو بر این باشد:
آن حلقههای طلای سفیدِ تو در تویاش
قدر یکی حلقه ی ازدواج
جمع و کوچک گردند.
مُهلک است و مرگبار.
بویاش به سرانگشتانات بماند،
وفا دارد
و تیغهی تیز کاردت را
گندِ مداوم بردارد.
●□شاعر: #کارول_آن_دافی | Carol Ann Duffy |
●□برگردان: #کامبیز_جعفرینژاد
برگرفته از کتاب شعر مدرن قرن بیستم و بیست شاعر مدرن
@asheghanehaye_fatima
پس بهسان خانهای خالی
بر کنار خیابانی خلوت
به انتظارت مینشینم
تا که روزی از روزها در دیدرس تو واقع شوم،
در درونام جلوس کنی و زندگانی کنی.
و تا آن هنگام نیک آگاهام
که پنجرههایام از شدت انتظار پوستهپوسته گشته
ترک خواهند خورد.
○●شاعر: #پابلو_نرودا ●"Pablo Neruda"●شیلی، ۱۹۷۳--۱۹۰۴●
○●برگردان: #کامبیز_جعفرینژاد
پس بهسان خانهای خالی
بر کنار خیابانی خلوت
به انتظارت مینشینم
تا که روزی از روزها در دیدرس تو واقع شوم،
در درونام جلوس کنی و زندگانی کنی.
و تا آن هنگام نیک آگاهام
که پنجرههایام از شدت انتظار پوستهپوسته گشته
ترک خواهند خورد.
○●شاعر: #پابلو_نرودا ●"Pablo Neruda"●شیلی، ۱۹۷۳--۱۹۰۴●
○●برگردان: #کامبیز_جعفرینژاد
🎼●آهنگ: «به نرمی از عشق سخن بگو» | Speak Softly, Love |
■●خواننده: #اندی_ویلیامز
■●آهنگ: #نینو_روتا (بر اساس موسیقی متن فیلم «پدرخوانده»)
■●برگردان: #کامبیز_جعفرینژاد
محبوبام! به نرمی از عشق سخن بگو
بر گرمگاه سینهات گرمام کن
و با قلب پر مهرت امیدم بخش
حرفهای تو در اعماق جانام مینشینند
و لحظات اضطراب
لطیف و شکننده آغاز میشوند
جهان در دستهای ماست
و ما عشقی نهان در سینه داریم
روزها شراب رنگاند
و به نور آفتاب گرم گشتهاند
شبها بر خلوت ما سایه افکندهاند
و ظُلماتاند و مخملین
محبوبام! عاشقانهها را نرم و آهسته گو
و جز بلند آسمان مباد که زمزمهی ما را
حریفی یا غریبی به گوش ایستد
و ما آن عهدها که با عشق پیوستیم
تا دم مرگ از دل برنداریم
و هستی من از آن تو باد
چرا که عاشقانه به دنیایام پا نهادی
و عشق چندین نرم و زیبا بود
Speak softly, love
And hold me warm against your heart
I feel your words
The tender trembling moments start
We're in a world, our very own
Sharing a love that only few have ever known
Wine-colored days warmed by the sun
Deep velvet nights when we are one
Speak softly, love
So no one hears us but the sky
The vows of love
We make will live until we die
My life is yours and all because
You came into my world with love so softly love
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
پس بهسان خانهای خالی
بر کنار خیابانی خلوت
به انتظارت مینشینم
تا که روزی از روزها در دیدرس تو واقع شوم،
در درونام جلوس کنی و زندگانی کنی.
و تا آن هنگام نیک آگاهام
که پنجرههایم از شدت انتظار پوستهپوسته گشته
ترک خواهند خورد
#پابلو_نرودا | "Pablo Neruda" | شیلی، ۱۹۷۳--۱۹۰۴ |
برگردان: #کامبیز_جعفرینژاد
@asheghanehaye_fatima
بر کنار خیابانی خلوت
به انتظارت مینشینم
تا که روزی از روزها در دیدرس تو واقع شوم،
در درونام جلوس کنی و زندگانی کنی.
و تا آن هنگام نیک آگاهام
که پنجرههایم از شدت انتظار پوستهپوسته گشته
ترک خواهند خورد
#پابلو_نرودا | "Pablo Neruda" | شیلی، ۱۹۷۳--۱۹۰۴ |
برگردان: #کامبیز_جعفرینژاد
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
فردا و فردا و فرداهای دیگر
با گامهایی کوتاه و دزدانه
از روزی به روزی دیگر پیش میخزند
و طومارشان
در آخرین هجای لوح روزگار برچیده میشود،
و دیروز و همهی روزهای گذشته
جملهگی برای جملهی ما نابخردان
راهی روشن کردهاند که ما را
در غبارآلوده گور تنگ و تار میافکند.
