عاشقانه های فاطیما
806 subscribers
21.2K photos
6.47K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
اگر ماندنی نیستید
عشق ندهید...
وابسته نکنید...
دل آدمی خوش میشود به بودنتان
میروید و بغض در گلو میماند...
و غرور در لفافه ی اشک از چشم ها میریزد بیرون...
دل نشکنید

#پریا


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima




مادرم دیروز میگفت: دختر!
دارد سنت بالا میرود باید ازدواج کنی
میگفت پسر عباس آقا خیلی پسر خوش برو روییست، دماغش را عمل نکرده و خیلی نجیب است.
فوق لیسانسش را تازه گرفته وکلی مرد زندگیست و اصلا هم فکر نمیکند از دماغ فیل افتاده، پدرش در مغازه فرش فروش ها دو دهنه مغازه دارد و کلی برای خودش اصل و نصب دارد.
میگفت از خداشه که جواب بله بدهی...
این ها را میگویم که اگر پس فردا شنیدی شده ام عروس عباس آقا بهت برنخورد.
اگر با پسر عباس آقا عروسی کنم زندگی آرامی خواهم داشت، صبح ها برایش صبحانه درست میکنم و راهییش میکنم و غروب ها در حالی که با دستان پر به خانه می آید و با باسن در را باز میکند..
باور کن این ها را نمیگویم که برگردی، این ها را میگویم تو ناراحت می شوی من عروس عباس آقا بشوم دلت تنگ میشود که از تجریش تا ونک را پیاده روی کنیم و با هم مسابقه بدهیم که به تمام عابرا سلام کنیم و از تعجب آدم ها از خنده ریسه برویم و دلتنگ میشویم گیم آف ترونز ببینیم و با هم خاطرات را مرور کنیم و با هم سلینجر بخوانیم.
من مطمینم پسر عباس آقا طاقت نمیاورد سه روز کنارم بنشیند گیم آف ترونز ببیند وبعدش بگوید فصل ششم را چرا نگرفتی؟
و من هم بگویم هنوز نساختنش، و او مطمینن هیچوقت مثل تو نمیگوید خاک بر سرشان با این فیلم ساختنشان.
اگر من عروس عباس آقا بشوم همه چیز خوب پیش میرود، فقط موهایم چند سالی زودتر سفید میشود، دلم بیشتر میگیرد و زودتر پیر میشوم... باور کن این ها را نمیگویم که تو برگردی، برگشتن تو اصلا چه دخلی به من دارد؟
فوقش این است چند سال زودتر دق میکنم و کمتر عروس عباس آقا میمانم..

#پریا_راقمی
@asheghanehaye_fatima



خانه بن بست خنده داری بود
خوردن از در به چاردیواری
پیله کردن به رختخواب خودت
وسط روزهای بیکاری

بی تفاوت شدن پس از گریه
توی هق هق که دستمال شوی
نتوانی که خوب تر باشی
وسط خنده ضد حال شوی

بشوی مبل در خودت بروی
گوشه ای از اتاق را هر روز
بنشینی درون حافظه ات
آخرین چل کلاغ را هر روز

عشق را با تو دود می کردم
هوست در تنم معلق بود
تو نمی خواستی بفهمی که...
دهن شعرهای من لق بود!
وسط خواب تخت می افتم
کوچه ها خواب ترس های من اند
شکل بیداری خودم هستم
شعرهایی که لابه لای من اند

خانه بن بست خنده دار من است
قفس عشق های دو زاری
هی بخواهی که عاشقش بشوی
هی بخواهی که دست برداری

پشت دستی که خورد بر دهنم
انتظاری که در کشیدن ماند
زخم ها را یکی یکی بکنی
یک نفر در منم مرا می خواند :

گریه کن گریه در تمام تنم
بی تو در حال منفجر شدنم
دوست دارم که عاشقت بشوم
دوست دارم که از تو دل بکنم

من نمی فهمم و فقط هیچم
بر تو با دردهات می پیچم
به تهوع، به زندگی، به درک !
مست این قرص های دلپیچه ام
خانه را قبر کنده ای در من
خانه را قفل می کنم رویت
هی تکان می دهی مرا که نمیر
لعنتی لعنتی نرو... لعنت..!



#پریا_تفنگساز
@asheghanehaye_fatima



مادرم دیروز میگفت: دختر!
دارد سنت بالا میرود باید ازدواج کنی
میگفت پسر عباس آقا خیلی پسر خوش برو روییست، دماغش را عمل نکرده و خیلی نجیب است.
فوق لیسانسش را تازه گرفته وکلی مرد زندگیست و اصلا هم فکر نمیکند از دماغ فیل افتاده، پدرش در مغازه فرش فروش ها دو دهنه مغازه دارد و کلی برای خودش اصل و نصب دارد.
میگفت از خداشه که جواب بله بدهی...
این ها را میگویم که اگر پس فردا شنیدی شده ام عروس عباس آقا بهت برنخورد.
اگر با پسر عباس آقا عروسی کنم زندگی آرامی خواهم داشت، صبح ها برایش صبحانه درست میکنم و راهییش میکنم و غروب ها در حالی که با دستان پر به خانه می آید و با باسن در را باز میکند..
باور کن این ها را نمیگویم که برگردی، این ها را میگویم تو ناراحت می شوی من عروس عباس آقا بشوم دلت تنگ میشود که از تجریش تا ونک را پیاده روی کنیم و با هم مسابقه بدهیم که به تمام عابرا سلام کنیم و از تعجب آدم ها از خنده ریسه برویم و دلتنگ میشویم گیم آف ترونز ببینیم و با هم خاطرات را مرور کنیم و با هم سلینجر بخوانیم.
من مطمینم پسر عباس آقا طاقت نمیاورد سه روز کنارم بنشیند گیم آف ترونز ببیند وبعدش بگوید فصل ششم را چرا نگرفتی؟
و من هم بگویم هنوز نساختنش، و او مطمینن هیچوقت مثل تو نمیگوید خاک بر سرشان با این فیلم ساختنشان.
اگر من عروس عباس آقا بشوم همه چیز خوب پیش میرود، فقط موهایم چند سالی زودتر سفید میشود، دلم بیشتر میگیرد و زودتر پیر میشوم... باور کن این ها را نمیگویم که تو برگردی، برگشتن تو اصلا چه دخلی به من دارد؟
فوقش این است چند سال زودتر دق میکنم و کمتر عروس عباس آقا میمانم..