فرو میر!
فرو میر ای شمع کورسو!
زندگانی جز سایهای گذرا نیست،
بازیگری بینوا
که ساعتی را
به جوشوخروش
بر صحنه جولان میدهد
و از آن پس سکوت است و دیگر هیچ.
قصهای پر آبوتاب اما توخالی است،
که ابلهی برآشفته حکایت میکند
اما سراسر بیمعنا و بیارزش است.
#ویلیام_شکسپیر | "William Shakespeare" | انگلستان، ۱۶۱۶ - ۱۵۶۴میلادی |
■برگردان: #کامبیز_جعفرینژاد
🔺مکبث (Macbeth)، پردهی پنجم
فردا و فردا و فرداهای دیگر
با گامهایی کوتاه و دزدانه
از روزی به روزی دیگر پیش میخزند
و طومارشان
در آخرین هجای لوح روزگار برچیده میشود،
و دیروز و همهی روزهای گذشته
جملهگی برای جملهی ما نابخردان
راهی روشن کردهاند که ما را
در غبارآلوده گور تنگ و تار میافکند.
فرو میر!
فرو میر ای شمع کورسو!
زندگانی جز سایهای گذرا نیست،
بازیگری بینوا
که ساعتی را
به جوشوخروش
بر صحنه جولان میدهد
و از آن پس سکوت است و دیگر هیچ.
قصهای پر آبوتاب اما توخالی است،
که ابلهی برآشفته حکایت میکند
اما سراسر بیمعنا و بیارزش است.
#ویلیام_شکسپیر | "William Shakespeare" | انگلستان، ۱۶۱۶ - ۱۵۶۴میلادی |
■برگردان: #کامبیز_جعفرینژاد
🔺مکبث (Macbeth)، پردهی پنجم
@asheghanehaye_fatima
■راه نرفته
در جنگلی خزانزده راهی دو از هم سوا میشدند
و دریغا که هر دو را رفتن میسر نبود،
زیرا رهگذری تنها و یگانه بودم.
زمانی دراز، پای از پای برنداشتم وُ
یکی از دو راه را تا دوردستِ نگاه چشم انداختم،
تا آنجا که
لابهلای درختچهها و پاجوشها رخ در نقاب میکشید؛
پس راه دیگر را پیگرفتم
که چیزی از دیگری کم نداشت
و ای بسا که نیکوتر چیزی هم به توبره داشت.
چرا که پانخورده راهی سبز و بکر بود وُ
بساط تمنا گسترده بود.
هر چند که گامهای رهگذران
هر دو راه را همسان و یکسان فرسوده بود
آفتاب طالع به یکحد بر هر دو راه میتابید
و رَدی از هیچ گامی بر سبزهها ننشسته بود.
حسرتا، که راه نخست را به روزی دیگر وانهادم!
و از آنجا که میدانم
هر راه را راهی دیگر در پی است
گمان ندارم که به انجام،
راه بازگشت را بیابم.
پس در آیندهای بس دور وُ
در جایی دوردست،
هر زمان آه برکشم و گویم:
«به جنگلی
راهی دو از هم سوا میشدند و من...
آری من آن راهِ کمتر پا خورده را پیمودم
و این سرنوشت مرا دیگر نوشت.»
#رابرت_فراست | آمریکا ۱۹۶۳-۱۸۷۴ | Robert Lee Frost |
برگردان: #کامبیز_جعفرینژاد
■راه نرفته
در جنگلی خزانزده راهی دو از هم سوا میشدند
و دریغا که هر دو را رفتن میسر نبود،
زیرا رهگذری تنها و یگانه بودم.
زمانی دراز، پای از پای برنداشتم وُ
یکی از دو راه را تا دوردستِ نگاه چشم انداختم،
تا آنجا که
لابهلای درختچهها و پاجوشها رخ در نقاب میکشید؛
پس راه دیگر را پیگرفتم
که چیزی از دیگری کم نداشت
و ای بسا که نیکوتر چیزی هم به توبره داشت.
چرا که پانخورده راهی سبز و بکر بود وُ
بساط تمنا گسترده بود.
هر چند که گامهای رهگذران
هر دو راه را همسان و یکسان فرسوده بود
آفتاب طالع به یکحد بر هر دو راه میتابید
و رَدی از هیچ گامی بر سبزهها ننشسته بود.
حسرتا، که راه نخست را به روزی دیگر وانهادم!
و از آنجا که میدانم
هر راه را راهی دیگر در پی است
گمان ندارم که به انجام،
راه بازگشت را بیابم.
پس در آیندهای بس دور وُ
در جایی دوردست،
هر زمان آه برکشم و گویم:
«به جنگلی
راهی دو از هم سوا میشدند و من...
آری من آن راهِ کمتر پا خورده را پیمودم
و این سرنوشت مرا دیگر نوشت.»
#رابرت_فراست | آمریکا ۱۹۶۳-۱۸۷۴ | Robert Lee Frost |
برگردان: #کامبیز_جعفرینژاد
@asheghanehaye_fatima
■سرود
میخواهی بدانی تنهایام؟
بله تنهایام
مثلِ هواپیمایی که به تنهایی پرواز میکند
و میخواهد به یاریِ رادارش
رشتهکوههای راکی را پشتِسر بگذارد
و روی باندِ آبیرنگِ فرودگاهی - در میانِ اقیانوس - فرود بیاید
میپرسی تنهایام؟
بله تنهایام
مثلِ زنی که هر روزِ خدا پشتِ فرمان است
و برای دیدنِ این سرزمینِ پهنآور
فرسنگها ماشین رانده است
هر چند که شاید میتوانست
روزی در یکی از شهرهای کوچکِ سرِ راه اتراق کند
و آنقدر آنجا بماند تا بمیرد - تنها و بیکس -
اگر تنهایام
تنهاییام باید چیزی باشد
مثلِ کلهی سحر از خواب برخاستن
و در حالیکه خانه سوتوکور و در خواب است
بیرون بزنم
و در سرمای هوای سردِ سحرگاهی
- که نفسِ هر جنبندهیی را میبُرَد -
نفس بکِشم
اگر تنهایام
تنهاییام باید مثلِ قایقی باشد
که سینهبهسینهی ساحلِ یخزده داده است
و در آخرین فروغِ سرخرنگِ سال
خوب میداند که نه یک تکهیخ است
نه یک مشت گِلِ مرداب
و نه پرتوی از نورِ زمستان
بلکه چوب است چوب
که خاصیتاش آتش گرفتن است و سوختن
#آدرین_ریچ | Adrienne Cecile Rich | آمریکا، ۲۰۱۲-۱۹۲۹ |
■برگردان: #کامبیز_جعفرینژاد
■سرود
میخواهی بدانی تنهایام؟
بله تنهایام
مثلِ هواپیمایی که به تنهایی پرواز میکند
و میخواهد به یاریِ رادارش
رشتهکوههای راکی را پشتِسر بگذارد
و روی باندِ آبیرنگِ فرودگاهی - در میانِ اقیانوس - فرود بیاید
میپرسی تنهایام؟
بله تنهایام
مثلِ زنی که هر روزِ خدا پشتِ فرمان است
و برای دیدنِ این سرزمینِ پهنآور
فرسنگها ماشین رانده است
هر چند که شاید میتوانست
روزی در یکی از شهرهای کوچکِ سرِ راه اتراق کند
و آنقدر آنجا بماند تا بمیرد - تنها و بیکس -
اگر تنهایام
تنهاییام باید چیزی باشد
مثلِ کلهی سحر از خواب برخاستن
و در حالیکه خانه سوتوکور و در خواب است
بیرون بزنم
و در سرمای هوای سردِ سحرگاهی
- که نفسِ هر جنبندهیی را میبُرَد -
نفس بکِشم
اگر تنهایام
تنهاییام باید مثلِ قایقی باشد
که سینهبهسینهی ساحلِ یخزده داده است
و در آخرین فروغِ سرخرنگِ سال
خوب میداند که نه یک تکهیخ است
نه یک مشت گِلِ مرداب
و نه پرتوی از نورِ زمستان
بلکه چوب است چوب
که خاصیتاش آتش گرفتن است و سوختن
#آدرین_ریچ | Adrienne Cecile Rich | آمریکا، ۲۰۱۲-۱۹۲۹ |
■برگردان: #کامبیز_جعفرینژاد
@asheghanehaye_fatima
■طلاق
روزی روزگاری، جفتی قاشق تو یک تخت بودند
اکنون در دو سوی میز سنگی
چنگالهایی تیزند
و هر یک، با چاقویی آماده به خدمت
#بیلی_کالینز | Billi Collins | آمریکا، ۱۹۴۱ |
برگردان: #کامبیز_جعفرینژاد
■طلاق
روزی روزگاری، جفتی قاشق تو یک تخت بودند
اکنون در دو سوی میز سنگی
چنگالهایی تیزند