#پریا_راقمی
Paria
Ebi
یادمه وقتی جوان بودم و ترانه‌ی "پریا#شاملو رو با صدای #ابی شنیدم خیلی کیف کردم... یه شعر خوب از شاعرش و خوانش خوب تر با تحریرهای عالی و صعود و فرودهای بجا از آقای صدا

🎤 #ابی
📝 #شاملو
🎸 #پریا

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



ما که داشتیم زندگی‌مان را می‌کردیم.صبح‌ بیدار می‌شدیم؛ صبحانه می‌خوردیم. مدرسه، دانشگاه یا سر کار می‌رفتیم. و برمی‌گشتیم خانه. درس‌ می‌خواندیم، کتاب ورق می‌زدیم، فوتبال می‌دیدیم، ساز می‌زدیم و می‌خوابیدیم. می‌خندیدیم، گریه می‌کردیم، راه می‌رفتیم و هیچ چیز، معنایی جز خودش نداشت؛ تا شما آمدید.

خدا می‌داند که خودتان آرام آرام، راه باز کردید به زندگی‌مان. برای‌مان نوشتید دلتنگید و نمی‌دانید با دل‌تنگی‌تان چه کنید. در گوش‌مان زمزمه کردید که دوست‌مان دارید و اشکی چکید روی گونه‌ی قشنگ‌تان. ما دل‌مان کوچک بود. همان یک قطره اشک کافی بود که بلرزاندش. خدا می‌داند این شما بودید که اهلی‌مان کردید، ما چه می‌دانستیم #اهلی_شدن یعنی چه.

حالا، صبح‌ها یک لحظه قبل از بیدار شدن، شما می‌نشستید پشت پلک‌هامان و قند توی دل‌مان آب می‌شد. مسواک که می‌زدیم، توی آینه‌ شما را می‌دیدیم. صبحانه که می‌خوردیم، با هر لقمه به شما فکر می‌کردیم و لبخند می‌زدیم. مامان‌مان می‌پرسید کجایی بچه؟ و بابامان اخم می‌کرد. سر کلاس می‌نشستیم و استاد که درس می‌داد بجای انتگرال و پیوند دوگانه و نمودار زنگوله‌ای، جزوه‌مان را پر می‌کردیم از اسم شما. دست‌مان را گرفتید و توی تمام خیابان‌ها، رستوران‌ها، و کافه‌های شهر نشانه‌ای گذاشتید برای‌مان. حالا خیابان، شما بود؛ کافه، شما بود؛ سینما، شما بود. حواسمان که نبود لب‌هاتان را چسباندید به لب‌هامان. یادمان رفت دنیا چه رنگی بوده پیش از شما . قلم‌مو برداشتید و دنیا را سبز و آبی و صورتی کردید. قصه ساختیم در ذهن‌مان. قهرمان قصه شدیم با لباس عروس، کت‌و‌شلوار داماد. که روزی دست در دست شما می‌رویم خانه‌مان. اسم بچه‌هامان را انتخاب می‌کنیم و صبح، چشم که باز می‌کنیم، به پهلو که می‌چرخیم، شما را می‌بینیم.

قبل از شما، چه ‌می‌دانستیم نبودِ کسی، چه حالی دارد. از رختخواب کنده نشدن یعنی چه؟ زل زدن به در، تلفن، صفحه‌ی گوشی در انتظار خطی، نامه‌ای، پیامی چجور جان می‌گیرد؟ تنهایی زهر نشده بود و نریخته بود توی تک‌تک لحظات‌مان. قدم زدن در خیابانی، کوچه‌ای که شما نشان‌دارش کرده بودید، مرگ نبود برای‌مان. فکر و خیال نداشتیم که حالا دست‌تان توی دست کیست؟ لب روی لب که گذاشته‌اید، یا برای چه کسی می‌نویسید دوستت دارم حضرت #دلبر. حسادت، اسید نشده بود که سلول‌هامان را دانه‌دانه در خودش حل کند.

این شما بودید که آمدید، ماندید و رفتید و معنای همه چیز را برای‌مان عوض کردید. ما که داشتیم زندگی‌مان را می‌کردیم.

#پریا_حسینی

پ.ن: تقدیم به همه‌ی آن‌ها که روزی کسی اهلی شان کرده و حالا #تنها رها شده‌ان