و هر یک، با چاقویی آماده به خدمت
#بیلی_کالینز | Billi Collins | آمریکا، ۱۹۴۱ |
برگردان: #کامبیز_جعفرینژاد
■شعر نرگسها
بوقهای شاخی زرد
بر این دشت فراخ در بانگ و گلبانگند
در پیچوتاب باد میدرخشند
و من میپرسم:
بگویید کجا
بگویید کجا میتوانم بیابم
عشق را
چنین در رقص
و چون بخت گریزپا
#ادوارد_درن (#اد_درن)
برگردان: #کامبیز_جعفرینژاد
📸 #فاطیما
@asheghanehaye_fatima
بوقهای شاخی زرد
بر این دشت فراخ در بانگ و گلبانگند
در پیچوتاب باد میدرخشند
و من میپرسم:
بگویید کجا
بگویید کجا میتوانم بیابم
عشق را
چنین در رقص
و چون بخت گریزپا
#ادوارد_درن (#اد_درن)
برگردان: #کامبیز_جعفرینژاد
📸 #فاطیما
@asheghanehaye_fatima
پس بهسان خانهیی خالی
بر کنار خیابانی خلوت
به انتظارت مینشینم
تا که روزی از روزها در دیدرس تو واقع شوم،
در درونام جلوس کنی و زندگانی کنی.
و تا آن هنگام نیک آگاهام
که پنجرههایم از شدت انتظار پوستهپوسته گشته
ترک خواهند خورد.
#پابلو_نرودا
برگردان: #کامبیز_جعفرینژاد
@asheghanehaye_fatima
بر کنار خیابانی خلوت
به انتظارت مینشینم
تا که روزی از روزها در دیدرس تو واقع شوم،
در درونام جلوس کنی و زندگانی کنی.
و تا آن هنگام نیک آگاهام
که پنجرههایم از شدت انتظار پوستهپوسته گشته
ترک خواهند خورد.
#پابلو_نرودا
برگردان: #کامبیز_جعفرینژاد
@asheghanehaye_fatima
@RomanceMusic
Ken Boothe_Speak Softly Love ( The Godfather Movie )
🎼●آهنگ: «به نرمی از عشق سخن بگو»
"Speak Softly, Love"
🎙●خواننده: "Ken Boothe"
■برگردان: #کامبیز_جعفرینژاد
محبوبام به نرمی از عشق سخن بگو
بر گرمگاهِ سینهات گرمام کن
و با قلبِ پر مهرت امیدم بخش
حرفهای تو در جانام مینشینند
و لحظاتِ پر از شوق و اضطراب
لطیف و شکننده آغاز میشود
جهان در دستهای ماست
و ما عشقی نهان در سینه داریم
روزها شراب رنگاند
و به نور آفتاب گرم گشتهاند
و شبها بر خلوت ما سایه افکندهاند
و ظُلماتاند و مخملین
محبوبام عاشقانهها را نرم و آهسته بگو
و جز بلند آسمان مباد که زمزمهی ما را
حریفی یا غریبی به گوش ایستد
و ما آن عهدها که با عشق پیوستیم
تا دمِ مرگ از دل برنداریم
و هستی من از آنِ تو باد
چرا که عاشقانه به دنیایم پا نهادی
و عشق بسیار نرم و زیباست
@asheghanehaye_fatima
"Speak Softly, Love"
🎙●خواننده: "Ken Boothe"
■برگردان: #کامبیز_جعفرینژاد
محبوبام به نرمی از عشق سخن بگو
بر گرمگاهِ سینهات گرمام کن
و با قلبِ پر مهرت امیدم بخش
حرفهای تو در جانام مینشینند
و لحظاتِ پر از شوق و اضطراب
لطیف و شکننده آغاز میشود
جهان در دستهای ماست
و ما عشقی نهان در سینه داریم
روزها شراب رنگاند
و به نور آفتاب گرم گشتهاند
و شبها بر خلوت ما سایه افکندهاند
و ظُلماتاند و مخملین
محبوبام عاشقانهها را نرم و آهسته بگو
و جز بلند آسمان مباد که زمزمهی ما را
حریفی یا غریبی به گوش ایستد
و ما آن عهدها که با عشق پیوستیم
تا دمِ مرگ از دل برنداریم
و هستی من از آنِ تو باد
چرا که عاشقانه به دنیایم پا نهادی
و عشق بسیار نرم و زیباست
@asheghanehaye_fatima
بهار ستمگرترینِ فصلهاست
زمین مرده را زنده میکند
میرویاند
و گلستانی از گلهای یاس را
در نظرگاه مینهد
میآمیزد
و شهوات و خاطرات را جفت میکند
برمیانگیزد
و ریشههای خمود و سست را
به ضربِ قطرههای باران تحریک میکند.
زمستان اما گرممان میکرد
فرومیبارید و خاک را
با برفِ غفلت و فراموشی میپوشاند
■شاعر: #تی_اس_الیوت
■برگردان: #کامبیز_جعفرینژاد | √●بخشی از شعرِ بلندِ: «سرزمینِ هرز»
@asheghanehaye_fatima
زمین مرده را زنده میکند
میرویاند
و گلستانی از گلهای یاس را
در نظرگاه مینهد
میآمیزد
و شهوات و خاطرات را جفت میکند
برمیانگیزد
و ریشههای خمود و سست را
به ضربِ قطرههای باران تحریک میکند.
زمستان اما گرممان میکرد
فرومیبارید و خاک را
با برفِ غفلت و فراموشی میپوشاند
■شاعر: #تی_اس_الیوت
■برگردان: #کامبیز_جعفرینژاد | √●بخشی از شعرِ بلندِ: «سرزمینِ هرز»
@asheghanehaye_fatima
.
بودن یا نبودن: مسأله این است...
و اگر نبود ترس از
پنهان و نهانِ زندگی پس از مرگ
آن سرزمین ناشناختهیی
که خبر یافتن از آن ممکن نیست
و آرامِ ما را از آرامی انداخته است
هرگز اینچنین عرقریزان و نالان و زار
بارِ هستی را بر وجودِ خسته نمینهادیم
#ویلیام_شکسپیر [ "William Shakespeare" | انگلستان، ۱۶۱۶ - ۱۵۶۴ ]
برگردان: #کامبیز_جعفرینژاد
🔺از نمایشنامهی «هملت»
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
بودن یا نبودن: مسأله این است...
و اگر نبود ترس از
پنهان و نهانِ زندگی پس از مرگ
آن سرزمین ناشناختهیی
که خبر یافتن از آن ممکن نیست
و آرامِ ما را از آرامی انداخته است
هرگز اینچنین عرقریزان و نالان و زار
بارِ هستی را بر وجودِ خسته نمینهادیم
#ویلیام_شکسپیر [ "William Shakespeare" | انگلستان، ۱۶۱۶ - ۱۵۶۴ ]
برگردان: #کامبیز_جعفرینژاد
🔺از نمایشنامهی «هملت»
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
.
■نیست هیچ طلایی پایدار
نخستین سبزِ طبیعت طلایی است
و درخششِ چنین رنگی را نگاه داشتن
دشوارترینِ کارها است.
برگهای نورسته گل میشوند
گلی که تا ساعتی دیگر نمیپاید
سپس نوبرگها به شکلِ برگها نزول میکنند
و اینگونه است
که در باغِ عدن جز غم نمیبینیم،
چرا که سحر فرومینشیند
روز برمیخیزد
و طلاییها دیری نمیپایند.
■شاعر: #رابرت_فراست [ آمریکا، ۱۹۶۳-۱۸۷۴ | Robert Lee Frost ]
■برگردان: #کامبیز_جعفرینژاد
@asheghanehaye_fatima
■نیست هیچ طلایی پایدار
نخستین سبزِ طبیعت طلایی است
و درخششِ چنین رنگی را نگاه داشتن
دشوارترینِ کارها است.
برگهای نورسته گل میشوند
گلی که تا ساعتی دیگر نمیپاید
سپس نوبرگها به شکلِ برگها نزول میکنند
و اینگونه است
که در باغِ عدن جز غم نمیبینیم،
چرا که سحر فرومینشیند
روز برمیخیزد
و طلاییها دیری نمیپایند.
■شاعر: #رابرت_فراست [ آمریکا، ۱۹۶۳-۱۸۷۴ | Robert Lee Frost ]
■برگردان: #کامبیز_جعفرینژاد
@asheghanehaye_fatima